تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):منافق، بى شرم، كودن، چاپلوس و بدبخت است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805725708




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اخلاق معاشرت (قسمت هشتم)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اخلاق معاشرت (قسمت هشتم)
اخلاق معاشرت (قسمت هشتم) 13. رازدارى حرمت راز «راز»، به اقتضاى حرمتش بايد پنهان و پوشيده بماند وگرنه راز نمى‏شد. در اين هيچ ترديدى نيست. گفته‏اند: غلامى طبق سرپوشيده‏اى بر سر داشت و خاموش و بى‏صدا در راهى مى‏رفت. يكى از افراد، در راه به او برخورد و پرسيد: در اين طبق چيست؟ غلام چيزى نگفت. آن شخص به اصرار پرسيد تا بداند زير آن سرپوش كه روى طبق كشيده‏اند چيست؟ غلام گفت: فلانى! اگر قرار بود كه همه‏ى افراد بدانند در طبق چيست، ديگر سرپوش روى آن نمى‏كشيدند! رازهاى درونى افراد نيز همين گونه است. اگر آن را به اين و آن بگوييد، از «راز» بودن، مى‏افتد. با مردم بيگانه مگو راز دل خويش‏بيگانه، دل راز نگهدار نداردراز فاش شده، مثل يك زندانى گريخته از محبس است كه بازگرداندنش به بازداشتگاه بسيار دشوار است. تيرى كه از كمان رها گشت و گلوله‏اى كه از سلاح شليك شد، ديگر به كمان و سلاح برنمى‏گردد. «راز»، همان زندانى است، همان تير و گلوله است و دهان، و سينه‏ى تو، همچون زندان. مانند چله‏ى كمان و مانند خشاب اسلحه، تا وقتى كه رها نشده، مصون و پنهان است. همين كه از چنگت گريخت و از تفنگت شليك گشت، ديگر از اختيار تو بيرون رفته است. اگر تا آن لحظه، راز در گروگان تو بود، اينك تو در گرو آنى. به تعبير زيباى اميرالمؤمنين عليه‏السلام: «سرك اسيرك، فان افشيته صرت اسيره»؛ (1). راز تو اسير توست، اگر آشكارش ساختى، تو اسير آن شده‏اى. به قول سعدى: خامشى به كه ضمير دل خويش‏به كسى گويى و گويى كه: مگوى‏اى سليم! آب ز سرچشمه ببندكه چو پر شد، نتوان بستن جوى (2). پس آنچه زمينه‏ى برخى كدورتها و گله‏ها ميان افراد مى‏شود، گاهى زمينه‏اش دست خود «صاحب سر» است كه نمى‏تواند رازدار خويش باشد. راز را حتى به دوستان هم نبايد گفت، اگر واقعا «راز» است و پنهان بودنش حتمى! چرا كه همان دوستان صميمى تو هم دوستان صميمى ديگرى دارند. همان افراد مورد اعتماد هم به كسان ديگرى «اعتماد» دارند، آنان هم به «همه كس» نمى‏گويند، ولى به «بعضى» چطور؟ شايد! باز هم به قول شاعر شيراز، سعدى حكيم: «رازى كه پنهان خواهى، با كسى در ميان منه، اگر چه دوست مخلص باشد، كه مر آن دوست را دوستان مخلص باشد!» (3). نگهبانان راز، هر چه كمتر باشند، محفوظتر است. برخلاف نگهدارى از چيزهاى ديگر كه زيادى نگهبانان، آن را سالمتر نگاه مى‏دارد. اسرار، هر چه صندوقهاى متعددتر داشته باشد، ناامن‏تر و در معرض فاش شدن است. «كل سر جاوز الأثنين شاع»؛ هر رازى كه از دو نفر فراتر رفت پخش خواهد شد. كدام رازعلاوه بر رازهاى خودتان، اسرار مردم نيز همان حكم را دارد. همان طور كه بايد ظرفيت نگهدارى از راز خودت را داشته باشى و آن را پيش ديگران نگويى، رازى را هم كه كسى با تو در ميان گذاشته، يا از اسرارى به نحوى آگاه شده‏اى، بايد نگهبان و امين باشى. قدرت رازدارى و ظرفيت حفظ اسرار را هم بايد نسبت به آنچه به خود و زندگيت مربوط است داشته باشى، هم نسبت به ديگران و اسرارشان. افشاى اسرار، نشانه‏ى ضعف نفس و سستى اراده است. به عكس، «كتمان راز» دليل قوت روح و كرامت نفس است و ظرفيت شايسته و بايسته‏ى يك انسان را مى‏رساند. نگهبانى از «راز مردم» و «راز نظام» هم از تكاليف اجتماعى است. «حفظ لسان» و «كنترل زبان» در مباحث اخلاقى و روايات، جايگاه مهمى دارد و به موضوعاتى چون: دروغ، غيبت، افتراء، لغو و بهتان و در بخشى هم به «رازدارى» مربوط مى‏شود. كسى كه نتواند رازدار مردم باشد، گرفتار يك رذيله‏ى اخلاقى و معاشرتى است و بايد در رفع آن بكوشد. تقوا و تمرين مى‏تواند راهى مناسب به شمار آيد. اسرار مردم چه بسا انسان از بعضى اسرار ديگران آگاه شود، اما بايد امين مردم بود و آبرويشان را نريخت و برايشان مشكل پديد نياورد. حفظ اسرار را بايد از خدا آموخت. خداوند بيش و پيش از هر كس، از اعمال و حالات و رفتار و عيوب و گناهان بندگانش باخبر است، اما... حلم و بردبارى و پرده‏پوشى و رازدارى او بيش از همه است. اگر خداوند، كارهاى پشت پرده و پنهانى بندگانش را افشا كند، آيا كسى با كسى دوست مى‏شود؟ اگر خداوند، «آن كارهاى ديگر» مردم را رو كند، براى چه كسى آبرو و حيثيتى باقى مى‏ماند؟ خداوند، كريم است و آبرودارى و خطاپوشى مى‏كند و زشتكاريهاى پنهانى مردم را فاش نمى‏سازد، وگرنه كيست كه در برابر افشاگريهايش بتواند تاب آورد؟ اين همان است كه در دعاى كميل مى‏خوانيم: «و لا تفضحنى بخفى ما اطلعت عليه من سرى....» بارى... «امانت»، تنها در باز پس دادن فرش همسايه يا مراقبت از گلدانهاى او نيست. «آبرو» از هر سرمايه‏اى بالاتر است و با رازدارى مى‏توان «آبرودارى» كرد. كسى كه از عيب پنهان و راز مخفى كسى مطلع مى‏شود و آن را در بوق و كرنا مى‏كند، گناهكار است و مديون حق مردم. تعجب است كه گاهى رازهاى خصوصى بعضى خانواده‏ها زبان به زبان نقل مى‏شود و صغير و كبير از آن آگاهند! حضرت رضا عليه‏السلام در حديثى فرموده است: مؤمن، هرگز مؤمن راستين نخواهد بود مگر آنكه سه خصلت داشته باشد: سنتى از پروردگار، سنتى از پيامبر و سنتى از ولى خدا. آنگاه سنت و روشى را كه مؤمن بايد از خدا آموخته و به كار بندد، «رازدارى» معرفى مى‏كند: «و اما السنة من ربه كتمان سره.» (4). اگر حرفى را از كسى شنيدى كه راضى به نقل آن براى ديگرى نبود، نقل آن گناه است. اگر بيان يك راز، آبروى خانواده‏اى را به خطر اندازد، فرداى قيامت مسؤوليت دارد و پاسخ گفتن به آن بسيار دشوار است. چرا غيبت حرام است و زشت‏ترين معصيت؟ چون خمير مايه‏اش همان افشاى اسرار و بديها و معايب ديگران است. مگر آبروى رفته را مى‏توان دوباره بازگرداند و مگر آب ريخته را مى‏توان جمع كرد؟ اگر از اختلافات خانوادگى زن و مردى خبر دارى، چه نيازى و لزومى به طرح و افشاى آن؟ اگر در كسى نقطه‏ى ضعفى سراغ دارى، با كدام حجت شرعى و مستمسك دينى آن را فاش و پخش و بازگو مى‏كنى؟ مگر مى‏توان هر چه را دانست، گفت؟مگر گفتن هر راستى واجب است؟اسرار نظامبرخى از اسرار، به يك نظام و حكومت يا تشكيلات مربوط مى‏شود كه بايد محفوظ و مكتوم بماند. اسرارى كه مهمتر و حياتى‏تر از رازهاى شخصى يك فرد است و فاش شدنش براى دشمن، ضررهاى جبران ناپذيرى براى خودى در پى دارد.همان طور كه خراب بودن قفل در خانه‏تان را نبايد ديگران بدانند، و همان سان كه نابسامانى اوضاع داخلى زندگى شما، نبايد به ملأ عام و بر سر زبان مردم كشيده شود، اوضاع درونى يك نظام نيز جنبه‏ى «راز محرمانه» پيدا مى‏كند و برخى اطلاعات مربوط به امور نظامى و سياسى و اقتصادى و حتى فرهنگى، جزء اسرارى مى‏شود كه از چشم و گوش دشمنان بايد پوشيده بماند.عمليات موفق در جبهه، مديون رازدارى در حد اعلاست. رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگها از اين شيوه بهره مى‏گرفت و نقشه‏ى جنگ و برنامه‏ى عمليات و گاهى هدف حركت نظامى و اعزام نيرو و نفرات را پنهان مى‏داشت. در تاريخ اسلام، چه ضربه‏هايى كه به «جناح حق»، از طريق سهل‏انگارى حق‏پرستان خورده است! در نهضت مسلم بن عقيل در كوفه، مگر جاسوس ابن‏زياد به نام «معقل» نبود كه با شيوه‏اى مزورانه اعتماد «مسلم بن عوسجه» را جلب كرد و از مخفيگاه مسلم آگاه شد و كار به دستگيرى و شهادت «هانى» و سپس «مسلم» انجاميد؟ مگر مى‏توان به هر كس كه چهره‏اى انقلابى و خودى از خود ارايه داد، به اين زودى اعتماد كرد و سفره‏ى دل را پيش او گسترد؟ يا مگر از پشت تلفن رواست كه انسان هر چه را بگويد؟ شنود دشمنان و مغرضان چه مى‏شود؟ و خويشتن‏دارى و «كف نفس» و حفظ زبان به كجا مى‏رود؟ چه حكيمانه است اين سخن امام صادق عليه‏السلام: «لا تطلع صديقك من سرك الا على ما لو اطلعت عيله عدوك لم يضرك فان الصديق قد يكون عدوا يوما ما»؛ (5). دوست خود را از اسرار خود، به اندازه و حدى مطلع ساز كه اگر آن اندازه را به دشمن بگويى نتواند به تو زيان برساند، چرا كه گاهى دوست، ممكن است روزى دشمن شود! اين كلام اما معصوم، چه زيبا در كلام سعدى انعكاس يافته است كه: «... هر آن سرى كه دارى، با دوست در ميان منه، چه دانى؟ كه وقتى دشمن گردد!» (6). انگيزه‏ى فاش ساختن رازدر حكمتهاى بلند بزرگان آمده است: «صدور الاحرار، قبور الاسرار». سينه‏هاى آزاد مردان، گور رازهاست. بايد دلى پاك و ايمانى محكم و اراده‏اى استوار داشت، تا به افشاى راز اين و آن نپرداخت. اگر انسان بتواند هر چه كمتر از اسرار مردم مطلع باشد، بهتر است و احتمال فاش كردن آن هم كمتر.راهها و مسيرهايى كه انسان را در جريان «اطلاعات» و «اسرار» قرار مى‏دهد، اينهاست: 1. «پرحرفى». از لابه‏لاى پرحرفيهاى انسان، بسيارى از «اسرار مگو» از زبان مى‏پرد. درمانش نيز كم‏حرفى است. 2. «خودنمايى». اين خصيصه، بيشترين ضربه‏ها را مى‏زند. يعنى وانمود كردن اينكه انسان در جريان است و با «بالا» ها ارتباط دارد و اخبار دست اول را مى‏داند يا آدم مهمى است، سبب مى‏شود خيلى از اسرار را(چه شخصى و چه مربوط به نظام) باز بگويد. 3. «دوستى». آنان كه روى رفاقت و صميميت، اسرار محرمانه را مى‏گويند و به عواقب آن بى‏توجهند، گاهى دوستانه دشمنى مى‏كنند! 4. «وسايل ارتباط جمعى». گاهى آنچه از طريق رسانه‏ها، بى‏سيم، تلفن، جرايد، عكس و فيلم، نامه، حرفهاى عادى مردم كوچه و بازار و در مجالس و محافل مطرح مى‏شود، رازها را فاش مى‏سازد. و... برخى علتها و راههاى ديگر. ولى بايد توجه داشت كه راز، همچون شريان حياتى تو و جامعه و انقلاب تو است. پاسدارى از آن هم بر عهده‏ى تو است. چه ژرف و زيباست اين كلام حضرت صادق عليه‏السلام: «سرك من دمك فلا يجرين من غير اوداجك»؛ (7). راز تو از خون تو است، پس نبايد جز در رگهاى خودت جارى شود! و مگر «خون»، عامل بقاى انسان نيست؟ و اگر خون از بدن برود، جان هم پر مى‏كشد. اسرار هم همين حكم را دارد. گفتن هر سخنى در هر جانبود شيوه‏ى مردان خداهر سخن، جا و مقامى داردمرد حق، حفظ كلامى داردحاصل كار دهد باد فناگفتن هر سخنى در هر جابارى... بايد زبان را در حفظ راز، يارى كرد. راز، امانت است. در حفظ آن بايد كوشيد. چه بسا اختلافها و كدورتهايى كه ريشه در افشاى اسرار اين و آن دارد. 14. ادباز قيمتى‏ترين سرمايه‏ها و ميراثهاى حيات آدمى «ادب» است، حتى بالاتر از ثروت و سرمايه است(ادب مرد، به ز دولت اوست). در برخوردها چيزى به زيبايى و جذابيت ادب نمى‏رسد. بايد آن را آموخت، به كار بست تا روابطى سالم و احترام‏آميز و پايدار ميان افراد، حاكم شود. اما همين واژه‏ى متداول و مشهور، گاهى تعريفى ناشناخته و حد و مرزى مبهم دارد. از اين رو مناسب است كه بر مفهوم و جايگاه و شرايط آن، تأملى مجدد داشته باشيم و بدانيم كه براستى «ادب چيست؟» ادب چيستاين صفت كه سرمايه‏ى ارزشمند رفتارى انسان و رسالت پدر و مادر و مربى است بر چه پايه‏هايى استوار است؟ آيا يك خصلت درونى است؟ آيا رفتارى اجتماعى است يا حالتى روحى؟ رمز اينكه انسان از افراد مؤدب، خوشش مى‏آيد چيست؟ وقتى سخن از «ادب» به ميان مى‏آيد، نوعى رفتار خاص و سنجيده با افراد پيرامون(از كوچك و بزرگ و آشنا و بيگانه) در نظر مى‏آيد. اين رفتار كه از تربيت شايسته نشأت مى‏گيرد، به نحوه‏ى سخن گفتن، راه رفتن، معاشرت، نگاه، درخواست، سؤال، جواب و... مربوط مى‏شود. ادب، هنرى آموختنى است. مى‏توان گفت: «ادب، تربيت شايسته است»، خواه مربى، پدر و مادر باشد، يا استاد و مربى. امام صادق عليه‏السلام فرمود: پدرم مرا به سه نكته ادب كرد... فرمود: هر كس با رفيق بد همنشينى كند، سالم نمى‏ماند و هر كس كه مراقب و مقيد به گفتارش نباشد پشيمان مى‏گردد و هر كس به جاهاى بد، رفت و آمد كند، متهم مى‏شود: «ادبنى ابى بثلاث... قال لى: يا بنى! من يصحب صاحب السوء لا يسلم و من لا يقيد الفاظه يندم و من يدخل مداخل السوء يتهم.» (8). آنچه در اين حديث مطرح است، ضابطه داشتن «دوستى» و «گفتار» و «معاشرت» است. دوست دارى با تو چگونه رفتار كنند؟ مگر نه اينكه مى‏خواهى تو را با احترام ياد كنند؟ خوبيهايت را بگويند؟ نام و لقب زشت بر تو نگذارند؟ مگر نه اينكه از توهين و تحقير و استهزاى ديگران نسبت به خودت ناراحت و رنجيده مى‏شوى؟ مگر نه اينكه دوست دارى در جمع مردم، مورد تكريم و تشويق و توجه قرار گيرى؟ يكى از نكات مهم مربوط به معاشرت، آن است كه آنچه را درباره‏ى خود نمى‏پسندى، درباره‏ى ديگران هم روا ندانى و آنچه نسبت به خويش دوست مى‏دارى، براى ديگران هم بخواهى و آنچه را در كار ديگران زشت مى‏شمارى، براى خود نيز زشت بدانى. اگر از كارهاى ناپسند ديگران انتقاد مى‏كنى، همان كارها و صفات در تو نباشد. اين نوعى «خود ادب كردن» است و كسى كه به اين موهبت دست مى‏يابد كه از فرزانگى و هوشيارى و عقلانيتى تيز و بصير برخوردار باشد. به فرموده‏ى حضرت امير عليه‏السلام: «كفاك ادبا لنفسك اجتناب ما تكرهه من غيرك»؛ (9). در ادب كردن تو نسبت به خويشتن، همين تو را بس كه آنچه را از ديگرى ناپسند مى‏بينى از آن پرهيز كنى. هر كس حد و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، داراى ادب است. بى‏ادبى، نوعى ورود به منطقه‏ى ممنوعه و پايمال كردن حد و حريم در برخوردهاست. اين سخن بلند علوى را هم در اين زمينه بخوانيم كه فرمود: «افضل الأدب ان يقف الانسان عيل حده و لا يتعدى قدره»؛ (10). برترين ادب، آن است كه انسان بر سر حد و مرز و اندازه‏ى خويش بايستد و از قدر خود فراتر نرود. ادب، به خودى خود يك ارزش اخلاقى و اجتماعى است و ارزش آفرين، هم براى فرزندان، هم براى اولياء كه تربيت كننده‏ى آنانند. ادب در هر كه و هر كجا باشد، هاله‏اى از محبت و مجذوبيت را بر گرد خود پديد مى‏آورد و انسان باادب را عزيز و دوست داشتنى مى‏كند. ادب، خودش يك سرمايه است و هر سرمايه‏اى بدون آن بى‏بهاست. مدالى است بر سينه‏ى صاحبش كه چشمها و دلها را خيره و فريفته مى‏سازد. آراستگى هر چيزى به چيزى است. آن گونه كه علم، با حلم آراسته مى‏گردد، و شجاعت، با گذشت و عفو زينت مى‏يابد، و ثروت، با انفاق و بخشش، ارزش پيدا مى‏كند، حسب و نسب هم با ادب، ارج مى‏يابد. شرافت نسب و اعتبار خانوادگى و آبرو و وجهه‏ى اجتماع، بدون داشتن ادب، آرايشى سطحى بر چهره‏اى زشت است. اين سخن حضرت على عليه‏السلام است كه: «لا شرف مع سوء أدب»؛ (11). با بى‏ادبى، هيچ شرافتى نيست. كسى كه بى‏اصل و تبار و نسب و حسب باشد، اگر ادب داشته باشد، شرافت مى‏يابد. ادب، حتى نسب و تبار نامناسب را هم مى‏پوشاند. كلام اميرالمؤمنين عليه‏السلام چنين است: «حسن الأدب يستر قبح النسب.» (12). نشانه‏ها و جلوه‏ها هر يك از ادب و بى‏ادبى نشانهايى دارد. شناخت ادب هم جز با توجه به نمودهاى بى‏ادبى ميسر نمى‏گردد. اين نمودها و نشانه‏ها و علايم، هم در گفتار نمايان است، هم در رفتار و برخورد. اگر عاقلانه زيستن و متانت در گفتار و وقار در رفتار، نشانه‏ى ادب است؛ بى‏خردى، گفتار زشت، بددهانى، تندخويى، زشت‏گويى، دشنام و توهين، سبكسرى و خيره‏سرى، لجاجت و عناد و... هم بى‏ادبى است. اگر كنترل دوستيها و معاشرتها ادب است، بى‏ادبى يعنى رفت و آمد با افراد ناباب و بى‏دقتى در گزينش دوستان و بى‏تعهدى در مجالستها و رفاقتها. آنكه زشت گفتار و بدزبان است، به تعبير حضرت على عليه‏السلام از ادب بى‏بهره است: «لا ادب لسيى‏ء النطق.» (13). كسى كه در برخورد با افراد، حاضر نيست از آنان با عظمت و تكريم ياد كند و مدام به استهزاء ديگران و غيبت آنان مشغول است، آنكه ياوه‏ى ديگران