واضح آرشیو وب فارسی:مهر: ترجمه؛
سیاست از دید نسبیگرا
شناسهٔ خبر: 3822938 - جمعه ۲۸ آبان ۱۳۹۵ - ۰۹:۱۶
دین و اندیشه > اندیشکده ها
.jwplayer{ display: inline-block; } نوشته پیش رو بخشی از مقاله «فیض معرفتی» دیوید بلور، فیلسوف و جامعهشناس علم اسکاتلندی است. به گزارش خبرنگار مهر، نوشته حاضر بخشی از مقاله «فیض معرفتی» دیوید بلور، فیلسوف و جامعهشناس علم اسکاتلندی است که توسط شهرام شهریاری ترجمه شده است؛
امروزه استفاده از برچسب «نسبیگرا» با معنایی تحقیرآمیز، در صفحات روزنامههای روشنفکری بسیار رایج است. دانشمندان نیز در مقام متفکرانی اجتماعی در مجادلات ضدنسبیگرایانهشان سخت پرشور و حرارتاند. زیستشناس آکسفرد، ریچارد داوکینز، خودش را نه تنها وقف حمله به دین بلکه رد نسبیگرایانی کرده است که به ریاکاری و تفکر غیرعلمی متهماند. این هشدار نکتهای است برای دلالتهای منفی واژه نسبیگرا تا بفهماند که این واژه تاکنون برچسبی بوده است برای آنانی که میکوشند اهمیت کشتار جمعی مردان، زنان و کودکان یهودی در اتاقهای گاز را در جنگ دوم جهان کوچک جلوه دهند. منتقدان میگویند نسبیگرایی به قبول مدارا با تقریباً همه مزخرفات منجر میشود؛ زیرا موقعیت نسبیگرا پیروانش را از اجرای معیارهای مناسب برای قضاوت ناتوان میکند یا در قبال اهمیت چنین معیارهایی بیتفاوت میسازد. در مقابل، ضدنسبیگرایان را کسانی میدانند که از چنین محدودیتهایی آزادند و میتوانند بین درست و غلط یا خوب و بد تمایز بگذارند و ستایش یا نکوهش بجا نشان دهند. این کلیشهها چرند است. برای توضیحش میخواهم به یک معضل اخلاقی مشخص نگاه بیندازم. میخواهم به واکنشها به کاربرد شکنجه توجه کنم، گرچه موضوعی است واقعاً ناخوشایند. این موضوع را به خاطر سکوت فزاینده در مقابل شکنجه در سیاست زمانه و نیز در سیاست دولت بریتانیا انتخاب کردم. واکنش فردی جدی به کاربرد فزاینده شکنجه و مدارای رسمی در قبال آن از کجاها نشئت میگیرد؟ نخست ضدنسبیگرا را در نظر بگیریم. فردی که خاطرجمع است که ارزشهای اخلاقی مطلقی هستند و او آنها را به دست آوردهاست. آیا وضعیت چنین فردی از نسبیگرا بهتر است؟ شاید اینگونه به نظر برسد؛ زیرا بنابر تصویر معمول، نسبیگرا زبانبازی است که هیچ مبنایی برای [ترجیح] یک پاسخ بر دیگری ندارد. اما مطلقگرا، باز هم بنابر تصویر معمول، اینگونه نیست. فرض کنیم مطلقگرا به سراغ انبار ارزشهای مطلقش میرود و (بگذار بگوییم) قاطعانه افزایش کاربرد شکنجه را محکوم میکند. تا اینجا خیلی خوب است؛ اما همین مطلقگرا به زودی با مطلقگرایی دیگر روبه رو میشود که به همان نحوِ مطلق، حس میکند که استفاده از شکجه درست است. شاید مدافعان شکنجه در کاربرد واژگان قدری ایهام به خرج دهند، اما واقعیت حمایتشان به زودی کاملاً روشن میشود. اینجا موقعیتی داریم که مطلق با مطلق مواجه میشود. هر طرف این مواجهه دیگری را برخطا میداند. ماهیتِ فرضاً مطلق ارزیابیهایشان کمکی به حل بحث نمیکند و برای هیچکدام توجیهی برای نرمش و انعطاف نمیدهد. اگر این دو مطلقگرای مثال من نماینده قشر عظیمی از افراد با ذهنیتی مشابه باشند، جامعهای داریم که ویژگیاش تفاوتهایی آشتیناپذیر است. افراد سازنده آن شاید یقین اخلاقی داشته باشند، اما جامعه به عنوان یک کل از تعارض درونی میترکد و فعالیت جمعی دچار تذبذب یا رخوتی فرساینده میشود. جامعه به شکل جمعی پذیرای تردیدی میشود که غالباً به فرد نسبیگرا نسبت میدهند. مطلقگرایی در سطح اجتماعی کاملاً مستعد ایجاد همان نقصهایی است که تصور میشود در سطح فردی قادر به درمانشان است. حال میخواهم کلیشهها را تعدیل کنم. مسلماً مطلقگرایان لزوماً در وضعیت یقین ذهنی ابدی نیستند. چه بسا کسی در موردی باور به وجود یک درست و غلط مطلق را ابراز کند ولی اذعان کند که نمیداند ماجرا چیست. بهتر است که مطلق خیلی دور از دست نباشد وگرنه مانند چرخدندهای بیکار در یک ماشین خواهد بود. در مقابل، قرار نیست نسبیگرایان که حکم اخلاقی نداشته باشند، هرچند باید بیفزایند که برای حکمهایشان نمیتوانند مبنایی غیر از عرف، قرارداد، احساس و تیزهوشی بیابند. برای مثال نسبیگرا شاید متنفر باشد از ملاحظة سیاستمداری مغرور که شکنجه را تشویق میکند، نقش قانون را ندیده میگیرد و افراد را بدون محاکمه زندانی میکند. چنین نسبیگرایی میداند که توجیهی قطعی برای این احساسش ندارد، اما از نداشتن چنین تأییدیه رسمی چه چیزی از دست میرود؟ آیا واژگانی که برای ملامت به کار میبرد وجاهتی کمتر یا اعتباری کمتر از مطلقگرایی که همین واژگان را به کار میبرد دارند؟ بدون ایضاح صریح مفروضات فلسفی چه کسی [بین این دو] تفاوتی میبیند؟ درست است که احساسات یکی ممکن است با احساسات دیگری مواجه شود، اما دقیقاً به همان نحو که یک مطلق با دیگری مواجه میشود. به این ترتیب نسبیگرا از این جهت بهتر از مطلقگرا نیست؛ اما بدتر هم نیست. احساس نفرت از اعمال شکنجه، فینفسه، ارزیابی اخلاقی نمیدهد. احساسات نسبیاند و اخلاق عینی است. اما احساس میتواند هم نشانه پاسخی اخلاقی باشد و هم ابراز آن. اگر بخواهیم تصویر مطلقهای مفروض را با تصویر احساسات مقایسه کنیم میبینیم که هردو به نحو قابل توجهی شبیهاند. هردو از دستهبندیها و ارتباطهایی متأثرند که تحت عناوین «فرهنگ» و «ملت» میشناسیم و نیز از تقسیمات آشنای اجتماعی و سیاسی مبتنی بر آنها. از خلال تجربه عضویت در گروه تبیین روشنی به دست میآید که مردم مطلقهای مطلوبشان را از کجا میآورند. این شبیه احساسات اخلاقی است. این احساسات نیز چون نتیجة اجتماعی شدن در یک فرهنگاند مطابق الگوهایی شکل میگیرند که احساسات را نسبی ولی در همان حال چیزی بیش از امری ذهنی میکند. اینها احساسات فردیاند اما چیزی غیرفردی را هم در بردارند. اینها مستلزم چیزی عینیاند، زیرا از شرکت در زندگانی و سنتهایی مشترک برخاستهاند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 94]