واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
هدف آفرينش نويسنده: سكينه نعمتى يک عده از مجهولات است که انسان از نخستين روزهاي پيدايش و زندگي خود با شعور خدادادي خواه ناخواه به وجود آنها پي برده و با غريزه کنجکاوي که دارد حل آنها را از خود خواسته و از خود مي پرسد آيا جهان هستي خداي آفريننده اي دارد؟ در صورتي که آفريننده اي در کار باشد غرض وي از آفرينش چيست؟ چگونه مي توان آن هدف را شناخت؟ آيا هدف آفرينش انسان در راستاي هدف آفرينش جهان هستي بررسي مي شود و يا اينکه بايد به طور جداگانه ارزيابي گردد؟ آنگاه که مشخص شود که هدفي در پشت و در وراي آفرينش نهفته است آيا در اين صورت نسبت به ما وظيفه و تکليفي هست؟ و ... از اين رو سئوال هايي از اين دست که تحت عنوان فلسفه آفرينش مورد بحث قرار مي گيرد از سئوال هاي اساسي انسان است که قدمت آنها به آغاز تفکر او باز مي گردد. بديهي است که به هر يک از سئوالات فوق جواب مثبت داده شود يک سلسله پرسش هاي فرعي مربوط به مشخصات مورد سئوال و چگونگي وجود او و آثار و لوازم تحقق وي پيش خواهد آمد که چنان که گفته شد نهاد خدادادي انسان نگران و خواهان حل منطقي و قطعي آنهاست. و نيز بديهي است که مسئله مورد سئوال يکي از ابتدايي ترين و عمده ترين مسايلي است که مورد توجه فطرت انساني بوده نهاد انسان نيازمندي خود را به حل منطقي و قطعي آن در اولين وهله زندگي درک مي نمايد. بدين جهت پاسخي که به اين سئوال داده مي شود بسيار حائز اهميت است؟ زيرا از سويي ارضا کننده ميل حقيقت طلبي انسان از سويي ديگر و مهمترتعيين کننده روش زندگي اوست. انسان که چند صباحي در اين عالم زندگي مي کند به طور طبيعي خواستار آنست که بيشترين بهره را از آن ببرد. سئوال اساسي دقيقا در همين جا رخ مي نماياند که چگونه مي توان بيشترين بهره را از حيات برد. از اين رو اگر ما نگاهي اجمالي به سخنان انديشمندان در اين زمينه بيندازيم پي به اهميت اين سئوال خواهيم برد و البته اين گفتني است که اين سئوال تنها مربوط به انسان هاي متفکر نمي شود بلکه طرح آن براي هر انساني که دغدغه پاسخگويي به سئوالات دروني خود را دارد و در پي دستيابي به حقيقت است ميسر است. به طور مثال اگر ما به ادبيات نگاهي داشته باشيم با انواع متفاوت از ابيات برخورد مي نماييم که هدف آن بيان فلسفه آفرينش است: روزها فکر من اين است و همه شب سخنم که چراغ غافل از احوال دل خويشتنم مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا يا چه بوده ست مراد وي از اين ساختنم از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود به کجا مي روم آخر ننمايي وطنم يا زرتشت در اوستا اين گونه از فلسفه آفرينش سخن به ميان آورده است: شود که با اين نيايش ها هميشه از نعمت راستي و انديشه پاک برخوردار گردم اي آفريننده بزرگ و دانا از راه فرد و بينش والهام، راز پديد آمدن آفرينش را از روز ازل به من بياموز تا حقيقت را به مردم جهان آشکار سازم.(1) سانتهيلر در مقدمه علم الاخلاق از ارسطو چنين نقل مي کند:”آن کس با خود به مبارزه برخاسته است که نمي خواهد بداند از کجا آمده و چيست آن ايده ال مقدس که بايستي نفس خود را براي رسيدن به آن ايده ال تربيت نمايد.”(2) خيام هم اين گونه از معماي آفرينش سخن مي گويد: از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جاه و جلالش نفزود وز هيچ کسي دو گوشم نشنود کاين آمدن و رفتنم بهر چه بود شمس تبريزي نيز به مريدان خود چنين سفارش مي کند: “در بند آن باش که من کيم و چه جوهرم؟ و به چه آمدم و به کجا مي روم؟ و اصل من از کجاست؟ و اين ساعت درچه ام؟ و روي به چه دارم؟”(3) موريس مترلينگ اين گونه فلسفه آفرينش را برخود طرح مي کند: “از بزرگترين و مرموزترين اسرار جهان و اسرار زندگي ما اين است که چرا ما را به وجود آورده اند؟ دستگاه آفرينش با اين قانون بزرگ و با اين جهان بزرگ که در آن يکصد هزار ميليون کهکشان مانند دنياي ما وجود دارد چه احتياجي داشت که من و شما را بيافريند و اگر من و شما نبوديم به کجاي دنيا برمي خورد و اگر قبلا اين کره خاکي نبود که ما انسانها روي آن زندگي کنيم چه زياني به آفرينش مي رسيد؟(4) و بر اين اساس براي پاسخ به اين سئوالات انسان بايد از حيات طبيعي يعني حياتي که محور واساس آن نفس اماره است بيرون آمد و به زندگي از افقي بالاتر و برتر نگريست تا در ابتدا فلسفه آفرينش به گونه اي صحيح بر انديشه آدمي مطرح شود سپس به جواب واقعي آن دست يافت. به قول حافظ: تو کز سراي طبيعت نمي روي بيرون کجا به کوي حقيقت گذر تواني کرد لازم به توضيح مي باشد که مسئله فلسفه آفرينش با بحث هاي متعددي در فلسفه کلام و عرفان اسلامي ارتباط دارد و متفکرين اسلامي نيز از زواياي مختلف به اين بحث نگريسته و با روش هاي متعدد (عقلي، نقلي و فطري) پاسخ هاي متفاوتي به آن داده اند. طرح مسئله فلسفه آفرينش براي هر انساني لازم و ضروري به نظر مي رسد تا از توالي فاسده آن مانند پوچ گرايي راه يافته و يا دل در گرو مکاتب بشري نسپارد. 1-بررسي و تجزيه و تحليل سئوال فلسفه آفرينش: ترديد نيست آنچه ما را وا مي دارد که از غرض آفرينش سئوال کنيم اين است که ما چنان که مشاهده مي کنيم کارهاي اجتماعي و عقلايي خود را براي تحصيل اغراض و آرمان هايي انجام مي دهيم که طبعا مناسب کار بوده و به درد ما بخورد. ما مي خوريم براي اينکه سير شويم، مي آشاميم براي اينکه سيراب گرديم، مي پوشيم براي اينکه از سرما و گرما مصون بمانيم و .... هرگز انسان ، بلکه هر ذي شعوري در کارهايي که با شعور و اراده انجام مي دهد از غرض و هدف خالي نبوده و کاري که هيچ نفع عائد ندارد انجام نخواهد داد، همين مشاهده اغراض در افعال ارادي خودمان و قياس حال هر فاعل علمي ديگر به حال خودمان مي باشد که ما را وادار به اين پرسش مي کند که “غرض خداي جهان که مصداق يک فاعل علمي است از آفرينش چيست؟ ولي آيا همين اندازه از مشاهده و قياس صحت اين سئوال را مي تواند تضمين نمايد؟ و آيا حکم و خاصيتي را که درباره موارد يافتيم مي توانيم به همه موارد توسعه و تعميم داد؟ پاسخ اين پرسش ها منفي و تنها راه حل قطعي تجزيه و تحليل معني غرض مي باشد زيرا راهي براي استقراء و تتبع موارد نداريم. در پاسخ به پرسش فوق بايد گفت که غرض در همه اجزاي جهان آفرينش عموميت داشته و تا آنجا که قانون عليت و معلوليت و ساير قوانين کليه حکومت مي کند هرگز کاري بدون هدف و غرض انجام نمي گيرد و هيچ عاملي در فعاليت و عمل خود از غايت و آرمان بي نياز نيست. هر فردي را از هر نوع بگيريم مانند يک انسان، يک حشره، يک درخت سيب و ... خواهيم ديد که با موجودي قواي فعاله خويش سازشي با محيط بيرون از خود کرده و با اجزاي فعاله محيط خود هماهنگ شده و براي دريافت هدف هاي کمالي خود و به نفع خود حرکت هاي ويژه اي انجام مي دهد و همين که حرکت ويژه را تمام کرد، نتيجه حرکت “غرض و غايت” جايگزين حرکت گرديده و خواست طبيعي يا ارادي متحرک تامين شده و کمال مطلوبش ضميمه وجودش مي شود. و همين سخن نيز نسبت به اجزاي عالم که ميان آنها رابطه غير قابل ترديدي وجود دارد صادق است.(5) 2- هدف آفرينش: در بحث قبل مشخص شد که جهان آفرينش داراي آفريننده اي بوده و غايتي هم داشته است. و ما اين اصل را پيش فرض مي گيريم که مطابق روش عقل و اخبار انبيا دستگاه آفرينش نمي تواند بي هدف باشد در اينجا پرسش ديگري مطرح مي گردد که هدف از آفرينش چيست؟ البته اين مسئله خود ممکن است به دو صورت مطرح شود: الف: هدف از آفرينش مجموعه جهان هستي چيست؟ ب: هدف از آفرينش نوع انساني چيست؟ اينکه ما در جواب سئوال نخست نظر داشته باشيم که تمام دستگاه هستي براي انسان آفريده شده است بسيار دشوار است چرا که اين ادعا به اثبات دو اصل نيازمند است: يکي اينکه انسان را اشرف و اکمل تمام موجودات بدانيم. دوم اينکه ارتباط تمام اجزا جهان هستي را به موجود انسان به عنوان ارتباط وسيله به هدف اثبات نماييم. اينکه بيان نموديم اثبات اين دو اصل بسيار دشوار است به اين خاطر است که اگر مقصود از اشرف بودن انسان در ميان همه موجودات، شرافت و کمال از حيث آفرينش وجودي او باشد در جواب بايد گفت که شما با يک ميلياردم جهان با عظمت تماس نگرفته ايد پس چگونه حکم قاطعانه اي صادر نموده ايد که انسان از حيث خلقت اکمل موجودات است. همچنين اگر بخواهيم بر مبناي نقلي سخن بگوييم مشاهده مي کنيم که آيات قرآني هم جداي از مبناي عقلي- که به آن اشاره شد- اين معني- اشرف بودن انسان در ميان موجودات- را نفي مي کند. اين مضمون را ما مي توانيم از آيات ذيل استفاده نماييم:”لخلق السماوات و الارض اکبر من خلق الناس و لکن اکثر الناس لا يعلمون” (آفرينش آسمانها و زمين از آفرينش مردم با عظمت تر است ولي اکثر مردم نمي دانند()6) “اانتم اشد خلقا ام السما بناها(آيا شما از حيث آفرينش مهم تريد يا آسمان که خداوند شالوده آن را ريخته است( )7) و نظاير اين آيات (8) دلالت بر اين مطلب مي کنند که خلقت آسمانها از خلقت انساني با عظمت تر است. زيرا بدون شک مقصود از کلمه “اکبر” و “اشد” در دو آيه مذکور مفهوم لغوي آنها که مفهوم کميت باشد نيست زيرا ميليون ها موجود در روي زمين وجود دارد که از حيث کميت بزرگتر است خواه در جهان حيوانات در نباتات و يا جمادات. و اگر مقصود زيادي کميت بودن موجودات زميني که محسوس تر است و براي تنبيه انسان سزاوارتر بود واگر مقصود از شدت در آيه دوم محکمي و مقاومت فيزيکي بود عناصر زيادي از قبيل چدن، آهن و ... .قابل طرح بود پس بدون شک مقصود از “اکبر” و “اشد” عظمت موجوديت آنهاست. همچنين درباره اصل دوم بايد گفت که ميلياردها موجود از کهکشان هاي غول پيکر گرفته تا کوچکترين ذرات در جهان هستي به جريان خود ادامه مي دهند، اگرچه همه آنها به هم پيوسته و هماهنگ مي باشند ولي اثبات اينکه ارتباط اين همه موجودات با انسان ارتباط وسايل به هدف مي باشد قابل اثبات منطقي نيست زيرا روشن است که مجموعه بزرگي که داراي اجزاي هماهنگ مي باشد هيچگونه دليلي بر يگانگي هدف نخواهد بود بلکه ممکن است ده ها يا صدها محصول مختلف را استنتاج نمايد. اما نتيجه اي که از اين مبحث مي توان گرفت اين است که ممکن است هر دسته از موجودات عاليه هدفي نسبي داشته باشد اگرچه اين موجودات به ضميمه ساير اجزاي جهان در يک مجموعه هماهنگ شرکت داشته باشند. اما اصل تشخيص هدف نسبي در هر يک از موجودات جهان در آن قسمت که مربوط به جانداران است مي توان از جنبه عملي مورد قبول همگان باشد. و در مورد هدف نهايي از آفرينش انسان را بايد در دو مسئله رسيدگي کرد: الف: هدف از نظر خود انسان ها ب: هدف کلي از نظر مجموع دستگاه آفرينش که وابسته به يک آفريننده مطلق مي باشد که درباره اين دو اصل نيز نظريات متفاوتي بيان شده است. ولي به طور کلي مي توان گفت که از نظر اسلام هدف نهايي از آفرينش عبارت است از رسيدن به کمال ممکن به واسطه شناخت حقيقي موجود برترين و نيايش به مقام شامخ او. (9) پی نوشت:1- نصري، عبدالله، فلسفه آفرينش، ص 29 2- جعفري، محمد تقي، تفسير و نقد و تحليل مثنوي، ج 1، ص 588 3- نصري، همان، ص 30 4- همان، ص 31 5- طباطبايي، محمد حسين، نگرشي بر دستگاه آفرينش، ص 18-5 6- غافر، آيه 57 7- النازعات، 27 8- الاحقاف، آيه 33 9- جعفري، محمد تقي، آفرينش وانسان، ص 142-125
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 5542]