را با ياوه و دشنامشان را با دشنامى زشت‏تر پاسخ مى‏دهد، آنكه در مجالس و محافل و صفها، رعايت حق ديگران و نظم و مقررات و سكوت و نوبت را نمى‏كند، آنكه حاضر نيست به حرف ديگران گوش دهد، كسى كه در گفتگو و بحث، داد مى‏زند، گلو پاره مى‏كند و جانب انصاف و حق را مراعات نمى‏كند، آنكه... اينها همه نشانه‏هايى از فقدان ادب است. از آن سو، مراعات آداب در خوردن، آشاميدن، لباس پوشيدن يا لخت بودن، خلال كردن، دهن دره، سرفه، عطسه و... نشان ادب است. بى‏ادبى، بى‏اعتنايى به حقوق و شخصيت و حرمت انسانهاست. اگر كسى هنگام عطسه، آب دهان به سفره و صورت بيفكند، يا به طرز مشمئز كننده‏اى غذا بخورد، يا به جاى تقديم دو دستى نامه و وسيله و ابزار، آن را پرت كند يا حتى يك دستى بدهد، يا هنگام مطالعه‏ى شما، سر و صدا كند، يا هنگام خلوت، سرزده وارد اتاقتان شود، و اجازه‏ى ورود، نگيرد، اينها نمونه‏هايى از مراعات نكردن ادب اجتماعى است. جالب اين است كه اسلام براى همه‏ى اين موارد، دستورالعمل دارد. «تربيت اسلامى» و اخلاق مكتبى، همه‏ى دستورها و «بايد» و «نبايد» هايش، «ادب آموزى» است. كسى كه پاى‏بند تعاليم دين نباشد، از حوزه‏ى ادب به وادى بى‏ادبى پاى نهاده است. ادب از كه آموزيمرفتار نيك ديگران، بر انسان تأثير مثبت مى‏گذارد. اين امرى روشن و طبيعى است. ناپسنديهاى اخلاقى مردم نيز تأثير سوء مى‏گذارد. اين هم عادى است. هنر انسانهاى فرزانه و هوشمند آن است كه از رفتارهاى ناپسند ديگران هم عبرت و درس مى‏آموزند.هم نيكان الگوى نيكى‏اند، هم بدان سرمشق بدى براى غافلان. اما عاقلتر كسى است كه از بديها راه خوبيها را مى‏آموزد. اين همان حكمت لقمانى است كه از فرزانگى او سرچشمه مى‏گيرد. به قول سعدى:«لقمان را گفتند: ادب از كه آموختى؟ گفت: از بى‏ادبان، كه هر چه از ايشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهيز كردم.» (14) و اگر جز اين بود، لقمان به لقب «حكيم» مشهور نمى‏شد. آرى... ادب آموختن از بى‏ادبان. همچنان كه بايد كم‏حرفى را از وراجان پرحرف و بيهوده‏گوى الهام گرفت؛ بزرگوارى و كرامت نفس را هم بايد از زشتى كار تنگ‏نظران و خسيس طبعان فراگرفت. هيچ كس از زشتى و بدى، خوشش نمى‏آيد. پس چرا ما خود را از آن پاك نسازيم كه محبوب شويم؟ اگر از زشتيهاى ديگران، آموختيم كه به خوبيها روى آوريم، «استاد اخلاق» ما در درون خودمان نهفته است. اين روش، شيوه‏ى آموخته از اميرمؤمنان عليه‏السلام است كه فرمود: «اذا رأيت فى غيرك خلقا ذميما فتجنب من نفسك امثاله»؛ (15). هر گاه در ديگرى اخلاق ناپسندى را ديدى، بپرهيز كه آن گونه رفتار در خودت نباشد! عيساى مسيح هم همين روش را داشت. از او پرسيدند: چه كسى تو را ادب آموخت؟ فرمود: كسى مرا ادب نكرد. من، زشتى جهل را ديدم و از آن پرهيز كردم. (16). نشست و برخاست و انس و معاشرت با افراد مؤدب، خلق و خوى و رفتارمان را به زينت «ادب» مى‏آرايد. از ادب پيامبررسول اكرم صلى الله عليه و آله كه اسوه‏ى ايمان و الگوى اخلاق و ادب و رفتار نيكو است، خود را ادب كرده‏ى پروردگار دانسته و مى‏فرمايد: «ادبنى ربى فاحسن تأديبى»؛ (17). پروردگارم مرا ادب كرد و نيكو كرد!«سيره‏ى پيامبر»، يك كتاب ادب‏آموزى است. رفتار پيامبر، نمونه‏ى عالى اخلاقى و معاشرت والاست. به چند نمونه از ادب برخورد پيامبر با ديگران اشاره مى‏كنيم:رسول خدا با هر كس روبه‏رو مى‏شد، سلام مى‏داد، هم به كوچك، هم بزرگ. (18). هيچ گاه پاى خود را پيش كسى دراز نمى‏كرد. هنگام نگاه، به صورت كسى خيره نمى‏شد، با چشم و ابرو به كسى اشاره نمى‏كرد، هنگام نشستن، تكيه نمى‏داد. (19). وقتى با مردم دست مى‏داد و مصافحه مى‏كرد، هيچ گاه دست خود را عقب نمى‏كشيد، تا طرف مقابل دست خود را بكشد. (20) هيچ خوراكى را مذمت نمى‏كرد. به هيچ (21) كس دشنام و ناسزا نمى‏گفت و سخن ناراحت كننده‏اى بر زبان نمى‏آورد و بدى را با بدى پاسخ نمى‏گفت. زيرانداز خود را به عنوان اكرام، زير پاى كسى كه خدمتش مى‏رسيد پهن مى‏كرد. (22) از روز بعثت تا دم مرگ، هرگز در حال تكيه دادن غذا نخورد. (23) هديه‏ى افراد را(هر چند اندك و ناچيز) قبول مى‏كرد. (24) بيشتر اوقات، رو به قبله مى‏نشست. (25) زانوهايش را پيش اشخاص، باز نمى‏كرد و بيرون نمى‏آورد. بر تندخويى غريبه‏ها در سؤال و درخواست و سخن صبر مى‏كرد. هيچ كس را ملامت و سرزنش نمى‏كرد و در پى كشف اسرار ديگران نبود. (26). خنده‏هايش تبسم بود و هرگز قهقهه سر نمى‏داد. (27) بسيار شرمگين و باحيا بود. سخن كسى را قطع نمى‏كرد. از جلوى خودش غذا مى‏خورد. كار افراد را به هر شكلى راه مى‏انداخت و... بسيارى از فضايل برجسته‏ى ديگر كه همه حاكى از روحى بلند و اخلاقى والا و ادبى متعالى بود. ادب در معاشرت، ميزان رشد و شعور انسان است و هر كس به اندازه‏اى مى‏ارزد كه ادب دارد. عيار سنجش قيمت انسانى افراد، «ادب» آنان است. وقتى مى‏توان با «ادب»، دلها را خريد و هنگامى كه «ادب داشتن»، نشانه‏ى ايمان و وسيله‏ى تقرب به خدا و محبوبيت نزد خالق و خلق است، چرا از سنت رسول خدا و سيره‏ى اولياء دين، ادب نياموزيم؟... آرى، ادب در گفتار و كردار، در خانه و جامعه، با كوچك و بزرگ، با خودى و غريبه در همه جا... و با همگان!پي نوشت : (1). غررالحكم، آمدى، ج 1، ص 437(2). گلستان، سعدى، باب هشتم، آداب صحبت(3). همان(4). ميزان الحكمه، ج 4، ص 426(5). همان، ص 428 به نقل از بحارالانوار(6). گلستان سعدى، باب هشتم(7). بحارالانوار، ج 72، ص 71(8). بحارالانوار، ج 75، ص 261(9). ميزان الحكمه، ج 1، ص 72(10). غررالحكم، ج 7، ص 11(11). همان، ص 12(12). همان، ص 11(13). همان، ص 12(14). همان، ص 12گلستان سعدى، باب 2، حكايت 20(15). ميزان الحكمه، ج 1، ص 70، حديث 374(16). «ما ادبنى احد، رأيت قبح الجهل فجانبته» (بحارالانوار، ج 14، ص 326)(17). ميزان الحكمه، ج 1، ص 78(18). سنن النبى، علامه طباطبايى، ص 43،41 و 75(19). همان، ص 73،47،46،45 و 61(20). همان، ص 41 و 47(21). همان(22). همان، ص 75 و 76(23). بحارالانوار، ج 16، ص 237(24). همان، ص 227 و 240(25). همان(26). مكارم الاخلاق، ص 15،13 و 17(27). سنن النبى، ص 75/س
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 297]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن