تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):انسان، در روز قيامت، قدم از قدم برنمى‏دارد، مگر آن كه از چهار چيز پرسيده مى‏شود...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798271273




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

دانش‌آموز خجالتي


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: دانش‌آموز خجالتي
نویسنده : زهرا شكوهي طرقي 
هميشه توي كلاس آروم و ساكت بود. اكثر وقت‌ها پاسخ سؤالات معلم رو ميدونست اما چون خجالت ميكشيد دستشو بلند نميكرد و چيزي نميگفت. زنگ تفريح كه زده مي‌شد بچه‌ها با شور و هيجان به سمت آبخوري‌ها ميدويدند اما زهره اينقدر كم‌رو و خجالتي بود كه ترجيح مي‌داد صبر كنه تا آبخوري خلوت بشه، گاهي اينقدر براي خلوت شدن آبخوري صبر ميكرد كه زنگ كلاس ميخورد و اون گرسنه و تشنه مجبور بود بره سر كلاس. وقتي بچه‌ها بازي ميكردند و صداي خنده و شاديشون توي حياط ميپيچيد زهره گوشه حياط مينشست و فقط اونها رو تماشا ميكرد. به‌خاطر همين كسي با زهره دوست نميشد، چون كه بچه‌ها دوست نداشتند ساكت و بي‌صدا يه گوشه بشينند. اينطوري بود كه زهره كم‌كم تنها شد. خانم ناظم كه گاهي از پشت پنجره اتاقش زهره رو ديده بود كه گوشه حياط ميشينه و با دوستاش بازي نميكنه چندبار با زهره صحبت و سعي كرده بود بهش كمك كنه تا شايد خجالت رو كنار بگذاره ولي هيچ فايده‌اي نداشت. كم‌كم اين خجالتي بودن زهره باعث شد كه حقشم ضايع بشه. گاهي مطمئن بود كه توي امتحان 20 ميشه اما چون خجالت ميكشيد حرفي نميزد. يه روز قرار بود بچه‌هاي مدرسه به اردو برن. همه بچه‌ها ذوق‌زده و خوشحال بودند. قبل از اومدن اتوبوس‌ها بچه‌هاي هر كلاس دور معلماشون جمع شده بودند و ميگفتند و ميخنديدند. زهره كه هميشه از اين جمع‌ها فراري بود ترجيح داد كه به كلاس بره تا اتوبوس‌ها برسن. سرشو روي ميز گذاشت تا قدري استراحت كنه و بعد از چند لحظه خوابش برد. با صداي بوق اتوبوس به خودش اومد. هراسون خودشو به حياط رسوند و متوجه شد كه خبري از بچه‌ها نيست و همونطور كه فكر ميكرد از اردو جا مونده بود. خيلي ناراحت شد روي پله‌ها نشست و شروع كرد به گريه كردن كه يكدفعه صداي پايي شنيد. تا سرشو بالا آورد خانم ناظم رو مقابل خودش ديد، اما خانم ناظم بدون توجه به زهره از كنار اون عبور كرد و به اتاقش رفت. زهره از اين رفتار خانم ناظم خيلي متعجب شده بود. با خودش فكر كرد كه يعني واقعاً خانم ناظم منو نديد؟ يا... خلاصه زهره دل تو دلش نبود و متوجه دليل رفتار متفاوت خانم ناظم نميشد. هر بار هم كه ميخواست صحبت كنه خجالت ميكشيد و سكوت ميكرد. بالاخره صبر زهره تموم شد و در اتاق ناظم رو زد و اجازه گرفت تا وارد بشه. خانم ناظم در جواب گفت: «بله زهره‌جون اتفاقي افتاده؟» خانم ناظم مطمئن شده بود كه زهره خجالت و كم‌رويي رو كنار گذاشته. زهره براي خانم ناظم توضيح داد كه من بدون اينكه متوجه بشم از بچه‌ها جا موندم. خانم ناظم از زهره خواست تا روي صندلي بشينه و بعد شروع كرد به صحبت كردن: «نگران نباش عزيزم تا چند دقيقه ديگه ما هم ميريم پيش همكلاسي‌هات، اما زهره جون پيامبر ما حضرت محمد كه بچه‌ها رو خيلي دوست داشت مي‌فرمايند كه حيا و خجالت دو نوعه: يكي عاقلانه و ديگري احمقانه. حياي عاقلانه از علم و دانش و حياي احمقانه از روي ناداني است. زهره‌جون تو يكي از دانش‌آموزهاي خوب و درسخون مدرسه ما هستي، حيف نيست كه اينقدر از جمع دوستات فاصله بگيري؟ اگه امروز از اردوي مدرسه جاموندي، ممكنه در آينده به خاطر خجالت بي‌دليل از خيلي از جمع‌هاي بزرگ و سرنوشت‌ساز جا بموني». همونطور كه خانم ناظم با زهره صحبت ميكرد چادرش رو سر كرد و وسايلش رو جمع‌و‌جور كرد و به همراه زهره راه افتادن تا به جمع شاد و صميمي بچه‌ها بپيوندند. اون روز براي زهره تبديل به يكي از بهترين خاطرات زندگيش شد و از اون به بعد بود كه زهره با خودش عهد كرد خجالت بي‌دليلش رو كنار بذاره.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۴ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۶:۱۸





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 47]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن