تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هرگاه بنده اى بخواهد چيزى بخواند و يا كارى انجام دهد و بسم اللّه  الرحمن الرحيم بگويد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835104776




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

«بابا شدن» چه آسون «بابا موندن» چه مشکل!


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
«بابا شدن» چه آسون «بابا موندن» چه مشکل!
«بابا شدن» چه آسون «بابا موندن» چه مشکل! (خاطراتي از دوران جنگ)مواد مورد نياز براي بابا شدن؛- پسري حدودا 20 ساله، سالم، خوب و مومن، پايبند به مسائل اخلاقي، ترجيحا پول دار، تحصيل کرده و ...- دختري حدودا 18 ساله، سالم، خوب و مومن، پايبند به مسائل اخلاقي، تحصيل کرده، اوضاع خوب مالي پدر و ... خب ديگه ...هيچي ديگه. يه خواستگاري، صيغه محرميت، قرار عقد و عروسي، و ...لي لي لي لي لي لي ...(زيادي هول نکنين. زنونه مردونه جداست!)يک سال بعد، ونگ ونگ نوزاد در اطاق مي پيچه. همه دورش را گرفتن. هر کس اسمي براي اون پيشنهاد مي کنه.چند وقت بعدبابا مي خواد بره سفر. سفري دور و دراز. مي خواد بچه اش رو ببوسه. مجبوره ازش دل بکنه. بايد ديگه نبيندش. اصلا بايد خودشو به نديدنش عادت بده.چشماش رو مي بنده. لباي قرمز و کوچولوي بچه رو مي بوسه. موهاي سبيل و ريشش بچه رو اذيت مي کنه. چندشش مي شه. ولي به روي بابايي مي خنده. آب دهنش راه مي افته. قند توي دلش آب ميشه.- آخه چطوري خودمو به نديدنش عادت بدم؟- اگه مي شد يه روز ديگه پهلوش بمونم ...- اصلا اگه مي شد نرم ...- نه ديگه دارم پررو مي شم. همين بود که نمي خواستم اين دم دماي آخر ببينمش.از زير قرآن که رد مي شه، زن مي فهمه که ديگه باباي بچه اش برنمي گرده. کاسه پر از آب رو پرت مي کنه پشت سرش.از صداي شکستن اون، بچه مي ترسه و بابا يه بار ديگه نگاش مي افته توي چشماي ناز و کوچولوش.بابا رفت.ديگه "بابا نان نداد". مامان بزرگ غذا داد.ديگه "بابا آب نداد". عمه ليوان آب دهن بچه گذاشت.ديگه بابا ...***با اين که آخرين روزاي بهار 65 بود، ولي گرماي سوزان فکه اجازه نمي داد سايه مثلا خنک چادر رو ول کنم و برم بيرون. ولي مجبور بودم.دو تا بودن. دو نفر. "حسين ارشدي" و "عباس تبري".اصلا کارشون شده بود.اول صبح، بعد صبحگاه، با هم قرار داشتن. جيم مي شدن و از تپه ماهورهاي فکه، راه مي افتادن طرف انديمشک.. دم ايستگاه صلواتي سوار ماشيناي نظامي مي شدن و مي رفتن شهر.آخرش يقه شون رو گرفتم. - آخه پدر آمرزيده ها... واسه چي هر روز جيم مي شين ميرين شهر؟ مگه نمي دونين هر روز از گروهان 100 نفره، فقط 3 نفر اجازه دارن برن شهر. اونم که شما 2 نفر هر روز سهميه بقيه رو غصب مي کنين.عباس خنديد:- آخه خوشگله ... ما که برگه مرخصي نمي گيريم که جزو آمار حساب بشه.کفرم رو درآورد:- خب همين ديگه. حق ديگرون رو ضايع مي کنين.حسين با اون موهاي حنايي رنگ و لخت، که توي باد مثل گندم زار اين ور اون ور تلو تلو مي خوردن، يه نگاهي انداخت:- قربون اون شکلت برم ... وقتي ما برگه مرخصي نمي گيريم، هم توي کاغذا اسراف نمي شه، هم 3 نفر ديگه راحت مي تونن برن مرخصي. ما هم راحت از جناب سرهنگ سيم خاردار اجازه مي گيريم و ميريم شهر.همه چيز رو به شوخي گرفته بودن.مثلا قيافه ام رو ناراحت نشون دادم. ولي با خنده عباس شل شدم. اصلا وا رفتم.فکري به ذهنم رسيد. سريع گفتم:- اصلا ببينم شما واسه چي اومدين جبهه؟عباس خواست حرف بزنه که حسين دست گرفت جلوش و گفت:- ببين حميد جون ما همه مون واسه خدا اومديم جبهه ... مگه حرفي توي اين هست؟مثل اين که بهشون برخورده بود. سريع گفتم:- نه حسين جون. من روي اين حرفي ندارم. من حرفم يه چيز ديگه است.- حرفت چيه قربونت برم ... خدا ايشالله واسه پدر و مادرت نگهت داره ...اين چه دعايي بود؟ اصلا چه ربطي داره به حرفاي من؟- ببينيد ... مگه شما از زن و بچه تون نبريدين و واسه خدا اومدين جبهه؟- خب بله. ما از زن و بچه و زندگي بريديم که براي خدا بياييم جبهه. بله.- خب همين ديگه.- همين چي؟- همين که شما وقتي از زن و زندگي بريدين و اومدين جبهه، ديگه اين ادا و اطوارا چيه؟حسين جا خورد. آدم ساده دل و رکي بود. مثل خورشيد برق مي زد و مثل آب زلال بود. راحت مي شد ته دلش رو ديد.- ببين حميد جون ... اومدي نسازي ها!- اي بابا ... من بايد بسازم؟ اين شمايين که نمي سازين.- ما چه جوري بايد بسازيم؟- ببين عزيز من. شما اين جا هم بايد از دنيا و زندگي ببرين تا راحت بتونين به خدا برسين. جهاد نفس که ميگن همينه ديگه.حسين خنديد. عباس اما، اخم هايش در هم رفت.- يعني اين که ما ميريم به زن و بچه مون زنگ مي زنيم، توي جهاد اکبر تجديد آورديم؟عباس با خنده گفت:- نخير ... اصلا رفوزه شديم.حسين ادامه داد:- ببين آقا پسر ... من کاري به عباس ندارم که خدا چند ماهه يه کوچولوي خوشگل به اسم اسماعيل بهش داده، ولي خودمو مي گم. درسته که من از بچه هام بريدم، ولي اونا چه گناهي کردن؟ من 6 تا بچه قد و نيم قد دارم. چه جوري مي تونم به بچه يه ساله حالي کنم که تو بايد از بابات ببري چون بابات واسه خدا رفته جبهه؟-ببين حسين جون ... من واسه خودت دارم ميگم. تو که مي توني از اونا ببري ...-چقدر راحت حرف مي زني. ببين ... من از اونا بريدم، اونا که از من نبريدن. من هر روز ميرم يه زنگ مي زنم که اونا دلشون خوش باشه که يه بابايي اون سر دنيا دارن. همينه فقط. وگرنه مهر و محبت اونا اصلا باعث نميشه که من جا بزنم يا اصلا هوس برگشتن بکنم.هر چي گفت، من نفهميدم. نفهميدم. نفهميدم.آخر سر حسين با دست زد به پشت شانه ام و گفت:- صبر کن حميد جون ... ايشالله وقتي بابا شدي مي فهمي من چي مي گم ...چند روز بعد، توي گردان شهادت، وقتي قرار شد خط مهران رو بشکنيم، شب دهم تير ماه 65، حسين بلند شد و با فرياد الله اکبر رفت طرف سنگر کمين دشمن که يه گلوله آر.پي.جي درست خورد وسط اون شکم گنده اش که من همش بهش مي گفتم:- اين شيکمت جون ميده واسه آر.پي.جي. مثل يه سيبل گنده مي موني ...و مي خنديديم.وقتي شنيدم همين طور شده، فقط گريه کردم.يکي دو ماه بعد به خودم جرات دادم و يه نشوني از خونواده ارشدي پيدا کردم. توي ساختموناي دولت آباد منتهي اليه جنوب تهران. آتيش گرفتم. پنج شيش تا بچه قد و نيم قد يتيم، و زني خسته و شکسته که مي ناليد از اين که چرا حسين اونوبا اين بچه ها رها کرد و رفت؟!20 سال بعدمن بابا شدم.عشق مي کنم. حال مي کنم. عاشق بچه هام هستم. جلوي چشماي خودم بزرگ شدن. ساعت کار تموم نشده، مي پريدم خونه تا ببينمشون.چقدر سخته آدم سر کار باشه و همش فکر کنه:- آخ نکنه الان بچه ام با دوچرخه بره بيرون و خدايي ناکرده موتور بهش بزنه - اگه بخوره زمين چي ميشهپارک مي برمشون. شهربازي. شهر فراموشي!چقدر قشنگ مي گفتي حسين.ولي من هنوز نفهميدم تو چي مي گفتي.فقط با خودم ميگم:- بابا شدن چه آسون، بابا موندن چه مشکل.راستي بچه هاي حسين کجا هستن؟من بي وجدان که بعد از اون يه بار، ديگه نرفتم سراغشون.راستي خونه شون اجاره اي بود و صابخونه داشت بلندشون مي کرد.يه زن تنها با پنج شيش تا بچه قد و نيم قد.اگه اونا رو که الان 22 سال از سالروز يتيم شدنشون گذشته ببينم، چي بايد بگم؟...با اين که آخرين روزاي بهار 65 بود، ولي گرماي سوزان فکه اجازه نمي داد سايه مثلا خنک چادر رو ول کنم و برم بيرون. ولي مجبور بودم.دو تا بودن. دو نفر. "حسين ارشدي" و "عباس تبري".اصلا کارشون شده بود.اول صبح، بعد صبحگاه، با هم قرار داشتن. جيم مي شدن و از تپه ماهورهاي فکه، راه مي افتادن طرف انديمشک.. دم ايستگاه صلواتي سوار ماشيناي نظامي مي شدن و مي رفتن شهر.آخرش يقه شون رو گرفتم. ...منبع:سايت ساجد/س
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 266]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن