واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
درنگي در ملكوت هستي مرحوم محّدث قمي صاحب تأليفات نافعه مانند «سفينه ی البحار»و «الكُني والألقاب»و غيرها كه در ورع وتقوي وصدق ايشان بين قاطبه ي اهل علم ،ايرادي نبوده است؛افراد موثّقي از خود او بدون واسطه نقل كردند كه او مي گفت:روزي در وادي السّلام نجف أشرف براي زيارت اهل قبور وارواح مؤمنين رفته بودم.در اين ميان از ناحيه ي دور نسبت بجايي كه من بودم ناگهان صداي شتري كه مي خواهند اورا داغ كنند بلند شد ،و صيحه مي كشيد وناله مي كرد؛بطوري كه گويي تمام زمين وادي السّلام از صداي نعره ي او متزلزل ومرتعش بود.من با سرعت براي استخلاص آن شتر بدان سمت رفتم.چون نزديك شدم ديدم شتر نيست ،بلكه جنازه اي را براي دفن آورده اند واين نعره از اين جنازه بلند است؛وآن افراديكه متصدّي دفن او بودند أبداً اطلاعي نداشته وبا كمال خونسردي وآرامش مشغول كار خود بودند.مسلماً اين جنازه از مرد متعدي وظالمي بوده است كه در اولين وهله از ارتحال به چنين عقوبتي دچار شده است،يعني قبل از دفن وعذاب قبر ،از ديدن صور برزخيه ،وحشتناك گرديده وفرياد برآورده است.مرحوم آيت الله آقاي سيد جمال الدين گلپايگاني رضوان الله عليه از اين قبيل مطالب اخبار بسياري داشت.ايشان از علماء ومراجع تقليد عاليقدر نجف اشرف بودندواز شاگردان برجسته ي مرحوم آيت الله نائيني،ودر علميت وعمليت زبانزد خاص بود.واز جهت عظمت قدر وكرامت مقام ونفس پاك ،مورد تصديق وبراي احدي جاي ترديد نبود. در مراقبت نفس واجتناب از هواهاي نفسانيه مقام اول را حائز بود .از صداي مناجات وگريه ي ايشان همسايگان حكاياتي دارند. دائماً صحيفه ي مباركه ي سجاديه در مقابل ايشان در اطاق خلوت بود ،وهمينكه از مطالعه فارغ مي شد به خواندن آن مشغول مي گشت.آهش سوزان،واشكش روان ،وسخنش مؤثر،ودلي سوخته داشت.متجاوز از نود سال عمر كرد،وفعلاً نوزده سال است كه رحلت فرموده است. در زمان جواني در اصفهان تحصيل مي نموده وبامرحوم آيت الله آقاي حاج آقا حسين بروجردي هم درس وهم مباحثه بوده است،آيت الله بروجردي چه در اوقاتي كه در بروجرد بودندوچه اوقاتي كه در قم بودند،نامه هايي به ايشان مي نوشتند ودرباره ي بعضي از مسائل غامضه وحوادث واقعه استمداد مي نمودند . حقير در مدت هفت سال كه در نجف اشرف براي تحصيل مقيم ومشرف بودم،هفته اي يكي دوبار به منزلشان مي رفتم ويك ساعت مي نشستم.با آنكه بسيار اهل تقيه وكتمان بود ،در عين حال از واردات قبيله ي خود در دوران عمر چه در اصفهان وچه در نجف اشرف مطالبي را براي من نقل مي فرمود ؛مطالبي كه از خواص خود به شدت مخفي مي داشت .منزلش در محله حُوَيش بود ودر اطاق كوچكي در بالاخانه به سر مي برد واوقاتش در آنجا مي گذشت . وهر وقت به خدمتش مشرف مي شدم واز واردات ومكاشفات ويا از حالات ومقامات بياني داشت ،به مجرد آن كه احساس صداي پا از پله ها مي نمود گرچه شخص وارد از اخص خواص او بود،جمله راقطع مي كردوبه بحث علمي وفقهي مشغول مي شد تا شخص وارد چنين پندارد كه در اين مدت ما مشغول مذاكره وبحث علمي بوده ايم .مي فرمود:من در دوران جواني كه در اصفهان بوده ام ،نزد دواستاد بزرگ :مرحوم آخوند كاشي وجهانگير خان،درس اخلاق وسيروسلوك مي آموختم وآن ها مربي من بودند .به من دستور داده بودند كه شب هاي پنجشنبه وشب هاي جمعه بروم بيرون اصفهان،ودر قبرستان تخت فولاد قدري تفكر كنم در عالم مرگ وارواح،ومقداري هم عبادت كنم وصبح برگردم .عادت من اين بود كه شب پنجشنبه وجمعه مي رفتم ومقدار يكي دو ساعت در بين قبر ها ودر مقبره ها حركت مي كردم وتفكر مي نمودم وبعد چند ساعت استراحت نموده،وسپس براي نماز شب ومناجات بر مي خاستم ونماز صبح را مي خواندم وپس از آن به اصفهان مي آمدم. مي فرمود:شبي بود از شب هاي زمستان ،هوا بسيار سرد بود ،برف هم مي آمد . من براي تفكر در ارواح وساكنان وادي آن عالم ،از اصفهان حركت كردم وبه تخت فولاد آمدم ودر يكي از حجرات رفتم .وخواستم دستمال خود را باز كرده چند لقمه اي از غذا بخورم وبعد بخوابم تا در حدود نيمه شب بيدار ومشغول كارها ودستورات خود از عبادات گردم . در اين حال در مقبره را زدند،تا جنازه اي را كه از ارحام وبستگان صاحب مقبره بود واز اصفهان آورده بودندآنجا بگذارند،وشخص قاري قرآن كه متصدي مقبره بود مشغول تلاوت شود ؛وآن ها صبح بيايند وجنازه را دفن كنند .آن جماعت جنازه را گذاردند ورفتند ،وقاري قرآن مشغول تلاوت شد .من همينكه دستمال را باز كرده ومي خواستم مشغول خوردن غذا شوم ،ديدم كه ملائكه ي عذاب آمدند ومشغول عذاب كردن شدند.عين عبارت خود آن مرحوم است :چنان گرز هاي آتشين برسر او مي زدند كه آتش به آسمان زبانه مي كشيد،وفرياد هايي از اين مرده بر مي خاست كه گويي تمام اين قبرستان عظيم را متزلزل مي كرد.نمي دانم اهل چه معصيتي بود؛از حاكمان جابر و ظالم بود كه اين طور مستحق عذاب بود ؟وابداً قاري قرآن اطلاعي نداشت ؛آرام برسر جنازه نشسته وبه تلاوت اشتغال داشت .من از مشاهده اين منظره از حال رفتم،بدنم لرزيد؛رنگم پريد .واشاره مي كنم به صاحب مقبره كه در را باز كن من مي خواهم بروم،او نمي فهميد؛هرچه مي خواستم بگويم زبانم قفل شده وحركت نمي كرد!بالاخره به او فهماندم:چفت در راباز كن ؛من مي خواهم بروم .گفت:آقا!هوا سرد است ،برف روي زمين را پوشانيده،در راه گرگ است ،تورا مي درد !هرچه مي خواستم بفهمانم به او كه من طاقت ماندن ندارم،او ادراك نمي كرد.بناچار خود را به در اطاق كشاندم،در را باز كرد ومن خارج شدم .وتا اصفهان با آنكه مسافت زيادي نيست بسيار به سختي آمدم وچندين بار به زمين خوردم.آمدم در حجره ،يك هفته مريض بودم ،ومرحوم آخوند كاشي وجهانگير خان مي آمدند حجره واستمالت مي كردندوبه من دوا مي دادند. وجهانگير خان براي من كباب باد مي زدوبه زور به حلق من فرو مي برد،تا كم كم قدري قوه گرفتم.بايد به منكرين معاد گفت:اين ها هم قابل انكار است؟مرحوم آقا سيد جمال مي فرمود:من وقتي از اصفهان به نجف اشرف مشرف شدم تا مدتي مردم را به صورت هاي برزخي خودشان مي ديدم ؛به صورت هاي وحوش وحيوانات وشياطين،تا آنكه از كثرت مشاهده ملول شدم .يك روز كه به حرم مطهر مشرف شدم،از امير المؤمنين عليه السلام خواستم كه اين حال را از من بگيرد ،من طاقت ندارم.حضرت گرفت واز آن پس مردم را به صورتهاي عادي مي ديدم .منبع:ماه نامه ي راه قرآن
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 191]