تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):براستى كه قرآن ظاهرش زيباست و باطنش عميق، عجايبش پايان ندارد، اسرار نهفته آن پايان نم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835054438




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اعتکاف ؛ فصل بارش باران رحمت


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اعتکاف ؛ فصل بارش باران رحمت
اعتکاف ؛ فصل بارش باران رحمت (قطعات ادبی و زیبا درباره مراسم معنوی اعتکاف و ایام البیض) اعتکاف ؛ میثاقی دوبارهنویسنده: فاطمه شریف زادهاعتکاف، میثاقی است دوباره، عهدی است صدباره و نگاهی است یک‏باره به عمق ناپیدای عشق. سه روز خود را برای او مخلص کردن، عشق را در سحر معنا کردن و روزه را آغاز وصال دانستن. اعتکاف، حج کوچکی است در دل، عمره بزرگی است در نفس، قربانگاه زیبائی است در قلب.در مساجد جامع شهر محرم شدن، سه روز خود را کنار کوه «جبل الرّحمة» دیدن.در کلاس عرفات، مقدمات را چیدن و ذکر «مَنْ لِی غیرُک» را سرمشق گرفتن و چون مجنون، نام لیلی را گفتن.سه شب بیداری از سوز عشق و بیزاری از دنیا و خود را در زمزم معرفت شستشو دادن.بین صفا و مروه راه رفتن، میان از خود گذشتن و به خدا رسیدن و از آتش عشق هروله کردن.دوباره بر گردنامش طواف کردن، پشت مقام ابراهیم، زمزمه دعا کردن، بر سجاده نیاز، سفره دل گشودن و در روز آخر، تا منی رفتن و عرفات را پشت سر گذاشتن و منیّت را قربانی کردن. در «اعمال امّ داوود» صحبت عاشقانه کردن و در سجده آخر، خوشه استجابت را درو کردن.گنج خلوتنویسنده: محمّد حسین قدیریوقتی که آب دل، از گل و لای گناه، کدر می‏شود و گوش‏های جان، از عفونت معصیت سنگین، زمانی که چشم دل، در دود و دم نافرمانی خدا کم سو می‏شود و عشق، تنگی نفس می‏گیرد و گلوی روح می‏سوزد، هنگامی که دل در غروب حقایق، سخت می‏گیرد و می‏گرید و تن عقل، از گزند میکرب هوس در امان نیست و در عصری که گلبول‏های موعظه، زیر چکمه‏های غفلت و تهاجم فرهنگی له می‏شوند و گنج خلوت از کنج دل‏ها، تاراج برده می‏شود، طلوعِ خورشید معرفت در سرزمین اعتکاف، شاید بتواند خانه دل و روح را در مقابل بیماری‏ها ضد عفونی کند و با داروی شفا بخش ثقلین (قرآن و عترت)، ما را از درد پوچی نجات دهد. چرا که اعتکاف، سفر چند روزه به سرزمین صفا و صداقت و غوطه ور شدن در زلال معنی است.اعتکاف، بازدید از معراج قرب الهی با بُراق تیز پرواز خلوص است. گرچه اعتکاف، در کتب اعمال، در قفسه مستحبات جای دارد، اما در «فرهنگ انتظار»، تصفیه ناخالص‏های روحی، با آب توبه و آه فراق در پالایشگاه مسجد شرط وصال است. معتکف با ورود به لاله زار مسجد جامع، پاپوش تمنّیات و تعلق را از پای آرزوهایش در می‏آورد و جلوه‏های ربّانی را در کوه طور تفکر به تماشا می‏نشیند؛ (فاخْلَعْ نَعْلَیک فانک بالواد المقدس طوی) او در بزم خلوت نشینان، از جام‏های دعا و نماز، سرشار از شور و شعور می‏شود.اعتکاف، در آینه لغت، توقف چند روزه در ایستگاه مسجد جامع است؛ با زبان روزه و در قاموس اهل دل، حبس کرکس آمال و هوس و سبک بار و بال نمودن مرغ دل است برای سیر به آفاق و انفس. تا زمانی که کبوتر نفس، گیر دام تعلق‏های مادی باشد، پرواز در آسمان کمال برایش مقدور نیست.