واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مشق بندگي نويسنده:اصغر کامران اشاره حج تنها فصلي از تاريخ نيست که در برگ هايي از تقويم زمان و در قطعه اي از جغرافياي زمين فرجام پذيرد يا در قالب هاي ظاهري آيين ها تعبير و از پنجره نگاه هاي عادي تفسير شود .در هزار توي ژرف اين عبادت رازها،آرمان ها ،خواست ها و سخن هاي بسيار نهفته است . اين دو صفحه و اين سطرهاي کوتاه ،راوي پاره اي از اين اسرار بلند است.خلاصه داستان مي خواهند به قصد ديدار يار راهي ديار دوست شوند بار سفر مي بندند ؛با کوله باري از عشق ،و رخت مي بندند ،از دنيا. براي آن که محرم حريمش شوند ،محرم مي شوند . دل را به معرفت عرفات مي برند و غفران حق را مي جويند در صلابت مشعر ،آيات قيامت را به نظاره مي ايستند و در منا ،آرزوهاي خود را از خدا مي طلبند . سپس با سنگريزه هاي برائت بت هاي درون و برون را هي مي کنند و مي کوشند که به سمت صفاي دل و به سوي سعي در تقوا بروند آنان مي آموزند که در پرتگاه هاي ترديد ،هوس هاي پوچ را قرباني کنند حاجيان به شهر پيامبر (ص) هم مي روند تا زلال وحي را در ضريح قدسي ترين انسان استشمام نمايند و رنج غريب قربت بقيع را باور کنند .نيت ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوش چو قرب در طلبي در صفاي نيت کوش هر که قصد اين حرم دارد و زيارت اين حريم بايد که زلال باشد مثل زمزمي که در صفاي هاجر و اسماعيل جوشيد . جنس ريا در بازار دلدادگي بي مشتري است اين جا هر که نقد اخلاص بياورد کالاي عبوديت مي برد چرا که بنده يقين ،حضرت علي (ع)فرمود: «اعمال انسان ميوه هاي نيت اوست»اگر در کشت درخت ،نهال سالم باشد ،درخت به ميوه اي نيکو ثمر ميدهد و اگر ناسالم ،رنج آب و آفتاب و باغبان بيهوده است . در حج هم بايد که قلب سالم به پيشگاه خدا بياوري .ميقات ميقات ،اولين منزلگاه حضور در حرم است . در اين جا سير از خود تا خدا آغاز مي شود. در ميقات ،دل ها مي ايستند تا براي شرف يابي به محضر معبود لباس سفيد و ساده بندگي بپوشند ؛لباسي بي هيچ گره بي هيچ تشخص ،انگار اين جا مرز است نه ا ز جنس جغرافيا يک فاصله است نه فاصله ميان خشکي هاي دور افتاده از يکديگر ،اين جا مرز درنگ است بر آن چه بوده اي بر آن چه بايد باشي بر آن چه بايد پشت سر بگذاري بر آن چه بايد پيش رو برداري .ميقات تو را به وقت معلوم که دير يا زود مي رسد هشدار مي دهد .اين جا خود لباس مي پوشي و آن جا لباست مي پوشانند و اين دو لباس چه قدر شبيه است ؛هر دو سپيد ندوخته ،بي هيچ آلايش ،آن جا مرگي بي اختيار است و اين جا خود بايد مرگ را اختيار کني .ارحام دو پارچه ندوخته ،تکه اي بر دوش ،تکه اي بر کمر ،سپيد و بي طرح ؛اين لباس خشوع و خاکساري است ؛لباس احترام به حرم لباس دوري از لهو و لعب ،لباس شوق ديدار ،لباس تعظيم در برابر خدا و امتحاني است در بردباري .اين لباس فقط داستان ساده حرمت و احترام نيست ،لباس هجرت است به خويشتن گمشده اي که آن را در فخر فروشي و ريا و مال و منال بدرود گفتيم و اين گونه است که بايد همه نشانه هاي کبر و هر چه رنگ و رياست دور بريزيم و در محشر خلق گم شويم.حجر الاسود حجرالاسود يک سمبل است ؛يک نماد دست بيعت خداست با بندگان و محل ميثاق آنان طواف از اين سنگ بهشتي آغاز مي شود و چه زيبا رمزي است اين شروع طواف اين سنگ سياه ساده رازها و اسرار نهفته بسيار دارد اول آن که بدون تراش و خالي از هر دستکار و تصرف است تا به بت ها و ساخته هاي دست بشر شبيه نباشد. سياه است با حجمي متوسط و عادي تا ديده و انديشه به آن توجهي نداشته باشد. خداوند آن را از جنس ياقوت و زمرد و قرار نداد تا ثروتمندان و اشراف برداشتن سنگي از جنس آن بر ديگر مردمان افتخارنکنند .اين سنگ يک نشانه است همان طور که کعبه .تلبيه تلبيه ،آهنگي است شور انگيز که از گفتن و شنيدنش ،هيبتي شگرف سراپاي انسان را فرا مي گيرد. تلبيه ،پاسخي است به اين ندا که مي فرمايد: «الست بربکم ،آيا من پروردگار شما نيستم ؟»و زبان اعتراف ماست که مي گويد :آري ،خدايا !آري بر تو شريکي نيست.آري اين چنين است و به راستي حمد و ستايش بندگان مخصوص توست و همه نعمت هاي عالم هستي و حاکميت بر همه جهان از آن توست و هيچ شريک و همتايي نداري .آفريننده جهان لبيک رمي جمرات چيست رمي الجمار نزد خرد نفس اماره سنگسار کنند و تو هوشيار باش که شيطان که به انحراف ابراهيم خليل طمع داشت چگونه از وسوسه نفس ضعيف من و تو مأيوس مي شود ؟و بدان آن ملعون ابد از هر در و هر رنگ رخ مي نماياند ؛گاه از طريق زن ،گاه فرزند ،گاه به مال و گاه به مقام ،پس بخشکان ريشه هر چه تعلق است تا در کمند صيد او گرفتار نگردي .زائر بايد که به اصابت سنگ ها يقين کند و حتي ظن و گما ن بي فايده است و اين يعني تا يقين به راندن ابليس نکرده اي از نيرنگ او در امان نيستي تکرار کن سنگ زدن را هفت بار -که عدد بي نهايت است -يعني به يک بار ستيز با شيطان بسنده نکن که او خناس است و براي غارت ايمان تو هزاران چهره و افسون در کيسه دارد و از وسوسه پيوسته تو هرگز رنگ رنجوري نمي گيرد اما گمان مبر که پيکار با ابليس محال است او حتي به سنگ ريزه اي از يقين و ايمان تو مي گريزد در هنگام سنگ زدن تکبير بگو يعني در مبارزه با شيطان از توفيق الهي مدد بگير فاصله جمرات نزديک است يعني که ابليس زود به زود به سراغت مي آيد و تو مبادا که ايام به غفلت گذراني و از عجايب آن که گه گاه در رمي شيطان خود او حاضر است و در تو وسوسه کند که پرتاب اين سنگ ها چه فايده ؟پس بگو ثمره اش اطاعت امر رب است و تسليم در برابر او و تحقير تو و همه شياطين دنياسعي صفا و مروه چون ابراهيم ،هاجر و اسماعيل را در آن سرزمين خشک در حول و حوش حرم رها کرد و خود به شام بازگشت کودک شيرخواره او تشنه شد هاجر براي نجات طفل از صفا به مروه و از مروه به صفا هفت مرتبه رفت و برگشت . ابتدا بر کوه صفا ايستاد و فرياد زد «هل من انيس و هل من مونس »وچون جوابي نشنيد به کوه مروه رفت و باز فرياد زد که آيادر اين جا انيس و مونسي هست ؟و تا هفت بار بي جواب ماند آن گاه فرشته وحي در برابرش ظاهر شد و گفت :کيستي ؟فرمود :مادر فرزند ابراهيم . فرمود اين جا چه مي کنيد؟ابراهيم شما را به چه کسي سپرده است ؟گفت از او پرسيدم ما را به چه کسي واگذار مي کني ؟و ابراهيم گفت :شما را به خدا مي سپارم جبرئيل فرمود :«به حق ،شما را به کسي سپرده که در تمام امور کفايتتان مي کند.»و در آن وقت که کودک از فرط عطش با پاشنه يا زمين را مي کاويد،چشمه پر آبي از زير پاي او جوشيد .و اين هفت بار تردد هاجر که ريشه اي جز ايمان و اخلاص و حفظ کودک براي خدا نداشت ،از سوي پروردگار به عنوان رکني از ارکان حج و شعاري از شعائر خدا قرار داده شد .حضرت صادق (ع)فرمود :«آيا مي داني معناي تردد بين دو کوه صفا و مروه چيست؟يعني خدايا من بين خوف و رجا به سر مي برم نه خوف محض دارم نه اميد محض ،نه آن چنان است که همه اميد باشد و هيچ ترس نباشد . اين تردد بين صفا و مروه همان تردد بين خوف و رجا است.»پس مؤمن و مسلمان تا زنده است خوف دارد از کارهاي خود و اميد دارد به لطف حق .عرفات ديده دريا کنم و صبر ،به صحرا فکنم و اندر اين کار ،دل خويش به دريا فکنم در نهم ذي الحجه کاروانيان بي شکيب دل به عرفات مي سپارند تا با حضور در اين وادي مقدس اما خارج از حرم ،سرمايه شعور بردارند و اجازه دوباره حضور بگيرند . درباره نام اين سرزمين روايتي معروف تر راز اين نام را اين چنين گويد که:در روز عرفه فرشته مقرب حق جبرئيل حضرت آدم را به اين وادي آورد و چون ظهر شد به او گفت :به خطاي خويش اقرار کن و مناسک و اعمال حج را بياموز و چون آدم به خطاي خود اعتراف کرد اين سرزمين عرفات شد. اين اعتراف پدر براي فرزندان او سنت شد تا آنان نيز در عرفات گوينده استغفار باشند .تا نگذرد زنام سزاوار نام نيست تا معترف به نقص نباشد تمام نيست عرفان طلب نخست و پس آن گاه بندگي بي معرفت عبادت عابد تمام نيست در عرفات بي سؤال عطا مي کنند و بي بهانه مي بخشند و مگر نگفت مولاي پرواپيشگان که :«گناه کارترين اهل عرفات آن است که از اين سرزمين برگردد و گمان برد که مورد آمرزش خداوند متعال قرارنگرفته است.قرباني راز جاودانگي مردان حق در آن است که براي رسيدن به سوي دوست و چشيدن رضايت محبوب هر چه جز خدا در دل دارند بر جاي مي گذارند تا پاک و مطهر به بارگاه حضرت رب وارد شوند . پس قرباني کردن هر آنچه غير اوست ودر دل و جان ما خانه گزيده مقدمه حضور است .قربانگاه آزمايش ماست که اگر ابراهيم اسماعيل را که همه هستي اش بود به مذبح تسليم برد تو چه به محضر پروردگارت آورده اي ؟از کدام شربت شيرين دنيا کام بريدي تا شراب ظهور رضايت حق بنوشي ؟تو چگونه گلوي آز و طمع بريدي ؟اسماعيل تو چيست ؟مال و مقام وزن و فرزند کدام کس پاي کمال تو را بسته است ؟پس حنجره هر چه مانع است در دستانت بگير و چاقوي ايمان را برگلويش بفشار که صادق آل محمد فرمود :«گلوي هوي و هوس را هنگام قرباني قطع کن .»منامنا يعني آرزو رجا و اميد ،مغفرت و فضل ،خير دنيا و آخرت ،تقدير و اندازه گرفتن ،آزمايش ،و اين وادي مقدس از همه اين ها سرشار است .منا وادي اجابت آرزوهاست که درباره نامش گفته اند :چون در اين سرزمين جبرئيل از حضرت آدم پرسيد هر چه مي خواهي تمنا کن . آدم گفت آرزوي بهشت دارم ! از حضرت ابراهيم نيز همين گونه پرسش کرد که آرزوي خود با بيان کن نامش منا شد . پس زائر بيت الله بايد احساس کند که به آرزوهاي خود رسيده است آن هم آرزويي که همواره با او خواهد ماند .حلق حلق ،آزمون آخر بندگي است. زائر که در رمي جمرات بر شياطين درون و برون سنگ زد و بعد همه منيت ها را به قربان گاه برد اينکه بايد مهر بندگي بر پيشاني بکوبد. اکنون وقت آن است که جمال خويش را به پاي آن جميل قرباني کند . تراشيدن سر نيز نماد است چون ديگر اعمال حج يعني غبار کدورت و زنگار رذالت از دل بزداي . آن سان که صادق آل محمد فرمود «عيب هاي ظاهر و باطن را با تراشيدن سر ،از جانت بتراش و ريشه کن کن ».منبع: ماهنامه فرهنگي اجتماعي ديدار شماره 110
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 426]