محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829148589
فهم قرآن (قسمت هفتم)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فهم قرآن (قسمت هفتم) نويسنده:حميدرضا پرورش ده ويژگى بيان معارف در قرآن براى فهم محتواى هر كتابى نخست لازم است خصوصيات زبانى و بيانى آن را بشناسيم و بر همين اساس، در استفاده از معارف قرآن كريم ضرورى است كه با ويژگيهاى قرآن در بيان معارف خود، آشنا باشيم تا اولا بتوانيم آن معارف بلند را به خوبى و در سطحى والا دريابيم و ثانيا به ابهاماتى كه دربارهى شيوهى بيان قرآن در برخى اذهان وجود دارد، پاسخ داده شود. در ذيل، چند ويژگى از ويژگيهاى تفهيم معارف در قرآن ارائه مىشود؛ گرچه به بعضى از آنها در ضمن مباحث گذشته اشارهاى شده است. 1- بيان ساده و بيان عميق انسانها فرهنگى مشترك به نام «فطرت الهى» دارند، ليكن در هوشمندى و استعدادهاى فكرى و ذهنى يكسان نيستند، بلكه: «الناس معادن كمعادن الذهب والفضة» (1) مردم مانند معادن طلا و نقره هستند. كتابى كه جهان شمول است بايد معارف فطرى را با روشهاى متفاوت و در سطوح متعدد تبيين كند تا هيچ محققى به بهانهى سطحى بودن مطلب، خود را از آن بىنياز نپندارد و هيچ ساده انديشى به بهانهى پيچيدگى و عميق بودن معارف، خود را از آن محروم نبيند. از اين رو قرآن كريم گذشته از راه حكمت و موعظه و جدال احسن ره آورد خويش را ارائه مىدهد: (أدع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة وجادلهم بالتى هى أحسن) (2) مىكوشد تا از راه «تمثيل» بسيارى از معارف بلند را تنزل دهد تا مردم عادى بتوانند در سايهى اعتصام به «مثل» بالا روند و از «موعظه» بهرهمند گردند و از «جدال احسن» طرفى بندند و از «حكمت» سرشار شوند و از معقول به مشهود و از حصول به حضور و از غيب به شهود و از علم به عين و از منزل اطمينان به مقصد لقاى خداى سبحان رسند و از آنجا سير بىكران «من الله الى الله فى الله» را با نواى «آه من قلة الزاد و بعد السفر و طول الطريق» (3) و با شهود مقصود و حيرت ممدوح «رب زدنى فيك تحيرا» ادامه دهند و با درخواست امامان معصوم (عليهم السلام) هماهنگ شوند كه فرمودند: «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك وأنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصير أرواحنا معلقة بعز قدسك» (4). قرآن كريم براى متوسطين مردم از برهان و حكمت استفاده مىكند و از اين طريق معارف را بدانها مىرساند ولى براى انسانهاى ساده انديشى كه برهان و استدلال برايشان قابل هضم نيست، از تمثيل براى رقيق و ساده شدن معارف سنگين استفاده مىكند؛ اين خصوصيت غالبا در كتابهاى عقلى و استدلالى وجود ندارد. راه «تمثيل» همانطور كه در منطق آمده، غير از راه «حد» و «رسم» است؛ زيرا نه ذاتيات شىء مورد تعريف در آن مىآيد و نه عوارض ذاتى آن، بلكه برخى از نمونههاى مشابه ياد مىشود مثل اينكه در تعريف نفس آدمى مىگويند: نفس در بدن همانند ناخدا در كشتى است. تا اين تمثيل زمينهاى براى بازشناسى نفس باشد. خداى سبحان در قرآن كريم مىفرمايد: (و لقد ضربنا للناس فى هذا القران من كل مثل لعلهم يتذكرون) (5) يعنى ما در اين قرآن براى مردم از هر گونه مثل مىآوريم تا آنان متذكر شوند. در استفادهى از مثل اين نكته را بايد در نظر داشت كه نبايد در محدودهى مثل توقف كرد بلكه بايد آن را روزنهاى به جهان وسيع «ممثل» دانست و از اين مسير گذشت و از مرحلهى علم به قلهى عقل سفر كرد و سپس از آن سكوى رفيع و بلند، به كنگرهى شهود پرواز نمود و فقط به عز قدس خداوندى تعلق يافت و ديگر هيچ: غلام همت آنم كه زير چرخ كبودز هر چه رنگ تعلق (تعين) پذير آزاد استدر قرآن كريم آياتى وجود دارد كه غير از خواص كسى آنها را مىفهمد ولى هيچ مطلبى در قرآن نيست جز اينكه براى همگان قابل فهم است؛ زيرا محتواى همان آيات بلند را خداى سبحان در آيات ديگرى ترقيق فرموده و به طور ساده، به صورت مثل، يا داستان و يا با بيان سادهى همه كس فهم بيان كرده است. به عنوان نمونه دربارهى علم غيب خود مىفرمايد (و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو) (6) يعنى كليدهاى غيب نزد ذات اقدس اله است و هيچ كس جز او، علم بدانها ندارد، اين كريمه را تودهى مردم مىفهمند كه «مفاتح غيب» يعنى چه. ولى خداى سبحان پس از اين فراز از آيه، مسئله را به صورتى بيان مىكند كه همگان مىتوانند بفهمند: (و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها) (7) يعنى خداوند به آنچه كه در خشكى و درياست آگاه است و هيچ برگى از درختى نمىافتد جز اينكه او خبر دارد. اگر چه عموم مردم آن فراز بلند آيه را نمىفهمند ولى همان محتوا را در سطحى نازلتر و رقيقتر در جملات بعدى درك مىكنند، البته بايد اعتراف كرد كه قدرت مثل همانند اقتدار حد يا رسم نيست تا به خوبى معرف را بشناساند، ليكن سهم وافر آن در تفهيم ممثل قابل انكار نيست. 2- ظرافت و تنوع در بيان مثلها انسان هر چه ساده انديشتر باشد، احتياجش به مثل بيشتر است و به همين دليل اگر مثلا استاد رياضى بخواهد مسائل هندسى را براى نوآموزى مطرح كند، حتما بايد از مثل كمك بگيرد؛ قرآن كريم نيز در ارائهى معارف گوناگون خود، از مثلهاى متعدد استفاده كرده و در عرضهى مثلهاى ظريف خود، تنوع را اعمال نموده است. خداى سبحان دربارهى ظرافت مثلهاى قرآن مىفرمايد: (تلك الأمثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون) (8) يعنى اين مثلها با آنكه بسيار سادهاند، ولى فهم آنها نياز به علم دارد تا وسيلهاى براى نيل به عقل باشد. در استفادهى از مثل بين متفكران دو نظر وجود دارد: برخى مىگويند اين مثلها در حد تشبيه عرفى است و تنها براى تقريب مطلب به ذهن آورده شده است و گروهى ديگر مىگويند اين مثلها براى وصف و بيان وجود مثالى مطلب آمده و حقيقت ممثل را بيان مىكند. مثلا در آنجا كه قرآن كريم مىفرمايد: (مثل الذين حملوا التورية ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل أسفارا) (9) برخى مىگويند: در اين كريمه، كسانى كه از كتب الهى چيزى مىفهمند، به حمار تشبيه شدهاند؛ زيرا حمار چيزى نمىفهمد و از محتواى كتبى كه بر پشت او گذاشتهاند بىخبر است. ولى برخى ديگر معتقدند كه اين مثل بيان كنندهى واقعيت درونى كسانى است كه عمدا مجارى ادراك و تعقل معارف الهى را بستهاند؛ در هر موطنى هم كه حقيقت ظهور كند، واقعيت مثلها نيز ظهور مىكند و به همين دليل خداى سبحان منكران قرآن را كور معرفى مىكند: (صم بكم عمى فهم لايعقلون) (10) مقصود خداى سبحان اين است كه كافران و منافقان اگر چه از نظر حواس ظاهرى بينا و شنوا و گويا هستند ولى واقعيت درونى آنها كر و گنگ و كور است و براى اثبات اين نظر هم به آياتى از قرآن استدلال مىكنند، مانند آيهى (لاتعمى الأبصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور) (11) يعنى، ديدهاى قلوب اينها واقعا كور است و لذا همين افراد در قيامت كور محشور شده مىگويند: (رب لم حشرتنى أعمى و قد كنت بصيرا) (12) پروردگار چرا من را كور محشور كردهاى و حال آنكه در دنيا بصير و بينا بودم؟ از رواياتى كه مؤيد اين معناست، سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دربارهى مردى است كه دو همسر دارد و بين آنها عدالت را مراعات نمىكند. حضرت در وصف او فرمود: «جاء يوم القيامة مغلولا مائلا شقه حتى يدخل النار» (13) در روز قيامت در حالى پا به عرصهى محشر مىگذارد كه بدن او به دو نيمه تقسيم شده و نيمى از آن مايل است! اين حقيقت عمل انسان بىعدالت است كه به اين صورت ظهور مىكند، محكمهى قيامت نظير محكمهى دنيا نيست كه جزايش اعتبارى باشد، بلكه آنچه انسان در دنيا انجام داده، در قيامت ظهور مىكند و باطن متن عمل مشاهده مىشود. خداى سبحان مىفرمايد: (لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل) (14) و نيز فرمود (و لقد صرفنا فى هذا القران للناس من كل مثل) (15) يعنى براى بيان معارف و حقايق از هر گونه مثلى در قرآن آوردهايم. دقت در مثلهاى قرآن نشان مىدهد كه چه در محتواى مثل و چه در قالب آن، تنوع و تفنن رعايت شده است. از نظر قالب تمثيل؛ گاهى تشبيه مفرد به مفرد است، گاهى تشبيه جمع به مفرد، گاهى نيز تشبيه جمع به جمع است. از نظر محتوا نيز خداوند گاهى به نور و زيت و مشكات، و گاهى به گمشدگان بيابان در شب و جويندگان سراب در روز، و گاهى به حمار و عنكبوت و مگس و... مثال مىزند و در تمثيل تنوع را رعايت مىفرمايد. مخالفين قرآن مىگفتند شأن خداوند به گونهاى است كه نبايد به مگس و عنكبوت و مانند آن مثل بزند؛ زيرا اينها موجودات پستى هستند و تناسبى با بزرگى خداوند ندارند. خداى سبحان در پاسخ به اين اشكال ظاهر بينانه مىفرمايد: (ان الله لا يستحيى أن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها) (16) اينجا جاى حيا نيست و براى بيان حقايق و معارف در سطح فهم مردم بايد به موجودات گوناگون مثل زد و اين هيچ وهنى ندارد. خداى سبحان در ترسيم ضعف بتهاى مشركين مىفرمايد (يا أيها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن تخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه ضعف الطالب و المطلوب) (17) اين بتهاى چوبى و سنگى و انسى و جنى و آسمانى و زمينى كه مىپرستيد، توان آن را ندارند كه مگسى را خلق كنند و اگر مگس، چيزى را از اين معبودهاى دروغين شما بربايد، توان استرداد آن را نيز ندارند. منشأ ضعف طالب يا عدم علم و آگاهى او است و يا عدم قدرت و توان حركت او، به هر تقدير، بتها براى حفظ خود ضعيفند، و از طرف ديگر تاكنون بشر نتوانسته در قبال حشرات مرئى و نامرئى از خود دفاع كند و هرگز با پيشرفت علم و تكنولوژى نيز چنين توانى را ندارد؛ زيرا هر كدام از صنايع پيشرفته ممكن است با آفرينش ذرات نامرئى ديگر همراه گردد كه توان انسان را بگيرد همان گونه كه مگس ضعيف است معبودهاى مشركان نيز ضعيفند. بنابراين، اعتراض كافران به نحوهى تمثيل قرآن درست نيست چون اقتضاى تعدد و تنوع معارف، تعدد و تنوع تمثيل است، علاوه بر اينكه حقير بودن چيزى به ظاهر و كوچكى جثه و اندام آن نيست؛ به تعبير حضرت صادق (سلام الله عليه) «مگس» تمام مزاياى فيل را دارد به اضافهى دو شاخك كه فيل ندارد (18) پس نمىتوان كوچكى جثه و خردى اندام را معيار و ميزان حقارت و پستى قرار داد، چه اينكه بزرگى جثه و كلانى اندام، معيار عظمت آفرينش آن نيست، عمده در تشخيص معيار، همانا دستگاه دقيق و اعجابآور خلقت منظم و هماهنگ علمى و عملى موجود زنده است. 3- بيان قصص و شيوهى آن قرآن كريم داستان پيامبران و تاريخ امم گذشته را نقل كرده ليكن نه چون تاريخ نويسان و قصهپردازان بلكه قسمتهايى از تاريخ آن بزرگان و امتهاى آنان را كه با هدف هدايتگرى خود هماهنگ است بيان فرموده است، قصه نويسان در نوشتن يا نقل قصههاى خود وارد جزئيات قضايا مىشوند و مخاطب خود را سرگرم مىكنند ولى قرآن چنين روشى ندارد. به عناون مثال، در ماجراى فرزندان آدم مىفرمايد: (و اتل عليهم نبأ ابنى ادم بالحق اذ قربانا فتقبل من أحدهما و لم يتقبل من الاخر قال لاقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقين - لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما انا بباسط يدى اليك لا قتلك...) (19) يعنى اى پيامبر؛ خبر دو فرزند آدم را به حق بر آنها تلاوت كن؛ آن زمان كه هر دو نفرشان، قربانى دادند ولى از يكى از آنها پذيرفته شد و آن ديگرى كه از او پذيرفته نشد به برادر خود گفت حتما تو را مىكشم برادر تهديد شده به او گفت خدا تنها از متقيان مىپذيرد. اگر تو براى كشتن منم دست دراز كنى، من هرگر به قتل تو دست نمىگشايم؛ چون از پروردگار جهانها و جهانيان مىترسم. من مىخواهم كه تو با گناه من و گناه خود در دوزخ جاى گيرى و از اصحاب آتش بشوى. نفس تسويل كننده و نيرنگ باز كمكم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد و برادرش را كشت و از زيانكاران شد. سپس خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين كندوكاو مىكرد تا به او نشان دهد كه چگونه جسد برادر خود را دفن كند او گفت: واى بر من! آيا من نتوانستم مثل اين زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم؟ و سرانجام از نادمان گرديد. همهى ماجراى هابيل و قابيل در قرآن، همين آيات فوق است كه درسهاى فراوانى را به همراه خود دارد: اينكه خداوند اعمال خوب را تنها از پرهيزكاران مىپذيرد، اينكه بىتقوايى انسان را به حسادت مىكشد و حسادت انسان را به قتل برادر خود وادار مىكند، اينكه متقين از كرامت نفس برخوردارند و دست به اعمال پستى مانند قتل برادر نمىزنند و قصاص قبل از جنايت نمىكنند، اينكه نفس انسان ا ول «مسوله» است سپس «امارة بالسوء» مىشود و آهسته آهسته انسان را به بديها مىكشاند، اينكه انسان موجود ضعيفى است و بسيارى از چيزها را حتى به اندازهى غرابى نمىداند، اينكه عاقبت تبه كارى و پستى ندامت و پشيمانى است، اينها و برخى نكات ديگر براى انسان درس آموز است و قرآن كريم در اين قصه آنها را آورده است. اما اين نكته كه چرا قربانى كردند؟ منشأ قربانى، ازدواج با همسر زيبا بود يا چيز ديگر؟ در كجا و چه زمانى بود؟ اين امور را قرآن بيان نفرموده است و اگر رواياتى هم در اين زمينه باشد، مرسل است و چندان قابل اعتماد نيست و بايد دقت كرد كه خرافات و اسرائيليات در توضيح و تشريح قصص قرآنى وارد نشود. قرآن كريم در قصص خود هر گاه سخنى را از كسى نقل كند اگر باطل باشد، به نحوى بطلان آن را اعلام مىكند و در صورتى كه حق باشد با بيان جملهاى تصديق آميز يا با تقرير همان مطلب آن را تأييد مىكند. عبرت آموزى و بيان سنتهاى الهى از ديگر ويژگيهاى قصص قرآنى است كه در گذشته به آن اشاره شد و ضرورتى در تكرار نيست. 4- تفكيك بيان تمثيلى از بيان حقيقى قرآن كريم قصص فراوانى را از انبياى الهى و سرگذشت اقوام و افراد آورده است كه همگى بيان كنندهى وقايع و حقايقى است كه در گذشته رخ داده است و قرآن آنها را بدون كم و كاست ذكر نموده. چنانكه دربارهى هابيل و قابيل مىفرمايد: (واتل عليهم نبا ابنى ادم بالحق) (20): ماجراى فرزندان آدم را به «حق» براى اينان تلاوت كن. اين تعبير نشان مىدهد كه هم اصل ماجرا واقع شده و امر حقيقى است نه تخيلى، و هم نقل آن مشوب به تخيل نيست؛ پس نقل و منقول هر دو حقاند. بنابراين، ويژگى قصص قرآن، حقيقى بودن آنهاست. قرآن اسطوره و افسانه نيست و نظير كتاب كليله و دمنه و مانند آن نيست كه در آنها افسانههايى براى اهدافى ساخته شوند و حقيقى نباشند، البته ممكن است آن اهداف هم صحيح باشد و آن قصههاى تخيلى و ساخته شده، پندآموز باشند ولى قرآن كريم چنين كارى را نكرده، بلكه هر داستانى كه نقل مىكند، هم حقيقى است و هم نتايج حقى را به همراه دارد. قصص قرآن غير از تمثيل است، تمثيل عبارت از تنزيل و رقيق كردن معارف بلند به وسيلهى مثل آوردن است ولى قصص قرآنى، بازگو كردن متن ماجراى واقعى گذشتگان است؛ قرآن كريم بين اين دو مطلب تفكيك كرده و هرگز اجازه نمىدهد كه اين دو به يكديگر آميخته شوند و مخاطبان را به اشتباه اندازند. هر جا قرآن بيان تمثيلى دارد براى آن قرينهاى مىآورد تا از اشتباه جلوگيرى كند مثلا در سورهى مباركهى «حشر» براى عظمت قرآن، تمثيلى مىآورد و در پايان آن مىفرمايد (تلك الأمثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون) (21) اگر در بيان مطلبى پيش از آن يا پس از آن قرينهاى بر تمثيلى بودن وجود داشت به طورى كه محفوف به شاهد باشد، معلوم مىشود تمثيل است وگرنه آن مطلب ماجرايى حقيقى است كه رخ داده يا واقع مىشود يعنى تمام آنچه گفته شد يا بازگو مىشود، حقيقتى است كه اتفاق افتاده يا رخ مىدهد، و اگر در مواردى، در كنار بيان حقيقى، عبارت (و اضرب لهم مثلا) (22) يا مانند آن آمده باشد براى نفى خصوصيت فرد واقع شده مىباشد و نشان مىدهد كه آن مورد، نمونه و مثالى براى جامع و كلى است. در اين گونه از موارد، تمثيل به معناى بيان نمونه است نه به عنوان تشبيه اما در مواردى كه چيزى واقع نشده است، تمثيل به معناى تشبيه است نه ذكر فرد و نمونه. بنابراين، چون قرآن حق محض است، همان طور كه در محتوا حق است، در نحوهى بيان نيز حق است و ذهن مخاطب را به باطل و انحراف نمىكشاند. و هرگز متخيل را به جاى واقع بازگو نمىكند و مطلب تخيلى را تحققى نمىداند. 5- كنايه گويى و رعايت ادب از ويژگيهاى بيانى قرآن، كنايهگويى و ادب آموزى آن است، در روايات شريفه آمده است كه خداى سبحان با حيا سخن مىگويد «ان الله تعالى حيى» (23) قرآن كريم از الفاظ قبيح و مستهجن استفاده نمىكند، بلكه براى بيان معانى مستهجن الفاظ كنايى را به كار مىبرد تا رعايت ادب شده باشد و از اين رهگذر، مخاطبان خود را به ادب هر چه بيشتر و حياى بجا دعوت كند. مثلا براى مقاربت و روابط زناشويى از كلمات كنايى مانند «مس» يا «رفث» استفاده مىكند. «مس» به معناى تماس و ارتباطى است كه در لمس كردن چيزى ايجاد مىشود و «رفث» به معناى تمايل عملى به زنان است. دربارهى تيمم بدل از غسل نيز مىفرمايد: (أو لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا) (24) اگر زنان خود را لمس كرديد و آبى براى غسل نيافتيد پس بدل از آن، با صعيد طيب تيمم كنيد. لمس در اين كريمه تعبير كنايى از ارتباط زناشويى است و گرنه لمس كردن زنان غسلى ندارد. در احكام روزه نيز فرمود (أحل لكم ليلة الصيام الرفث الى نسائكم) (25) يعنى تمايل همگى شما به زنانتان و ارتباط با آنها در شب روزه براى شما حلال است. در اينجا نيز مقصود مقاربت است. قرآن كريم در مورد قضاى حاجت و تخليهى زوايد نيز تعبير كنايى «غائط» را به كار برده در حالى كه اين كلمه به معناى مكان پست است ولى چون در گذشته براى قضاى حاجت به جاى پايين و پستى مىرفتند كه از ترشح نجاست و ديد ناظرات محفوظ باشند، اين كلمه كنايهاى براى آن آورده شد: (أو جاء أحد منكم من الغائط) (26). قرآن كريم در چنين مواردى درس حيا مىدهد و از كلمات كنايى استفاده مىكند و اگر فرضا كلمهاى در قرآن يافت شود كه حيثيت كنايى آن قوى نباشد به دليل تكرار كلمه و گذشت زمان است، در آن زمان كه قرآن استعمال كرده، تعبيرى كنايى بوده است و يكى از علتهاى اينكه معانى مستهجن، اسمهاى فراوانى دارند همين است كه استعمال الفاظ كنايى و تكرار آنها پس از مدتى سبب مىشود كه آن كلمه حالت كنايى خود را از دست بدهد و لذا به فكر استفاده از كنايهاى ديگر مىافتند كه آن هم پس از مدتى ممكن است مثل لفظ، صريح بشود، و بايد به فكر فراهم نمودن كلمه كنايى ديگر بود و... 6- خروج از نظم رايج در كتب علمى قرآن، كتابى علمى نظير فلسفه و فقه و اصول و اخلاق نيست كه هميشه روى نظم و ترتيب سخن بگويد. مثلا در همهى كتابهاى علم اخلاق كه بزرگان نوشتهاند، وقتى مىخواهند عدالت و تقوا را معنا كنند، خود تقوا و عدالت را تجزيه و تحليل و تعريف مىكنند و در هيچ كتابى مرسوم نيست كه وقتى مىخواهد عدالت را تعريف كند، عادل را معرفى كند و اين كار را خارج شدن از بحث مىدانند ولى قرآن كريم نه تنها اين كار را روا مىداند بلكه يكى از ارزشهاى رايج قرآن در بيان معارف همين گونه سخن گفتن است. قرآن نمىخواهد ادبيات رايج عصر جاهلى يا غير جاهلى را تماما به رسميت بشناسد و به همان سبك سخن بگويد و از آن عدول نكند بلكه قصد دارد ادبيات عصر بتپرستى را صبغهى الهى دهد و آن را متعالى سازد و لذا در قرآن عدم هماهنگى «مستثنى» و «مستثنى منه» و «معرف» و «تعريف» مكرر ديده مىشود مثلا خداى سبحان در تعريف «بر» (به كسر) به معناى نيكى مىفرمايد (ليس البر أن تولوا وجوهكم قبل المغرب و المشرق ولكن البر من امن بالله و...) (27) «بر» و نيكى آن نيست كه چهرههاى خود را به طرف شرق و غرب برگردانيد وليكن «بر»، كسى است كه ايمان به خدا آورد و.... در اين كريمه سخن از تعريف «بر» (به كسر) است ولى خداى سبحان با خروج از نظم رايج در تعريفات، «بار» يعنى كسى كه داراى «بر» است را معرفى مىكند. به دليل اين شيوهى بيان قرآن، گروهى از مفسران از ظاهر آيه عدول كردهاند و برخى گفتهاند: تلفظ آيه (لكن البر) (به فتح) است و برخى گفتهاند: كلمه «ذو» را بايد در تقدير بگيريم «ولكن ذو البر...» اينها به دليل آن است كه روش قرآن در بيان معارف شناخته شده نيست. نمونه ديگر آن است كه فرمود: (يوم لا ينفع مال و لابنون - الا من أتى الله بقلب سليم) (28) اقتضاى نظم رايج آن است كه بفرمايد «الا سلامة القلب» يعنى در آن روز مال و فرزند نفعى براى انسان ندارد مگر سلامت قلب ولى «مستثنى» را مطابق «مستثنى منه» نياورده و از كسى كه داراى قلب سليم است سخن مىگويد، نه سلامت دل. قرآن كريم در شمارش اوصاف آنگاه كه به جاى حساس مىرسد، از موصوفين سخن مىگويد تا بفهماند كه هدف علم بايد به عمل منتهى شود و اوصاف بايد به موصوفين برسد و تئورى و علم تنها، كارى را از پيش نمىبرند بلكه بايد در كنار اخلاق و عمل باشد. اين ويژگى براى آن است كه قرآن كتاب هدايت و اخلاق و نور است نه كتاب علمى و تعليمى محض، و از طرف ديگر، وصف در تحقق عينى خود به مبدأ قريب كه همان موصوف باشد متكى است و بيان موصوف راجع به علت وجودى آن وصف خواهد بود كه ذكر علت وجود همانند ذكر علت قوام در تحليل عميق تعريف و تحديد شىء مؤثر است. 7- جلب توجه و ايجاد سؤال يكى از ظرائف ادبى و هنرى قرآن كريم همين است كه نظم را عمدا به هم مىزند تا توجه مخاطب را جلب و اين سؤال را در ذهن او ايجاد كند كه چرا كتابى كه سراسر فصيح و بليغ است. نظم كلام را برهم زده و از اين طريق به جستجوى علت بپردازد و از معارف نهفتهاى بهرهمند شود. مثلا خداى سبحان دربارهى شكر نعمت و كفران آن مىفرمايد: (لئن شكرتم لأزيدنكم ولئن كفرتم ان عذابى لشديد) (29) نظم ظاهرى اقتضا مىكرد كه بفرمايد: «لئن شكرتم لازيدنكم ولئن كفرتم لاعذبنكم» ولى نظم ظاهرى را رعايت نمىكند تا پس از جلب توجه و ايجاد سؤال اين نكته را به مخاطب بفهماند كه زيادى نعمت براى شاكران وعده صريح قطعى است اما عذاب پس از كفران، ممكن است در سايهى رحمت الهى عفو شود گذشته از آنكه خلف «وعده» از خداوند قبيح است، ولى خلف «وعيد» نه؛ و ممكن است به دليل سبقت رحمت الهى بر غضبش واقع شود. افزون بر اين، در اين نوع از تعبيرات كنايى لطايف علمى و ظرايف تربيتى نيز وجود دارد، پس گذشته از ظرايف مستور سه نكته محورى بايد مورد نظر باشد: اولى اينكه وعدهى خدا تصريحى است و وعيد آن تلويحى. دوم آنكه وعيد الهى بر فرض تصريحى باشد قابل تخلف است چون خلف وعده مخالف حكمت است نه خلف وعيد بلكه خلف وعيد مطابق باسعه رحمت خداست. سوم آنكه چون وعيد، انشاء است نه اخبار، لذا تخلف آن مستلزم كذب نخواهد بود. در تبليغات امروزى همين روش بزرگ نمايى يا ايجاد سؤال كه قرآن كريم در چهارده قرن پيش با ادبيات ويژهى خود آن را ابداع نموده، رايج است مثلا در پلاكاردها، همهى جملات را با يك رنگ مىنويسند، ولى كلمه شهيد را با رنگ سرخ يا با خط درشت مىنويسند. در سخنرانيها سخنرانان گاهى به بعضى از كلمات كه مىرسند آن را با صداى بلندتر و شدت بيشترى ادا مىكنند تا اهميت آن را به مخاطبين گوشزد كنند. قرآن كريم گاهى در ميان جملهاى كه همهى كلماتش را مرفوع آورده است؛ يكباره نظم را بر هم مىزند و كلمهاى را منصوب مىآورد تا انسان توقف كند و به نكتهى لطيف و ظريف آن آيه پى برد. همگى اينها از اعجاز قرآن سرچشمه مىگيرد كه در هزار و چهارصد سال پيش مردى امى و درس نخوانده كتابى جاودانه را به ارمغان بياورد كه مملو از ابتكارات و دقايق علمى و هنرى باشد، مانند آيه، (لكن الراسخون فى العلم منهم و المؤمنون يؤمنون بما أنزل اليك و ما أنزل من قبلك و المقيمين الصلوة و المؤتون الزكوة و المؤمنون بالله و اليوم الاخر أولئك سنؤتيهم أجرا عظيما) (30) در اين آيهى كريمه همه عناوين وصفى، به صورت رفع، ذكر شده و فقط وصف «مقيمين» به صورت نصب آمده است تا اهميت اقامه نماز، كه ستون دين است روشن شود. 8- كامل پرورى در بيان معارف يكى ديگر از ويژگيهاى قرآن كريم آن است كه خداى سبحان معارف اعتقادى، اخلاقى، فقهى و سياسى را به طور مجزا در قرآن ذكر فرموده و بسيار مىشود كه آنها را در كنار يكديگر مىآورد تا هدايتى همه جانبه نسبت به آنها داشته باشد و جامعه انسانى را از يكسونگرى در عالم و نقصان در عمل باز دارد و درس همه بعدى بودن و عمل نمودن به همهى معارف دينى را به امت اسلامى بياموزد، تا جامعهاى جامع و كامل بپروراند. قرآن مانند كتب تخصصى فلسفه و اخلاق و فقه و سياست نيست كه فقط در يك زمينه سخن بگويد و بس. قرآن به دليل آنكه نور است و براى هدايت جامعه با همهى ابعاد سعادت شده، همراه تعليم مطلبى فقهى نكتههاى اخلاقى و معارف ديگر را كه ضامن اجراى حكم فقهى است بيان مىكند. اگر تعبد را ارائه مىدهد. تعقل و تحليل را كنارش مىآموزد. سراسر قرآن مملو از اين ويژگى قرآن است. براى نمونه مىتوان به سوره مباركه «نساء» اشاره كرد؛ آنجا كه قانون ارث را به عنوان حكمى فقهى بيان فرموده، مسائل عاطفى و اخلاقى را براى پشتوانهى اجرايى احكام و قوانين آن بيان مىفرمايد: (و اذا حضر القسمة أولوا القربى و اليتامى و المساكين فارزقوهم منه وقولوا لهم قولا معروفا - وليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعافا خافوا عليهم فليتقوا الله و ليقولوا قولا سديدا - ان الذين يأكلون أموال اليتامى ظلما انما يأكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا) (31) يعنى اگر بستگان نزديك متوفى و يتيمان و درماندگان در زمان تقسيم ارث حاضر بودند، چيزى از ارث هم به آنها بدهيد و با آنها به گفتار نيكو سخن بگوييد و بايد بترسند كسانى كه براى آيندهى فرزندانشان بيمناكند (كه اگر به خردسالان افراد متوفى بىمهرى كردهاند، ايتام آنان پس از مرگشان مورد بىمهرى ديگران قرار مىگيرند)، و دربارهى يتيمان ديگران سخن درست و حق بگويند و آنان كه اموال يتيمان را به ستم مىخورند بىشك در شكمهاى خود آتش مىخورند و تحقيقا در آتش سوزان انداخته خواهند شد. 9- بيان اجمالى علوم طبيعى قرآن كريم گاهى براى تعليم و تزكيهى نفوس از مسائل علمى و طبيعى سخن مىگويد. دربارهى مراحل تكوين انسان از خاك و نطفه و مضغه و علقه تا دميدن روح و جنين مىفرمايد: (و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين - ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين - ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما - فكسونا العظام لحما ثم أنشأناه خلقا اخر فتبارك الله أحسن الخالقين) (32) و از آسمان و ستارگانش: (و لقد جعلنا فى السماء بروجا و زيناها للناظرين) (33) از زمين و كوههايش: (و الأرض مددناها و ألقينا فيها رواسى) (34) از نزول به اندازه باران: (و أنزلنا من السماء ماء بقدر فأسكناه فى الأرض) (35) از رويش بستانها و درختان خرما و انگور: (فأنشأنا لكم به جنات من نخيل و أعناب لكم فيها فواكه كثيرة و منها تأكلون) (36) از تلقيح گياهان توسط باد: (و أرسلنا الرياح لواقح) (37) و بسيارى از نكات علمى ديگر سخن گفته است ليكن نه به طور جامع و روشن، بلكه با بيان اجمالى، الهام بخش سالكان و ترغيب كنندهى انديشمندان شده تا به تفكر در پديدههاى جهان و آيات الهى بپردازند و راه كشف طبيعت و ابتكار و اختراع را با پاى پرتوان احساس، تجربه و عقل بپيمايند. قرآن كريم براى تعقل و كاوشهاى علمى بشر ارزش فراوانى قايل است و جامعه انسانى را بدان ترغيب مىكند. آن زمان كه برخى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىخواستند تا با اعجاز كارى كند كه كوههاى مكه كنار بروند و دشت وسيعى براى كشاورزى در اختيار آنان قرار گيرد، آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم نمىپذيرفتند؛ يكى از دلايل اين عدم پذيرش عنايت وحى الهى و دين خدا به ترغيب امت اسلامى به رشد و تكامل عقلى بشر در امور زندگى و طبيعى آنان بوده است. البته در رواياتى نيز كه از امامان معصوم (عليهم السلام) رسيده و در كتابهايى مانند «علل الشرايع» نقل شده كه اهلبيت (سلام الله عليهم) به سؤالاتى دربارهى اسرار عالم، پاسخ مىدادند اما كار اصلى قرآن و عترت (عليهم السلام) تربيت انسانهاست نه بازگويى مسائل طبيعى و علمى، بلكه در آنها به ذكر ضوابط و اصول جامع اكتفا مىشد و تفصيل و تحليل و استنباط از آنها به عهدهى احساس، تجربه و تعقل بشرى واگذار شده كه محصول برهان عقلى مىتواند به جاى خود جزء علوم اسلامى قرار گيرد؛ زيرا عقل در مقابل نقل است نه در برابر دين. 10- شيوهى قرآن در بيان اسرار قرآن كريم گاهى معارف بسيار بلندى را در آيات كوتاهى بيان مىدارد كه جز افراد كمى از خواص اهل تفسير نمىتوانند به فهم آن نايل گردند، مانند: (هو الأول و الاخر و الظاهر و الباطن) (38) يا (هو معكم أينما كنتم) (39) كه محتواى اين آيات چنان سنگين و دقيق است كه اگر انسان بخواهد اين معارف را به عنوان «يكون فيها لا بالممازجه» (40) بيان كند، با كمبود الفاظ از يك سو، و قصور مفاهيم از سوى ديگر روبرو مىشود. يكى از روشهاى قرآن كريم آن است كه پس از ارائه مطالب قابل گفتن، اشارهاى مىكند كه مطلب ديگرى هم در اينجا هست كه ما نگفتيم. به عنوان مثال دربارهى ابراهيم خليل (سلام الله عليه) كه به او ملكوت آسمانها و زمين ارائه شد چنين آمده است: (و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الأرض وليكون من الموقنين) (41) يعنى ما اين چنين به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم و براى اينكه از موقنين و يقين داران باشد. بيان عادى مسئله اين بود كه بفرمايد ملكوت را به او نشان داديم تا از موقنين باشد ولى قرآن كريم با آوردن «واو» پيش از (ليكون من الموقنين) مىفهماند كه عنايات و اهداف ديگرى هم در ارائه ملكوت وجود دارد كه خداوند آن را بازگو نكرده است و از اين طريق محقق متفحص را براى كشف آن اهداف و فهم معارف ترغيب مىكند. غرض آنكه: حذف آغاز كلام كه «معطوف عليه» است و مطلب را از وسط بازگو كردن، براى تشويق به پى بردن به نكات اسرارآميز آن عنوان محذوف است. پي نوشت ها:1. بحار، ج 58، ص 65 و 106.2. سورهى نحل، آيهى 125.3. نهجالبلاغه، حكمت 77.4. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.5. سورهى زمر، آيهى 27.6. سورهى انعام، آيهى 59.7. سورهى انعام، آيهى 59.8. سورهى عنكبوت، آيهى 43.9. سورهى جمعه، آيهى 5.10. سورهى بقره، آيهى 171.11. سورهى حج، آيهى 46.12. سورهى طه، آيهى 125.13. وسائل، ج 21، ص 342.14. سورهى روم، آيهى 58.15. سورهى كهف، آيهى 54.16. سورهى بقره، آيهى 26.17. سورهى حج، آيهى 73.18. معراج السعادة، ص 145.19. سورهى مائده، آيات 31 - 27.20. سورهى مائده، آيهى 27.21. سورهى حشر، آيهى 21.22. سورهى يس، آيهى 13.23. بحار، ج 47، ص 200 و جلد 77، ص 221.24. سورهى نساء، آيهى 43.25. سورهى بقره، آيهى 187.26. سورهى نساء، آيهى 43.27. سورهى بقره، آيهى 177.28. سورهى شعراء، آيات 88 و 89.29. سورهى ابراهيم، آيهى 7.30. سورهى نساء، آيهى 162.31. سورهى نساء، آيات 8 تا 10.32. سورهى مؤمنون، آيات 14 - 12.33. سورهى حجر، آيهى 16.34. سورهى حجر، آيهى 19.35. سورهى مؤمنون، آيهى 18.36. سورهى مؤمنون، آيهى 19.37. سورهى حجر، آيهى 22.38. سورهى حديد، آيهى 3.39. سورهى حديد، آيهى 4.40. بحار، ج 77، ص 283.41. سورهى انعام، آيهى 75./خ
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 558]
صفحات پیشنهادی
فهم قرآن (قسمت چهارم)
فهم قرآن (قسمت چهارم) نويسنده: حميدرضا پرورش تفسير قرآن به قرآن تفسير قرآن به قرآن، يعنى فهم جمعى آيات قرآن و تبيين برخى از آيات فرعى به وسيلهى آيات ...
فهم قرآن (قسمت چهارم) نويسنده: حميدرضا پرورش تفسير قرآن به قرآن تفسير قرآن به قرآن، يعنى فهم جمعى آيات قرآن و تبيين برخى از آيات فرعى به وسيلهى آيات ...
فهم قرآن (قسمت هفتم)
فهم قرآن (قسمت هفتم) نويسنده:حميدرضا پرورش ده ويژگى بيان معارف در قرآن براى فهم محتواى هر كتابى نخست لازم است خصوصيات زبانى و بيانى آن را بشناسيم و بر ...
فهم قرآن (قسمت هفتم) نويسنده:حميدرضا پرورش ده ويژگى بيان معارف در قرآن براى فهم محتواى هر كتابى نخست لازم است خصوصيات زبانى و بيانى آن را بشناسيم و بر ...
فهم قرآن (قسمت هشتم)
فهم قرآن (قسمت هشتم) نويسنده: حميدرضا پرورش نقش عقل و علم در فهم قرآن خداى سبحان در ..... هفتم: براى تحول عالم از علمى به علم ديگر، علل و اسباب فراوانى وجود دارد كه ...
فهم قرآن (قسمت هشتم) نويسنده: حميدرضا پرورش نقش عقل و علم در فهم قرآن خداى سبحان در ..... هفتم: براى تحول عالم از علمى به علم ديگر، علل و اسباب فراوانى وجود دارد كه ...
فهم قرآن (قسمت سوم)
فهم قرآن (قسمت سوم) نويسنده: حميدرضا پرورش علم اهلبيت (عليهم السلام) به همهى كتب ... رسول خدا در مقايسه با علم على (عليهالسلام) نيست جز مانند قطرهاى در هفت دريا!
فهم قرآن (قسمت سوم) نويسنده: حميدرضا پرورش علم اهلبيت (عليهم السلام) به همهى كتب ... رسول خدا در مقايسه با علم على (عليهالسلام) نيست جز مانند قطرهاى در هفت دريا!
امکان و جواز فهم قرآن ( قسمت اول ) (1)
امکان و جواز فهم قرآن ( قسمت اول ) (1)-امکان و جواز فهم قرآن ( قسمت اول ) (1) ... است براي اثبات انحصار فهم قرآن به معصومان بدان استدلال شود آيه ي هفتم آل عمران است : «هو ...
امکان و جواز فهم قرآن ( قسمت اول ) (1)-امکان و جواز فهم قرآن ( قسمت اول ) (1) ... است براي اثبات انحصار فهم قرآن به معصومان بدان استدلال شود آيه ي هفتم آل عمران است : «هو ...
فهم قرآن (قسمت دوم)
فهم قرآن (قسمت دوم) نويسنده:نويسنده: حميدرضا پرورش جهل و استكبار، دو مانع فهم .... و برخى نصوص براى قرآن هفت بطن (34) و در برخى ديگر هفتاد بطن قائل شده است.
فهم قرآن (قسمت دوم) نويسنده:نويسنده: حميدرضا پرورش جهل و استكبار، دو مانع فهم .... و برخى نصوص براى قرآن هفت بطن (34) و در برخى ديگر هفتاد بطن قائل شده است.
منابع تفسير (قسمت دوم)
منابع تفسير (قسمت دوم) نويسنده:محمد على رضايى اصفهانىدرامدى بر تفسير علمى قران،ص 89 - 74 ششم: مراجعه به لغت و ادبيات عرببراى فهم ظاهر آيه لازم است .
منابع تفسير (قسمت دوم) نويسنده:محمد على رضايى اصفهانىدرامدى بر تفسير علمى قران،ص 89 - 74 ششم: مراجعه به لغت و ادبيات عرببراى فهم ظاهر آيه لازم است .
امكان و جواز تفسير(قسمت دوم)
امكان و جواز تفسير(قسمت دوم) نويسنده:علي اكبر باباييمنبع:سایت اندیشه قم ... و يا آن كه روايات ناظر به فهم بخش خاصّي از معارف قرآن، يعني فهم معاني باطني آن است.
امكان و جواز تفسير(قسمت دوم) نويسنده:علي اكبر باباييمنبع:سایت اندیشه قم ... و يا آن كه روايات ناظر به فهم بخش خاصّي از معارف قرآن، يعني فهم معاني باطني آن است.
مثل در قرآن كریم(1)
از مراتب قرآن کریم قسمت ششم: قرآن با پیامبر یا پیامبر با قرآنقسمت هفتم: قرآن مثل . ... نكاتى درباره فهم مثل ها 1) قرآن كريم فهم مثل ها را ساده ندانسته و فهم آنها را ويژه ...
از مراتب قرآن کریم قسمت ششم: قرآن با پیامبر یا پیامبر با قرآنقسمت هفتم: قرآن مثل . ... نكاتى درباره فهم مثل ها 1) قرآن كريم فهم مثل ها را ساده ندانسته و فهم آنها را ويژه ...
تحليل و نقد پلوراليسم دينى(قسمت چهارم)
زيرا متن دينى ، صامت است و ما همواره در فهم متون دينى و در تفسير آنها، خواه فقه باشد، خواه حديث ، خواه تفسير قرآن ، از انتظارات و پرسش ها و پيش فرض هايى كمك مى ...
زيرا متن دينى ، صامت است و ما همواره در فهم متون دينى و در تفسير آنها، خواه فقه باشد، خواه حديث ، خواه تفسير قرآن ، از انتظارات و پرسش ها و پيش فرض هايى كمك مى ...
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها