تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):ما اهل بيت، وعده‏هاى خود را براى خودمان، بدهى و دِين حساب مى‏كنيم، چنانكه رسول اكر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826010235




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عطر میلاد نبی رحمت(صلی الله علیه و آله و سلم)-(2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عطر میلاد نبی رحمت(صلی الله علیه و آله و سلم)-(2)
عطر میلاد نبی رحمت(صلی الله علیه و آله و سلم)-(2) تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی رادمنبع: راسخون مدح پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)ای جلوه رخت زده آتش به جان گل نامت محمد است و نشانت، نشان گل ميلاد باشكوه تو ای باغبان نور همزاد نغمه‌خوانی بلبل زمان گل قرآن تويی چو خيره نظر می‌كنم به نور گل می‌كند دوباره نگاهم ميان گل اين جای حيرت است كه در گلشن كساء هم شاخه گلی تو و هم باغبان گل ای باغبان آل خدا در زمين بكار با مهديت دوباره تو يك آسمان گلخلیل شفیعی*******از راه که می‏رسدمهدی میچانی فراهانیاینک منم؛ ایستاده بر کرانه جاویدِ تصویر و تخیّل.فرو می‏روم در عمیقِ هزاره‏های دور دست.زمین را می‏شکافم و خاطراتِ کهن را بیرون می‏کشم.پس آن زمان که ابابیل، خدای کعبه را به وضوح فریاد زدند، همزمان، خدای ابابیل، آخرین سخن را و حجّت را تمام کرد؛ مردی که آخرین کلام را به لب دارد و آخرین اعجاز را، مردی که از راه می‏رسد.امشب وعده‏گاهِ دیرین است. آتشِ آتشکده بزرگ را جز به خنکای نسیمی از آسمان رسیده، مگر می‏توان فرو نشاند؟طاقِ بلند ظلم، کسری جز به قدرتی عظیم‏تر، مگر شکسته خواهد شد؟تورات را می‏گشایم؛ نام تو، چشمانم را نوازش می‏دهد و انجیل مقدس، در جای جایش تو را زمزمه می‏کند. اینک، وعده دیرسال عیسای بزرگ است که چنین بشکوه، سر برآورده است. چه ائتلاف رفیعی!ایمانِ پدرِ ایمان، ابراهیم، عظمت توفان نوح، ید بیضا و عصای موسی، احیای مردگانِ استخوان شده، سلطنت سلیمان، عدل داوود، صبر ایوب، کلامِ تورات، حقیقت انجیل؛ آن‏که را که از او سخن می‏گویم، ائتلافِ بزرگِ همه آسمانیان تاریخ است. پس اینک خود، به تمامی، گفتنی‏ها را گفته است. اینک پیکِ آخرین را باید دریافت.از راه که می‏رسد، همچنان که سنگین‏ترین برگِ تاریخ، ورق می‏خورد، جبلِ «نور» لرزه‏ای شیرین را بر پیکر خود حس می‏کند و «حرا» خود را برای چهل سال انتظار، آماده می‏سازد.از راه که می‏رسد، عرقِ شرمی بر جبین مکه می‏نشیند از جفاکاریِ شب پرستانی که ستاره فرو چکیده را تاب نخواهند آورد.شهرها، اهالی خود را خوب می‏شناسد؛ آنها، ظلمتِ مطلقِ بت‏خانه‏ها را بیشتر می‏پسندند؛ این طریقی است که قرن‏ها آموخته‏اند.هان ای ستاره! فرود آ.فرود آی، که چشمانِ به راه مانده، دیری است بر خاکِ وعده‏گاه‏های مقدّس زمین خشکیده‏اند. دردا! غافلند که هیچ ستاره‏ای هرگز از زمین نمی‏روید، که تو از آسمان زاده خواهی شد.فرود آی! که هر آینه، نام تو، شوق دیر سال زمین را سرشار می‏کند.پس زمین را بگویید که:هان! تو اینک میزبانِ بزرگ کهکشانی.دریاب این ستاره کهن را که اینک زاده می‏شود.*******رسول مهربانيدُردي كِش بلاي تو ام يا محمداديوانة ولاي تو ام يا محمداگويند هركه را تو بخواهي بلا دهيمستانة بلاي تو ام يا محمدابيمارم و نگاه تو اعجاز مي كندمبهوت چشمهاي تو ام يا محمدامن از ازل در عافيتم زان كه تا ابددر ساية لواي تو ام يا محمدامولاست بندة تو و من بندة عليمن ، بندة خداي تو ام يا محمدااي اسم اعظم اسم تو يا احمدا مددوي قلبها طلسمِ تو يا احمدا مدداي مكه از فروغ تو پاينده احمدامِهر و قمر ز روي تو رَخشنده احمدااي كِسوت خِتام رسالت به راستي …بر قامت رساي تو زيبنده احمداكو دايه اي كه كامِ تو را مايه اي دهدبر دايه ات ، تو داية بخشنده احمداساطِع شود چو نور ز پيشاني ات ،، شود…خورشيد از جمال تو شرمنده احمدارضوان و حوريان و همه خازِنانِ آنحيرانِ آن تبسُّمِ تابنده احمداگويا نمك زخندة تو آفريده شددريا به وجد رفت و نمكزار ديده شدوقتي سخن ز كشف و كرامات مي شودكَسري تو را گواهِ مقامات مي شوداينجا سخن ز خشت و سرشت و بهشت نيستجنت يكي تو را ، ز كرامات مي شوداي نسلِ تو ستارة دنباله دارِ عشقروشن رَهت ز نورِ علامات مي شودحُبِّ تو را چگونه شود شعله كارگرآتشكده ز ديدنِ تو مات مي شوداي هاديِ سُبُل نرود هر كه راهِ تو …بي شك دچار رنجش و طامات مي شوداي سنگِ سخت زير قدومِ تو نرمِ نرمدلهاي ماخَلَق به وجودِ تو گرمِ گرماي ماية ازل و ابد ، آية شَرَفانسانِ كامل ، اي به بشر ماية شرفخورشيد جاوداني و بي سايه اي ، وليافكنده اي به كون و مكان ساية شرفايمانِ تو ، پيمبريِ تو ، كتابِ تواسلامِ تو نباشد بر پاية شَرَفاينك پس از گذشتنِ دهها هزار سالايران شده از دعاي تو همساية شرفتو ماندي و ، عدوي فرومايه ات ، نمانْداي تا اَبَد ولاي تو سرماية شرفعالم ز تو تصرّفِ هستي گرفته استدلها ز تو تشرّفِ مستي گرفته استدر شعرِ عشق و عقل ، اميرِ غزل توييدر خُلق و خوي و عاطفه ، حُسنِ اَزَل توييديباچة امانت و ديوان عاشقيتأويلِ حمد و آية بيت الغزل توييدر وحدتِ كلام ، اگر لم يَلِد خداستدر محور معانيِ آن ، لم يَزل توييغارِ حَراسْت ميكدة حق شناسي اتدر خانة ولاي علي ، مُعتزَل توييچونكه دلت سِرشتْ خدا ، بر گِلت نوشتزيبا تويي ، جميل تويي و گُزَل توييكامل ترين محبتِ ما نذرِ مقدمتجان و جهان و باغِ جنان بذرِ مقدمتحقِّ تو را به شيوة عاشق ادا كنيمدِين تو را به رسمِ شقايق ادا كنيماُمُّ القُري به يُمنِ تو مَهدِ تشيُّع استحقِّ تو را به حضرت صادق ادا كنيماي عقلِ كُل ، سلوك ، چو زاهِق نمي كنيمسِيرِ تو با مُلازمِ لاحِق ادا كنيمدر معركه چو امر تو دائر شود به حَربتكليف را به كُشتن فاسِق ادا كنيمبا دشمنان برائتِ دل را وفور كنتا دِين خود به نعمتِ رازق ادا كنيمدر بندگي اگر صَنَما ، لايقت شويمدر شيعگي شهيدِ رهِ صادقت شويممحمود ژوليده*******در حریری از نورحمیده رضاییتو را چه زیبا سرود خداوندِ کائنات با واژه‏هایی از جنس نور.پروانه شاخساران آسمان! هر آنچه آینه، روبرویت آغوش گشوده‏اند تا تو را در خویش تکرار کنند.هر آنچه آسمان، ببه خاک افتاده‏اند تا گام‏هایت را به سجده ببوسند.بزرگمرد تاریخ! بهار از سر انگشتان تو به شکوفه می‏نشیند.خورشید، از گوشه پیشانی بلندت طلوع می‏کند. تو را با کدام کلماتِ محدود؟ که نمی‏گنجی نه در کلام، نه در کلمه.خورشیدی سرشار در دست‏هایت، ملائک به دست بوسی‏ات مباهات می‏کنند.سرشار از چشمه مهتاب! هر چه پروانه بر گردت بال می‏زنند، هر چه آسمان، روبرویت دریچه می‏شود برای پرواز.می‏آیی؛ ایوانِ کفر ویران می‏شود از ایمانِ چشم‏هایت.شب، مچاله می‏شود زیرِ قبایِ گسترده آسمان، در روزی پایان‏ناپذیر؛ آن چنان روشن که هزاران خورشید، گویی در آن به طلوع نشسته‏اند. می‏آیی، وعده آمدنت را دهان به دهان از تورات تا انجیل کِل می‏کشند.می‏آیی و حرا، روی دو زانو می‏نشیند و انتظار می‏کشد.می‏آیی و مکّه می‏پیچد در حریری از نور و رنگ.می‏آیی و از کشتگاهِ آسمان، خورشید برایت می‏آورند، ملائک.کعبه در پوست نمی‏گنجد. تو را خدای بزرگ خلق کرده است؛ از آبشارها و نور که موج می‏زنی و می‏تابی.تو را با کلماتی سبز باید سرود.ای آخرین رسول خدا در زمین!آمدی تا دهانِ به حیرت گشوده آینه‏ها، نامت را تکثیر کنند در همه زاویه‏های تاریخ.دف می‏زنند و کل می‏کشند آمدنت را، هر آن چه که پیش از تو سر در گریبانِ انتظار فرو برده بودند.شهاب‏های سرگردان می‏چرخند حول نامت.به یمن آمدنت، هر چه بهار در سراشیب سکون و سکوت بار دیگر به جوانه نشسته است.*******سيد بارگاه كونينسلطان خرد به چيره دستي اي شاه سوار ملك هستيحلواي پسين و ملح اول اي ختم پيمبران ِ مرسلفرمانده ي كشتي ولايت اي حاكم ِ كشور كفايتو اي منظر عرش ، پايگاهت اي بر سر سدره گشته راهتروشن به تو چشم آفرينش اي خاك ِ تو توتياي بينشداننده ي راز صبحگاهي دارنده ي حجت الهينسـّابه ي شهر قاب قوسين اي سيد بارگاه كونينمحراب زمين و آسمان هم اي صدر نشين عقل و جان همبر هفت فلك جنيبه رانده اي شش جهت از تو خيره ماندهبوالقاسم و آنگهي محمد اي كنيت و نام تو مؤيدمقصود جهان، جهان مقصود صاحب طرف ولايت جودبا تو نكند چو خاك پستي آن كيست كه بر بساط هستيوز بهر تو آفريده شد كون اكسير تو داد خاك را لونمقصود تويي ، همه طفيلند سر خيل تويي و جمله خيلندشاهنشه كشور حياتي سلطان ِ سرير كايناتيگيسوي تو چتر و غمزه ، طغرا لشكر گه تو سپهر خضرادر نوبتي تو پنج نوبه است وين پنج نماز كاصل توبه استبستي در ِ صد هزار بيداد در خانه ي دين به پنج بنيادنظامي گنجوي*******حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)تو را دانش و دين رهاند درست در رستگاري ببايدت جست دلت گر نخواهي كه باشد نژند نخواهي كه دايم بوي مستمند تو خواهي كه يابي ز هر بد رها سر اندر نياري به دام بلا بوي در دو گيتي ز بد رستگار نكوكار گردي بر كردگار به گفتار پيغمبرت راه جوي دل از تيرگي‌ها بدين آب شويابوالقاسم فردوسي*******مصدر فيضاى بر همـــه انبيــا, مقدم وى راهنــمــاى ولــــد آدم منــشور شــريف امـر و نهيت يك نكته نه بيش بوده, نه كم دستـور تــو هرچه هست, متقن آيـات تو هـرچــه هست, محكم در خـاطر توست آنـچه در دهر انجــام دهــد قضــاى مـبرم دين تو كه در خور خلـود است دستـور تحــرك و صعــود استسيدابـوالحسـن رضوى*******مدح پيامبر خاتـم(صلی الله علیه و آله و سلم)بر سر كوى تـــو هـــر كـــه راه ندارد واى بـــه حـــالش كــه داد خواه ندارد نام تو نـــازم كـــه در صحيـــفه هستى فاصله جـــز(ميـــم), بـــا الـه ندارد خواند احـــد,(احـمد)ت,از آنكه به عالم غير تو كس ايـن مقـــام و جـــاه ندارد بـس كه بلند است قاف قـدر تـــو,اى جان چرخ, بـــر آن پايـــگاه, راه نـــدارد ختـــم بـــه نــام تو شد رسالت و دنيا بعد تو جـــز عتــرتت پنـــاه نـــدارد بعـــد تـــو غيــر از دوازده وصــى تو عالـــم اســـلام, پـــادشــاه نـــدارد درس عفـاف از بشــــر ز فـاطمه(س) گيرد روز جـــزا نـــامـــه سيــاه نـــدارد روشنى طلعت حسين و حسن(عليهماالسلام) را نيـــر تابـــان و نـــور مـــاه ندارد لـــرزد و ريـــزد بنـــاى گنــبد گيتى دســـت ولايـــت گـــرش نگـــاه نــدارد كيست كه چـــون از پـــس مباهـــله آيد جـــز علـــى و آل او سپـــاه نــدارد؟ جز در احسان مهـدى(ع) تـــو بـــه عالم امـــت پـــاكت پـــناهـــگاه نـــدارد جز به تـو گـويـد خدا درود بـــه وصفت? گر شكـند ســـر, قـــلم, گنـــاه ندارد شيـــوه ((مـردانـى)) است مـدحتت امروز پيـــش تـــو فـردا, جز اين گواه نداردمحمـد علـى مردانـى*******در مدح حضرت ختمي مرتبتبهر مدح پيغمبر طبع من چو گويا شد دل ز عشق آن دلبر مست عشق و شيدا شدساقي از مي باقي ساغرم نما لبريز چون به لطف يزداني درد من مداوا شدمطرب آشنا بر لب خويش نما لب ني را كز نواي جانسوزش شد بهار و گل وا شدسبز و خرم و دلكش شد زمين چو فروردين پر ز لاله و سنل دشت و كوه و صحرا شداز افق هويدا شد چوه جمال شمس الدين در شگفت موسي شد در تعجب عيسي شدروز بعثت است امروز روز عشرت است امروز روي احمدي بنگر قبله گاه دل ها شدغرق عشرت و شادي عرش و فرش و بحر و بر دل ز محنت و رنج و درد و غم مبرا شددر حرا به امر حق اقرأ شد بر او نازل بر پيمبري مبعوث ز امر حق تعالي شد آمدش ندا از حق تا شود بحق ملحق زان نداي حق الحق فارغ از من و ما شدرمز قل هوالله را در حرا بدست آورد لم يلد و لم يولد از كلامش افشا شدسرنگون شد از تخت سلطنت شهنشاهان چون ز امر حق شاهي مير و صاحب آوا شدريشه كن نمود از بن دين بت پرستي را آنكه نام نيكويش نقش عرش اعلا شداز قدوم وي عالم عالم دگر گرديد هست عالم از هستش هر چه هست پيدا شدختم انبياء گرديد در وجود او پايان بس گره كه از مشكل از وجود او وا شدخوش بگو تو ژوليده وصف احمد مرسل كز مصفاي او بزمت تا ابد مصفا شدژوليده نيشابوري*******وصف پيامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم)اي كه هستي به فرق عالم تاج عالمي بر عنايتت محتاجاي كه ناخوانده درس ، سيل علوم گشته از سينه تو استخراجاي كه شد از تو توبه اش مقبول چونكه آدم شد از بهشت اخراجاي كه از ماه و زهره و خورشيد پرتو حسن تو بگيرد باجاي كه دلهاي عاشقان يكسر تير عشق تو را بود آماجاي كه باشد به تحت فرمانت باد و طوفان و غرش امواجاي كه چون تو نديده ديده دهر يكه تازي بعرصة معراجاي كه از يُمن مقدمت گرديد كعبه جاي تمركز حجاجدارم اميد با شفاعت خويش درد ما را كني ز لطف علاجوِرد من گشته در همه اوقاتبر محمد و آل او صلواتژوليده نيشابوري*******پابه‏پای میلاد سبز اولین فرستادهمحمدکاظم بدرالدینصدای قدسی اشراق، با عطر صلوات درآمیخته است.تولد گل‏های محمدی، رویشی از مهتاب را سر باغچه لحظه‏ها ریخته است.زمین، حق دارد در خود نگنجد از این بشارت حجیم.مژده امروز، چونان چشمه‏ای از امید، در همه‏جا جاری است.کاخ‏های هراس، به خاکستر شومی خویش نشسته‏اند. لرزه بر طاقت طاق کسرا افتاده است. آتشکده فارس، مرده‏ای بیش نیست؛ مقابل خورشید لایزال حجاز.نسیم بهاری، لابه‏لای درختان اندیشه وزیدن گرفته است.قلم، با طرز دیگری از عشق روبه‏رو شده است. سلام است و جلوه‏های سپید در زمین، ترنم، رونق گرفته است. صدای شادی و صلوات، به موازات خرد شدن بت‏های جاهلی، شنیده می‏شود. نیک‏خویی و پارسایی، به زوایای مختلف زندگی کشیده می‏شود. تکرارهای هوس‏آلود مشرکان، درهم شکسته می‏شود. عمری بود که رنج‏های بشر از بیهودگی زندگی، از شماره گذشته بود. سال‏ها زور و جهل، بندگان را در کام خویش فرو می‏کشید. امروز اما، روز رهایی از یوغ تاریکی شب‏های یلدا است. برخیزیم؛ ما نیز با نقل و صلوات، به استقبال امروز برویم!*******سرود وحدت بخوانیدمیثم امانیبوی بهار می‏رسد / نسیم از درختان آویزان شده است / خورشید در شبه جزیره می‏رقصد / بیابان‏ها، به استقبال صبح فرش شده‏اند / پرتوهای هدایت، درخشیدن گرفته‏اند / شب، مرده است و فانوس رستگاری، بر فراز کوه‏ها حکم می‏راند.«ستاره‏ای بدرخشید و ماه مجلس شد»زمین، به ارث صالحان رسیده است و ندای برادری، از دل میدان‏های جنگ قبایل برمی‏خیزد. دل‏ها، در آستانه کلام وحی، به زانو درآمده‏اند و رنگ‏ها، از سیاه تا سفید، در یک صف نشسته‏اند تا سرود وحدت بخوانند.«اسوه حسنه» آمده استعشق، فرمانرواست و توحید، انگشت‏ها را به هم گره زده است. عشق، فرمانرواست و اسوه خداباوری آمده است تا پل‏های شکسته قلب‏ها را پیوند بزند.امین مردم، امانت‏دار رسالت الهی خواهد شد، تا ندای فروخفته حقیقت را به گوش مجازپرستان زمین برساند و بگوید که خدا یکی است، هدف یکی است و معنای زندگی، دویدن به سمت جاذبه‏های نورست.اسوه انسان‏باوری آمده است تا قفل‏های خشکیده بر افکار و اندیشه‏ها را بگشاید و به روح‏های زندانی شده در قفس خاک، صراط رهایی بیاموزد و بگوید «یا أیُّها الانسان، انک کادحٌ الی رَبک کدحا فملاقیه».*******آمده است؛ تا...مهر خاتمیت بر انگشترش نقش خواهد بست، تا تحریفات گذشته را بپیراید و «دین حنیف» و «دین قیم» را مژده بدهد به ساکنان سراچه انس که در جست‏وجوی نشانه‏اند.خاتم النبیین آمده است تا حجت الهی را بر خاک‏نشینان تمام کند و کتاب وحی را ببندد.صاحب خلق عظیم آمده است تا ظرف وجود آدمیان را از مکارم اخلاق لبریز سازد، فضیلت‏های فراموش شده را به کوچه‏ها و خیابان‏ها بازگرداند، اشتیاق‏های خاموش شده را دوباره برافروزد، برای شب‏های هجران نور بیاورد، برای سفره‏های فقیر نان بیاورد. آمده است تا بر لب‏های یتیم، لبخند بکارد و بر دل‏های مریض، امید.آمده است تا شمع باشد، تا آیین دلبری کردن را به انسان‏ها بیاموزد. جهان، برخاسته است؛ برخیزید که محمد مصطفی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمده است!*******مکه، امروز بر صدر خبرهاستعلی خالقیامشب، جبرئیل امین، دستی در نور و دستی در آینه دارد. شبی است که آفتاب حجاز، سر از مشرق روشنایی برمی‏آورد و این شب بی‏سحر را فرمان هجرت می‏دهد.امشب چه شبی است، شب بی‏تکرار عبداللّه‏ و اینک، از او فرزندی خواهد آمد که جهان را بر پله اول خراجش نهادند تا او بپذیرد و آسمان را طفیلی آستانش گذاشتند تا قدرش، عالمی را حیران نماید. مردی می‏آید تا بهار، بر قدم‏هایش بوسه زند و پرنده‏های یخ‏بسته پاییز، بار دیگر سرود میلادش را تکثیر کنند و حجاز، از نوازش دستانش، این شهرت پنهان را از او هدیه گیرد.او می‏آید تا غبار را از پیراهن انسانیت بتکاند و تبسم خود را بر آینه‏ها حک کند.می‏آید تا پرده از راز پنهان خلقت براندازد و لبانش، کلام خدا را به پهنه گیتی آواز دهد.می‏آید تا نخلستان‏ها، آمدنش را سرک بکشند و دختران به ناحق دفن شده، از او عزت و شکوه گیرند.آری! امشب محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏آید تا آوازهای شادی و شور، از حنجره خشک و ماسیده مکه پخش شود و جهان، طلوع تازه‏ای را بنگرد؛ طلوعی را که هیچ آفتابی توان خلقش را ندارد.مکه امروز بر صدر خبرهاست.مکه، شهری است که فرشتگان الهی، به هم نشانش می‏دهند.