واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
غریبه آشنا؛
ژنده پوشی كه مورد علاقه پیامبر(ص) بود
ایمان،در اعماق جانش ریشه دوانید و دلش سرشار از محبت رسول گرامی(ص) شد و اشتیاق دیدار این نجات دهنده بزرگ،آتشی در قلب پر احساس او افروخت.
به گزارش سرویس دینی جام نیوز، گمنام متولد شد و گمنام زیست، تنها درواپسین روزهای زندگی شناخته شد و مردم متوجه شدند كه این شخص همان آشنای دیرین آنهاست.آشنایی كه با نام او آشنا بودند و شرح صفات برجسته او را شنیده بودند اما او را ندیده بودند،یا دیده و نشناخته بودند.
او در دوران جوانی با شور و حرارتی فراوان اسلام را پذیرفت امّا هرگز پیامبر اسلام(ص) را ندید.تعالیم اسلام را با واسطه میشنید و آنها را با روح فطرت و سرشت خویش همساز میدید و از جان و دل میپذیرفت و تحت تأثیر آنها قرار میگرفت.
ایمان،در اعماق جانش ریشه دوانید و دلش سرشار از محبت رسول گرامی(ص) شد و اشتیاق دیدار این نجات دهنده بزرگ،آتشی در قلب پر احساس او افروخت.
هر روز آتش این اشتیاق فروزانتر میشدو این اشتیاق در عالم خیال او را عازم سفر مدینه مینمود.گر چه فكر و خیالش همیشه همچون پرنده سبك بالی پرواز میكرد و در حضور پیامبر اكرم(ص) مینشست،هر كجا می رفت و مشغول هر كاری كه بود،قیافه محبوب نادیده را در نظر مجسم میكرد.
«یمن» تا مدینه فاصله بسیار زیادی نداشت،امّا مانع وی برای پیمودن این مسافت كوتاه،مادر پیرش بود،مادری كه به وجود فرزند نیاز داشت. این جوان جوانمرد،خود را مسئول رسیدگی و تأمین نیازهای وی میدانست و چون با روح قوانین اسلام آشنایی داشت با خود چنین میاندیشید:
من در این دنیا بیش از هر كسی به دو نفر علاقه دارم پیغمبر(ص) و مادرم،هر دو را دوست دارم،هر دو به گردن من حق دارند،حقوقی بزرگ و جبران ناپذیر.در این میان حقوق پیامبر اسلام(ص) عظیمتر و مهمتر است و در دل من هم بیشتر جای دارد.اما… امّا او به دیدار من نیازی ندارد و این من هستم كه میخواهم او را ببینم.ولی مادر پیرم به من نیازمند است تاب دوری مرا ندارد و هر لحظه ممكن است برای او كاری پیش آید و به كمك من محتاج گردد.
و سپس چنین نتیجه میگرفت:«من باید،از بین خودم و مادرم یكی را برگزینم یا دنبال خواستههای خویش بروم و یا در اندیشه نیازمندیهای مادرم باشم امّا بدون تردید خدمت به مادر،ارزندهتر است و بیشتر موجب خرسندی خدا و پیغمبر(ص) خواهد شد…»
و این اندیشهها او را از شرفیابی حضور پیغمبر محبوب باز میداشت.(سفینه البحار،ج1،ص 53)
جالب توجه آن كه پیامبر اسلام(ص) نیز اشتیاق فراوانی داشت كه این آشنای گمنام و این دوست ندیده را ببیند.
بارها از او نام برده و دربارهاش سخن گفته بود،نسبت به دیدار او ابراز علاقه فراوان نموده و چنین توصیه كرده بود:«هر كس از یاران من او را دید،سلام مرا به وی برساند».(سفینه البحار،ج1،ص 53)
این مرد فرشته،خود علاقه و پشتكار كم نظیری به عبادت و نیایش با خدا داشت بدان گونه كه برخی شبها،پس از نماز عشاء كه معمولاً مردمان در بسترهای خواب بودند و سكوت و خاموشی،با سیاهی شب میآمیخت،او چون ستارگان آسمان و فرشتگان نیایشگر،بیدار میماند و به راز و نیاز با پروردگار میپرداخت و تا هنگامی كه اشعه سیمگون فجر میتابید،با خدای مهربان خویش،راز و نیاز میكرد.یك شب را به ركوع میگذرانید،شبی را با سجود سپری میكرد و… دیگر شب،عبادت او به صورت دیگری انجام میگرفت.این شب زنده داریها و نیایشهای تنهایی،سطحی نبود،تا او را از انجام وظیفه و احساس مسئولیت د رمقابل اجتماع باز دارد و سرگرم سازد،بلكه از اعماق جان او سرچشمه میگرفت و مایه روشن بینی وی می شد و تحمل رنجها را در راه خدمت به هم نوع براو آسان میكرد.
وقتی آفتاب غروب مینمود و دامن خود را به سوی باختر میكشاند،هر اندازه خوراك و پوشاك اضافی در خانه داشت بین مستمندان تقسیم میكرد،سپس با گریه و زاری رو به درگاه خدا میآورد و میگفت:«بار خدایا!اگر امشب كسی از گرسنگی و احیاناً از برهنگی مرد،از من مؤاخذه مفرما».(قاموس الرجال،ج 2، ص 134)
او خود را در برابر «انسانیت» مسئول میدانست و چنین میاندیشید كه اگر انسان در شرق یا در غرب در اثر گرسنگی و كمبود لباس یا وسایل بهداشتی یا … بمیرد همه انسانها مسئولند،مگر كسانی كه به اندازه توان خویش كار و خدمت كرده باشند.
و نیز میدانست،عامل گرسنگی نقص در مواهب طبیعی و كمبود مواد غذایی در جهان نیست،بلكه یكی از مهمترین عوامل آن،افراط و ولخرجیهای ثروتمندان از خدا بیخبر است كه در مقابل جامعه،خود را موجودی برتر میپندارند و احساس وظیفهای نمیكنند.
او زندگی ساده خود را از راه شتربانی میگذراند و پس انداز و اندوختهای ذخیره نمینمود.اما نه از این رو كه تنبل و تن پرور بود و درآمد كافی نداشت.
زهد و وارستگی،شخصیتی ممتاز و روحی بینیاز به او داده بود كه در پرتو آن میتوانست از قید و بندهای تشریفات زندگی رها گردد و تمام نیروی خویش را در راه پیشبرد اهدف عالی و گسترش تعالیم اسلام و خدمت به همنوع بكار بیاندازد.
تنها عاملی كه فعالیتهای او را محدود میكرد خدمت به مادر بود.پس از درگذشت او،دامنه فعالیتهای خود را گسترش داد و همراه با سپاهیان مسلمان رهسپار عراق گردید و در شهر جدید التأسیس «كوفه» رحل اقامت افكند.
زیرا آنجا به مرزهای كشور نزدیك بود و میتوانست در مواقع جهاد، به آسانی در صفوف مقدم سپاه جای بگیرد.هوا نسبتاً خوب بود،نسیم ملایمی میوزید،بندهای چادرها در كنار هم بسته شده بود،زمین«صفین» از بوتههای خار تقریباً پر شده و از فاصله چند متری اردوگاه دشمن دیده میشد.
غمی بر چهره لشكریان «علی(ع)» نشسته، گاهی از یكدیگر میپرسیدند:«سرانجام چه خواهد شد؟» .معاویه به پیشنهاد صلح و اندرزهای واقع بینانه،اعتنا نمیكرد و با همكاری عمروعاص سیاستمدار و نیرنگ باز مشهور،مردم شام را به جنگ تحریك مینمود.
سپاهیان عراق ناچار خود را برای یك برخورد نظامی آماده میكردند و در انتظار رسیدن نیروی امدادی از كوفه بودند امیرمؤمنان در میان جمعی از دوستان فرمود:
امروز هزار نفر از كوفه میآیند.درست هزار نفر حتی بدون یك نفر كم یا زیاد و با من پیمان وفاداری و فداكاری میبندند».طولی نكشید آمدن جمعیت آغاز شد،بعضی سواره و گروهی پیاده در دستههای بزرگ و كوچك آمدند و بیعت كردند ابن عباس میگوید:من با دقت كامل آمار میگرفتم،شماره بیعت كنندگان به 999 نفر رسید دیگر كسی نبود.با خود گفتم شگفتا! این چه سخنی بود كه امیرمؤمنان(ع) فرمود:و چرا این چنین بیاحتیاطی كرد؟در این اندیشهها بودم كه دیدم مردی با لباس بسیار ساده و ژندهای،مجهز به شمشیر،سپر و دیگر ابزار جنگی از راه رسید و پس از سلام رو به امیرمؤمنان(ع) كرد و گفت: ـ اجازه دهید با شما بیعت كنم.
ـ با چه شرطی بیعت میكنی؟
با این شرط كه گوش به فرمان شما باشم و در پیش رویت پیكار كنم تا بمیرم یا خدا درهای پیروزی را به رویت باز كند.
ـ اسمت چیست؟
ـ «اویس»
تو «اویس قرنی» هستی؟
ـ آری
در این هنگام برق خوشحالی در چشمان حضرت علی(ع) درخشید و با آهنگی متین فرمود:«اللّه اكبر» و سپس رو به حاضران كرد و فرمود:«حبیبم رسول خدا(ص) به من خبر داد كه مردی از امت او را ملاقات خواهم كرد بنام «اویس قرنی» او از حزب خدا و پیغمبر(ص) است و سرانجام شربت شهادت مینوشد و گروه زیادی با شفاعت او وارد بهشت خواهند شد.(قاموس الرجال،ج 2) حاضران سراپای این مرد را برانداز كردند و از خود میپرسیدند:«این مرد ژنده پوش!؟»
همسایگانش و آنان كه در كوفه،در مسجد، و در كنار رود فرات و در دیگر جاها او را دیده بودند،تأسف میخوردند كه چرا تا كنون چنین شخصی را نشناختهاند؟ و چرا توجهی به سخنان نصیحتآمیز وی نداشتهاند؟ اویس دیگر از گمنامی بیرون آمد و جزو چهرههای درخشان جنگ صفین گردید تاریخ نویسان او را یكی از زهّاد چهار گانه نوشتند و امام هفتم(ع) وی را در ردیف حوّاریان و رازداران امیرالمؤمنین(ع) نام برد.(قاموس الرجال) و در دیگر روز،هنگامی كه غبار جنگ فرو نشست در میان كشتگان سپاه علی(ع) جسد خونین یكی از افراد پیاده نظام را دیدند كه لباس ژندهای به تن داشت.او كسی جز «اویس» نبود.«انّ اللّه لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم؛تا مردم نفسانیات خود را تغییر ندهند خدا وضعشان را تغییر نمیدهد».(سوره رعد،آیه 11)
مجله بشارت، شماره 59
۲۷/۰۶/۱۳۹۴ - ۱۰:۰۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 60]