-
از ما گفتن نویسنده : لعیا اعتمادی سهشنبه شب قرار بود برویم جمکران. سهشنبه شبها جمکران شلوغتر از همیشه است. آنقدر شلوغ که نمیشود جایی برای نشستن پیدا کرد. این اولین بار بود که میخواست برود جمکران. البته این دفعه دو نفری، آن هم به اصرار من، چون او دوست داشت تنهایی برود. خودش میگفت: «اینطور جاها آدم عشقش میکشد تنهایی برود. دوست دارد تو خلوت خودش باشد. آن وقت یک دل سیر گریه کند و همه آن حرفهایی را که نمی