زود، از مهر پدر بی‏بهره ماند تا رحمة للعالمین شدمحمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏آید؛ اما چه زود از نعمت مهر پدر و مادر محروم می‏شود! حال که خداوند اراده کرده تا معجزه‏ای بی‏بدیل را به خلق عرضه کند، چه جای شگفتی است، اگر دست تمام عوامل دنیوی را کوتاه کند؟! بگذار حبیب ما از مهر والدین، بی‏بهره باشد تا ما، خود محبت را بر او عرضه کنیم و او را از رحمت لبریز نماییم تا رحمة‏للعالمین شود.محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در خانه‏ای به دنیا آمد که از پاکی و طهارتش، حجاز بارها قصه رانده است؛ خانه‏ای که جز نام خدا، بر بزرگی کسی شهادت نداده است. آری، محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمد؛ در میان نسلی غارت‏زده اشتباه خویش؛ مردمی که در آتش جهالتشان شعله‏ور بودند و دیوانگانی که از روی جهل، حرمت خویش را می‏شکنند؛ نسلی که به زشتی و غارت و وحشی‏گری، شهره عصر بودند و خدا برای این قربانیان مانده در حضیض جهل و تاریکی، چراغ هدایتی مهربان فرستاده است.زمین، عشق را باور کردمحمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمد، تا زمین، طلوع عشق را باور کند و تیرگی‏ها، روشنای چشمانش را در خاطره ناسروده تقدیر خویش قاب بگیرند. او آمد تا در این شب قیرگون جهل، رنگ‏های خام، معنا بیابند و عشق را بر این صفحه تاریک بنگارند.او آمد تا مکه، ـ جز بت‏هایش ـ احترام یابد و حجاز، عرصه جمعیتی متراکم شود که قصدی جز وحشی‏گری و غارت دارند.او آمد تا نام خدا در زمین زنده بماند و حرمت ابدی و ازلی‏اش، چون چراغی روشن فراموش نشود.بر تو درودای که میلادت، نقطه عطف خلقت است! بر تو درود که عشق، خود را با نام تو تجلی داد و خلقت، بی‏وجود تو معنایی نداشت؛ای بهترین خلق که پیامبران سلامت می‏کنند و تو را سید خویش می‏خوانند؛ ای آن‏که خدا از نور خویش، تو را آفرید و بر تو سلام داد و جهانی را در رکاب تو گذاشت تا معلوم شود که تاریخ انسان، چون تو نداشته و چون تو نمی‏آورد؛ و ای چراغ رها شده در پرواز! تو، عاشقانه سرود زندگی در گوش خلق زمزمه کردی؛ بر تو درود!بگذار آتشکده‏ها خاموش شوند!جهان، تا خبر میلاد تو را شنید، چنان بر خود لرزید که عنان خویش از دست داد.ورود تو آغاز تاریخ دیگری از حیات است و نباید چنین میلادی، بی‏صدا و بی‏هیاهو باشد. بگذار وقتی هلهله شادی فرشتگان در فضای متروک جهان می‏پیچد، ایوان‏های ظلم و جور، بر خویش تکانی بخورد و کاخ‏های محکم ستم بشکند و خوار شود! بگذار وقتی شعله حضور تو بر چراغ هدایت، روشنی می‏بخشد، آتشکده هزار ساله به مرگ فرو رود تا خلق بدانند، چراغ همیشه روشن، تویی و نور را از هیچ سیاهی گدایی نکنند!بگذار اهالی کوچه‏های نخوت و غرور، بر ناتوانی و حیرت خویش معترف شوند که اینک، ندای پایان بزرگ‏بینی‏شان بلند شد. پس با گوش جان بشنو صدای خداوندی را که از دهان جبرئیل جاری می‏شود.*******ناگهان بهارزینب مسروردیرگاهی دور و دراز، زمین در انتظار بود و آسمان، بی‏قرار، کعبه، آکنده از ازدحام ناخدایان کر و کور بود؛ خانه‏ها تهی از آوای شوق و شور، و دختران بی‏گناه، آرمیده در زیر خروارها خاک خاموش و سرد هزارها گور!دشت‏ها خسته بودند، جنگل‏ها بی‏خورشید، کوه‏ها ابری، آسمان خاکستری و فصل‏ها سر در گریبان. چشمه‏ها تشنه بودند، آفتاب غمگین، پنجره‏ها خاموش، جاده‏ها سوگوار و آدمیان، سرگشته و حیران. کوچه‏ها غریب بودند، لحظه‏ها سنگین، نگاه‏ها منتظر، زمین بی‏پناه و دل‏ها و جان‏ها بی‏سر و سامان.و ناگهان، بهار از راه رسید؛ همچون خورشید، و آتشکده «فارس» خاموش شد. بت‏ها سرنگون شدند و کنگره‏های قصر «کسرا» واژگون... مردی آمد از تبار هابیل، در ربیع عام الفیل. و درخشید؛ چندان که نورش به تمامت آفاق رسید و عالم از آن روشن گردید... آمد و پاکیزه بود، و بی‏درنگ به ندای توحید، زبان گشود.آمد و «محمد» و «امین» شدآمد و «محمد» نامیده شد؛ نامی که پیش از او نبود! تمام پیامبران و فرشتگان او را می‏ستودند و می‏ستایند؛ که «کریم» و کرامتش زبانزد خاص و عام بود؛ چنان که پروردگار بدین وصفش ستود.در مکه، چون وی را می‏آزردند، به کوه‏ها پناه می‏برد و دل و جان به خدا می‏سپرد. خدیجه علیهاالسلام و علی علیه‏السلام همه این‏ها را می‏دیدند؛ اما چون او را می‏یافتند، می‏شنیدند:«اَللّهُمَّ اهْدِ قَومی فاِنَّهم لا یَعلَمُون؛ خدایا! اینان را هدایت‏گردان، که نادانند».مهرت را در دل‏هاشان افکن، که نامهربانند... .آمد و «رحمت» نامیده شد؛ برای همه آفریدگان ـ از خوبان و بدان ـ ؛ چندان که به خیل کافران، روی می‏آورد و در هدایتشان پافشاری می‏کرد. رنج‏ها و دردها می‏کشید؛ ولی هرگز از مهربانی دریغ نمی‏ورزید.آمد و «متوکل» نامیده شد؛ که هماره به خدا اعتماد داشت؛ نه به دنیا... روزی از دشمنانش کسی در گیر و دار نبردی او را ـ تنها ـ در حالی که خواب بود، دید؛ شمشیر بر وی برکشید و پرسید:ـ چه کسی تو را از دست من نجات می‏دهد؟فرمود: خدا!سپس آن کافر، ترسان از این همه صلابت، دست‏هایش لرزید و بر زمین فرو لغزید. آن‏گاه رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله شمشیر در دست، بازپرسید: کدامین کس، ناجی‏ات می‏شود؟و صدایی لرزان شنید: بزرگواری شما!آمد و «امین» نامیده شد؛ چنان‏که «عبداللّه‏» بود؛ «مصطفی» و... برترین پیامبر و آفریده است؛ که آیینش مطابق فطرت آدمیان، و معجزه‏اش بیان کننده هر چیز در هر زمان و مکان... و این است سرّ خاتمیت.*******طلوع محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)زمين و آسمان مكه آن شب نور باران بودو موج عطر گل در پرنيان باد مي پيچيداميد زندگي در جان موجودات مي جوشيدهوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بودشبي مرموز و رؤيائيبه شهر مكه مهد پاك جانان دختر مهتاب مي خنديدشبانگه ساحت" ام القري" در خواب مي خنديدز باغ آسمان نيلگون صاف و مهتابيدمادم بس ستاره مي شكفت و آسمان پولك نشان مي دادصداي حمد و تهليل شباويزان خوش آهنگبه سوي كهكشان مي شددل سياره ها در آسمان حال تپيدن داشتو دست باغبان آفرينش در چنان حالتسر " گل آفريدن" داشتشگفتي خانه " ام القري" در انتظار رويدادي بودشب جهل و ستمكاريبه اميد طلوع بامدادي بودسراسر دستگاه آفرينش اضطرابي داشتو نبض كائنات از انتظاري دمبدم مي زدهمه سياره ها در گوش هم آهسته مي گفتندكه : امشب نيمه شب خورشيد مي تابدز شرق آفرينش اختر اميد مي تابددر آن حال" آمنه" در عالم سرگشتگي مي ديدبه بام خانه اش بس آبشار نور مي باردو هر دم يك ستاره در سرايش مي چكد رنگين و نورانيو زين قدرت نمائي ها نصيب اوشگفتي بود و حيرانيدر آن مرغكي را ديد با پرهاي ياقوتيو منقاري زمّرد فامكو سويش پر كشيد از بامو در صحن سرا پر زدو پرهاي پرندين را به پهلوي زن درد آشنا سائيدبناگه درد او آرام شد، آرامبه كوته لحظه اي گرداند سر را " آمنه" با هاله اميدتنش نيرو گرفت و در دلش نور خدا تابيدچو ديد آن حاصل كون و مكان و لطف سرمد رادو چشمش برق زد تا ديد رخشا ن چهره احمد راشنيد از هر كران عطر دلاويز محمد راسپس بشنيد اين گفتار وحي آميزالا، اي " آمنه" اي مادر پيغمبر خاتم!سرايت خانه توحيد ما باد و مشيد بادسعادت همه جان تو و جان " محمد " بادبدو بخشيده ايم " آمنه" اي مادر تقوا!صداي دلكش " داوود" و حبّ " دانيال" و عصمت " يحيي"به فرزند تو بخشيديم:كردار" خليل" و قول" اسماعيل" و حسن چهره " يوسف"شكيب " موسي عمران" و زهد و عفت" عيسي"بدو داديم: خلق" آدم" و نيروي " نوح" و طاعت " يونس"وقار و صولت " الياس" و صبر بي حد" ايوب"بود فرزند تو يكتابود دلبند تو محبوبسراسر پاكسرا پا خوبدو گوش" آمنه" بر وحي ذات پاك سرمد بوددو چشم " آمنه" در چشم رخشاني " محمد" بودكه ناگه ديد روي دختراني آسماني رابه دست اين يكي ابريق سيمين در كف آن ديگري طشت زمّرد بوددگر حوري پرندي چون گل مهتاب در كف داشت" محمد" را چو مرواريد غلتان شستشو دادندبه نام پاك يزدان بوسه ها بر روي او دادندسپس از آستين كردند بيرون" دست قدرت را"زدند از سوي درگاه خداونديميان شانه هاي حضرتش مُهر نبوت راسپس در پرنياني نقره گون آرام پيچيدندهمان شب قصه پردازان ايراني خبر دادندكه آمد تكسواري در مدائن سوي نوشروانو گفت: اي پادشه " آتشكده آذر گشسب" ماكه صد سال روشن بودهم امشب ناگهاني خاموش شد، خاموشبه يثرب يك يهودي برفراز قله ها فرياد را سر داد:كه امشب اختري تابنده پيدا شدو اين نجم درخشان اختر فرزند "عبدالله ..."نوين پيغمبر پاك خداوندستو انساني كرامندستيكي مرد عرب اما بيابانگرد و صحرائيقدم بگذاشت در " ام القري" وين شعر را برخواندكه ياران مگر ديشب به خواب مرگ پيوستيد؟چه كس ديد از شما آن روشناي آسمان را؟كه ديد از مكيّان آن ماهتاب پرنياني را؟زمين و آسمان مكه آن شب نور باران بودهوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بودبيابان بود و تنهايي و من ديدمكه از هر سو ستاره در زمين ما فرود آمدبه چشم خويش ديدم ماه را از جاي خود كندندز هر سو در بيابان عطر مشك و بوي عود آمدبيابان بود و من اما چه مهتاب دلارائي!بيابان بود و من اما چه اخترهاي زيبائيبيابان، رازها داردولي در شهر، آن اسرار، پيدا نيستبيابان نقش ها دارد كه در شهر آشكارا نيستكجا بوديد اي ياران؟كه ديشب آسمان ها، زمين مكه را كردند گلبارانولي گل نه، ستاره بود جاي گلزمين وآسمان مكه ديشب نورباران بودهوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بودبه شعر آن عرب مردم همه حالي عجب ديدندبه آهنگ عرب اين شعر را خواندند و رقصيدند:كجايي اي عرب اي ساربان پير صحرائي؟كجائي اي بيابانگرد روشن رأي بطحائي؟كه اينك بر فراز چرخ ، يابي نام" احمد" راو در هر موج بيني اوج گلبانگ محمد را" محمد" زنده و جاويد خواهد ماندمحمد تا ابد تابنده چون خورشيد خواهد ماندجهاني نيك مي داندكه نامي همچو نام پاك پيغمبر مؤيد نيستو مردي زير اين سبز آسمان همتاي احمد نيستمهدي سهيلي*******هر دم صلوات بر جمالشبه به كه چه روز خرم آمدمبعوث نبى اكرم آمدبس عید فرا رسید بى شكعیدى نبود چنین مباركاز بعثت او جهان جوان شدگیتى چو بهشت جاودان شداین عید به اهل دین مباركبر جمله مسلمین مباركاز غیب ندا رسید او راآن ذات خجسته نكو راكاى ذات نكو پیمبرى كنبرخیز و به خلق رهبرى كنچون قدر و مقام رهبرى یافتدر كوه «حرى» پیمبرى یافتبشنید چو این ندا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)شد خاتم انبیا «محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)»هر روح كه دور از بدى شدبا آمدنش محمدى شدقانون حیات و هستى آوردآیین خدا پرستى آوردپیدا چو شد آن جمال هستىبشكست اساس بت پرستىبا بعثت آن نبى مرسلبتخانه به كعبه شد مبدل‏هر دم صلوات بر جمالشبر احمد و بر على و آلشصد شكر به دین آن جنابم‏قرآن مقدسش كتابمخوشبخت كسى كه امت اوستدر سایه دین و رحمت اوستاز عرش ملك دهد سلامششد ختم پیمبرى به نامشاى داده ز ماه تا به ماهىبر پاكى ذات تو گواهىدر شأن تو گفت ایزدپاك‏لولاك لما خلقت الافلاكاى بر سر هر پیمبرى تاجیك قصه توست شام معراج‏قرآن كریم حجت توستخوشبخت كسى كز امت توستگر زانكه تو بت نمى‏شكستىاسلام نبود و حق پرستى‏توحید به ما تو یاد دادىبتخانه و بت به باد دادى‏اى معنى ممكنات دریاباى خواجه كائنات در یاب‏ما غیر تو دادرس نداریمدریاب كه هیچ كس نداریماى آنكه تو یار بینوائىفریاد رس و گرهگشائىدریاب كه ما گناهكاریمامید شفاعت از تو داریمتنها نه منم به غم گرفتارغم از دل هر كه هست برداراى جان جهان فداى جانت«شهرى» است غلام آستانتعباس شهرى*******ستاره‏ای از آسمان شرقامید مهدی نژادزمین خدا در شب ظلمانی تاریخ، دست و پا می‏زند.خانه خدا ـ همان مکعّب ملکوتی که بر سنگ‏هایش هنوز جای دست‏های ابراهیم باقی مانده بود ـ ، عرصه جولان بُت‏های کور و کر شده بود.فرزندان نا خلف ابراهیم، خدا را به سکّه‏های سیاهی که از کاروانیانِ راه گم کرده می‏گرفتند، فروخته بودند.مکّه، شهر شاعران هوسباز و تاجران زر اندوز شده بود.معلّقات هفتگانه، بر سر زبان‏ها بود و آیات خدا در کنج فراموشی قلب‏های نومید، خاک می‏خورد و کسی نبود که در گوش انسانِ بریده از آسمان، از فردا و پس فردا بگوید.زمین خدا در شب ظلمانی تاریخ دست و پا می‏زد...شبی عجیب بود؛ اعراب بیابانگرد از شهاب‏هایی می‏گفتند که آسمان شب مکّه را مثل روز روشن کرده بودند. خبر دهان به دهان می‏چرخید و در گوش جان‏ها می‏نشست. ستاره‏ای درخشان بر پیشانی آسمان شرق درخشیدن گرفته بود.شبی عجیب بود.خبرها دهان به دهان می‏چرخید؛ طاق کسری دهان گشوده است و به لبخندی تلخ، فرجام آتش پرستان را به آنها گوشزد می‏کند. شعله آتشکده پارس فرو نشسته است تا پیام مرگ را برای ستم پیشگان به ارمغان بیاورد.ملایک، بین زمین و آسمان در رفت و آمدند. به خانه‏ای محقّر در گوشه‏ای از مکّه می‏روند و برای آسمان خبر می‏برند.در آسمان‏ها هلهله برپاست. فرزند آمنه، پا به خاک دنیا گذاشته است.محمّد آمده است؛ آخرین سفیر آسمان در کشور زمین.محمّد آمده است؛ خورشید آخرین شام تاریخ.محمّد آمده است، اما زمینیان، سرد و خاموش، مبهوت از ستاره باران شب میلاد، فردا را به انتظار نشسته‏اند.باید چلّه‏ای بگذرد تا دریابند خداوند چه هدیه‏ای برای بشر فرو فرستاده است. باید چهل سال بگذرد.طرب سرای محبّت چنین شود معمور که طاق ابروی یاد مَنَش مهندس شد*******جمال محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)ماه فرو ماند از جمال محمدسرو نباشد به اعتدال محمدقدر فلك را كمال و منزلتى نيستدر نظر قدر با كمال محمدوعده ديدار هر كسى به قيامتليله اسرى، شب وصال محمدآدم و نوح و خليل و موسى و عيسىآمده مجموع، در ظلال محمدعرصه گيتى مجال همت او نيستروز قيامت نگر، مجال محمدو آن همه پيرايه بسته جنت فردوسبو كه قبولش كند، بلال محمدهمچو زمين خواهد آسمان كه بيفتدتا بدهد بوسه بر نعال محمدشمس و قمر در زمين حشر نتابدپيش دو ابروى چون هلال محمدچشم مرا، تا به خواب ديد جمالشخواب نمى‏گيرد از خيال محمد«سعدى‏» اگر عاشقى كنى و جوانىعشق محمد بس است و آل محمدسعدی شیرازی*******در نعت سيد المرسلين عليه الصلوة و السلامكريم السجايا جميل الشيم نبى البرايا شفيع الامم امام رسل، پيشواى سبيل امين خدا، مهبط جبرئيل شفيع الوري، خواجه بعث و نشر امام الهدي، صدر ديوان حشر كليمى كه چرخ فلك طور اوست همه نورها پرتو نور اوست يتيمى كه ناكرده قرآن درست كتب خانه ى چند ملت بشست چو عزمش برآهخت شمشير بيم به معجز ميان قمر زد دو نيم چو صيتش در افواه دنيا فتاد تزلزل در ايوان كسرى فتاد به لاقامت لات بشكست خرد به اعزاز دين آب عزى ببرد نه از لات و عزى برآورد گرد كه تورات و انجيل منسوخ كرد شبى بر نشست از فلك برگذشت به تمكين و جاه از ملك برگذشت چنان گرم در تيه قربت براند كه در سدره جبريل از او بازماند بدو گفت سالار بيت الحرام كه اى حامل وحى برتر خرام چو در دوستى مخلصم يافتى عنانم ز صحبت چرا تافتي؟ بگفتا فراتر مجالم نماند بماندم كه نيروى بالم نماند اگر يك سر مو فراتر پرم فروغ تجلى بسوزد پرم نماند به عصيان كسى در گرو كه دارد چنين سيدى پيشرو چه نعت پسنديده گويم تورا؟ عليك السلام اى نبى الورىسعدی شیرازی*******حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)خواجه‌ي دنيا و دين، گنج وفا صدر و بدر هر دو عالم مصطفي (صلی الله علیه و آله و سلم)آفتاب شرع و درياي يقين نور عالم رحمت‌للعالمين جان پاكان خاك جان پاك او جان رها كن، آفرينش خاك اوفريدالدين محمد عطار نيشابوري*******پیام‏های کوتاه:میلاد آینه مهربانی‏ها، خاتم پیامبرن، رحمت زمین و آسمان، بر پیروان یکتاپرستش مبارک باد! محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏آید؛ با بشارت آفتاب و سخاوت مهر می‏آید، تا سرشارمان کند از آیه‏های آبی آسمان و ما حضور متبرکش را در کوچه‏های آینه‏بندان، مکرر می‏کنیم. محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم می‏آید، تا خورشید نفس‏هایش، برف ظلم و جهل را به رودخانه‏های جاری ایمان و راستی بدل کند.او می‏آید تا آیین آفتاب، ماندگار شود. ای آخرین فرصت روشنایی! آمدنت را دف می‏زنیم و مژده میلادت را شکوفه می‏باریم. ای محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم، تو عزت آفرینشی و زمین، بر ستون‏های بودن تو، این‏گونه استوار مانده است. و ناگهان بهار، از راه رسید؛ همچون خورشید، و نورش به تمامت آفاق رسید. آمد، مردی از تبار هابیل در عالم الفیل... و بت‏ها سرنگون شدند و کنگره‏های قصر کسرا، واژگون. مبارک باد، میلاد روشنی و نیکی! خجسته باد، قدم‏های نورسیده انسانیت و یگانه‏پرستی! امشب، از گوشه گوشه آسمان، سمفونی ستاره بلند است.منابع:ماهنامه ادبی اشارات، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، شماره48ماهنامه ادبی اشارات، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، شماره72ماهنامه ادبی اشارات، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، شماره95ماهنامه ادبی اشارات، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، شماره107www.payambarazam.comwww.hawzah.netwww.shiati.ir/س
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1136]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن