واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: اعزام به جبهه شرط حلال شدن شير مادرمان بود
تماس كه برقرار ميشود، يك نفر از پشت خطوط تلفن خودش را بيتالله اسماعيلزاده كنعاني معرفي ميكند. صداي نسبتاً سالخوردهاي دارد و ميگويد...
نویسنده : غلامحسين بهبودي
تماس كه برقرار ميشود، يك نفر از پشت خطوط تلفن خودش را بيتالله اسماعيلزاده كنعاني معرفي ميكند. صداي نسبتاً سالخوردهاي دارد و ميگويد متولد 1330 در اردبيل است كه از هفت، هشت سالگي در قائمشهر زندگي ميكند. بيتالله ميگويد: احساس ميكنم يكي از بسيجيهايي كه چند ماه قبل توي يك مطلب عكسشان را چاپ كرده بوديد، من هستم. مطمئن نيستم. زنگ زدم تا مگر شما كمكم كنيد.
آدرس مطلب را ميگيرم و در سايت جوان آنلاين دنبالش ميگردم. عكس كه بزرگ ميشود، متوجه ميشوم به دليل كيفيت نامطلوب عكس منتشر شده در صفحه، حتم به يقين اشتباه ميكند. بيتالله ميگويد تير سال 67 اين عكس را در شلمچه انداختهاند. درصورتي كه بسيجيهاي داخل تصوير كلاه پشمي بر سر دارند و مشخص است حداقل در هواي خنكي به سر ميبرند. در ضمن صاحب عكس مورد نظر خانه پرش بيست و خردهاي بيشتر ندارد، در حالي كه بيتالله در سال 67 حداقل 37 سال داشت. خودش هم ميگويد: شايد هم من نباشم اما خيلي شبيه من است. ما بچههاي جنگ، هنوز توي همان دوران زندگي ميكنيم.
بيتالله حالا 65 سال دارد و خيلي از خاطرات را فراموش كرده است. با اين وجود حرفهايمان كم كم گل ميگيرد و او از حضور جوانهاي انقلابي در اوايل انقلاب و جنگ در شهرشان قائمشهر ميگويد. ميپرسم براي اولين بار كي به جبهه رفتيد و ميگويد: «همان سال 67.» ميپرسم: «پس چرا اين قدر دير. شما كه ميگوييد عشق جبهه و جنگ داشتيد.»
اينجاست كه بيتالله اسماعيلزاده به معرفي يك مادر مقاوم ميپردازد. مادري مقتدر كه سه فرزندش را مجاب كرده بود حتماً بايد به جبهه بروند: ما اصالتاً اهل باكو هستيم. مادرم غنچه حسن زاده شهريور، حكومت كمونيستها به سرزمين مسلماننشيني مثل آذربايجان شوروي سابق را ديده بود. غيرتي بود و نميتوانست استيلاي كفار (كمونيستها) به يك كشور اسلامي را ببيند. به همين خاطر به ايران مهاجرت كرده بودند. اول اردبيل و بعد هم كه به قائمشهر آمديم. پدرمان در همان اردبيل فوت كرد و من كه از همه كوچكتر بودم اصلاً او را به ياد نميآورم. ما سه برادر بوديم. وقتي كه عراق به ايران حمله كرد، مادرم هميشه ميگفت اين خارجيها در كشور اسلام چه كار ميكنند. شما پسرهاي من مديونيد اگر به جبهه نرويد!
با تشويق و تحريك مادر. ابتدا پسر بزرگش كريم به جبهه ميرود و سپس عينالله. بيتالله كه از همه كوچكتر بود، به دليل تنهايي مادر، در شهر ميماند تا كمك خرجي خانواده باشد. اما سال 66 مادر هم فوت ميكند.
بيتالله ميگويد: تا وقتي مادرمان بود من پيشش ميماندم تا هم كمك خرجي خانواده باشم و هم از او مراقبت كنم. وقتي مادرمان فوت كرد، احساس ميكردم يك ديني به گردن دارم. او از هر سه ما ميخواست كه به جبهه برويم. برادرانم رفتند و دينشان را ادا كردند. من مانده بودم و حسرت سالهاي از دست رفته از جنگ. شايد قسمت بود در ماههاي پاياني جنگ اين فرصت نصيبم شود و اعزام بگيرم. چند ماه بعد از فوت مادر به عنوان يكي از رزمندگان لشكر 25 كربلا راهي منطقه عملياتي شلمچه شدم.
سال 67 بيتالله همسر و دو دخترش به نامهاي سونا و مهسا كه آن زمان تازه به دنيا آمده بود را ميگذارد و به جبهه ميرود. اما در شلمچه شيميايي ميشود: ما در شلمچه خط داشتيم. دشمن بارها اين منطقه را شيميايي زده بود كه ما هم دچارش شديم. سالها بعد از جنگ عوارض شيميايي كه مخفيانه در بدنم پيشرفت كرده بود، خود را بروز داد.
يك مادر حلقه وصل پسرانش با جبهه ميشود. بيتالله اسماعيلزاده آخر حرفهايش را هم به اين مادر مقاوم اختصاص ميدهد: شايد اگر مادرمان حلالي شيرش را به جبهه رفتن ما مشروط نميكرد، باز ما سه برادر به جبهه ميرفتيم. اما غنچه خانم نمونهاي از يك زن شيردل و جگرآور ايراني است كه خودش جگرگوشههايش را تشويق ميكرد به جبهه بروند. امثال همين مادرها بودند كه باعث شدند هشت سال تمام در برابر ابرقدرتهاي شرق و غرب ايستادگي كنيم.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۵ دی ۱۳۹۵ - ۲۰:۵۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 90]