واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اسوه ها نويسنده:محمد قنبري موفقيت، هميشه در مورد افراد و اعمال آنها مطرح بوده است. به عبارت ساده، مي توان گفت که سبقت گرفتن انسان از افراد همسطح را در جنبه هاي مختلف ، موفقيت مي نامند. در مفهوم متداول، موفقيت يعني به خواسته هاي خود رسيدن، ليکن اين نيل به آرزوها زماني ارزشمند است که در زمينه ي اجتماع باشد و در خدمت افراد جامعه به کار گرفته شود. موفقيت در هر کاري مستلزم تحمل رنج و مرارت هاي بسياري است که براي رسيدن به آن، بايد بهايش را پرداخت. افرادي هستند که در اين راه، از تحمل زحمت و محروميت، سرباز مي زنند که اين خود، به معناي گذشت و چشم پوشي از موفقيت است. اين نوشتار بر آن است تا با بازگويي گوشه هايي از اين مرارت ها و رنج هايي که بزرگان و مفاخر ايران زمين، متحمل شده اند و در پي آنها به مقامات بلندي رسيده اند، موجب دل گرمي خوانندگان محترم در تحمل شدايد و سختي ها گردد. مرحوم استاد جلال الدين همايي درباره تحصيل خود چنين مي گويد: مي توانم بگويم دقيقه اي از وقت من به غير از تحصيل، صرف کار ديگري نمي شد، بامدادان، پياده، نان و پنيري خورده يا نخورده، از منزل خود در محله ي پاقلعه، به مدرسه ي قدسيه در [ محله ي ] « درب امام » مي رفتم و عصر نيز پياده به خانه باز مي گشتم. در خانه بي درنگ به [ انجام دادن ] تکاليف مدرسه مي نشستم و چون از آن کار مي پرداختم، خود را آماده درس پدر مي کردم که معمولا پس از نماز مغرب و عشا شروع مي شد و تا اواسط شب، ادامه مي يافت. بايد بگويم که سنگين ترين برنامه هاي من، همين درس پدرم بود؛ زيرا وي مخصوصا در تعليم و تربيت، سختگير و ديرگذشت بود. چه بسا که شب ها بعد از فراغت از درس پدر، همين که از اتاق، خارج مي شدم، در ايوان منزل به سبب خستگي و بي خوابي از پله ي مقابل اتاق به زمين مي افتادم و مادر از اتاق مجاور بيرون مي آمد و مرا به بستر مي برد. کارنامه ي همايي، عبدالله نصري، ص 5استاد جلال الدين همايي براي تنبه دانشجويان، گهگاه خاطراتي از تنگي معشيت و دشواري هاي زمان تحصيل خود نقل مي کرد. يک بار از قحطي شديدي سخن به ميان آوردند و گفتند: شب هاي سرد زمستان براي اين که در ضمن مطالعه خوابمان نبرد، در حجره را باز مي گذاشتيم که مبادا هواي اتاق، گرم شود و خواب، به سراغمان بيايد و از مطالعه بازمانيم.در اين زمينه، همچنين اظهار مي داشت: در آن روزها قحطي بيداد مي کرد، ما هم يکي دو روز بود که چيزي براي خوردن پيدا نکرده بوديم، تا اين که خبردار شديم در فلان محل، مقداري کاهو آورده اند و مي فروشند ما هم به آن محل رفتيم و بعد از تلاش بسيار، توانستيم تنها چند برگ کاهوي زرد گل آلود به دست آوريم. پس آنها را شستيم و با اشتهاي زياد خورديم و دوباره به مطالعه ي دروس و مباحثه با يکديگر مشغول شديم. کارنامه ي همايي، عبدالله نصري، ص 326ميرزا تقي خان اميرکبير، در دوران کودکي، ناهار بچه هاي قائم مقام فراهاني را مي آورد و پشت در اتاق، به انتظار تمام شدن صرف نهار، براي بردن ظرف ها مي ايستاد. در همين مدت کوتاه، گوش به کلمات معلم که به بچه ها درس مي آموخت، مي داد و هر چه مي شنيد، فرا مي گرفت. يک روز، قائم مقام براي امتحان از بچه هايش هرچه مي پرسيد، آنها از عهده ي جواب برنمي آمدند. ميرزا تقي خان اجازه گرفته، به آن سؤالات، جواب صحيح مي دهد قائم مقام مي پرسد:« اينها را از کجا آموخته اي؟». مي گويد:« از پشت در اتاق. در آن مدت کوتاه به گفته هاي معلم گوش مي دادم». قائم مقام مي خواهد به او جايزه بدهد؛ اما ميرزا تقي خان به گريه افتاده، مي گويد که: « عوض جايزه به معلم دستور بدهيد که به من هم درس بدهد». قائم مقام خوشش مي آيد و دستور مي دهد که معلم، او را هم درس بدهد. ميرزا تقي خان اميرکبير، عباس اقبالي آشتياني، ص 5استاد محمدرضا حکيمي درباره علامه عبدالحسين اميني مي گويد: علامه اميني را بايد مجاهدي نستوه معرفي کردکه در مسير حرکت خود و خدمت به دين مبين اسلام و اهل بيت عصمت(ع)، هيچ وقت، احساس خستگي نکرد. فردي بود که عمري با کتاب و کتاب خانه مأنوس بود. به فرمايش خودش:« هيچ کتاب خانه ي بزرگ يا کوچکي نبود که از دسترس استفاده ي من دور مانده باشد و از هيچ گونه توجه علمي و فقهي نبوده که محروم شده باشم و از معاشرت هيچ پرهيزگاري نبوده که برخوردار نباشم و از استماع موعظه ي هيچ واعظي نبوده که بهره مند نشده باشم، تا به اين درجه از اطلاعات که کسب کرده ام، رسيدم». حماسه ي غدير، محمد رضا حکيمي، ص 450[علامه اميني] براي دست يافتن به اسناد لازم، از سفرهاي دور و دراز و پرخطر ، پرهيز نمي کرد. خوب است اين جا قضيه اي که شاهد شدت فعاليت ايشان است، ذکر کنم. ايشان در يکي از شهرهاي عراق، در کتاب خانه اي مشغول مطالعه بودند. چون اين کتاب خانه، هر روز فقط چهار ساعت باز بود و ايشان نمي توانست بيش از چهار روز در آن شهر بماند، با توافقي که ميان وي و رئيس کتاب خانه شده بود، علامه اميني هر روز به هنگام ظهر، يعني ساعت تعطيلي کتاب خانه، وارد کتاب خانه مي شد و کتابدار در را به روي او مي بست تا روز بعد ساعت هشت صبح، حدود بيست ساعت مشغول مطالعه بود و با لقمه ناني که به همراه داشت و جرعه ي آبي که کتابدار در اختيارش مي گذاشت، توانست در مدت چهار روز از ميان چهار هزار نسخه ي خطي، ماخذ دلخواه خود را پيدا کند. حماسه ي غدير، محمد رضا حکيمي، ص 427علامه اميني در يکي از سفرهايش به هند، که بيش از چهار ماه طول نکشيد، علاوه بر ديد و بازديدها و منبر و خطابه، در حدود 2500 صفحه به دست خودش استنساخ کرد؛ يعني افزون بر شش جلد کتاب چهارصد صفحه اي، آن هم از روي اصول و ماخذ کهن و قديمي در درون کتاب خانه بزرگ، غرق در گرد و خاک و با خط نامأنوس و اين علاوه بر کتاب هايي است که ايشان در چندين کتاب خانه خوانده است. حماسه غدير، محمد رضا حکيمي، ص 331.از آيه الله سيدحسين طباطبايي بروجردي نقل شده که گفته بود: من در اصفهان که بودم، هجده ساعت را يا مطالعه مي کردم، يا مباحثه و يا تدريس داشتم و شش ساعت را به خواب و خوراک و عبادت اختصاص داده بودم و وقت غذا خوردن، در دست چپم کتاب بود و با دست راستم لقمه اي از غذا برمي داشتم و تا اين يک لقمه غذا را مي خوردم، دو سطر کتاب را مطالعه مي کردم و تا غذا را مي خوردم، دو صفحه ي کتاب را مطالعه کرده بودم و مي فرمود: من در تمام عمرم، يک دقيقه به بطالت صرف نکردم و يک کلمه ي لغو ( بيهوده ) هم از زبان من در نيامده است. الگوي زعامت، محمد علي آبادي، ص 25علامه سيد محمد حسين طباطبايي در زندگي نامه ي خويش مي گويد: در اوايل تحصيل که به صرف و نحو اشتغال دشتم، علاقه ي زيادي به ادامه تحصيل نداشتم و از اين روي، هرچه مي خواندم نمي فهميدم و چهار سال به همين نحو گذرانيدم. پس از آن يکباره، عنايت خدايي دامنگيرم شده عوضم کرد و در خود يک نوع شيفتگي و بي تابي نسبت به تحصيل کمال، حس کردم، به طوري که از همان روز تا پايان تحصيل که تقريبا هجده سال طول کشيد، هرگز نسبت به تعليم و تفکر، احساس خستگي و دلسردي نکردم و زشت و زيباي جهان را فراموش کردم، بساط معاشرت با غير اهل علم را به کلي برچيدم و در خور و خواب و لوازم ديگر زندگي، به حداقل ضروري قناعت نموده، باقي را به مطالعه مي پرداختم. بسيار مي شد ( بويژه در بهار و تابستان ) که شب را تا طلوع آفتاب به مطالعه مي گذراندم و هميشه درس فردا را، شب پيش، مطالعه مي کردم. اگر اشکالي پيش مي آمد، با هر خودکشي اي بود، حل مي نمودم. جرعه هاي جان بخش، غلامرضا گلي زواره، ص 53ملا محمد صالح مازندراني که از علماي نامي عصر صفوي است، پدري به نام ملا احمد داشت که بسيار فقير بود، به طوري که قادر نبود زندگي فرزندش را تأمين کند. از اين رو به وي گفت: چون من از تأمين مخارج تو عاجزم، خودت به فکر تأمين زندگي خود باش. محمد صالح هم که جواني نورس بود، به اصفهان آمد و در يکي از مدارس آن شهر به تحصيل پرداخت. مدرسه، داراي موقوفه اي بود که به هر محصلي به ميزان رتبه ي علمي اش چيزي مي دادند و چون محمد صالح، تازه شروع به تحصيل کرده بود، سهمش ناچيز و براي تأمين زندگي اش کافي نبود. او از اين حيث، سخت در ناراحتي به سر مي برد تا جايي که شب ها هنگام مطالعه از چراغ عمومي مدرسه که در گوشه اي مي افروختند، استفاده مي کرد.وي بالاخره با جديت و پشتکار و همت عالي خود بر محروميت و ناکامي ها چيره گشت و به مقام عالي علمي رسيد، تا اين که به مجلس درس علامه مجلسي اول راه يافت. چيزي نگذشت که مورد توجه خاص استاد واقع شد و سرآمد تمام شاگردان گرديد و به دامادي استاد درآمد.زندگاني زعيم بزرگ، علي دواني، ص 80ايامي که مرحوم آخوند ملاعلي همداني در مدرسه زنگنه ي همدان، مشغول به تحصيل بوده است، با فرا رسيدن ماه رمضان، طلاب تصميم مي گيرند براي تبليغ به روستاها عزيمت نمايند، با اين استدلال که هم ثواب دارد و هم کمک هزينه اي بر تحصيلشان به دست مي آورند. مرحوم آخوند، به عشق تحصيل، در مدرسه مانده و به روستا نمي رود. وقتي که طلاب از تبليغ باز مي گردند، هر يک خاطرات خود را بازگو کرده، از هداياي مردم سخن به ميان مي آورند . در اين ميان، يکي از طلاب به آخوند ملاعلي مي گويد: ما به تبليغ رفتيم. تو چه کار کردي؟ خوردي و خوابيدي؟ آخوند-که آن ماه را به دو من بلغوري که مادرش از روستا فرستاده بود، گذرانده بودـ ، مي گويد: «من نخوابيده بودم، بلکه در اين ماه، يک دوره مکاسب شيخ انصاري را به طور دقيق، مطالعه کردم». يکي از طلاب بزرگ سال مدرسه با شنيدن اين کلام، مي گويد: «اين، يک چيزي مي شود». همچو سلمان، محمد قنبري، ص 80شيخ آقا بزرگ تهراني، به معناي درست کلمه، خستگي ناپذير بود. هميشه در تلاش و تکاپو و شيفته ي کار و تحقيق بود. اگر مجموعه ي آثار ماندگارش يک جا، گردآوري و تحقيق شود، سر به صد جلد خواهد زد. او از همان نخستين روزهاي ايام جواني، دست به استنساخ ده ها نسخه ي کمياب و کتاب مرجع زد و تا آخر عمرش که قامتش از خميدگي، حالت رکوع دايمي يافته بود، باز سر در کتاب و دست در قلم داشت. نويسندگي براي او مثل نفس کشيدن شده بود. هيچ ساعتي را جدا از کتاب و قلم سپري نمي کرد. بعضي وقت ها آن قدر کار مي کرد که طاقتش طاق مي شد و از حال، بي حال مي گشت.آقا بزرگ تهراني، اسوه ي پژوهش، محمد صحتي سردرودي، ص 95منبع: کتاب حديث زندگي
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 522]