تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):كمال ادب و مروت در هفت چيز است: عقل، بردبارى، صبر، ملايمت، سكوت، خوش‏اخلاقى و مدا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817073280




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هوس مداري و خودبینی


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:

حق مداري و خودبینی حق مداري نه خود محوريهمان گونه که به حسب ظاهر، کعبه قبله ي مسلمانان و مطاف زايران است، از نظر باطن هم هر انساني، قبله و مطافي دارد. و قبله ي هر کسي، هدف خاص اوست که براي نيل به آن هدف، به سمت آن حرکت مي کند. و مطاف هر کسي، چيزي است که در مدار آن مي گردد. برخي خود محور و خود مدار و برخي ديگر، حق محور و حق مدارند.قبله ي کساني که خودمدار و خودمحورند، منافع شخصي آنهاست. قرآن کريم از انسان خودمحور، به (فمنهم ظالم لنفسه) (1) ياد کرده و در تعبيرات روايي آمده است که او «يحوم حوم نفسه» (2)؛ چنين کسي بر خود ستم کرده است؛ زيرا قبله ي اصلي خود را نشناخته است و مطاف و مدار اصيل خويش را نيافته است.گروه ديگر، حق محورند و قبله و مطاف و مدارآنها، حق است؛ خواه به سود آنها باشد و خواه به زيان آنها. البته حق به زيان کسي نيست، چنان که باطل به سود کسي نخواهد بود؛ چون باطل، نه موافق با نظام آفرينش است و نه موافق با هدف آفرينش انسان. از اين رو، امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: « ان من حقيقه الايمان أن تؤثر الحق وان ضرک علي الباطل و ان نفعک، و أن لا يجوز منطقک علمک» (3)؛ از نشانه ها و آثار ايمان حقيقي آن است که حق را گر چه به زيان شما باشد بپذيريد و باطل را گر چه به سود شما باشد نپذيريد. سود و زيان در اين حديث، راجع به تشخيص خود شخص و ناظر به خصوص نفع و ضرر مادي است، وگرنه هيچ حقي زيان آور نبوده و هيچ باطلي سودمند نيست.اين حديث شريف حاوي دو دستور در زمينه ي تهذيب اخلاق است که يکي مربوط به امور عملي و ديگر در ارتباط با امور نظري و عملي است. حضرت فرمود: در کارهاي عملي، حق را انتخاب کنيد و به آن رأي دهيد گر چه در ظاهر به زيان شما باشد، و باطل پسند نباشيد گر چه در ظاهر به سود شما باشد. از نظر علمي، بيش از مقدار دانشتان ننويسيد و سخن نگوييد. مبادا استادي در کلاس درس بخواهد از جهل شاگرد سوءاستفاده کند، و بيش از نصاب علمي خود سخن بگويد يا کسي هنگام تنظيم مقاله اي ازجهل خوانندگان سوء استفاده کرده بيش از مقدار دانشش بنويسد. براي مؤمن، زبان يا قلم امام نيست، بلکه عقل و علم امام است؛ يعني زبان و قلم انسان بايد به عقل و علم او اقتدا کند.آزمون حق مدارينصيحت پذيري و حق گرايي، نشانه ي انتخاب راه درست وحق مداري است. اگر نصيحت پذيري يا حتي شنيدن نصيحت براي ما دشوار باشد و به ذائقه ي ما تلخ آيد، نشانه ي آن است که بيماريم؛ چنانکه اگر از ميوه يا غذاي شيرين احساس تلخي کرديم،بايد بدانيم که بيمار هستيم.ضرب المثل «حق تلخ است»، در حقيقت پيام بيماران است؛ نه پيام تندرستان! تندرستان حق را شيرين مي دانند.تنها حق به حال انسان نافع است، و حق را هم جز خدا نمي گويد: ( الحق من ربک) ( 4)؛ حق، يعني قانون و دستور درست، از خداست و خدا خود حق محض است و حق «از» او نشئت مي گيرد، نه اين که حق «با» او باشد. پس چيزي «با» او نيست، بلکه هر حقي «از» اوست.رژيم ارباب رعيتي فرهنگي عالمان الهي، عهده دار دو کارند: يکي براندازي رژيم ارباب رعيتي و ديگري سازندگي و استوار کردن رژيم رباني مردمي. رژيم ارباب رعيتي نه تنها در مسائل اقتصادي و اجتماعي مطرود است، بلکه در مسائل سياسي و نظامي، اعتقادي و فرهنگي نيز محکوم است.در رژيم ارباب رعيتي، مسئول يک بخش داعيه ي ربوبيت آن را دارد و خودمحور است. او فکر خود را قانون سعادتمند و حيات بخش و مردم را پيرو هواي خود مي شمارد؛ همان گونه که در مسائل مالي رژيم ارباب رعيتي بر اين اصل استوار است که ديگران بايد کار کنند و فقط ارباب ، بهره ببرد.کسي که مردم را به خود دعوت مي کند، در حقيقت حامي رژيم ارباب رعيتي است؛ کسي که صدرطلب بوده ،علا قمند است وقتي بر جمعي وارد مي شود، مردم به احترام او برخيزند، از او تعريف کرده، سخن و رأي او را بازگو کنند، او خود را «رب» مي داند و مردم را رعيت و بنده ي خود تلقي مي کند. در وصاياي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله به حضرت ابي ذر نيز آمده است: « يا أباذر من أحب أن يتمثل له الرجال قياما فليتبوء مقعده من النار» (5)؛ کسي که توقع دارد هنگام ورود به مجلسي عده اي به احترام او برخيزند، بايد جايش را در جهنم مشخص کند. البته شايان گفتن است که وظيفه داريم به عالمان دين و مردان پرهيزکار، خدمتگزاران و افراد عادل و خير اقدام کنيم؛ ولي آنها نيز نبايد توقع احترام داشته باشند.ذات اقدس خداوند، نه تنها رژيم ارباب رعيتي فرهنگي را براي موحدان - اعم از مسلمان و اهل کتاب - نمي پذيرد، بلکه آن را براي جامعه ي انساني سم مي داند.خداوند در «حوزه ي اسلامي» نمي پذيرد که کسي خود را بر ديگران تحميل کند و از اين رو مي فرمايد: « انما المؤمنون اخوة» (6) مؤمنان، با هم برادر و همه فرزند ايمان به خدايند و به مقتضاي ايمان به خدا يکديگر را آگاه و با يکديگر، هماهنگ عمل مي کنند، پس هرگز مؤمني، «رب» مؤمن ديگر نيست.در «حوزه ي توحيدي» مي فرمايد: ( قل يا أهل الکتاب تعالوا الي کلمة سواء بيننا و بينکم ألا نعبد الا الله و لا نشرک به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا أربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بأنا مسلمون) (7)؛ به اهل کتاب بگو ما اصل مشترکي را به اسم «ميثاق بين الملل الهي» امضا مي کنيم که هيچ يک از ما ديگري را رب خود نپذيرد. يعني، نه داعيه ي ربوبيت داشته باشيم و نه دعواي ربوبيت کسي را امضا کنيم و براي خدا شريک قائل نشويم . و يک مبدأ را بپرستيم. اگر آنها اعراض کردند، شما بر اين محور الهي باقي بمانيد. از اين آيه شريفه استفاده مي شود که داعيه يا پذيرش دعواي ربوبيت، در حوزه ي الهي ممنوع است. بنابراين، هيچ موحدي حق ندارد مردم را به خود دعوت کند.مرحله ي سوم که وسيعتر از محدوده ي اسلامي و الهي است، «حوزه ي انساني» است. در اين زمينه قرآن کريم مي فرمايد: ( ما کان لبشر أن يؤتيه الله الکتاب و الحکم و النبوة ثم يقول للناس کونوا عبادا لي من دون الله و لکن کونوا ربانيين بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون - ولا يأمرکم أن تتخذوا الملائکه و النبيين أربابا أيأمرکم بالکفر بعد اذ أنتم مسلمون) (8)؛ هيچ بشري از انبيا و مرسلين که خداوند به آنها کتاب و وحي و نبوت عطا کرده است، هرگز مجاز نيست مردم را به خود دعوت کند . معناي "مردم را به خود دعوت کردن "اين نيست که مثلا بگويد: مجسمه اي از من بسازيد و آن را بپرستيد، بلکه بدون علم، حکم کردن و نظر دادن نيز از همين قبيل است. بازگشت عمل کسي که ندانسته فتوا مي دهد، به دعوي ربوبيت است.مبناي فرعون که مردم را به خود دعوت مي کرد، اين نبود که مجسمه اي از من بسازيد و در خانه يا معبد در برابر آن عبادت کنيد. داعيه ي او اين بود که : قانون و خط مشي مردم بايد براساس انديشه ي من باشد و اين همان رژيم ارباب رعيتي فکري و فرهنگي است.چنين انديشه نابخردانه اي با روح بندگي خدا هماهنگ نيست؛ زيرا انسان «مستقل» را چه رسد که دعوي «مستقل» بودن در سر بپروراند و طاير مقصوص الجناح را چه سزد که خيال خام طيران در ملکوت را در دل تمني کند؟ چنين شخص مختال و مختبطي، خداي ظهير را ظهري قرار داده و عبد آبق را مولاي سابغ و سامق ساخته است.رژيم رباني مردمياز سوي ديگر بايد کوشيد رژيم رباني، الهي استوار گردد. رباني بودن، به اين معناست که انسان، خود را نبيند و رب خود را که خداست، ببيند و نه تنها او را ببيند، بلکه «ذاتا»، «وصفا» و«فعلا» به خداي خود مرتبط باشد. بايد راه رباني شدن را بررسي کرد. همان گونه که گذشت، قرآن کريم مي فرمايد: ( کونوا ربانيين بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون) (9). از آن جا که در اين آيه ي شريفه، فعل به صورت ماضي استمراري به کار رفته: ( کنتم تعلمون... کنتم تدرسون)، معلوم مي شود رباني شدن، استمرار طلب مي کند، به اين معنا که چندين سال، خوب دانش آموختن و خوب عمل کردن، انسان را رباني مي کند، البته کساني که به اين مقام نايل آيند کم هستند.خودبيني يا خدابيني؟انسان بر سر دو راهي قرار دارد، يا حقيقت خود را مي يابد و بر کمال آن مي افزايد؛ يا آن را گم کرده سرمايه را از دست مي دهد.کمال انسان در اين است که خود را به «اصل» برساند و رسيدن انسان به اصل خود، که کمال اوست با خودبيني جمع نمي شود و از اين جهت از کمال انساني به «مقام فنا» ياد مي کنند؛ پس کسي که خود را نبيند و به فکر خود نباشد و اصل خود را شناسايي کند و مطيع او باشد به کمال مي رسد.اين مرحله، بحث اخلاقي روشني دارد که خودبيني با کمال، سازگار نيست؛ اما مهم اين نيست که انسان «خودبين» نباشد؛ مهم اين است که انسان «خدابين» باشد؛ زيرا خودبيني مانع، ولي خدا بيني، شرط رسيدن به کمال است. و بين اين دو مطلب، فرق بسيار است. اگر گفتيم: «بايد از خودبيني نجات پيدا کنيم چون مانع کمال است.» بحثي اخلاقي است. در اين صورت حداکثر اين است که انسان، متواضع و خدمتگزار باشد و بکوشد که از جهنم برهد و به بهشت برسد، ولي اگر گفتيم: «خودبيني مانع کمال و خدابيني شرط آن است»، بحث صبغه ي عرفاني مي يابد. بنابراين، «کامل» کسي نيست که خود را نبيند، بلکه کسي است که خدا را ببيند؛ يعني تکبر و مانند آن مانع کمال است و شرط اساسي کمال، خودبيني است.آثار خدابينيوقتي خدابيني، محور کمال قرار گرفت، انسان سالک نه تنها خود را نمي بيند و به خود اعتماد و اعتنايي ندارد، بلکه به ديگران نيز اعتنا ندارد و علوم، اموال و حتي فضايلي که فراهم کرده نيز نمي بيند و به آنها اعتماد ندارد؛ زيرا در اين ديدگاه وسيع تنها شرط کمال، خدابيني است و خدابيني با غيربيني جمع نمي شود. خدابين مجموعه ي جهان آفرينش را آيات، ابزار و مظاهر فيض خدا مي داند و هر چه يا هر شخصي را که مي بيند به عنوان بنده و مجراي فيض خدا مي بيند. آنچه شاعر مي گويد: گر چه تير از کمان همي گذرداز کماندار بيند اهل خرد اختصاصي به تير و کمان و تيراندازي ندارد واين سخن بلند مثال است و بدين معناست که هر کار خيري از کسي به انسان برسد، انسان سالک، خدا را منشأ آن اثر، و آن شخص را وسيله مي دانسته، مي گويد: « خدا را شکر که به اين وسيله، مشکلم را حل کرده است.»علت اين که خدابيني، شرط کمال و خودبيني، مانع آن است اين است که اگر کسي خودبين نباشد، غير خدا را مي بيند و باز در بين راه مي ماند؛ ولي اگر خدابين باشد، غير را نمي بيند. چون خداوند، هستي کامل و نامتناهي است و علم، قدرت، جود و سخا، حيات و احيا را به طور نامتناهي دارد. پس هر چيزي که درهر گوشه ي عالم پيدا شود، آيت و علامت افاضه خداست.حمق خودبينيدر آثار ادبي آمده است که انسان احمق از ستايش و مداحي لذت مي برد. پس آن کس که از ستايش لذت مي برد گرفتار «حمق» است؛ زيرا ستايش در برابر کمال است و کمال واقعي از آن خداست: ( الحمد لله رب العالمين) . انساني که آيينه دار کمال و جمال و جلال حق است ذاتا مستحق مدح و ثنا نيست و اگر کسي از مدح و ثنا خوشحال شود، مي پندارد اين کمال، از آن خود اوست و او سزاوار مدح و ثناست از اين رو باد مي کند: «احمق را ستايش خوش آيد چون لاشه که در کعبش دمي فربه نمايد» (10) براي اين که پوست گوسفند ذبح شده را آسانتر بکنند، از طريق کعب (ني) در آن مي دمند. آنگاه رهگذار ناآگاه مي پندارد گوسفند فربه است. اين تمثيل، برداشتي اخلاقي است.همين مطلب، برداشتي عرفاني نيز دارد؛ مي گويند انسان اگر خودبيني را رها و خود را در خداي سبحان فاني کند، مانند گوسفندي است که بميرد. وقتي گوسفند بميرد صاحب گوسفند از دم و نفس خود در آن مي دمد؛ يعني، تاکنون گوسفند با نفس حيواني مأنوس بوده است و با آن دم برمي آورد، ولي اکنون نفس انساني در آن دميده شده است . همچنين اگر کسي خود را ببيند، با نفس خودي و انساني زندگي مي کند، ولي اگر به مقام فنا برسد، خود نفسي نمي کشد و فقط با نفس الهي زنده است، کسي که به مقام فنا مي رسد، همه ي کارهاي او را خدا اداره مي کند.ولايت خدا و ولايت شيطانخداوند برخي انسانها را به حال خودشان وامي گذارد و بعضي را تحت ولايت شيطان اداره مي کند؛ کسي که خدا را ببيند و نفس الهي در او دميده شود، خداي سبحان، خود، کارهايش را برعهده مي گيرد و اين همان مقام "ولايت" است که خدا ولي و مسئول تدبير و اداره ي انسان باشد: (الله ولي الذين امنوا) چنين انساني در مسير بد نمي انديشد و در راه بد، قدم برنمي دارد. اين راه، مخصوص انبيا و ائمه (عليهم السلام) نيست، گر چه آنها راهيان موفق اين راهند؛ بلکه براي شاگردان انبيا و اوليا هم باز است.اثر ولايت خدا که متولي کار انسان است، اين است که انسان را از تيرگيها خارج وبه سوي نور مي برد: ( يخرجهم من الظلمات الي النور) (11) چنين انساني در مسائل علمي، گرفتار تيرگي جهل و در مسائل عملي، گرفتار ظلمت ظلم و ضلالت نمي شود، ولي اگر کسي خدا را نبيند و خود را ببيند، به ناچار، جهان را هم مي بيند و براي آن اصالتي قايل است و معبود او همان زرق و برقي است که برايش فريبا و زيبا است. در نتيجه چنين انساني به ناچار خود را گم مي کند که از آن به «ضلالت» ياد مي شود. ضال يعني گم شده کسي است که راه را از دست داده است و هرگز به مقصد نمي رسد. انسان گم شده، ابزار دست شيطان است. اهل معرفت وعالمان اخلاق کوشيده اند تا در چهره ي مثلهايي بازگو کنند که گم شده ، تحت ولايت شيطان است. نمونه هايي از مثلهاي مزبور بدين شرح است: 1- مرحوم شيخ بهائي مي گويد:مردي که نشانه ي سجده، همچون ديناري مدور بر پيشاني او نقش بسته بود بر در بارگاه سلطاني به انتظار «صله» نشسته بود؛ زاهد صاحبدلي به اين داغدار گفت: تو که آن سکه را بر پيشاني داري، چرا در آستانه ي سلطاني؟ زاهد ديگري گفت: اين سکه (داغي که بر پيشاني داشت) قلب و مغشوش است و خريدار ندارد.2- به ژنده پوشي که لباس مندرسي در بر داشت، گفتند: آيا اين خرقه را نمي فروشي؟ گفت : اين، دام من است. اگر دامم را بفروشم، به چه وسيله شکار کنم؟ اگر کسي از راه حق گم شود شيطان او را اين چنين مي خرد و به دام مي اندازد.همان طور که بعضي خريداران تنها لباس هاي کهنه و ظرفهاي شکسته را مي خرند، در بازار انسان فروشي نيز شيطان فقط گم شده ها را مي خرد و کاري با انسانهاي صالح ندارد. چون انسانهاي صالح او را «رجم» و به سوي اوتيراندازي مي کنند. نه تنها به زبان مي گويند: «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم»، بلکه واقعا به سوي او تيراندازي مي کنند. هر قطره اشکي که از چشم بنده ي صالح فرومي ريزد سيلي بنيان کن براي شيطان و شيطنت است، هر قدم خيري که عبد صالح بر مي دارد، تيري به سينه و چشم اوست.سرانجام خودبيني و خودستاييذات اقدس خداوند خودستايي را وصف گروهي از اسرائيليها دانسته، مي فرمايد: (ألم تر الي الذين يزکون أنفسهم بل الله يزکي من يشاء و لا يظلمون فتيلا) (12)؛ آيا نمي نگريد کساني را که خود پسند و مغرورند و خويش را مي ستايند! مدح و خودستايي سه حالت دارد: گاهي انسان دروغ مي گويد و ادعاي بي جايي دارد. چنين کسي که درباره او گفته شده: «هلک من ادعي وخاب من افتري» (13) گذشته از خودبيني مذموم، سخنش کذب و حرام است؛ اما گاهي سخن و ستايش او کذب نيست؛ يعني حقيقتا درجه اي علمي يا کمالي عملي دارد؛ اما همين عجب و غرور، زشت است. خودستايي به اين معنا که من اين کمال را دارم، تکبر، غرور، عجب است و مذموم.گاهي کسي کمال علمي يا عملي را دارد و ضرورت هم اقتضا مي کند که خود را به داشتن آن معرفي کند که از باب عجب و خودستايي و خودپسندي نيست؛ بلکه از باب اتمام حجت و از باب (أما بنعمه ربک فحدث) (14) است، چنانکه اميرالمؤمنين (عليه السلام) گاهي در نامه هايي که براي امويان مي نگارد خود را به عظمت معرفي مي کند و آنگاه مي فرمايد: ( لولا ما نهي الله عنه من تزکية المرء نفسه لذکر ذاکر فضائل جمة) (15) ؛ اگر خداوند از خودستايي نهي نکرده بود، فضايل فراوان خود را برمي شمردم. غرض آن که، اگر انسان توفيق خدمتي يافت و آنگاه آن را به رخ ديگران کشيد، عمدا سعي خود را هدر داده است و اگرخدا به ما توفيقي داده، علمي آموخته و عملي اندوخته ايم بايد معتقد باشيم نعمت الهي است و آن رابه خدا نسبت بدهيم نه به خود.خودستايي، کار اسرائيليها و برخي از ترسايان است که به دروغ گفتند: (نحن ابناء الله و أحباؤه) (16) يا گفتند: ( لن يدخل الجنة الا من کان هودا أو نصاري) (17)؛ بهشت مخصوص يهوديها يا ترساهاست که اين نيز دروغ است؛ يا گفتند: ( لن تمسنا النار الا أياما معدودة قل اتخذتم عند الله عهدا فلن يخلف الله عهده أم تقولون علي الله ما لا تعلمون) (18)؛ ما در قيامت، بيش از چند روز معذب نيستيم. خداوند مي فرمايد: آيا شما از خداوند عهد و ميثاقي گرفته ايد؟ اين خودستاييها براي چيست؟خودبيني و خودستايي، بسيار زشت است و اگر به صورت بيماري واگيرداري درآيد و به جامعه ستايي و گروه ستايي تبديل گردد، بلاي عظيمي مي شود و خطر نژاد پرستي مانند نژاد پرستي اسرائيليها، را در پي دارد؛ از اين رو قرآن و سنت معصومين (عليهم السلام) خودستايي فردي را تحريم و منع کرده اند تابه نژاد پرستي منجر نشود.فيض الهيقرآن کريم تزکيه را در عين حال که لازم مي داند، دسترسي به آن را محصول فيض خدا شمرده، مي فرمايد: کسي که توفيق تهذيب روح پيدا کرد، بايد بداند که نعمت الهي نصيبش شده و بايد حق و قدر اين نعمت را با استمرار مجاهده ي با شيطان درون، حفظ کند. در سوره ي مبارکه ي «نور» مي فرمايد: (لولا فضل الله عليکم و رحمه ما زکي منکم من أحد أبدا ) (19)؛ اگر فضل و لطف الهي نبود، هيچ يک از شما به نزاهت روح راه نمي يافتيد. گرايشي که در دل پيدا مي شود، فيض خداست.گر چه غير از انبيا و اولياي الهي (عليهم السلام) ديگران هر چه دارند فيض «باواسطه» است، ولي راه نزديکي را علي (عليه السلام) ارائه کرده و به ما فرموده است: شما کريمانه زندگي کنيد؛ هرگز دستتان به جيب وکيف کسي نباشد. انسان همان طور که مي تواند مستقيما روزي خود را از خدا دريافت کند، مي تواند تهذيب روح، معرفت را نيز از خدا دريافت کند. کسي که همواره سعي مي کند شاگرد ديگران باشد هميشه صدقه خور اين وآن است! انسان بايد به جايي برسد که نيازي به استاد و کتاب نداشته باشد. کسي که در محضر درس ديگري يا درکنار کتاب مصنفي قرار مي گيرد در حقيقت، مهمان فکر اوست، ولي اگر کوشيد اين فيض علمي را بي واسطه يا با واسطه ي کمتري از ذات اقدس خداوند دريافت کند، علم او کريمانه است.بيان نوراني علي (عليه السلام) که فرمود: ( و ان استطعت ألا يکون بينک وبين الله ذو نعمة فأفعل»(20) ناظر به همين است، يعني اگر کريمانه کوشيدي تا بين تو و خدايت کسي فاصله و واسطه نباشد تا به وسيله ي او، روزي به دست تو برسد، اين کار را بکن. چون خدا با شما از همه ي ما سوا نزديکتر است. پس هر تزکيه اي فيض الهي است. کسي که اين راهها را پيمود، درمصاف با شيطان شرکت و بر اثر مخالفت با او پيروزمندانه و سرافراز از صحنه ي جهاد اکبر بيرون آمد.شيطان همين که گفت: (أنا خير منه)، خداوند به او فرمود: ( فاهبط منها فما يکون لک أن تتکبر فيها) (21)؛ اين منزلت، منزلت تکبر نيست؛ پايين برو. اين اصل براي هميشه هست. شيطاني که ساليان متمادي عبادت کرد و منزلتي يافت، خودستايي و غرور، مايه ي هبوط او شد و ديگران نيز مانند او خواهند بود؛ زيرا در نظام کلي هيچ فرقي بين انسان و غير انسان نيست. در اين نظام، سنتهاي الهي حاکم است، نه سنتهاي قبيله اي و نژادي و روابط قوم و خويشي.اميرالمؤمنين (عليه السلام) مي فرمايد : خداوند بهشت را جاي پاکان قرار داده و کسي را که اندک لغزشي داشته از بهشت بيرون کرده است پس ديگر، اهل لغزش را به بهشت راه نمي دهند. چون بهشت جاي لغزشکار نيست . اگر لغزشکار در بهشت جايي مي داشت، پس چرا آدم را بيرون کردند؟ خدايي که لغزشکار را از بهشت مي راند، هرگز لغزشکار را به آن جا راه نمي دهد.کسي که تلاش و کوشش علمي يا عملي کرده و مهذب شده است، اگر خودستايي کند از همان جا سقوط مي کند.پي نوشتها: 1- سوره ي فاطر، آيه ي 32.2- بحار، ج 23، ص 214.3- بحار، ج 67، ص 106.4- سوره ي بقره، آيه ي 147.5- بحار، ج 74، ص 90.6- سوره ي حجرات، آيه ي 10.7- سوره ي آل عمران، آيه ي 64.8- سوره ي آل عمران، آيات 79-80.9- سوره ي آل عمران، آيه ي 79.10- گلستان سعدي، باب هشتم در آداب صحبت.11- سوره ي بقره، آيه ي 257.12- سوره ي نساء، آيه ي 49.13- نهج البلاغه، خطبه ي 16، بند 8.14- سوره ي ضحي، آيه ي 11.15- نهج البلاغه، نامه ي 28، بند 10.16- سوره ي مائده، آيه ي 18.17- سوره ي بقره، آيه ي 111.18- سوره ي بقره، آيه ي 80.19- سوره ي نور، آيه ي 21.20- نهج البلاغه، نامه ي 31، بند 88.21- شرح غرر الحکم، ج 6، ص 427.22- سوره ي اعراف ، آيات 12-13./خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 615]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن