تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 10 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرگاه مؤمن به برادر [دينى] خود تهمت بزند، ايمان در قلب او از ميان مى رود، همچنان كه نم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836157556




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آدینه


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آدینه
آدینه مثل هر روزاین بار، برای دل دیوانه می نویسم که لحظه هایش را با بی قراری و انتظار می گذراند و هر دم، بهانه‏ى جمله ها را می گیرد؛ بهانه‏ى یک طلوع شیرین و پایان انتظاری تلخ.برای تو می نویسم ای سراسر امید! برای تو که روی زیبایت همچون ماه می درخشد و روشنایی اش دل های بسیاری را روشن و امیدوار ساخته.مقصود تویی و بودن و زیستن، تنها بهانه ای است تا شاید بتوانیم تلخی انتظار را کمی آسان تر تحمل کنیم. همه به سوی افق، در روزهای خونین جمعه، چشم به راه تو می نشینیم؛ اما چه بگویم از این دل خونین و شکوه های توأم با اشک.لحظه‏ى وصال، لحظه‏ى دیدار یار، و ما این عطشناکان تشنه‏ى دیدارت، مشتاقانه منتظر رؤیت ماه می نشینیم؛ هرچند روشنایی اش مدت هاست دل های بسیاری را زیبا و معطر کرده است. ما عاشقان کشتی عشّاقیم؛ اما چه کسی سراغ از سکاندار برایمان می آورد. باز هم مثل هر روز، پنجه‏ى تاریکی و دلواپسی ها را به روشنائی افق می گشاییم. امروز، باز از همان روزهایی است که عشق، معنا پیدا می کند؛ نسیم، از تو خبر می آورد؛ درختان خشک، شکوفه می کنند و لحظه های انتظار، با اشک و حسرت و بی قراری سپری می شوند. آخر الآن، غروب جمعه است!لیلا اسلامی گویا - قمسکوتستاناز پشت دیوار قرون یک روز، مردی می آید از خدا سرشاربا کوله باری از شقایق پر، با هیأتی از کربلا سرشار صدها چو داوود نبی مستند، از عطر آواز نگاه او با او تمام این سکوتستان می گردد از شعر خدا سرشار می آید و فوج کبوترها از چشم هایش بال می گیرند خواهد شد - آری - آسمان آن روز از وسعت پروازها سرشار فردا تمام خاک خواهد شد، از نان و گل، نور و صدا سرشار ای چشم های انتظار آلود، باید شکیباتر از این باشید وقتی که چشم مست آیینه است، از انتظار بهت زا سرشار نعمت الله شمسی پورغروب های دل تنگیک جمعه‏ى دیگر آمد و تو، باز هم نیامدی! دلم از این غروب های بی رمق، که تند و تند می آیند و باطل می شوند، گرفته است. دلم می خواهد یک جمعه که از خواب بیدار می شوم ببینم که خورشید از پشت کوه های مغرب، به دنیا لبخند می زند؛ ببینم که درخت ها شکوفه هایشان را زودتر از موعد، به دنیا آورده اند و تمام مرغ عشق ها «عشق»شان را به پای تو ریخته اند.آیا آن روز می رسد که پرواز، معنای واقعی اش را در نگاه تو پیدا کند و گل محبت، که زیباترینش در گلدان دل تو می شکفد، عطر و بویش را به همگان ببخشد؟ آیا آن روز می رسد که تو بر شانه های کعبه تکیه دهی و دویست و سیزده ستاره‏ى پنهان از هفت آسمان، به زمین بیایند و پیش رویت صف بکشند؟ آیا آن روز می رسد؟...باید صبر کرد... من هم صبر می کنم و جمعه های خالی ام را از عشق و انتظار، لبریز می کنم و غروب های دل تنگ را باز هم بی تو می گذرانم و غصه‏ى دوری ات را به جان می خرم و دم بر نمی آرم. شاید یکی از این جمعه ها، درست همان جمعه ای که انتظار ندارم، نغمه‏ى داوودی ات را بشنوم!فقط دعایم کن! دعایم کن که آن روز از کسانی نباشم که بادبادک نگاهشان، در بند شاخه های گناه، پرواز را فراموش کرده اند و در آسمان نگاهت، جایی برای پریدن ندارند. دوست دارم آن روز از آنهایی باشم که هر گاه، نامشان را خواندی، جانشان را تقدیم می کنند و هرگاه، جانشان را خواستی، شرمشان را؛ که چیزی عزیزتر از جان ندارند.دست هایم از آستین پر می کشندس.حسینیو گفته اند که تو در جزیره‏ى خضرا تنفس می کنی. این جزیره‏ى خوش بخت که پای تو بر آن مهر نهاده، در کدام سوست؟ خوش به حال لحظه های خلوت آن جزیره! خوش به حال درخت هایش که برگ هایشان با نسیم حرکت تو می تپند؛ و خوش به حال بلور سکوتش که با گام های تو می شکنند؛ و خوش به حال همه‏ى جزیره که وقتی پلک می زنی، در نی نی نگاه تو جای می گیرد؛ و خوش به حال نسیمش که با عطر نفس تو به جنبش در می آید!جزیره‏ى خضرا کجاست؟ دست های ما چه قدر کوتاه است!و گاه می گویند که تو در مسجدی اعتکاف کرده ای. کدام مسجد است که تو در آنی و دیوارهایش فریاد نکشیده اند؟ کدام مسجدی است که با دیدن تو گل های محرابش به کوچه ها جاری نشده اند؟ به مؤذنش بگو مرا به محراب آن مسجد دعوت کند! من، پر از نماز قضا هستم. من پر از رکعتم. دوست دارم نمازهایم را در دل آن محراب، خالی کنم. دوست دارم محراب را بنوشم. دوست دارم حجم مسجد از هوای یارب یاربم پر شود. چرا مسجد را نشانم نمی دهند؟ مگر نمی بینند که دست هایم در هوای تو، دارند از آستین هایم پر می کشند؟ مگر نمی بینند که من چه قدر تهی دستم؟و گاه گفته اند که تو، نه در جزیره‏ى خضرایی و نه معتکف مسجد؛ تو در بین مایی. در کوچه و خیابان، مثل هوا جریان داری. همه جا می روی و کسی تو را نمی داند. پیاده روها با تو قدم می زنند و شیشه‏ى مغازه ها از تو عکس می گیرند. سنگ ها و آجرها با شنیدن هرم نفس های تو چشم وا می کنند. از کنار خانه ها می گذاری و پرده ها به بیرون، سرک می کشند. می گویند پاهایت در رگ های شهر جاری است و شهر، همه‏ى صلح و لطافتش را به گام های شاعرانه‏ى تو مدیون است. پس چرا دست ما این قدر کوتاه است؟ چه قدر دست های ما بی نصیب اند! چه قدر چشم های ما بیچاره اند! چه در جزیره‏ى خضرا، چه در مسجد و چه هر جای دیگر که باشی، همین که «هستی»، تمام مرا به آتش کشیده ای. خوشم از این که هستی و شعرهایم به شانه‏ى تو تکیه داده اند. همین که در کنار زندگی مان حضور داری، سلول هایمان در آرامش اند. بودنت لب هایم را آغشته است. ای حضرت امید! ببار! کویرمان تو را می خواند. دنیا برایت جمکران است. قدم بردار و خدا را تقسیم کن. آه! بس کن این قصیده‏ى طولانی انتظار را، ای موزون تر از غزل!منبع: حدیث زندگی. سال دوم. شماره 5/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 271]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن