واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تاريخچه آزادانديشي و مردم گرائي عرفان ايراني (1) نويسنده:دکتر عبدالرفيع حقيقت(رفيع) يکي از ويژگي هاي عرفان ايراني وسعت ديد و بلند نظري است که همه ي گروه ها و مذهبان و ملت ها و سرانجام بشريت را دربرمي گيرد، که آن را زير عنوان :« آزاد انديشي و مردم گرائي عرفان ايراني» بايد معرفي کرد. درباره ي ريشه ي عرفان ايران شجره نامه يا سلسله ي روحاني که شيخ شهاب الدين يحيي سهروردي( شيخ اشراق) براي سير انديشه حکمت ايران باستان در دوران بعد از اسلام در ايران ذکر کرده بسيار پرمعني و عميق و بليغ است. به عقيده ي او از طرفي« خمير مايه ي جاويد» از حکيمان باستان يونان( حکيمان قبل از سقراط و فيثاغورث يان، افلاطويان) به صوفياني چون ذوالنون مصري و سهل تستري( شوشتري) رسيده و از طرف ديگر ( مايه ي) حکمت ايران باستان از طريق عارفاني مانند ابويزيد بسطامي و حسين منصور حلاج و ابوالحسن خرقاني منتقل گرديده و اين دو جريان حکمت و خرد در عرفان اشراق به هم پيوسته است. بي شک اين مسئله( تاريخي) است که از طريق معرفت وجداني صورت بحث و تفکر يافته و طبقه بندي شده و فصيح ترين آن است. روحانيت فلسفه و عرفان ايراني را نمي توان از يکديگر جدا دانست. در اين مرحله به نحوي از انحاء( يا طريقتي) ارتباطي غيرقابل انکار موجود است.(1) درباره سير فلسفي ايران باستان در دوران بعد از اسلام طبق پژوهشي که به عمل آمده است، در قرن دوم هجري حکمت اشراق از زبان پهلوي به عربي ترجمه و در دسترس صاحب نظران مسلمان قرار گرفت، چنانکه سيد حسن صدر(2) و سيد محسن امين(3) و شيخ آقا بزرگ(4) و مدرس تبريزي(5) و ديگران تصريح کرده اند: فضل بن الي سهل بن نوبخت(6)- فيلسوف شيعي و ايراني معاصر هارون الرشيد و مأمون عباسي بسياري از کتاب هاي پهلويان پيشين را در حکمت اشراقي به عربي برگرداند و در انواع حکمت کتاب ها پرداخت. بدين ترتيب ترجمه هاي مزبور، راه را براي عرضه و گسترش حکمت اشراق در جهان اسلام هموار ساخت. به ويژه پس از آنکه نقاداني مانند امام محمد غزالي نقاط ضعف حکمت مشاء و آراي يونانيان را باز نمودند، و الهيات مبتني بر مفهوم نور و اينکه باري تعالي نور است و نور اوست، و هيچ نوري جز نور او و پرتو نور او نيست. و نور او بر تمام عوالم پرتوافکن است و بر هرکدام که برتر باشد زودتر و بيشتر مي تابد تا به قلب انسان برسد... آري پس از آن که اين گونه آرا که در فرهنگ ايران باستان بيش از هرجا مطرح بود، در کتاب هايي چون مشکاة الانوار غزالي به گستردگي عرضه گرديد(7)، انکار متفکران هر چه بيشتر متوجه حکمت اشراق و آراي فرزانگان ايران باستان شد تا با ظهور شيخ شهاب الدين يحيي سهروردي به صورت يک مکتب فلسفي استوار و منسج مطرح گرديد. در اين فاصله به وسيله ي ابوعلي سينا و فخر رازي و ديگران در اين زمينه کوشش هايي به عمل آمده، ولي هيچ يک موفق نبوده اند. زيرا اينان نتوانستند به منابع حکمت حکيمان مشرق در عهد فيلسوفان خسرواني فرس وضع شده بود دست يابند. سهروردي در سهرورد زنجان( زنگان) واقع در ايالت جبال در شمال غربي ايران و در مجاورت آذربايجان سرزمين کهن مادها زاده شد و در مراغه ي آذربايجان به تحصيل پرداخت. آنچه از انديشه هاي فلسفي ايرانيان پيش اسلام در تصنيفات و ترجمه هاي عربي و فارسي يافت به طور عميق و با دقت فرا گرفت و چون زبان مردم زنجان که زادگاه وي سهرورد از توابع آن محسوب مي شد و تا استقرار فرمانروايان مغول به ويژه هولاکوخان مغول در آذربايجان در نيمه دوم قرن هفتم هجري يعني تقريباً صد سال پس از او نيز پهلوي راست بود و زبان مردم مراغه يا شهري که در آن به تحصيل پرداخت نيز پهلوي معرب(8) بود، بنابراين به احتمال قوي، وي با تولد و پرورش در چنان محيطي زبان پهلوي را هم آموخته و از متون و منابع دست اول حکمي و ديني ايرانيان باستان به طور مستقيم استفاده کرده و دفاتري را که معروف بود « منطق اشراقيون» را محفوظ داشته است، مي شناخته و از اين طريق، عناصر و اجزاي فراوان و استواري براي مکتب خود فراهم آورده است تا به گفته ي خويش- به احياي حکمت فرزانگان ايران پيش از اسلام بپردازد. چنانکه سهروردي گويد:« در ايران نحله اي از حکما بودند که مردم را به حق هدايت مي کردند. اينان حکمايي بودند غير از مشبهه ي معبوس. و تنها ما حکمت نوريه ي شريفه ايشان را که در مشرب افلاطون و حکيمان پيش از او نيز بوده، در کتاب حکمت الاشراق و کتاب هايي که پيش از آن نوشته ايم، زنده ساختيم» و در جاي ديگر، از صاحبان آن حکمت ياد کرده و گفته است که: ما علم حقيقت را در کتاب خود موسوم به « حکمت الاشراق» به وديعه نهاديم. و حکمتي کهن را زنده ساختيم که پيش از اين ائمه هند و ايران و بابل و مصر و قدماء يونان تا افلاطون بدان نظر داشته و حکمت خود را از آن استخراج کرده اند. و آن خميره ي ازليه است». « به عقيده و پژوهش نگارنده( رفيع) اين رگه ي طلائي فکري از آئين هاي کهن ايراني نشأت گرفته است). اين خميره ي ازليه خميره ي حکمت الاشراقي است که گروهي از گزيدگان از حکيمان متأله( که سهروردي منسوب به آنهاست) به ميراث گذاشته اند و سهروردي مي خواهد حکمت ايشان را زنده کند. اين حکيمان تنها از ايران نيستند، برخي از ايشان نيز يوناني باشند که « يک کلمه»، « حقيقت سري» را به يکديگر سپردند و در نگهباني آن کوشيدند. هرکه را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند علاوه بر اين عارفان ايراني را نيز در اين رساله ي اشراقيه که ممزوجي است از دو خميره ي قدماي فرس و خميره ي فيثاغورثي، سهم به سزائي است. ذوالنون مصري و ابوسهل تستري( شوشتري) خميره ي افلاطوني و فيثاغورسي را گرفتند و بايزيد بسطامي و حسين منصور حلاج و ابوالحسن خرقاني خميره ي فارسي، يعني خميره ي حکيمان فرس را. در اين جا به خاطر اهميت موضوع به نقل سخنان شهاب الدين يحيي سهروردي ( شيخ اشراق که نگارنده او را به نام شهيد فرهنگ ملي ايران معرفي کرده ام(9)) فيلسوف بزرگ مشرق زمين در قرن ششم هجري ( دوازدهم ميلادي) که در پايان کتاب « المشارع و المطارحات» آمده مي پردازيم: « و اما نور طامس که به موت اصغر(10)سوق مي دهد، آخرين کسي که از آن به درستي خبر داد از يونانيان، حکيم بزرگوار افلاطون بود. و از بزرگان اين راه که نامش در تاريخ مانده هرمس است و از فارسيان، مالک زمين کيومرس و از پيروان او فريدون و کيخسرو بودند. اما نور سلوک در اين روزگاران نزديک، پس خميره فيثاغوريان به برادر خميمي « ذوالنون مصري» و از او به سيار تستر( ابوسهل) و پيروان او رسيد. و اما خميره ي حکماي خسرواني در سلوک، به سيار بسطام( بايزيد بسطامي) رسيد و پس از او به جوانمرد بيضاء( حسين منصور حلاج) و بعد از ايشان به جوانمرد آمل ( ابوالعباس قصاب) و جوانمرد خرقان( ابوالحسن خرقاني)(11) و از جمله خميره هاي حکيمان خسرواني، خميره اي است با طريقه اي از خميره هاي پيروان فيثاغورس و انباذقلس و اسقلبيوس در زبان نگهبانان کلمه( حقيقت سري) يا ( راز هستي) در سرزمين هاي غربي و شرقي( حکمت) امتزاج يافت و به دست اشخاصي افتاد که به آرامش و اطمينان بدان تکلم کردند( يعني صاحب و تصرفات عجيب شدند) که سرگذشتشان در افسانه ها آمده است». سهروردي در ميان فلسفه يونان از جهتي و حکمت الاشراق از جهت ديگر فرقي نمي نهد، بلکه حکيمان را به دو دسته تقسيم مي کند: دسته ي اشراقيان که حکيمان فرس و حکيميان يونان تا افلاطون از ايشانند، و گروه مشائيان، ارسطو و پيروانش، و او علماي کلام را نيز بدان ها مي افزايد. به نظر شيخ اشراق تنها دسته ي اول شايسته ي آنند که ملقب به گروه متأله گردند: « من از پيروان مشاء کسي را نمي شناسم که در حکمت الهي يعني فقه الانوار( درک مجردات) راسخ قدم شده باشد». بنياد حکمت اشراق بر « تحقيق و رصد کردن روحاني و مباحث قدسي و تجارب صحيح و روش هاي خلع و تجريد» استوار است و تنها تجربه ي شخصي است که آدمي را به « حق اليقين» مي رساند. بدين ترتيب عرفان ايران و حکمت اشراق داراي رابطه اي استوار و غيرقابل انکار مي باشند و تأثير روح ايراني که آزادانديشي و مردم گرائي از ويژگي هاي برجسته آن مي باشد در آن به طور کامل روشن است. شکي نيست که مطالعه ي کتاب هاي فهلوي که منبع سنت هاي فلسفي سهروردي بوده اند نکته هاي بسياري از تاريخ تصوف اسلامي و جنبش ديني در ايران و هند و ارتباط آن ها را به حکمت قديم ايراني روشن مي سازد. ولي قلت مصادر و صعوبت دست يافتن به آن ها در کتابخانه هاي عمومي و خصوصي چنين اقدامي را در حال حاضر تا حدودي غيرممکن ساخته است.(12) پطروشفسکي محقق معروف روسي درباره فلسفه اشراق چنين نوشته است: « فکر ارتباط وصول به خداوند در حالت ( حال) اشراق را پديد آورد( اشراق) کلمه اي است عربي به معني لغوي درخشش از( شرق) که يکي از معاني آن درخشيدن است. اين اصل در برخي از حکيمان اشراقي و از آن جمله شيخ يحيي سهروردي که در سال 587 هجري به اتهام ارتداد اعدام شد و بدين سبب به لقب( مقتول) ملقب گرديد، مدون ساخته اند، پديده اي رواني است که ل.ماسينيون مورد مطالعه قرار داده و « شطح» ناميده مي شود کلمه اي است عربي به معني لغوي( برون شدن) و اصطلاحاً( خروج از من خويش) و « بيهوش شدن» معني مي دهد، از شطح به معني رفتن، ره گم کردن)با اصل ( حال) و ( اشراق) مربوط است. در اين حالت چون صوفي( حال) کند و شناخت( من) خويش را از دست دهد گويي با ( دوست= خداوند) معاوضه وظيفه کرده و از طرف او سخن مي گويد. مثلاً روايت است که شيخ بايزيد بسطامي که نخستين عارف اشراقي ايران در دوران بعد از اسلام است به کساني که از او مي پرسيدند: در خانه است يا نه، مي گفت: در زير اين سقف جز خدا کس نيست) حسين منصور حلاج متهم بود که در حالت ( حال) انا الحق مي گفت. ( يعني من- حقم- خدايم) و بدين علت کشته شد. اين کلمات در نظر مسلمانان سني، خويشتن را خدا دانستن شمرده مي شده، يعني ( بي ايماني) محسوب مي گرديده ولي صوفيان افراطي کلمات حلاج را جز ( شطح) نمي دانستند وي را همچون شهيد و اولياء الله بزرگ مي داشتند)(13). علامه محمد اقبال لاهوري در اين باره « يعني انا الحق واقعي» چنين سروده است: انا لا حق جز مقام کبريا نيست سزاي او چليپا هست يا نيست اگر فردي بگويد سرزنش به اگر قومي بگويد ناروا نيست بديهي است که اناالحق حسين منصور حلاج از قول عموم بوده است( براي آگاهي بيشتر در اين باره به کتاب شهيدان قلم و انديشه ي تأليف نگارنده( رفيع) مراجعه شود.) پي نوشت ها : 1.تاريخ نهضت هاي فکري ايرانيان جلد دوم( از ظهور رودکي تا شهادت سهروردي) تأليف عبدالرفيع (رفيع) صفحه 813-814. 2. تأسيس الشيعه صفحه 364، مختصر آن الشيعه و فنون الاسلام 69 ترجمه مختصر مزبور از حاج ميرزا علي اکبر برقعي قمي4- 93. 3. اعيان اشيعه 411/8. 4. الذريعه 271/25. 5. ريحانه الادب 250/6. 6. از جمله : عبدالله نعمه در فلاسفه شيعه 190-191 ترجمه فارسي سيد شهاب الدين مرعشي- احقاق الحق 447/2. 7. در اين باره بنگريد به تحيل انتقادي مشکاة الانوار از دکتر ابوالعلا عفيفي و به متن همان کتاب. 8. پهلوي معرب لغت بومي يا مقامي است که مخلوط به کلمات عربي بوده( دهخدا پ 574). 9. در اين باره به کتاب سهروردي شهيد فرهنگ ملي ايران از انتشارات کتابخانه بهجت سال 1379 خورشيدي مراجعه شود. 10. مقصود سهروردي از ( موات اصغر) رها شدن روح است از بدن در حالت خلسه و انجذاب « به اصطلاح: حال تخليه. تخليه ي روح، تخليه ي بدن از روح، خواب يا موت اختياري در برابر موت اکبر که همان مرگ، و جدايي نهايي روح از بدن است. 11. درباره ي تاريخچه جوانمردي و فتوت به تاريخ جنبش سربداران و ديگر جنبش هاي ايرانيان در قرن هشتم هجري تأليف( رفيع) صفحه 90-82 مراجعه شود. 12. تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، تأليف حناالفاخوري- خليل البحر، ترجمه عبدالمحمد آيتي، صفحه 258-257. 13. اسلام در ايران، تأليف پطروشفسکي، ترجمه کريم کشاورز صفحه 348. منبع: نشريه فكر و نظر شماره 2-3
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 363]