و علی علیه‏السلام التهاب درون و شوق وصال معبودش را در کمیل شریف چنین می‏سراید:ای مهربان خدای! مرغ دل در پنجه‏های تیز و قوی هوس حبس گشته، وگرنه بال‏های ما تشنه پرواز در آسمان قُرب تواند.واصلان حق، این طبیبان روح، نسخه‏های خود را در شفا خانه اعتکاف، تقدیم انسانیت نموده‏اند؛ چرا که با اکسیر اعتکاف، مس دل به طلای حرم الهی تبدیل می‏شود و بهشت آرامش به دل‏های آسمانی ارزانی می‏شود.هیچ کنجی بی دد و بی دام نیستجز به خلوتگاه حق آرام نیستخلوتی برای رسیدننویسنده: مهدی میچانی فراهانیکنج کوچک این مسجد، چه وسعت فراخی در خویش نهفته دارد! اینک منم که تنها نشسته‏ام در گوشه‏ای که جز تو کسی را نمی‏بینم و جز تو نمی‏خواهم.اینک منم! که یک سال عصیان و سرکشی و گناهِ خویش را به آب چشمه عبادتِ تو، از پیکرِ آلوده خویش فرو می‏ریزم.من نیازمندم، به فرصتی دوباره برای نفس کشیدن و زنده بودن به فرصتی دوباره و به وسعتی بی کران‏تر برای پرواز، برای رسیدن و نزدیک‏تر شدن تمامِ غربت و بی کسی خود را از تک تک کوچه‏ها و خیابان‏های ظلم زده وحشی، به دوش گرفته‏ام، تا کُنجی بیابم و سفره دردهایم را در محضر تو بگشایم. این سنّتِ سالیانه همه آنانی است که چونان من، نیاز و رازِ خویش را جز به درگاه تو نخواهند که آشکار کنند.باید حضورِ تو را پر رنگ‏تر به خویش بنمایانم. نخواهم گذاشت یادِ تو، در ازدحام این همه غیر تو، در ازدحام این همه ولوله در هم پیچیده که در هیچ کدام، نام تو را نمی‏توان شنید، از یاد ببرم. آری! نخواهم گذاشت.جهان، لبریز از ابلیس‏های کوچکی است که هر لحظه، وسوسه‏ای در گوشِ جانم می‏افکنند، که مباد زمزمه‏های آسمانی، در بصیرتِ من بنشیند! باید کنجی یافت، خلوت و آرام، خالی از همه ولوله‏ها و ابلیس‏ها، کنجی برای آن که به یاد آورد و تکرار کرد، نامی را که هر لحظه، تمامی کهکشان‏ها فریاد می‏کنند. باید دانست که در ورای غفلتِ همه مردمانِ در خواب فرو رفته، کسی هست که از روحِ خویش در ما دمیده است، در من و تو، و این، همان چیزی است که هرگز فراموش نباید کرد.وَه که چه شب‏های سرشاری! چه روزهای لبریزی! اینک سه شب است و سه روز که تنها به تو اندیشیده‏ام. تنها تو را خوانده‏ام حس می‏کنم که سبکبارتر، بر می‏خیزم. حس می‏کنم که رنگِ زلال‏تری به خویش گرفته‏اند، همه دیوارها و پنجره‏ها، همه آدم‏ها، همه ابرها و پرندگان و آب‏ها، حس می‏کنم که مهربان‏تر شده‏ام، حس می‏کنم که ابلیس‏ها از من می‏گریزند و ابلیس زدگان، با شرم از کنارم عبور می‏کنند. آری! حس می‏کنم که راضی‏ام...وَه که چه شب‏های روشنی! چه روزهای شفّافی! این خلسه عظیم بگویید چیست که این گونه مرا به خویش در ربوده است؟ این چه سِحری است که این چنین مرا از گوشه کوچک یک مسجد، به اعماقِ وسیع‏ترین افق‏ها می‏کشاند؟این چه نیرویی است که هر لحظه در من زاده می‏شود و تکرار می‏شود؟ هر لحظه سنگین‏تر می‏شوم و امّا این وزن، چه سبکبارم کرده است!و تا یک سال دیگر، قدرتی در خویش می‏بینم که یک سال، مرا به پیش خواهد برد. یک سال مرا زنده نگاه خواهد داشت و یک سال، همواره در گوشم زمزمه خواهد شد، همان نامی که همیشه مشتاقِ شنیدنِ آن بوده‏ام.تمرین حضورنویسنده: عاطفه خرمیهوای این روزها چقدر سنگین است!خواهش‏های دلم سر ریز کرده‏اند.چقدر بوی خاک گرفته‏ام. دلم لحظه‏ای حضور می‏خواهد.ماه رجب فرا می‏رسد؛ ایّام البیض ماه رجب، اقراری است که هر سال تکرار می‏شود.سجاده‏ام بی تابی می‏کند. قرآن، مفاتیح، چادر نماز... کوله بار سفر را مهیّا می‏کنم.با چشم هایم قرار گذاشته‏ام آرام ننشینیم. به دست هایم قول داده‏ام شکوفه خواهند کرد.«حیّ علی خیر العمل» دو رکعت عشق به جا می‏آورم؛ قربة الی اللّه‏ اللّه‏ اکبر.باید حضور را تمرین کنم. جامه‏ام را به رنگ عدم در آورم، واژه هایم را تطهیر می‏کنم. باید برای خواهش‏های دلم حکم تخلیه صادر کنم.شیطان را به اسارت اراده‏ام در می‏آورم و نفس را زیر گام‏های استوار یقین، لگدکوب خواهم کرد.... این جا هیچ کس شبیه هیچ چیز نیست. گرفتاران ناسوت، از بند هوا رها شده‏اند. عطر ملکوت، در تمام رکعت‏ها موج می‏زند.شیطان، اسیر انسان می‏شود و انسان، حقیقتی که در خلوت این روزها خودش را مرور می‏کند.تعلقات رنگ می‏بازد و سهم هر کس به اندازه وسعت سجاده‏اش می‏شود. مسجد، غرق در بوی خداست...گلبرگ نياز نویسنده: منيره زارعانتو هميشه با مني، امّا چشم من گرفتار رنگ‌وارنگ دنيا و دلم در بند نياز و خواهش نفس است. درونم دلتنگ است از دوري تو. دلم سخت بهانه تو را مي‌گيرد. چند روزي مي‌خواهم تنها با تو باشم، تنها تو را حس کنم و تنها تو را بيابم؛ تو را که سرچشمه وجود مني، روزي‌ده من، حافظ من، يار و ياور من، برطرف کننده نيازهايم و برآورنده حاجاتم، تويي که همه اميد مني. کدام اندوه، کدام سختي و کدام گره کور دلم را خواهد آزرد وقتي من در اين چند روزه اعتکاف تو را بيابم و دريابم که تو خداي بزرگ و مهربان من هميشه با مني؟از آن روز که نهال کوچک و ناتوان وجودم را در عالم خاک کاشتي و به مهرباني آبياري کردي، تا امروز که اندکي پاگرفته‌ام و جوانه‌اي زده‌ام، هميشه و هر لحظه تنها تکيه گاهم به تو بوده است. چه بسيار لحظه‌ها که اين تکيه‌گاه محکم را از ياد برده‌ام و دلم از سختي‌هاي خاک لرزيده و فرو ريخته است، اما امروز آمده‌ام تا اين تکيه‌گاه محکم و استوار را بيشتر باور کنم و با نزديک‌تر شدن به تو، وجود ضعيف خود را به محور پايدار و استوارِ وجود تو بيش از پيش تکيه دهم، بدان اميد که هرگز فرو نيفتم. پس ‌اي عزيز! لحظه‌اي مرا به خود وامگذار. ريشه‌هاي تازه در خاک دوانده‌ام و جوانه‌هاي تازه‌ام را رو به خورشيد وجودت گرفته‌ام. اما دور از تو در خاک بودن سخت است. آفت بسيار است و نهال وجود من نازک و نحيف. توفان‌ها مي‌وزند و من بي‌تو، بي‌تکيه‌گاهم. محتاج دمي خلوت با تو هستم تا برويم، تا استوارتر شوم، تا پا بگيرم. مي‌خواهم امروز حصاري بسازم، بين خودم و هر چه غير توست. بين خودم و همه بادها، توفان‌ها و آفت‌ها. مي‌خواهم که در حصار کوچکم، تو باشي و من، من باشم و تو، تو بتابي و من رشد کنم. من تو را بخوانم و تو نگاهم کني، تا فردا که گاهِ ثمردادن فرا مي‌رسد، ميوه وجودم بوي خوب تو بدهد. دلِ جوان ِ مرا بنگر. هنوز آن‌قدر زمان بر من نگذشته که دلم رنگ و بوي دنيا بگيرد. هنوز دلم آبي است و چشمم بوي آسمان مي‌دهد. آه که غبار دنيا چه زود و چه سخت دل‌ها را کدر مي‌کند. اي مهربان پاک من! سه روز مرا به سوي خود بخوان و در خانه‌ات مهمان کن، تا آبشار رحمتت، همان اندک گرد وغبار دنيايي را هم كه بر دلِ جوانِ من نشسته است، پاك كند و از بين ببرد. نمي‌خواهم با گذر جواني، رنگ آبي دلم خاکستري شود. پس سه روز مرا به سوي خود بخوان و پاک‌تر و تازه‌تر از پيشم کن. جواني سرشار از شور و نشاطم. شور و شوق سفر به سوي تو زنده‌ترم مي‌دارد. سفري سخت و دشوار، عبور كردن از خود، از نياز خود، از خواسته‌هاي خود، تا خدا، تا هستي محض، تا معبودي بي‌همتا. صبح تا شب لب از خوردن و آشاميدن بستن وشب تا صبح لب به ذکر و نيايش با تو گشودن، همه خواسته‌هاي نفس را رها کردن و تنها تو را طلبيدن. رفتن به سفري که هر کس را نشايد و هر دلي آن را نتواند. و من امروز در اين سفر سخت به خودم، به فرشتگان تو و به عالم هستي مي‌باورانم که اين بنده حقير تو، به‌راستي تو را مي‌طلبد و تو را بندگي مي‌کند، آن‌چنان باوري که هرگز از ميان نرود. ‌اي معبود مهربان من! مرا درياب و رهايم مکن. گفتي مهمان را عزيز بداريد که مهمان، حبيب خداست. امروز من به مهماني تو آمده‌ام. اي عزيز! مهمانت را درياب و سبد احتياج مرا از لطف و مهرباني پر کن. دل‌نشين‌تر از مهماني تو چيست که در هر مهماني، صاحب‌خانه خود مهمان سفره توست. اين يگانه سفره‌اي است که در آن صاحب‌خانه، به راستي صاحب‌خانه است و دستش در عط و بخشش گشوده است. ‌اي مهربان! بر تهي‌دستي‌ام راضي مشو که به هزاران اميد به مهماني تو آمده‌ام. سقف آبي مسجدنویسنده: محدثه جليل‌وندو زمين، حرم امنِ خدا بود، ولي من بنده خوب خدا نبودم. من که زندگي‌ام سرشار از شادي است، آن را احساس نمي‌کنم . احساس خسران و پوچي از درونم شعله مي‌کشد. نمي‌توانم آنچه را مي‌بينم باور کنم : من گم شده‌ام يا خدا؟! من فرار مي‌کنم يا دنيا؟!من ريزترين ماهي و تو آبي‌ترين دريا. من ستاره‌اي در کورسوي کهکشانم و تو آسمان بي‌کراني. گريه، ناله، اشک. . . و ناگهان اميد در دلم جوانه زد. خاک‌هاي لبا‌سم را مي‌تکانم، غم‌هايم را پشت در مسجد چال مي‌کنم. من معتکف مي‌شوم. مثل يونس در دل نهنگ. من در دل دنيا معتکف شده‌ام. خدايي جز تو نيست و من بنده ستم‌کار تو هستم. روز اول سخت و آسان؛ امروز سيزدهم رجب است. امروز روز آشنايي است، مرا به ياد مي‌آوري خدا؟!نماز مي‌خوانم، توبه مي‌کنم. از فکرهاي بد، از کارهاي ناشايست. از فراموشي مبهم زندگي . من تو را فراموش نکرده‌ام، ‌اي دوست. روز دوم فرا رسيد؛ نه گرسنه‌ام، نه تشنه. نه بيدارم، نه خواب. مي‌دانم امروز چهاردهم رجب است. خورشيد زيباست، آسمان آبي پيداست؛ اما من اينها را بر سقف آبي مسجد مي‌بينم. هنوز هم معتکفم. از بيرون بي‌خبرم، اما درونم را مي‌بينم، خودم را تماشا مي‌کنم. در صورت مردم، در آيات قرآن. و آفتاب غروب مي‌کند در روز دوم. سجاده‌ام را باز کرده‌ام، امروز روز سوم است. ظهر روز سوم، لقمان، ياسين، انعام، بني‌اسرائيل و کهف؛ همه را به شهادت مي‌گيرم. شما آيات قرآن مي‌دانيد که من عاشقانه خدا را دوست دارم. توبه کرده‌ام، پشيمانم. شايد بدون ياد خدا زنده باشيم، ولي زندگي نمي‌کنم. از نعمت‌هاي خدا بهره نمي‌برم. من آلودگي‌ها را پاک کرده‌ام. حالا ديگر پاک پاکم. ديگر مي‌توانم به شادي سرم را بالا ببرم، من خودم و تو را تصوير مي‌کنم. و دريايي اشک که گناهانم را پاک کرد. دعايم برآورده شد، دوستي‌ام پذيرفته شد، من قبول شده‌ام. برگرفته از :- اشارات :: شهریور 1382، شماره 52 - گلبرگ :: تیر و مرداد 1387، شماره 100 منبع : http://www.hawzah.net/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 332]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن