واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اسلام و مدرنيته در انديشه سيد جمال الدين اسد آبادي(2) نويسنده:محمد علي توانا(1) تعامل محورهاي فکري سيد جمال الدين سيد جمال الدين اسد آبادي معتقد بود که تشکيلات هيچ دولت و حکومتي نمي تواند با فراغت استقرار پيدا کند مگر با اتکاء به دو قدرت،يکي قدرت ملي که عموم مردم را به اتحاد،فتح و غلبه بر دشمن دعوت مي کند و احساسات و غرور ملي را بر مي انگيزد و ديگري نيروي ايمان که در اداي دين به جاي قدرت ملي اتحاد کلمه را به وجود مي آورد و يگانگي و تفوق خود را بر مخالفان و دشمنان تحميل مي کند(مدرسي چهاردهي، 248:1347).سيد جمال الدين اسد آبادي استعمار و استبداد را در پيوند با هم مي ديد؛«کشورگشايان و سلطه جويان بيش از بسيج سپاه و سران لشکر،دل هاي امرا و صاحبان حاکميت را در ملتي که مي خواهند بران پيروز گردند،تسخير مي نمايند و آنان را با ترس و تهديد رام مي سازند و يا با حيله و آرايش آرزوها مالک آن مي گردند و به هدف خود مي رسند و سرزمين ملت هارا اشغال مي نمايند(اسد آبادي، 231:1355).ريشه يابي ارتباط استعمار و ضعف اخلاق و در نتيجه از بين رفتن همبستگي و وحدت اجتماعي را در اين عبارت سيد جمال الدين مي توان ملاحظه نمود:«هر ملتي که اخلاق و رفتار و تمدن ملت هاي ديگر را بدون توجه به خصوصيات قومي خود تقليد کند،طبعاً در ميان وحدت آن ملت روزنه ي كوچكي و راهي براي دخول دشمنان باز مي شود(همان:19)سيد جمال الدين بر اين اعتقاد بود که تفرقه زمينه ي تسلط بيگانگان بر جامعه را فراهم مي آورد که پيامد اين امر اضمحلال ملت است(همان:81)وي فضيلت را حيات ملت ها مي دانست که تا ابد آنان را از نفوذ عناصر بيگانه بر کنار نگه مي دارد و آن را از انحلالي که باعث زوال است،حفظ مي کند(همان :80).به نظر او دولت دانا و عادل چون پدري مهربان است که ملت را از هر ظلم داخلي و خارجي نگه مي دارد (اسد آبادي ،250:1350).بنابراين، سيد جمال الدين به منظور مقابله با استعمار ابتدا به اصلاح ساختار دولت توجه مي کند.چنين است که در نظر او دولت به عدل استوار و ملت به علم زنده است(همان:250).بدين مناسبت است که وجوه استبداد ستيزي،استعمار ستيزي و مسئله رفع تفرقه ، در انديشه سيد جمال الدين را مي بايست در تعامل و پيوند با هم نگريست. اسلام و مدرنيته در واقع مسلمانان،غرب متمدن را با هجوم استعماري و جهانگشايي اش يک جا شناختند.از اين رو در آغاز غرب، تمدن،علم و فرهنگ جديد درنظر آنان يک هويت و ماهيت بيشتر نداشت(يوسفي اشکوري،52:1376). قرن نوزدهم را مي بايست دوران اوج رويارويي اسلام و مدرنيته دانست.در اين سده جهان به دو اردوگاه تقسيم گرديده بود:يکي جناح پيشرفته که تمدني دو رويه داشت:هم دارنده ي دانش و کارشناسيو هم استعمارگر بود،دوم جناح واپس مانده که به دانش و کارشناسي جناح پيشرفته نياز داشت و استعمار و استثمار شدن به سودش نبود.در آن مقطع تاريخي سرزمين هاي پهناور اسلامي يکسره در حوزه ي واپس ماندگان قرارداشت و بيش از پيش يورش هاي استعمارگران و نابساماني هاي درون مرزي و برون مرزي،ناهمسان گري هاي اسلامي، نارسايي هاي علمي،سياسي،اقتصادي،اجتماعي و نظامي رنج مي برد.جهان اسلام مانند بقيه جهان غير اروپايي ناچاربود،دربرابرتمدن دو رويه ي غرب راهي براي ادامه زندگي برگزيند(حائري ، 120:1378).بنابراين، اقشار گوناگون جامعه ي اسلامي،اعم ازسياستمداران،روشنفکران،علما و متفکران به عرضه پاسخ ها و راه حل هايي مبادرت نمودند (موثقي، 287:1370). پاسخ هاي مسلمانان به مدرنيته پاسخ هاي مسلمانان به مدرنيته را در سه دسته تقسيم بندي نموده اند : 1سنت گرايي محافظه کار 2نوگرايي مترقي 3اصلاح طلبي اسلامي(شرابي،12:1369). سنت گرايي،نشان دهنده موضعي ايستا و اساساً انفعالي است که به دشواري مي تواند نسبت به انگيزه بيروني واکنش نشان دهد.سمت گيري عمده سنت گرايي،تاريخي گرا بود،يعني از سنتي الهام و توان مي گرفت که از لحاظ تاريخي استنتاج شده بود و در ايستار فکري خود پيوسته حالت واپس نگرداشت.از نظر يک سنت گرا،گذشته، پيش از آينده، جايگاه عصر طلايي بود.گذشته برگشت پذيربود و روزي بايد برگردانده مي شد (همان:13). از سويي ديگر،نوگرايي، پيش نگربود.نوگرايي ايستاري مثبت نسبت به نوآوري هاي و دگرگوني دارد.بنابراين،نوگرايي نشان دهنده ديدگاهي پويا، اساساً عمل گرا و انطباق پذير است.اساساً نوگراير خصلتي يوتوپيايي داشت:عصر طلايي نه در گذشته، بلکه در آينده است(همان :13). ميان سنت گرايي محافظه کار و نوگرايي پيشرو،عرصه اي مياني وجود داشت که شايسته است آن را موضع اصلاح طلبي ناميد.اصلاح طلبي تنها در مفهومي خاص و با درجه ي محدودي نوگرا بود.اصلاح طلبي در اصل به سنت مقيد بود؛ هدف نخستين آن حفظ اسلام و ساختارهاي نهادي تقويت کننده ي آن بود.اصلاح طلبي به عنوان يک جنبش احياگر در واقع هان محافظه کاري روشنفکري بود که از موقعيت و نيازهايش آگاهي معقول تري داشت.اصلاح طلبي،جنبش علماي جوان ليبرال بود که مي دانستند اسلام،براي آنکه به درستي مورد دفاع قرار گيرد،بايد بر ضعف خود غلبه يابد و قدرت و زندگي جديدي پيدا کند(همان:14). جنبش اصلاح طلبي ديني برخي بر اين عقيده اند که جنبش تجديد حيات ديني به پيشگامي سيد جمال الدين و محمد عبده،ترديدي درباره آيين پديد نياورد.از آنجا که مبارزه جويي اي که غرب بر جامعه اسلامي تحميل مي کرد،سرچشمه انگيزه ي اصلي جنبش اصلاح طلبي بود،اين جنبش مي خواست ازراه پاسخ دادن به مبارزه جويي غرب،به طريق «مثبت»از جامعه ي اسلامي دفاع کند.اصلاح طلبي بر آن بود که حقيقت اسلامي را دوباره برقرار و تقويت کند، اما آن را در معرض انتقاد آزاد قرار ندهد(همان:32).به هر حال سابقه ي جنبش اصلاح طلبي ديني به پيش از سيد جمال الدين باز مي گردد،اما آن جنبش ها معطوف به جنبه هاي دروني تفکر اسلامي بوده و کاملاً رويکري سنتي داشتند.نظرات عبدالوهاب را مي توان نمونه اي از جنبش اصلاح طلبي دروني دانست.در اين معني رفورم يا اصلاح عبارت از به کار بستن تجدد و مدرنيته نيست بلکه عبارت از رجوع به گفتار و کردار پيامبر است که خود به خود منتج به تجدد خواهد شد(روه، 48:1995) نخستين گام اصلاح طلبي سده نوزدهم ميلادي گذر از تبعيت کورکورانه از تفسير سنتي به رهيافتي نو و آزاد تر بود.حاصل فرجامين اين گذار برقراري تحليل عقلي(تمحيص )به مثابه ي شرط اوليه تفسير بود.چنين است که جمال الدين اسد آبادي و محمد عبده را پرنفوذ ترين چهره هاي جنبش اصلاح طلبي اسلامي مي دانند(شرابي،31:1369). ما در اين نوشتار بر آن هستيم که گامي پيش تر نهاده، تأثير بنيادين سيد جمال الدين از انگاره هاي گفتمان مدرن و رويه ي مدرن انديشه هاي وي متنها در زمينه (2)غير غربي آن را آشکار نماييم.بدين معنا وي شخصيت محور مدرنيسم اسلامي است(احمد، 74:1380).بايد گفت که رويکرد سيد جمال الدين،در مواجهه و رويارويي با مدرنيته شکل گرفته،از آن متأثر گرديد .در گفتمان سيد جمال الدين فضيلت،شالوده و بنيان دين است و انگاره هاي مدرن بايد در درون آن بازسازي شوند.چه در غير اين صورت همبستگي اجتماعي ملت هاي اسلام دستخوش زوال مي گردد (اسد ابادي، 76:1355) مدرنيته مدرنيته را در بهترين و عام ترين شکل آن مي توان به مثابه ساختار آگاهي زمان حال تاريخ، تلقي و درک نمود(آزبورن،65:1379).به تعبيري ديگرمدرنيته دوره اي از تاريخ است که انسان با تخريب نظم پيشين برآن است تا جهان را از نو بسازد و برآن مسلط شود، آنچه بدين ترتيب رخ داده يکتا و بي مانند است(Connolly,1988:1) شاخص ها و مقولات اساسي مدرنيته را به تعبير آنتوني گيدنز مي توان چنين برشمرد؛انتقلابات علمي،رنسانس،روشنگري،ظهور دولت مدرن ،اقتدار عالي خرد در امور انساني،اقتدار علوم طبيعي،تأکيد بر حقوق طبيعي همه ي افراد و بالاتر از همه حق آزادي،تأکيد بر فردگرايي،تسلط اقتصاد بازارآزاد،شهر نشيني ،اومانيسم و فضيلت هاي انسان چون تساهل،همدلي و دور انديشي،عقيده به پيشرفت،گرايش به عينيت،مبارزه با خرافه پرستي ومعتقدات منافي با مباني عقلي،حاکميت قوانين انساني و نگاه اميدوارانه به آينده (Giddens,1991:3). از نظر سيد جمال الدين حاکميت گفتمان مدرنيته ضرورتي اجتناب ناپذير است .چنان که خطاب به هم مسلک هاي ايراني خود چنين مي نويسد:«سيل تجدد به سرعت به طرف مشرق جاري است،بنياد حکومت مطلقه ازبين رفتني است شماها تا مي توانيد در خرابي اساس حکومت مطلقه بکوشيد»در واقع سيد جمال بدان واسطه که پاره اي از اين منطق مدرن را مي پذيرد و پاره اي از آن را رد مي کند،حائز اهميت است. پی نوشت ها : 1.دانشجوي دکتري علوم سياسي، دانشگاه تربيت مدرس. 2.context. منبع:نشريه پايگاه نور، شماره 24. ادامه دارد... /ج
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 777]