تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اندكى حقّ، بسيارى باطل را نابود مى كند، همچنان كه اندكى آتش، هيزم هاى فراوانى را م...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803597489




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

از ما گفتن


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
از ما گفتن
از ما گفتن نویسنده : لعیا اعتمادی سه‌شنبه شب قرار بود برویم جمکران. سه‌شنبه شب‌ها جمکران شلوغتر از همیشه است. آن‌قدر شلوغ که نمی‌شود جایی برای نشستن پیدا کرد. این اولین بار بود که می‌خواست برود جمکران. البته این دفعه دو نفری، آن هم به اصرار من، چون او دوست داشت تنهایی برود. خودش می‌گفت: «این‌طور جاها آدم عشقش می‌کشد تنهایی برود. دوست دارد تو خلوت خودش باشد. آن وقت یک دل سیر گریه کند و همه آن حرف‌هایی را که نمی‌تواند به کسی بگوید، آن‌جا بلند بلند فریاد بزند.»راستش من که از حرف‌هایش چیزی سر در نمی‌آوردم. من و دوستانم با هم این حرف‌ها را نداریم. ما دوست داریم همه جا با هم باشیم. این‌طوری حال می‌دهد.وارد حیاط جمکران که شدیم، کفش‌هایش را در آورد و پابرهنه راه افتاد. خنده‌ام گرفته بود. آخر او پا برهنه راه می‌رفت و این واقعاً عجیب بود. تو این مدتی که او را می‌شناختم، یک‌بار هم پا برهنه تو حیاط راه نرفته بود. بعد از کُلی گشتن، جای خلوتی گیر آوردم و نشستیم. پاهایم را تو بغلم گرفتم و به پرچم سرخ بالای مناره نگاه کردم که نسیم تکان می‌داد. چند کبوتر در حیاط مسجد به این طرف و آن طرف پرواز می‌کردند. مردی، دختربچه‌ای را هل می‌داد که روی ویلچر نشسته بود. دختر با دست‌های کوچکش کبوتری را نشان می‌داد و می‌خندید و مرد به کبوتر نگاه می‌کرد. به دیوار تکیه دادم و مناره‌های آبی را نگاه کردم. صدای خندانی را شنیدم: «آقا جان! همه این آدم‌هایی که می‌بینی، امروز امیدوارانه به خانه تو آمدند.»با پشت دست، اشکم را پاک کردم. برگشتم و نگاهش کردم. تو حال و هوای خودش بود. به آسمان نگاه کردم. آبی آسمان، با رنگ آبی مناره‌ها یکی شده بود.ـ سعید، سعید جان حواست کجاست پسر، با توام!ناگهان متوجه شدم کسی دارد صدایم می‌کند. برگشتم. دیدم با تعجب دارد نگاهم می‌کند.ـ کجایی؟ می‌دانی چند بار صدات کردم؟روی شانه‌ام زد: «ناقلا خوب با خودت خلوت کرده بودی‌ها! نگفته بودی با فرشته‌ها سر و سرّی داری.»خنده‌ام گرفته بود. آسمان را نگاه کردم. ستاره‌ها در دل آسمان می‌درخشیدند.منبع:www.intizarmag.ir/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 366]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن