واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
زاد سفر نويسنده: فاطمه دوست کامي بسم الله الرحمن الرحيم اشهدان لااله الا ا... اشهدان محمد رسول ا.. اشهدان علي ولي ا..... زماني قلم به نيت وصيت بر کاغذ مي لغزانم که هيچ گونه لياقت شهادت را در خود نمي بينم . وقتي به قلبم رجوع مي کنم غيراز سياهي ، تباهي و معصيت چيزي نمي يابم و به همين دليل است که از پروردگار توانا عاجزانه مي خواهم که تا مرا نيامرزيده ؛از دنيا نبرد.پروردگارا!با گناهي زياد از تو که لطف و کرمت را نهايتي نيست ،تقاضاي عفو و بخشش دارم . الهي ! بنده اي که تحمل از دست دادن يک دست را ندارد چگونه بر آتش دوزخت توان دارد ؟! خدايا توبه ام را بپذير و از گناهانم بگذر که غير از تو کسي را ندارم و غير از تو اميدي ندارم . مردم !بدانيد راهي را که درآن گام نهاده ايم -که همانا راه حسين (ع) است - به اختيارخود انتخاب کرده و تا آخرين نفس و آخرين رمقي که به تن داريم ؛در سنگر رضاي خدا خواهيم ماند و به دشمن زبون کافر خواهيم فهماند که ملتي که پشتيبانش خداست وپيشاپيشش امام زمان (ع) است ، درمقابل تمام متحدان کافر خواهد ايستاد و انشاءا... پيروز خواهد شد. پدر ومادرعزيزم بخاطر تمام بدي ها و ناسپاسي هايي که به شما کردم مرا ببخشيد و حلالم کنيد و از همه براي من حلاليت بخواهيد ؛ازهمسرم که امانتي است از من نزد شما خوب محافظت کنيد که مونس آخرين روزهايم بود . برادران عزيز،برادري داشتم که در راه خدا فدا شد،قبلاً در وصيت نامه ام با او صحبت ودرد دل کرده ام ؛مبادا در غفلت بميريد که علي (ع) در محراب عبادت شهيد شد و مبادا در بي تفاوتي بميريد که علي اکبرحسين (ع) با هدف شهيد شد .اينکه تو، کي و کجا قلم به دست گرفته اي و مکنونات قلبي ات را به صفحه سرد و سپيد کاغذ سپردي ؛نمي دانم .اينکه تو از پس کدام انقلاب دروني اينطور فناء في ا... از جان و مال گذشته ،خويشتن خويش را به دست خدا سپردي و اينطور عاشقانه به تماشاي وصل تن خاکي ات نشستي ؛نمي دانم . اينکه چطور توانستي تعادلي ملکوتي بين خواسته ها و حوائج دنيايي و آمال و آرزوهاي از پيش تصور شده اخروي ات پيدا کني ،نمي دانم .اينکه نهال اين بلوغ فکري و اين استقلال از چند سالگي پا در قلمرو زندگي ات گذاشت که امروز اينچنين ثمرداد،نمي دانم... فقط به خوبي مي دانم که من واداده ؛تنها و سرگردان ؛ در ميان انبوه بهت برخاسته از تماشاي مردانگي تو و رفيقان کوچ کرده ات ،نشسته وبرکسالت لحظه هايم که به تاراج سرنوشت مي روند ؛نظاره مي کنم . هزاران افسوس بر تلاش بي حاصل دستانم !هزاران دريغ برکم عمقي ثانيه هايي که به هرز مي روند بي آنکه مدعي اي داشته باشند !کتاب قطوررشادت ها و از خود گذشتگي هايت را ورق مي زنم . تلالو صفحات آسمان اش ؛برنور ديده ام برکت مي بخشد .مثل پيامبري که از رسيدن وحي جاني دوباره گرفته باشد ؛ با شعفي غيرقابل وصف کلماتت را ميهمان کوير تشنه حافظه ام کرده و آرام زمزمه مي کنم : « بعد ازعمليات بازي دراز با دلي شکسته رو به خدا کردم و گفتم :«پروردگارا ! ما که توفيق شهادت نداشتيم . قسمت کن در همين جواني کعبه ات را ، حرم رسولت را و غريبي بقيع ات را زيارت کنم ...» مشغول دعا و درخواست از درگاه پرلطف خداوند بودم که شهيد پيچک آمد .دستي به شانه ام زد وگفت : « جاج علي ! مکه مي ري ؟»يکدفعه جا خوردم وبا تعجب پرسيدم :« چطور مگه »؟خنديد وادامه داد :« برام يک سفر جورشده اما من به خاطر تدارک عمليات نمي تونم برم . با خودم گفتم شايد شما دوست داشته باشي به جاي من بري !»سربه آسمان بلند کردم . دلم مب خواست با تمام وجود فرياد بکشم که خدايا !صدهزار مرتبه شکرت . » کاش چيزي از جنس نياز آن روزهاي تو؛تکليف اما واگرهاي امروز مرا روشن مي کرد . مي آمد و ساده و بي تکلف مي گفت که اين است و آن است. که اين بايد باشد . آن بايد باشد ؛ آن وقت من هم مثل آن روزهاي تووهمراهان از گل بهترت ، کنجي مي نشستم و با يقين خط سرنوشتم را تا درب خانه دوست مشايعت مي کردم . تو که امروز نيستي ؛اما همين ياد باقي مانده از عهد شباب تو ؛ شب هاي طولاني تابستانم را چراغاني کرده . من همين را مغتنم شمرده وبرقداست اين ثانيه هاي جاري بوسه مي زنم . و تلاش مي کنم تا زاد سفر از آن برگيرم . تو که امروزنيستي ،اما همين ياد باقي مانده از عهد شباب تو ، شب هاي طولاني تابستانم را چراغاني کرده .من همين را مغتنم شمرده و بر قداست اين ثانيه هاي جاري بوسه مي زنم و تلاش مي کنم تا زاد سفر از آن برگيرم.منبع:نشريه فکه،شماره 75
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 367]