واضح آرشیو وب فارسی:مهر: در همایش مرگ و زندگی عنوان شد؛
مرگ از دیدگاه عارفان ما، حاصل جمع زندگی است
شناسهٔ خبر: 3051827 - یکشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۷
دین و اندیشه > اندیشمندان
سرپرست پژوهشگاه علوم انسانی گفت: مرگ از دیدگاه عارفان ما، حاصل جمع زندگی است. لذا نه انقطاع و گسست است نه اضطراب و وحشت، بلکه اُنس و خلوت با خالق است. به گزارش خبرنگار مهر، اولین همایش ملی مردمشناسی «مرگ و زندگی» صبح امروز در موزه ملی تهران برگزار شد. در این مراسم حسینعلی قبادی، سرپرست پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی گفت: در نظرگاه عرفان اسلامی، آنچه جهان برون و جهان پسین آدمی را میسازد، همین جهان درون، یعنی معرفت و عمل و رفتار ماست. مرگ از دیدگاه عارفان ما، حاصل جمع زندگی است. لذا نه انقطاع و گسست است، نه اضطراب و وحشت، بلکه اُنس و خلوت با خالق است، به قول مولوی: «مرگ ما هست و عروسی ابد». یا آنجا که میفرماید: مرگ اگر مرد است، گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگتنگ من ز او عمری ستانم جاودان او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ از این روی، توجه هر چه بیشتر به سرانجام، وقوع آن را پذیرفتنیتر و مأنوستر و شناخته شدهتر خواهد ساخت. عنایت به حقیقت مرگ در عالم هنر، ادبیات و همه فنون، زندگی را معنیدارتر و عمیقتر میسازد و برخلاف برخی سطحینگران که نتیجه معکوس از آن دریافتهاند، مقدمات زیبای مرگ که همان زندگی است، چنانچه هنرمندانه و هنرشناسانه و هنرورزانه طی شود، انجامش آن را نیز نیکو خواهد ساخت، سخن و تبیین مولوی این دقیقه را زیبا به تصویر میکشد: به روز مرگ چو تابوت من روان باشد گمان مبر که مرا درد این جهان باشد برای من تو مَگِریْ و مگو: «دریغ! دریغ!» به دام دیو دراُفتی دریغ آن باشد جنازهام چو ببینی مگو: «فراق! فراق!» مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد مرا به گور سپاری مگو: «وداع! وداع!» که گور پرده جمعیت جنان باشد فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟ تو را غروب نماید، ولی شروق بود لَحَد چو حبس نماید خلاص جان باشد کدام دانه فرورفت در زمین که نرست؟ چرا به دانه انسانت این گُمان باشد!؟ وی افزود: در عالم ماده، مرگ و زندگی متضادند. مفهوم زندگی، نظم و سازواری است و مفهوم مرگ بینظمی و از هم پاشیدگی! اما اگر قرار باشد تضاد بین زندگی و مرگ حل شود، مستلزم طی شدن فرآیندی است که مولوی پیشنهاد میکند:غلبه نفس جمادی بر مرگ، مستلزم ظهور نفس نباتی است و غلبه نفس نباتی بر مرگ، ظهور نفس حیوانی است و ... فرآیند تکامل و نوبهنو شدن نفس انسان فرآیندی بسیار پیچیده است! در کنار مولوی، سعدی، ایستاده که راه برونرفت از مرگ را چنین تصویر میکند: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت! یک قرن بعد حافظ، فرآیند تبدیل مرگ به زندگی جاودانی را عشق میداند! هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریده عالم دوام ما قبادی ادامه داد: اما این «جریده عالم» چیست؟ بخشی از «جریده»، قبل از انسان ساخته شده است و بخشی به وسیله و مشارکت خود انسان! از وقتی انسان در ساختن جریده عالم ورود کرده، نام آن فرهنگ و تمدن شده است. انسان میکوشد از طریق انسانی کردن هستی خود را جاودان کند! به رغم همه تنوعها و تکثرات گوناگون در میدان زندگی امام و ملل، همت اصلی بشر، پیمودن مسیر استکمالی است. بشر میخواهد خود را کامل کند و الگوی او، در این راه، خالق بشر است! ملتها بنا به محدودیتهای خود، فرهنگ خود را میسازند و آرزو دارند خود را در جریده فرهنگی خود جاودان کنند! محدودیت، تکثر و تنوع میسازد و تنوع اسباب تفرق است و تفرق، اختلاف میسازد و اختلاف، نزاع میآفریند و نزاع استکمال را به استثمار و استحمار و ... میکشاند. وی افزود: آنگاه خدا از طریق پیامبرانش «برنامه» را میفرستد که فرآیندهای اصلاحی را بر فرهنگ بشر اعمال نماید! مثلاً میفرماید با آنکه شما را به صورت شعوب و قبایل آفریدهایم تا بتوانید همدیگر را بشناسید و بدینوسیله هر یک در حضور سیطره فرهنگی خود، راه استکمال را بپیمایید؛ اما برای پیشگیری از اختلاف و تفرق و پاشیدگی و ویرایش و جنگ، معیار تقوی را بشناسید و بر اساس آن در تعاملات اجتماعی، بینالمللی و جهانی عمل کنید! آرمان امت واحد دین اسلام و حتی ادیان ابراهیم، با هدف آفرینش فرهنگ یا جریده واحده است که در آن هر عضو این امت واحده جایگاه استکمالی ویژه خود را خواهد داشت! سرپرست پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تصریح کرد: استقرار در فرهنگ یا جریده امت واحده یعنی عبور از چرخه مرگ و زندگی و فرارَوی از سلطه تکثر و تنوع متزاحم و پیوستن به جاودانگی است! خدا چنین میخواهد! یعنی در قرآن به برنامه مدون برای استکمال انسان، خدا میخواهد که انسان با ورود به زندگی جمعی به متن آن جریده «جاودانه سرشت» وارد شود که فرمود: «فادخُلی فی عبادی و اُدخُلی جنتی!»ظاهراً این جنت میتواند جامعه ایمانی مومنان یا بندگان خدا نیز باشد که بالطبع فرهنگی خواهد داشت و مدنیتی و نظاماتی و آدابی و ارکانی و مراتبی و مناسباتی و ...و این جامعه و فرهنگ آن پایدارترین ساختار بشری است که ضامن دوام و بقای زندگی فرد و اجتماعی نوع، هم در موقعیت زیستانی اوست و هم در موقعیت تاریخی و فراتاریخ نوعیت بشر! و این در کلیت تاریخ و در کلیت آفرینش و در کلیت انسان طنین دارد!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 104]