تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835088922
عطوفت و مهربانى ( قسمت اول )
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عطوفت و مهربانى(قسمت اول) پيرمرد باغبان يادم هست من كوچك بودم، روزى پيرمردى براى باغچه منزل ما خاك آورد.ما سر سفره بوديم كه او آمد.امام گفتند كه اين پيرمرد ناهار نخورده است.غذاى ما زياد نبود.بعد بشقابى از توى سفره برداشتند و خودشان چند قاشق از غذايشان را در بشقاب ريختند و به ما گفتند: «بياييد هر كدام چند قاشقى از غذاى خود را در اين بشقاب بريزيد تا به اندازه غذاى يك نفر بشود.» ما كه آن روز غذاى اضافى نداشتيم، به اين ترتيب غذاى آن پيرمرد را آماده كرديم در عالم بچگى آنقدر از اين كار خوشم آمد كه نهايت نداشت. (1) هر وقت امام از او ياد مىكند مرحوم حاج آقا مصطفى در رابطه با علاقه امام به فرزندانش مىگفت: «امام بچهاى داشت كه فلجبود و چند سالى زنده بود و بعد وفات كرد.با اينكه آن بچه فلجبود و زود هم از دنيا رفت معذلك هر وقت امام از او ياد مىكند خيلى متاثر و ناراحت مىشود. (2) بيست دقيقه اشك مىريختند پس از ماجراى پانزده خرداد، خدمت امام مشرف شدم.حدود 35 دقيقه خدمتايشان صحبت كردم.حادثه پانزده خرداد را براى امام توضيح دادم.و امام حدود بيست دقيقه اشك مىريختند. (3) قدرى بيشتر پيش ما بمان آشنايى من با امام هنگامى آغاز شد كه براى ادامه تحصيل به اراك رفتم.ما با هم به درس مرحوم آيت الله حائرى مىرفتيم و فقه و اصول را با ايشان و آقاى فريد گلپايگانى و آقا سيد محمد داماد مباحثه مىكرديم.مرحوم آيت الله حائرى، جلسهاى خصوصى داشتند كه در آن جلسه هم، ما چهار نفر شركت مىكرديم.در درس معقول مرحوم شاهآبادى هم شركت مىكرديم.بعد از انقلاب اسلامى كه موفق شدم چند بار به خدمت ايشان برسم، خيلى به من اظهار لطف كردند و به ماموران حفاظتبيت گفتهبودند: آقاى نخعى هر وقت آمد، هيچ گونه مزاحمتى برايش به وجود نياوريد.در گذشته خيلى با هم انس داشتيم.وقتى كه مىرفتم خدمتشان، تا مىخواستم از جا برخيزم، مىفرمودند: قدرى ديگر پيش ما بمان! (4) امشب ختم امن يجيب بگيريد حدود چند سال، معمولا بعد از درس، از مسجد سلماسى، در خدمت امام تا در منزلشان مىرفتم و سؤالاتم را مىپرسيدم و ايشان جواب مىدادند.يك روز نشد كه برخوردشان گوياى اين باشد كه الان حاضر به جواب دادن نيستند.اين هم كار يك روز و دو روز نبود، تقريبا غالب روزها من به دنبال ايشان حركت مىكردم، چه آن روزهاى اولى كه در درسشان شركت مىكردم و چه روزهاى آخر.براى يك بار هم نشد كه ايشان قيافهشان را جورى كنند كه گوياى اين باشد كه خوششان نمىآيد من دنبال سرشان بروم و مطلب بپرسم.روزى كه امام از زندان برگشته بودند در آن زمان امام شخصيت و مرجعيت ظاهرى زيادى پيدا كرده بودند بعد از درس، به خاطر اين كه جمعيت زيادى براى دستبوسى ايشان مىآمدند و ايشان هم با تاكسى مىآمدند مسجد اعظم و مىرفتند، رفتم منزلشان و مطلبم را مطرح كردم و امام فرمودند: «بنويس» .من سؤالم را نوشتم و دادم خدمت آقا.امام باز جواب ندادند.از باب پر توقعى من و آن برخوردهاى چندين ساله امام، من وقتى بيرون آمدم يك مقدار ناراحتبودم امام هم احساس كردند من ناراحتم.اخوى رسيدند و گفتند: «چرا ناراحتى؟» .گفتم: «رفتم مطلبى را از آقا پرسيدم، ولى به من جواب ندادند» .اخوى خيلى به من تند شد، گفت: «دخترشان مريض است، ايشان ناراحت هستند» و به من دستور فرمودهاند امشب ختم «امن يجيب» بگيريم و آيت الله قاضى را هم بگويم بيايد.تو توقع دارى در اين شرايط، امام مثل هميشه به تو پاسخ بگويد؟ فرداى آن روز كه امام به درس تشريف آوردند.كل مطلب مرا در درس، كه حدود هزار نفر شركت مىكردند، مطرح فرمودند و بعد هم به آن جواب دادند.ضمنا، به ناراحتى من و عدم پاسخگويى خودشان در روز گذشته به طور ضمنى اشاره فرمودند. (5) بگذاريد نهارش را بخورد آقا خيلى مهربان بودند.يك روز با على به باغى رفتيم.يكى از محافظان، دختربچهاى داشت كه آنجا بود على به زور گفت: بايد او را ببريم پهلوى امام.هنگامى او را پيش امام برديم وقت ناهار بود.آقا به على گفت: دوستت را بنشان نهار بخوريم. او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورد.ما دو سه دفعه رفتيم كه بچه را بياوريم كه مزاحمشان نباشد، فرمودند نه بگذاريد ناهارش را بخورد. بعد كه آن بچه ناهارش را خورد رفتيم و او را آورديم.امام پانصد تومان به بچه هديه دادند اين قدر با بچهها الفت داشتند و مهربان بودند.آقا تنها با على اين طور نبودند بلكه همه بچهها را دوست داشتند. (6) عطوفتبا كودكان من در كربلا، مشرف شده بودم كه امام تشريف آوردند.كربلا هفت زيارت مخصوصه دارد.نجف سه زيارت مخصوصه دارد.علاوه بر شبهاى جمعه ايشان هفت زيارت را مقيد بودند مشرف بشوند كربلا، ولى شبهاى جمعه نمىرسيدند تشريف بياورند. امام در حرم متعبد بودند، مثل ساير متعبدين دعا و نماز بخوانند.ساير آقايان علما اين جور نبودند، حرمشان ده دقيقه و فوقش يك ربع ساعت طول مىكشيد و دعاها را هم از حفظ مىخواندند و يكى دو ركعت نماز مىخواندند و مىرفتند، اما امام مثل ساير مردم مىنشستند و مفاتيح مىخواندند.من ديدم كه در بالاى سر امام حسين (ع) نشستند و مشغول نماز شدند.رسم مردم بغداد اين است كه مىآيند و شيرينى يا شكلاتى يا خرمايى، از اين چيزها، تقسيم مىكنند. امام آنجا نشسته بودند.بنده در نزديكى ايشان نشسته بودم.بنده زاده هم با من بود كه خيلى كوچك بود.آقايى شيرينى آورد و جلوى من و امام و ديگران گذاشت.امام شيرينى را برداشت و با كمال مهربانى داد به بنده زاده، زيرا به او شيرينى نداده بودند و ايشان در چنين جايى به اين مساله توجه فرمودند.در همين جا مطلب ديگرى نظرم را جلب كرد، يكى از ايرانيانى كه آمده بود براى زيارت، مهرى را كه خريده و داخل جيبش بود، در آورد و به امام داد كه امام روى آن نماز بخوانند، تا تبرك شود.امام هم باكمال خضوع پا شدند و دو ركعت نماز خواندند و مهر را به ايرانى برگرداندند.من از اين منظره بسيار لذت بردم.اين منظره، هم عقيده مردم را به امام، به عنوان يك فردى كه داراى قداست است، مىرساند و هم اعتقاد ايشان را به اين مسايل.چون تصور انسان اين است كه امام چون مرد مبارزه هستند، بايد اينجور چيزها را مثلا خرافات بدانند، ولى معلوم شد كه خير، به رواياتى كه در اين زمينه هست كاملا توجه دارند و عمل مىكنند. (7) نگاهشان پر محبتبود وجود امام دنيايى از عاطفه بود.نگاه ايشان آنقدر پر محبتبود و اينقدر تسلى دهنده بود كه هر وقت ناراحتى يا گرفتارى پيدا مىكرديم بىاختيار خدمت ايشان مىرفتيم.جواب سلام ما را كه مىدادند واقعا مىتوانم بگويم همه ناراحتىهايمان از يادمان مىرفت. (8) امام شديدا عاطفى هستند امام شديدا عاطفى هستند.مثلا وقتى نجف بودند و گاهى خواهرهايم مىآمدند آنجا، و بعد مىخواستند بروند طورى بود كه من هيچ وقت موقع خداحافظى قدرت ايستادن توى حياط و ديدن خداحافظى آنها را با امام نداشتم، مىگذاشتم و مىرفتم.مرحوم برادرم هم همين را مىگفتند كه من آن لحظه خدا حافظى را نمىتوانم ببينم.چون امام تا آن حد با فرزندان خود عاطفى برخورد مىكنند كه انسان تحمل ديدن آن را ندارد.اما يك ذره شما فكر كنيد اين مسايل روى تصميم گيريهايشان و يا در آن كارهايى كه مىخواهند بكنند اثر دارد، ندارد (9) اگر كسى بيمار بشود امام علاقه عجيبى به همسر و فرزندان و نوهها و حتى وابستگان خود دارند.حتىاگر يكى از اعضاى دفتر ايشان بيمار شود، مرتب احوالپرسى مىكنند.سفارش مىكنند به مداوا و پزشك، و مرتب از وضع او جستجو مىكنند، و امر به رفتن به بيمارستان. يك روز حاج احمد آقا براى خواندن پيام امام به جايى رفته و امام صحبت ايشان را از راديو مىشنيدند.ايشان قبل از پيام گفت كه امروز حالم مساعد نبود.آقا فورا سراغ گرفتند كه حال ايشان چطور است و چرا بيمارند؟ (10) آقا خيلى سراغت را مىگرفت وقتى كه آيت الله خاتمى پدر همسرم فوت كردند من براى شركت در مراسم سوگوارى ايشان به يزد رفتم، مادرم دايما مىگفتند كه امام خيلى سراغت را مىگيرد ايشان از دورى من ابراز ناراحتى كرده بودند و دلشان مىخواست مرا ببينند و به من تسليتى بگويند تا روحم آرام شود.وقتى به تهران رسيدم بلافاصله زنگ زدند و پيغام دادند كه زهرا فورا بيايد مىخواهم ببينمش و اين براى من خيلى جالب بود كه امام با وجود اين همه مشكلات باز به فكر خانوادهشان بودند و مىخواستند از نوهشان دلجويى كنند. امام هيچگاه بى تفاوت از كنار مسالهاى نمىگذشتند. (11) شما چگونهايد؟ وقتى امام روى تختبيمارستان بودند در آن حالت دردآور، بيمارى، هرگز به خاطر آن عظمت اخلاقى كه داشتند حتى آخ نمىگفتند.در يك چنين شرايطى وقتى ياران امام به ديدارشان مىآمدند و از ايشان سؤال مىكردند: «آقا حالتان چگونه است؟» امام براى تسلى خاطر آنها مىفرمودند: «حال من خوب است اما حال شما چگونه استشما بيمار بودهايد، شما چگونهايد؟» (12) مگر صندلى نيست كه بنشينيد؟ امام در روزهايى كه حالشان هيچ خوب نبود و ما به زيارتشان در بيمارستان مىرفتيم همين كه ما را كنار تختشان مىديدند با محبت مىفرمودند مگر صندلى نيست كه بنشينيد، مىگفتيم آقا ما راحت هستيم مىفرمودند نه، خسته مىشويد. (13) من بچهها را دوست دارم اگر ما يك روز، دو روز به خانه آقا نمىرفتيم، وقتى مىآمديم، مىگفتند: «كجاها بوديد شما؟ اصلا مرا مىشناسيد؟ يعنى اين طور مراقب اوضاع بودند.اينقدر متوجه بودند. من بچه خودم را، فاطمه را، بعضى اوقات مىبردم.يك روز وارد شدم ديدم آقا تو حياط قدم مىزنند.تا سلام كردم گفتند: «بچهات كو؟» گفتم: «نياوردهام، اذيت مىكند.» به حدى ايشان ناراحتشدند كه گفتند: «اگر اين دفعه بدون فاطمه مىخواهى بيايى، خودت هم نبايد بيايى» .اينقدر روحشان ظريف بود.مىگفتم: «آقا، شما چرا اين قدر بچهها را دوست داريد؟ چون بچههاى ما هستند دوستشان داريد؟» مىگفتند: «نه، من به حسينيه كه مىروم، اگر بچه باشد حواسم مىرود دنبال بچهها.اينقدر من دوست دارم بچهها را.بعضى وقتها كه صحبت مىكنم، مىبينم بچهاى گريه مىكند يا بچهاى دارد دست تكان مىدهد يا اشاره به من مىكند.حواسم مىرود تو بچهها. (14) به بچه كارى نداشته باشيد روزى با پسرم حامد كه چهار ساله بود نزد امام رفتيم.امام در اتاقى نشسته بودند و يك گونى بزرگ كه تا نصفه پر از كاغذ و نامه بود، در كنارشان قرار داشت.امام يكى يكى نامه را بيرون مىآوردند و مىخواندند.آنهايى را كه لازم بود پاسخ بدهند زير پتو مىگذاشتند تا بعدا به آن بپردازند و بقيه را كنار مىگذاشتند. سلام كرده، نشستيم.امام با حامد شروع به صحبت كردند.مثلا پرسيدند اسم پدرت چيه؟ با اينكه اسم بنده را مىدانستند.پس از لحظاتى حامد با امام شروع به بازى كرد، براى اينكه بچه مزاحم كار ايشان نشود، اجازه خواستم مرخص شوم و بچه را هم ببرم.آقا گفتند: «به بچه كارى نداشته باشيد، شما اگر كارى داريد بفرماييد.» كه بنده مرخص شدم.بعد از نيم ساعت فكر كردم شايد بچه امام را اذيت كند.برگشتم كه او را ببرم ديدم سرش را روى زانوى امام گذاشته و پايش را به ديوار تكيه داده و با امام صحبت مىكند و مىگويد اين كاغذ را درستبگذار، درستبچين و از اين حرفها.و امام هم مىخنديدند.گفتم حامد بيا برويم.قبول نكرد به آقا گفتم: «اجازه مىدهيد ايشان را ببرم؟ مزاحم شماست.» امام فرمودند: «نه، بچه مزاحم نيستشما برويد!» (15) دريافتند على مريض است امام بغايت عاطفى بودند.براى مثال ايشان با على فرزند حاج احمد آقا بسيار انس داشتند و شايد ساعتها با او مشغول بازى مىشدند.يادم هستبه اتفاق برخى ازدوستان براى زيارت مرقد مطهر امام هشتم به مشهد مقدس رفته بوديم و على نيز با ما همراه بود.امام كه با كسى تلفنى صحبت نمىكردند پس از تماسى كه با تهران گرفته شده بود خواستند با على صحبت كنند وقتى با ايشان صحبت كردند با استعداد خارق العادهاى كه دارند فورا دريافتند كه ايشان مريض هستند و سفارش به حفاظت از وى كردند. (16) صداى زنگ را شنيدى؟ من مدتها، پيش آقا مىخوابيدم.مواقعى كه مادرم سفر بود.ايشان مىگفتند كه تو نمىخواهد پيش من بخوابى، چون تو وابتخيلى سبك است و اين براى من اشكال دارد.حتى ساعتى را كه براى بيدار شدنشان بود ديدم لاى يك چيزى پيچيدند بردند دو اتاق آن طرفتر كه وقتى زنگ مىزند من بيدار نشوم. نيمه شب من بيدار بودم اما به روى خودم نياوردم كه بيدار شدهام.چون ايشان مىخواستند نماز شب بخوانند.فردا صبح آقا براى اينكه ببينند من بيدار شدم يا نه، به من گفتند: «تو صداى زنگ را شنيدى؟» من چون مىخواستم نه راستبگويم نه دروغ، گفتم: «مگر توى اتاق شما ساعتبوده كه من بيدار شوم؟» ايشان هم متوجه شدند كهمن دارم زرنگى مىكنم، گفتند: «جواب مرا بده از صداى ساعتبيدار شدى؟» ناچار بودم بگويم بله.گفتم: «من احتمالا بيدار بودم.» براى اينكه واقعا صداى ساعتخيلى دور و خيلى ضعيف بود.آنجا بود كه گفتند: «ديگر تو نبايد پيش من بخوابى، براى اينكه من همهاش ناراحت اين هستم كه تو بيدار مىشوى.» گفتم: من مخصوصا مىخواهم كسى پيش شما بخوابد. (موقعى بود كه ايشان ناراحتى قلبى داشتند و به تهران آمده بودند) مايليم كسى پيش شما بخوابد كه اگر ناراحتى پيدا كرديد بيدار شود.» گفتند: «نه.برو به دخترت ليلا بگو بيايد پيش من.» بعد چند روزى كه گذشت گفتند: «ليلا هم ديگر لازم نيست اينجا بخوابد.چون پتو را از روى خود مىاندازد و من ناچار مىشوم مرتب بلند شوم و آن را رويش بيندازم!» (17) شيخ مسيب خودمان؟ امام گاهى نسبتبه افرادى كه به نظر ديگران نمىآمدند، نظرى ويژه و محبت آميز داشتند.از جمله مرحوم شيخ مسيب كه از علاقهمندان امام در نجف اشرف بود و مدت كمщ قبل از رحلت امام در اثر بيمارى سرطان فɈت كرد.امام فوق آنچه Яر مورد مثل ايشان متصور و متوقع بود تا آخرين روزهاى حيات وى نسبتبч او اظهار علاقه مىفرمودند تا جايى كه يك بار در محжرشان نامى از ايشان مطرح дد امام در مقابل سؤال сرمودنЯ: «شيخ مسيب خودمان؟» (18) چقدر كم پيش ما مىآيى؟ بعد از پيروزى انقلاب اسلامى چند روزى شهيد مطهرى موفق نشЯه بшدند كه به ديدن امام دȱ قم بروند.روز پنجشنبهاى - كه سهشنبه هفته بعد آن، ايشان شهيد شدنȯ - به ديدن امȧم رفتند.امام به ايشان گفتند آقا چقدر كم پيش ما Ʌىآيى؟ در شهادت استاد، عباراتى را به زبان آوردند كه كمتر به زبان مىآوردند. (19) بهشتى مظلوم زيست حالت امام در موقع شنيدن خبر شهادت دوستانشان ديدنى است، با اينكه چون كوه صبور هستند و صبر مىكنند، ولى سراپا عاطفهاند.مثلا وقتى مرحوم دكتر بهشتى شهيد شدند، ما جرات نمىكرديم به ايشان بگوييم.يكى از كارهاى من در طول اين سه سال بعد از انقلاب رساندن خبر شهادت دوستانشان است كه بايد به ايشان بدهم.امام از شهادت مرحوم رجائى و بهشتى شديدا متاثر شدند، از صميم قلب مىگفتند: «بهشتى مظلوم زيست و مظلوم مرد» . (20) اكثرا به بچهها نگاه مىكنم امام خيلى با عاطفه و مهربان بودند، خصوصا نسبتبه بچهها خيلى علاقهمند بودند.با يك بچه كوچك مثل همان بچه رفتار مىكردند.حتى مىگفتند: «من وقتى در حسينيه مىروم اكثرا به بچهها نگاه مىكنم.» گاهى اوقات كه مىديدند بچهها در اثر فشار جمعيت و گرما ناراحت مىشوند، مىگفتند: «من خيلى ناراحت مىشوم كه اينها را در اين شرايط به حسينيه مىآورند.اينها صدمه مىخورند و اذيت مىشوند.» امام، بچههاى شهدا را اگر نگويم از بچههاى خودشان بيشتر مىخواستند ولى در حد آنها دوست داشتند. (21) ملاطفت امام با فرزند شهيد يك روز در جماران بودم، امام تازه به جماران تشريف آورده بودند.اوايل جنگ بود و بين كسانى كه مىآمدند براى ديدار امام، زن جوانى بود كه تازه شوهرش را از دست داده و يك دختر چند ساله هم همراهش بود.دختر خيلى بىتاب بود و گريه مىكرد، از صبح فرياد زده بود، تمام سر و صورتش خاكى بود و اشك در گونههايش موج مىزد.مادرش ناراحتبود و دلش مىخواست كه به يك نحوى اين كودك را خدمت امام برساند و اين كودك پدر از دست داده را آرامش ببخشد.مىگفت كه من هيچ ناراحت نيستم كه شوهرم شهيد شده چون خودم مقدمات رفتن به جبهه همسرم را فراهم كردم اما چه كنم كه اين بچه آزارم مىدهد و فكر مىكنم كه تنها راه اين باشد كه امام عنايتى بفرمايند.آن وقتبرادر من دستبچه را گرفت رفتيم خدمت امام.آقا در حياط قدم مىزدند وقتى كه بچه را ديدند انتظارمان اين بود كه امام دستى به سرش بكشند و ما او را پيش مادرش برگردانيم.اما وقتى كه امام، اين دختر نالان و گريان را ديدند روى سنگهاى كنار حوض نشستند و اين كودك را به بغل گرفتند و دست محبت و نوازش به سر و صورتش كشيدند و اشكهايش را پاك كردند.و مدتى با اين بچه مشغول بودند و بعد وقتى كه خوب آرامش در بچه حاكم شد، او را رها كردند و ما به مادرش رسانديم. (22) مىخواهم پيشانيتان را ببوسم روزهايى كه امام در مدرسه علوى تشريف داشتند و مردم دسته دسته به ملاقات ايشان مىآمدند (مردها صبح و زنها بعد از ظهر مىآمدند) ازدحام عجيبى مىشد و معمولا يك عده حالشان بهم مىخورد كه با آمبولانس به بيمارستان برده مىشدند.يك بار كه در محضر امام بودم ايشان در ميان آن ازدحام و شلوغى عجيب چشمشان به يك پسر بچه ده ساله افتاد كه وضع جسمىاش در خطر بود.او هم گريه مىكرد و هم فشار مىآورد كه خود را به جلو برساند.در همين گير و دار امام اشاره كردند كه اين بچه را بياورند بالا.بچه را خدمت امام آوردند خيس عرق بود و از شوق گريه مىكرد وقتى امام نسبتبه او اظهار محبت كردند به امام عرض كرد مىخواهم صورتتان را ببوسم امام صورتشان را پايين آوردند و او گونه امام را بوسيد بعد عرض كرد آنطرفتان را هم مىخواهم ببوسم، امام اجازه دادند.آخر الامر گفت پيشانيتان را هم مىخواهم ببوسم.امام باز متواضعانه خم شدند و او پيشانى مبارك امام را هم بوسيد. (23) هر موقعى دلت مىخواهد بيا دختر بچه شش سالهاى براى امام نوشته بود كه امام خيلى دوست دارم بيايم و شما را ببينم ولى اعضاى دفتر نمىگذارند.آقا با خط خودشان نوشتند: «بسمه تعالى دخترم نامهات را خواندم، مطالعه كردم، تو هر موقعى كه دلت مىخواهد مىتوانى بيايى اينجا.» ايشان ما را موظف كردند كه بايد اين نامه را به در خانه اين شخص برسانيد تا هر موقعى كه اين بچه دلش خواستبيايد اينجا. (24) دختر خيلى خوب است وقتى در زمستان 63 خداوند فرزند دخترى به من عطا فرمود، نوزاد را كه براى تشرف به خدمت امام بردم با تبسم و نشاط كم سابقهاى اذن دخول دادند و فرمودند: «بچه خودتان است؟» عرض كردم: «بله» و بلافاصله دستشان را به علامت تحويل كودك جلو آورده همزمان پرسيدند: «دختر استيا پسر؟» عرض كردم: «دختر است.» او را در آغوش گرفته و صورت به صورت او گذاشته و پيشانى او را بوسيدند و در اين حال فرمودند: «دختر خيلى خوب است.دختر خيلى خوب است.» و در گوش او دعا خواندند.بعد از اسم او سؤال كردند.عرض كردم: «گذاشتهايم حضرتعالى انتخاب بفرماييد.» امام بدون تامل سه بار فرمودند: «فاطمه خيلى خوب است» . (25) وقتى تصوير مجروحين را مىديدند واقعا امام وقتى كه مجروحين را در تلويزيون مىبينند خيلى ناراحت مىشوند.از حالات خاصشان اين است كه وقتى ناراحت مىشوند دو دستشان را جلوى صورتشان مىگيرند.و من خيلى وقتها مىديدم اين حالت از نگاه كردن به صحنه تلويزيون برايشان پيش آمده است تا جايى كه به ذهنم مىرسيد كه به مسؤولين صدا و سيما بگويم اين صحنهها را پخش نكنيد چون كم كم در قلب ايشان اثر مىگذارد. (26) غذاى خودتان كدام است؟ در پاريس روزى كه خانواده امام منزل يكى از دوستان مهمان بودند، امام فرمودند شهيد آيت الله مطهرى و آيت الله صدوقى ناهار را خدمت ايشان باشند.من همان غذاى معمولى را كه آبگوشتبود در سه ظرف كشيده خدمتشان بردم و فكر كردم خودم مىروم ساختمان ديگر و طبق معمول نان و پنير و گوجه فرنگى كه غذاى مرسوم آنجا بود، مىخورم.وقتى غذا را بردم، سؤال كردند: «غذاى خودتان كدام است؟» و من كه دروغ نمىتوانستم بگويم گفتم: «شما ميل بفرماييد بعدا من مىروم در آن ساختمان چيزى مىخورم.» فرمودند: «برويد و ظرفى بياوريد.» كاسه ديگرى بردم و ايشان آن غذاى سه قسمتشده را چهار قسمت كردند. (27) آمدم كمكتان كنم روزى بر حسب اتفاق كه تعداد ميهمانان منزل امام زياد شده بود، پس از صرف غذا و جمع كردن ظروف ديدم آقا به آشپزخانه آمدند.چون وقت وضو گرفتنشان نبود پرسيدم: «چرا امام به آشپزخانه آمدهاند؟» آقا فرمودند: «چون امروز ظروف زياد است آمدهام كمكتان كنم.» ايشان اين قدر رعايتحال و حقوق ديگران را مىكردند. (28) شب تولد حضرت مسيح در پاريس شب تولد حضرت عيسى (ع) امام پيامى براى تمام مسيحيان جهان دادند كه خبرگزاريها پخش كردند در كنار اين پيام به ما دستور دادند اين هدايايى را كه برادران از ايران آوردهاند كه معمولا گز، آجيل و شيرينى بود، بين اهالى نوفل لوشاتو تقسيم كنيم. ما اين كار را انجام داديم و در كنار هر بسته يك شاخه گل قرار داديم.چند جا كه رفتيم احساس كرديم براى كسانى كه در غرب اثرى از اين عاطفهها و محبتها حتى در بين فرزندان و پدران خود سراغ ندارند، بسيار عجيب است كه شب ميلاد حضرت مسيح (ع) يك رهبر ايرانى كه غير مسيحى است، اينقدر به آنها نزديك است و احساس محبت مىكند.از جمله خانمى بود كه وقتى هديه امام را گرفت چنان هيجان زده شد كه قطرات اشك از چهرهاش فرو ريخت.اين طرز رفتار امام آن چنان در آنها اثر گذاشت كه از ايشان وقت ملاقات خواستند.امام بى درنگ وقت دادند.آنها ده پانزده نفر از اهالى محل بودند كه با شاخههاى گل آمدند.امام به مترجم فرمودند كه احوال آنها را بپرسيد و ببينيد كه آيا كار و نياز خاصى دارند؟ گفتند نه هيچ كارى نداريم فقط آمدهايم امام را از نزديك ببينيم و اين شاخههاى گل را به عنوان هديه آوردهايم.امام با تبسم شاخههاى گل را يكى يكى از دست آنها مىگرفتند و در ميان ظرفى كه دركنارشان بود قرار مىدادند و آنها هم خيلى خوشحال از حضور امام رفتند. (29) از همسايگان عذر بخواهيد پس از آنكه هجرت از پاريس و سفر امام به ايران قطعى شد.امام به من دستور دادند كه در نوفل لوشاتو به منزل همسايگان بروم و از اينكه در مدت اقامتشان از سكوت حاكم بر دهكده محروم شدهاند، از طرف ايشان از آنها عذر بخواهم.من به اتفاق آقاى اشراقى و يكى دو نفر ديگر به ديدار همه همسايههاى آن دهكده رفتيم، و پيغام امام را رسانديم و از آنان معذرت خواهى كرديم. (30) پينوشت:1.به نقل از يكى از دختران امام - رشد دانش آموز - سال 3- ش 3. 2.آيت الله خاتم يزدى - سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى - ج 4. 3.حجة الاسلام و المسلمين واعظ طبسى - پيام انقلاب - ش 82. 4.آيت الله ريحان الله نخعى - پا به پاى آفتاب - جلد چهارم - ص 286. 5.آيت الله يوسف صانعى - حوزه - ش 32. 6.عيسى جعفرى. 7.آيت الله محمد هادى - معرفت - حوزه - ش 32. 8.فرشته اعرابى. 9.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خمينى - پيام انقلاب - ش 60. 10.حجة الاسلام و المسلمين انصارى كرمانى - پيام انقلاب - ش 50. 11.زهرا اشراقى. 12.حجة الاسلام و المسلمين انصارى كرمانى - يادواره اربعين ارتحال امام. 13.فرشته اعرابى. 14.زهرا اشراقى - سروش - ش 476. 15.على ثقفى (برادر همسر امام) . 16.حجة الاسلام و المسلمين آشتيانى - مرزداران - ش 6. 17.زهرا مصطفوى. 18.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 19.آينده سازان - ش 20. 20.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خمينى - صالحين روستا - ش 3. 21.نعيمه اشراقى (نوه امام) - روزنامه كيهان 12/4/68. 22.على ثقفى - پيك ارشاد - تير ماه 68. 23.حجة الاسلام و المسلمين مهدى كروبى. 24.يكى از اعضاى بيت امام - آينده سازان - ش 144. 25.حجة الاسلام و المسلمين رحيميان. 26.زهرا مصطفوى. 27 و 28.مرضيه حديده چى - سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى - ج 4. 29.حجة الاسلام و المسلمين على اكبر محتشمى - سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى - ج 1. 30.حجة الاسلام و المسلمين سيد احمد خمينى - كوثر - ج 2. منبع:پایگاه اطلاع رسانی امام خمینی (رحمت الله علیه )
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 289]
صفحات پیشنهادی
عطوفت و مهربانى ( قسمت اول )
عطوفت و مهربانى(قسمت اول) پيرمرد باغبان يادم هست من كوچك بودم، روزى پيرمردى براى باغچه منزل ما خاك آورد.ما سر سفره بوديم كه او آمد.امام گفتند كه اين پيرمرد ناهار ...
عطوفت و مهربانى(قسمت اول) پيرمرد باغبان يادم هست من كوچك بودم، روزى پيرمردى براى باغچه منزل ما خاك آورد.ما سر سفره بوديم كه او آمد.امام گفتند كه اين پيرمرد ناهار ...
«زبان مناجات» - قسمت اول
«زبان مناجات» - قسمت اول آن چه پيش رو داريد گزيدهاى از سخنان حضرت آية اللّه علامه .... آن مهربانى تو، به تو توسل مىجويم، يعنى من آن رأفت و نهايت عطوفت و مهربانى تو ...
«زبان مناجات» - قسمت اول آن چه پيش رو داريد گزيدهاى از سخنان حضرت آية اللّه علامه .... آن مهربانى تو، به تو توسل مىجويم، يعنى من آن رأفت و نهايت عطوفت و مهربانى تو ...
پيرمرد 82 ساله به همسرش ... !
عطوفت و مهربانى ( قسمت اول ) - اضافه به علاقمنديها ما كه آن روز غذاى اضافى نداشتيم، به اين ترتيب غذاى آن پيرمرد را آماده كرديم در عالم بچگى ... از باب پر توقعى من و آن ...
عطوفت و مهربانى ( قسمت اول ) - اضافه به علاقمنديها ما كه آن روز غذاى اضافى نداشتيم، به اين ترتيب غذاى آن پيرمرد را آماده كرديم در عالم بچگى ... از باب پر توقعى من و آن ...
قسمت اول //سير تاريخي نهضت عاشورا(12)
قسمت اول //سير تاريخي نهضت عاشورا(12)-قسمت اول //سير تاريخي نهضت ... متوارى و برخى به آن ستمگرانى كه دلهايشان خالى از مهربانى و عطوفت بود استغاثه مىكردند.
قسمت اول //سير تاريخي نهضت عاشورا(12)-قسمت اول //سير تاريخي نهضت ... متوارى و برخى به آن ستمگرانى كه دلهايشان خالى از مهربانى و عطوفت بود استغاثه مىكردند.
دیار محبت (قسمت اول)
دیار محبت (قسمت اول) نويسنده:مصطفی مرجوّی منبع : اختصاصي راسخون ..... حاكم شدن روحيه عفو ، گذشت ، بخشش، مهربانى، دلسوزى و رأفت و عطوفت در خانواده و در اعضاى ...
دیار محبت (قسمت اول) نويسنده:مصطفی مرجوّی منبع : اختصاصي راسخون ..... حاكم شدن روحيه عفو ، گذشت ، بخشش، مهربانى، دلسوزى و رأفت و عطوفت در خانواده و در اعضاى ...
زنگ عاطفهها 5 مهر در مدارس
عطوفت و مهربانى ( قسمت اول ) (5) بگذاريد نهارش را بخورد آقا خيلى مهربان بودند. ... امام هم باكمال خضوع پا شدند و دو ركعت نماز خواندند و مهر را به ايرانى برگرداندند.
عطوفت و مهربانى ( قسمت اول ) (5) بگذاريد نهارش را بخورد آقا خيلى مهربان بودند. ... امام هم باكمال خضوع پا شدند و دو ركعت نماز خواندند و مهر را به ايرانى برگرداندند.
پيامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه, سازگارى, مهربانى, مديريت(3)
پيامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه, سازگارى, مهربانى, مديريت(3)-پيامبر(صلی الله علیه و ... و بـه چند پرسش در بـاره زندگى خـصوصى پـيامبـر در قسـمت آينده پـاسـخ مى دهيم. ..... وقتى نزد پيامبر اكرم(ص)رسيدند, حضرت بـه بـلال فرمود: مگر رحمت و عطوفت از .... 8) بـا اينكه صـفيه در همان لحـظه اول اسـارت, مسـلمان شـد و پيامبر را برگزيد, ولى ...
پيامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه, سازگارى, مهربانى, مديريت(3)-پيامبر(صلی الله علیه و ... و بـه چند پرسش در بـاره زندگى خـصوصى پـيامبـر در قسـمت آينده پـاسـخ مى دهيم. ..... وقتى نزد پيامبر اكرم(ص)رسيدند, حضرت بـه بـلال فرمود: مگر رحمت و عطوفت از .... 8) بـا اينكه صـفيه در همان لحـظه اول اسـارت, مسـلمان شـد و پيامبر را برگزيد, ولى ...
اخلاق معاشرت (قسمت دوازدهم)
اخلاق معاشرت (قسمت دوازدهم)-اخلاق معاشرت (قسمت دوازدهم) 19. ... اينكه گفتهاند: تو اول بگو با كيان زيستىپس آنگه بگويم كه تو كيستىنشان دهندهى معيار «دوستان» در ارزيابى شخصيت يك فرد ..... لطف و مهربانى به خردسالان، گواه عشق و محبت نسبت به آنهاست. ... پيامبر خدا فرمود: من با تو چه كنم، كه خدا رحمت و عطوفت را از دلت كنده است.
اخلاق معاشرت (قسمت دوازدهم)-اخلاق معاشرت (قسمت دوازدهم) 19. ... اينكه گفتهاند: تو اول بگو با كيان زيستىپس آنگه بگويم كه تو كيستىنشان دهندهى معيار «دوستان» در ارزيابى شخصيت يك فرد ..... لطف و مهربانى به خردسالان، گواه عشق و محبت نسبت به آنهاست. ... پيامبر خدا فرمود: من با تو چه كنم، كه خدا رحمت و عطوفت را از دلت كنده است.
چگونه بهترين همسر باشم ؟
شما با عطوفت مى توانيد مسير غير صحيح را خيلى راحت تغيير دهيد. ... از يك طرف به مرد رعايت آنها را مى دهد و از طرف ديگر زن را سفارش به مهربانى و عطوفت با همسر مى نمايد. ... خودتان را در زندگى انجام بدهيد وليكن با مطالعه اين قسمت با ما هم نظر خواهيد شد. .... دو نفر چگونه با هم دوست صميمى مى شوند اول سلام و عليك است و همين مختصر، اما پس ...
شما با عطوفت مى توانيد مسير غير صحيح را خيلى راحت تغيير دهيد. ... از يك طرف به مرد رعايت آنها را مى دهد و از طرف ديگر زن را سفارش به مهربانى و عطوفت با همسر مى نمايد. ... خودتان را در زندگى انجام بدهيد وليكن با مطالعه اين قسمت با ما هم نظر خواهيد شد. .... دو نفر چگونه با هم دوست صميمى مى شوند اول سلام و عليك است و همين مختصر، اما پس ...
اخلاق معاشرت (قسمت پانزدهم)
احترام به بزرگترها و ترحم و مهربانى نسبت به كوچكترها، از دستورالعملهاى اخلاقى ... كسى كه بزرگ ما را احترام نكند و كوچك ما را مورد شفقت و عطوفت قرار ندهد، از ما نيست. ..... فعاليتهاى گروهكها در اول انقلاب در جذب جوانان و چهرهى به ظاهر انقلابى برخى سران ...
احترام به بزرگترها و ترحم و مهربانى نسبت به كوچكترها، از دستورالعملهاى اخلاقى ... كسى كه بزرگ ما را احترام نكند و كوچك ما را مورد شفقت و عطوفت قرار ندهد، از ما نيست. ..... فعاليتهاى گروهكها در اول انقلاب در جذب جوانان و چهرهى به ظاهر انقلابى برخى سران ...
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها