واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
به ياد شهداي گمنام پلاک گمنامي سال 1374 در طلاييه کار مي کرديم . براي مأموريتي به اهواز رفته بودم . عصر بود که برگشتيم مقر . شهيد غلامي را ديدم .خيلي شاد بود . گفت امروز سه شهيد پيدا کرديم که فقط يکي از آن ها گمنام است . بچه هاخيلي گشتند. چيزي همراهش نبود . گفتم يک بار هم من بگردم .لباس سپاه به تن داشت چيزي شبيه دکمه ي پيراهن در جيبش نظرم را جلب کرد. وقتي خوب دقت کردم، ديدم يک تکه عقيق است که انگار جمله اي رويش حک شده است . خاک و گل ها را کنار زدم. رويش نوشته شده بود: « به ياد شهداي گمنام ».ديگر نيازي نبود دنبال پلاکش بگرديم. مي دانستم اين شهيد بايد گمنام بماند؛ خودش خواسته بود .بوي مشهد الرضا در شرهاني بچه ها هر روز قبل از حرکت به نام يکي از اهل يبت (ع) حرکت مقدس خود را آغاز مي کنند. آن روز يعني 82/5/27 رمز حرکت بچه ها، به نام سلطان کشورمان، آقا امام رضا (ع) بود . منطقه شرهاني آن روز رنگ و بوي مشهد الرضا را گرفته بود. به عنايت آقا امام رضا (ع) آن روز يک شهيد گمنام کشف شد . هيچ مدرکي براي شناسايي همراه نداشت، اما برگه اي همراه شهيد بود که جمله اي روي آن نوشته شده بود که پيام آن روز بود :« هر که شود بيمار رضا ، والله شود وامدار خدا ». بچه ها آن روز خود را رو به قبله در پشت پنجره فولاد احساس مي کردند و زير لب مي گفتند :« الهم صل علي علي بن موسي الرضا المرتضي الامام التقي النقي و حجتک علي من فوق الارض ومن تحت الثري الصديق الشهيد صلوه کثيره تامه زاکيه متواصله متواتره مترادفه کافضل ما صليت علي احد من اوليائک ...»بي سرو سامان توأم « يا حسين »روز تاسوعاي حسيني سال 1370 قرار شده بود پنج شهيد گمنام از بچه هاب حماسه آفرين سرزمين آسماني شرهاني در شهر دهلران طي مراسمي با شکوه تشييع شوند . بچه هاي تفحس در بين شهداي گمنام موجود در معراج، پنج شهيد را که مطمئن بودند گمنام هستند، انتخاب کردند ذره ذره پيکر را گشته بوديم. هيچ مدرکي به دست نيامده بود. قرار شد در بين شهدا يک شهيد گمنام که سر به بدن نداشت نيز به نيابت از ارباب بي سر ، آقا ابا عبدالله الحسين (ع) تشييع و دفن شود .کفن ها آماده شد . هميشه اين لحظه سخت ترين لحظه براي بچه هاي تفحص است . جدا شدن از پيکرهايي که بعد از کشف بدن ها ، ميهمان بزم حضورشان در معراج بوده اند. شهدا يکي يکي طي مراسمي کفن مي شدند . آخرين شهيد، پيکر بي سر بود . حال عجيبي در بين بچه ها حاکم شد . خدايا اين شهيد کيست ؟ نام او چيست که توفيق چنين فيضي را يافته که به نيابت از ارباب بي سر در اين قطعه دفن شود؟! ناگاه معجزه شد. تکه پارچه اي از جيب لباس شهيد به چشم بچه ها خورد . روي آن چيزي نوشته شده بود که به سختي خوانده مي شد : حسين پرزه اعزامي از اصفهان .هويت اين شهيد کشف شد و شهيدي ديگر ، باز بي سر و سامان ديگري از قبيله حسين (ع) جايگزين او شد و در ورودي شهر دهلران در خاک آرميد .يا معين اضعفا روز چهار شنبه 82/1/27 رمز حرکت : يا امام رضا (ع)محل کار : ارتفاع 175 شرهاني از صبح تا ظهر پيکر مطهر هفت شهيد کشف شد . بچه ها حساس شده اند. « امام رضا (ع)» که نام او رمز حرکتي ماست امام هشتم است. حتما يک شهيد ديگر کشف مي شود، اما خبري نشد خبر رسيد امام جماعت مسجد امام جعفر صادق (ع) شهر العماره عراق ، نزديک به 150 پيکر را آورده تحويل ما بدهد . موجي از شادي در بين بچه ها حاکم شد . سر قرار رفتيم. اجساد داخل يک کانتينر بود . يکي يکي آنها را از ماشين پياده کرديم، اما همه اجساد عراقي بود که خودمان کشف کرده بوديم و تحويل عراقي ها داده بوديم و آن ها هم اجساد را مخفي کرده بودند و تحويل خانوا ه ها نداده بودند داشتيم دق مي کرديم. اما اتفاقي افتاد که خستگي از تنم خارج شد . از بين آن همه جسد عراقي ، پيکر مطهر يک شهيد کشف شد. خيلي عجيب بود : با هفت شهيد کشف شده در صبح، شد هشت شهيد . اما از آن جالبتر ، نوشته پشت لباس آن شهيد بود : « يا معين الضعفا » گفتيم يا اباالفضل ، اباالفضل ها پيدا شدند ايام عيد بود دقيقا يادم نيست چه سالي ، ولي آن شب مصادف شده بود با شب تولد آقا امام رضا (ع).در سنگر بچه هاي 31 عاشورا مراسم جشني بر پا شد . آخر مراسم، نوبت من شد که بخوانم. نمي دانم چرا، اما دلم دامن گير آقا قمر بني هاشم شد . توسلي پيدا کرديم به جناب آقا . عرض کردم ارباب ! شما مزه شرمندگي را چشيده ايد نگذاريد ما شرمنده خانواده شهدا شويم .مراسم تمام شد صبح قرار شد پاي کار برويم . از بچه ها پرسيدم: رمز امروز به نام که باشد ؟ فکر مي کردم همه مي گويند «يا امام رضا ». آخر آن روز، روز ولادت آقا بود . اما حاج آقا گنجي گفت : بگو يا اباالفضل .گفتم : امروز روز ولادت امام رضا است . ايشان گفت : ديشب به آفا متوسل شديم . امروز هم به نام ايشان مي رويم عيدي را از دست آقا بگيريم . يا اباالفضل را گفتيم و حرکت کرديم .محل کار، دژ امام محمد باقر (ع) در طلائيه بود . کار را شروع کرديم . اولين شهيد بعد از چند دقيقه کشف شد . بسيار خوشحال شديم اما آنچه حواسمان را بيشتر به خودش جلب کرده بود، نام شهيد بود که بر کارت شناسايي و وصيت نامه اي که شب عمليات نوشته بود و همراه شهيد بود حک شده بود : شهيد ابوالفضل خدايار ، گردان امام محمد باقر ، گروهان حبيب . از بچه هاي کاشان .گفتم : بگذاريد کار کنيم ، اگر شهيد بعدي هم اسمش ابوالفضل بود اينجا گوشه اي از حرم آقا ابوالفضل (ع) است .رفتم طرف بيل شروع کردم به کار. زمين را مي کندم. چاله درست شده بود . ديدم حاج آقا گنجي و يکي ديگر از بچه هاي سرباز . به نام آقاي معيني ، پريدند داخل گودال. از بيل پياده شدم . خيلي عجيب بود يک دست شهيد از مچ قطع شده بود که داخل مشتش، جيره هاي شب عمليان (پسته و...) مانده بود . آبي زلال هم از حفره خاکريز بيرون مي ريخت .حاج آقا گنجي با گريه به من گفت : اين دست و اين هم آب . هنوز قبول نداري امروز آقا به ما عيدي داده ؟ به خودم گفتم حتما آب از قمقمه شيد است . قمقمه شهيد هم کنار پيکر شهيد بود ؛ خشک خشک . حتي گلوله هاي تفنگش هم مثل نمک توي قمقمه بود . نفهميدم آب از کجا بود که با پيدا شدن پيکر، قطع شد . وقتي پلاک شهيد را استعلام کرديم ديگر دنبال آب نبودم . جوابم را گرفتم . شهيد ابوالفضل ابوالفضلي ، گردان محمد باقر (ع) ، گروهان حبيب ، از بچه هاي کاشان .ديگر شک نداشتيم که اينجا گوشه اي از حرم آقا ابوالفضل (ع) است . منبع: برگرفته از مجله ي امتداد شماره 10/س
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 728]