تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:   
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805696276




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زندگينامه شهید سید حسین علم الهدی


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
زندگينامه شهید سید حسین علم الهدی
زندگينامه شهید سید حسین علم الهدی در سال 1337 در خانواده مجاهد بزرگ آيت الله سيد مرتضي علم‌الهدي ديده به جهان گشود. از 6 سالگي به فراگيري قرآن پرداخت. وي بسيار اهل مطالعه بود. در دبيرستان با تشکيل انجمن اسلامي و سخنراني فعاليتهايي خود را آغاز نمود. در سال 1356 در رشته تاريخ دانشگاه فردوسي مشهد تحصيل خود را ادامه داد. در دوران دانشجويي علاوه بر تحصيل، در رشته تاريخ دانشگاه مشهد به تدريس نهج‌البلاغه، عقايد و تاريخ اسلام مي‌پرداخت. وي از مبارزان دوران ستم‌شاهي بود و در شهرهاي مشهد، کرمان و اهواز فعاليت سياسي انجام مي‌داد و در سنين 14 تا 21 سالگي چند بار توسط رژيم ستم‌شاهي، زنداني و شکنجه شد.از جمله اقدامات او در زمان طاغوت تشکيل سازمان موحدين بود، اين سازمان با هدف مبارزه مسلحانه براي سست کردن بنيانهاي رژيم منفور پهلوي، به دور از تئوريهاي گروهها و سازمانهايي که مبناي علمي آنها از تئوريهاي مارکسيستي نشات مي‌گرفت، برنامه‌هاي خود را در تحقق بخشيدن فرامين حضرت امام (رحمه الله علیه) تنظيم نمود و حرکتي نو را از اواخر سال 1356 شروع کرد.پس از پيروزي انقلاب اسلامي عضو اولين شوراي تشکيل دهنده سپاه پاسداران در خوزستان بود. قبل از شروع جنگ وقت خويش را صرف امور فرهنگي مي‌نمود. از اوايل جنگ در اهواز مستقر بود و سازماندهي بسيجيان اعزامي از سراسر کشور به جبهه‌هاي نبرد را به عهده داشت. پس از گذشت دو ماه از جنگ نقطه حساس مرزي يعني هويزه را براي خود انتخاب کرد و براي تشکيل سپاه پاسداران و سازماندهي عشاير عازم اين منطقه شد.او و جمعي از دانشجويان پيرو خط امام در حماسه هويزه (16 دي ماه 1359) به درياي تانک‌هاي دشمن که آنها را محاصره کرده بودند حمله‌ور شدند.حسين پس از شهادت همرزمانش با فرياد الله اکبر، آخرين گلوله‌هاي باقيمانده آرپي‌جي را به سوي دشمن شليک نمود و چند تانک مهاجم را منهدم کرد، اما با تمام شدن مهمات و تنگ‌تر شدن حلقه محاصره، چون مولايش امام حسين (علیه السلام) به شهادت رسيد و جان به جان آفرين تسليم نمود.خاطراتی از شهیدخاطره سيد علی روزهای ابتدای جنگ ، شبی تعدادی از بسيجيان طرح شبيخون به ارتش عراق را داشتند . ارتش عراق در اطراف اهواز بود . حسين وصيت نامه ای نوشت و به من داد . اين برگه تاچندروز درجيب من بود . روزی مشغول مطالعه کاغذهای جيب خود بودم که ناخودآگاه نامه ی حسين را خواندم . حسين در وصيت نامه نوشته بود، به شاگردانم سفارش وتأکيد مي کنم که مطالعه نهج البلاغه را ادامه دهند. لانه جاسوسي آمريكا خواهر داعی پور می گويد :" سال 1358 يکی از خواهران اطلاع داد که استانداری خوزستان چند نفر خواهر پاسدار می خواهد . قرار شد من وايشان به استانداری برويم . منتظر ماشين بوديم که يک ژيان جلوی ما ايستاد وراننده با دوست من ، سلام وعليک کرد وگفت :" شمارامی رسانم ." دربين راه راننده صحبت می کرد واز دولت موقت انتقاد می کرد .من ناراحت شدم .ايشان اصرار کرد که کجا می خواهيد برويد . بااصرار فراوان سرانجام دوستم به ايشان گفت :" قصد همکاری با استانداری را داريم ". ايشان بلافاصله ماشین را حرکت داد وما را به ساختمان سپاه واقع در باغ معين اهواز برد ، در آنجا چند کتاب به من داد وگفت :" اين کتاب ها را مطالعه وفيش برداری کنيد ." مدتی بعد ، همان برادربه من گفتند :" برای انجام کار بسيار ضروری بايد همراه ايشان به تهران بروم" ، به تهران آمديم وبا هم به سفارت آمريکا ، که مدتی قبل توسط دانشجويان پيرو خط امام تسخير شده بود ، رفتيم. ايشان با دوستان خودش در سفارت مذاکره کرد وقرار شد مدارک سفارت را در اختيار من قرار دهند تااگر مطالبی در رابطه با مدنی استاندار خوزستان ، پيدا کردم ، جمع آوری نمايم . حدود يک ماه من در سفارت بودم ومطالبی را پيدا کردم .آن برادری که در اين خاطره از او ياد کردم ، سيد حسين علم الهدی بود که در حماسه هويزه به شهادت رسيد.كلاس حج سال 1359 جمعی از برادران عازم مکّه بودند ، حسين کلاس حج در قرآن ونهج البلاغه داشت . در کلاس بوديم که فردی در کلاس را زد واطلاع داد که عراق به فرودگاه اهواز حمله کرده است . حسين گچ را کنار گذاشت وبا خنده وتبسم گفت :" رفتن به حج ما هم حل شد ." آقاي سيدزاده چند سال پس از شهادت سيد حسين ، آقای سيدزاده که استاندار تهران بودند به منزل ما آمدند ودر آن ديدار که ازکانال 5 سيمای جمهوری اسلامی سخنان ايشان را ضبط وپخش نمود ، آقای سيدزاده فرمودند :" سيد حسين در ظاهرشاگردمن بود ، اما در واقع اومعلم بود ومن شاگرد . " توضيح اين که استاد سيد زاده در زمان شاه از کرمانشاه به اهواز تبعيد شدند ودبير موفق رياضی در دبيرستان های اهواز بودند.ايشان به حدی متين و خوش اخلاق بود که به زودی به عنوان دبير محبوب دانش آموزان اهواز مشهور گشت سيد حسين مدت چند سال شاگرد ايشان بود ، اما رابطه شاگرد ومعلمی کم کم تبديل به رابطه ی دوستانه ی خيلی صميمی شده بود .استاد سيدزاده پس از پيروزی انقلاب، سه دوره نماينده ی مجلس شورای اسلامی شد، سپس چند سال استاندار بندر عباس وچند سال استاندار تهران بود ، وسال 1375 دار فانی را وداع گفت.مسئول دفتر ايشان آقای "سرائی نيا " می گفتند :" آقای سيدزاده تاپايان عمر فقط حقوق معلمی خود را می گرفتند وبا همان حقوق ، زندگی بسيار ساده ی خود را می گذراندند ."آقای مختاربند می گويد ابتدای جنگ همراه برادر غيور اصلی ، محمد بلالی وجمعی ديگر از دوستان به نيروهای عراقی شبيخون می زديم . نهج البلاغه تاريخی سيد حسين در ضمن مطالعات نهج البلاغه متوجه شد كه خطبه های اين كتاب ارزشمند نظم تاريخی ندارد. مثلا خطبه ای كه مربوط سيد حسين در ضمن مطالعات نهج البلاغه متوجه شد كه خطبه های اين كتاب ارزشمند نظم تاريخی ندارد. مثلا خطبه ای كه مربوط به اواخر خلافت حضرت علی (علیه السلام ) مي باشد قبل از خطبه اي كه در ابتدای خلافت بيان شده آمده است . به همين جهت سيد حسين تلاش كرد با مطالعه ی اسناد تاريخی زمان بيان خطبه هارا پيدا كند وآنها را به ترتيب نمايد. برای اين كار جدولی تهيه نمود در يك سمت نام ماههای خلافت حضرت ودر طرف ديگر شماره ی خطبه ها را يادداشت كرد( نهج البلاغه تاريخی ايشان هنوز به چاپ نرسيده است.)من در سنگر هستم من در سنگر هستم. دراین خانه محقّر. در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت، در این سرد و گرم، سردى زمستان و گرماى خون، در این خانه ساکن و پرجوش و خروش. سکون در کنار رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت، خانه نمناک و شیرین ، کوچکى قبر و عظمت آسمان. امشب پاس دارم اولين گام حدود سال 1351 بود كه رژيم طاغوت با هدف به ابتذال كشاندن جامعه، اقدام به تشكيل يك مركز بزرگ اشاعه فساد نمود و با دعوت از افراد مفسد و بي‌بند و بار كشورهاي ديگر در قالب سيركهاي سرگرم كننده سعي كرد جوانان را از تفكر و تلاش براي آباداني ايران و نجات خويش از ظلم ستمگران بازدارد و انديشه آنان را منحرف سازد. در آن زمان كه سيد حسين كه نوجواني چهارده ساله بود، يكي از اين سيركها در اهواز برپا شد و او كه پي به عمق اين فاجعه برده بود، تصميم گرفت مانع از تحقق اهداف رژيم گردد و جامعه را از اين خطر بزرگ نجات بخشد. بدين ترتيب پس از بررسي‌هاي دقيق، حسين و دوستانش عمليات نابودي لانه فساد را آغاز كردند. آنها ضمن مراقبت كامل از افراد، در ساعتي كه سيرك تعطيل بود، آنجا را به آتش كشيدند. عمل متهورانه نابودي سيرك با موفقيت انجام شد و عوامل آن به كشورهايشان بازگشتند. اين اولين مبارزه علني حسين با رژيم طاغوت بود. دشت سرخ از آغاز مرحله دوم عمليات مدتي مي‌گذشت و بيشتر ياران حسين پرواز كرده، حالا فقط او، قدوسي و حكيم مانده بود با شش موشك. تانكها هر لحظه نزديكتر مي‌شدند و ديوانه‌وار شليك مي‌كردند. تعداد سنگرها زياد بود عراقيها نمي‌دانستند آنها چند نفرند و در كدام سنگر موضع گرفته‌اند. دو تانك همزمان جلو آمدند، حسين با نگاه به قدوسي اشاره كرد كه همراه با او شليك كند و صبر كرد تا تانكها نزديكتر بيايند. كلاهك تانك را نشانه گرفت و ماشه را چكاند. اما صدايي از سنگر قدوسي نيامد. پيكر او در انبوهي از دود و غبار گم شده بود. حسين چفيه را به صورت نوراني قدوسي كشيد، تنها موشك او را برداشت و به سنگر خود بازگشت. از دور حكيم را ديد كه موشك‌انداز و دو موشكي را كه برايش مانده بود، برداشته، ازسنگر بيرون رفت. اين بار تانكها شدت آتش را بيشتر كردند اما هنوز نمي‌دانستند چند نفر (رزمنده) دفاع از سنگرها را برعهده دارند چون آنها هر بار از يك سنگر شليك مي‌كردند. لوله تانك كمينگاه حكيم را نشانه گرفت و موج انفجار او را به هوا پرتاب كرد. حالا تنها حسين مانده بود و تانكهايي كه هر لحظه پيش مي‌آمدند. آخرين موشك را در موشك‌انداز گذاشت و همان تانكي كه حكيم را به شهادت رسانده بود، و از همه پيشتر مي‌آمد، نشانه گرفت. آتش دود از تانك بلند شد. اما تانك بعدي متوجه حسين گشته و به سمت او شليك كرد. پيكر او به آسمان رفت و روحش را به آسمانيان تقديم كرد. وقتي به زمين بازگشت چفيه صورت گلگون او را پو شانده بود. سكوت هويزه را فرا گرفت و شب به پابوسي دلير مردان دشت سرخ آمد.زيباترين لبخندها صداي آشناي برادر آهنگران حال و هواي خاصي به مسجد جزايري بخشيده بود. سيد حسين در كنار جولا نشسته بود و سينه مي‌زد. اما فكرش در جاي ديگري بود، «چند روز است كه از آنها بي‌خبرم؟ نبايد بگذارم اين جنگ مرا از آنان غافل كند و بينمان فاصله بيندازد. آنها منتظرند.» از جا برخواست و به جولا اشاره كرد تا با او همراه شود. ازمسجد كه خارج شدند و به سمت اتومبيل حركت كردند، حسين گفت: «مي‌رويم حصير آباد» جولا نگاهي به او انداخت اما چيزي نگفت. به مغازه كبابي كه رسيدند حسين از جولا خواست تا ماشين را نگه دارد و او خنديد و گفت: «ما را باش كه فكر مي‌كرديم چه نقشه‌اي كشيده‌اي، نمي‌دانستيم كه براي شكمت برنامه داري.» وارد كبابي شدند و حسين ده پرس كباب سفارش داد. كبابها كه حاضر شدند هر دو به راه افتادند. ذهن جولا سرشار از پرسش و تعجب بود. به كوچه‌هاي رنج كشيده حصيرآباد رسيدند. كوچه‌هايي كه مردمانش از مدتها قبل طعم محروميت و فقر را چشيده بودند. حسين از اتومبيل پياده شد و به سمت خانه‌اي حركت كرد. در زد، در باز شد و پسر بچه‌اي سرش را بيرون آورد. از لبخندي كه چهره مغمومش را روشن ساخت، معلوم بود حسين را مي‌شناسند. (سيد) بوسه‌اي بر پيشاني‌اش زد و بسته غذا را به او داد. جولا كه پاسخ تمام سؤالهايش را در لبخند زيباي پسرك (پسر بچه) يافته بود قطرات اشك را از چهره‌اش پاك كرد و انديشيد لبخند شيرين كسانيكه در خانه خود را به روي حسين مي‌گشايند چقدر به زندگي انسان معنا مي‌بخشد.کتاب هایی درباره شهیدلحظه هاي آشنانويسنده: سيد حميد علم الهديتعداد صفحات: 96نشر:هويزهمرکز پخش: تهران- ميدان انقلاب- مسجد سيد الشهدا- طبقه 5- واحد 8- موسسه فرهنگي شهيد علم الهدي و شهداي هويزهدر اين کتاب بيش از صد خاطره ي کوتاه و شنيدني از زندگاني سراسر آموزنده شهيد سيد حسين علم الهدي ملاحظه ميگردد.نويسنده: شهيد سيد حسين علم الهديتعداد صفحات: نشر: انتشارات بنياد شهيد انقلاب اسلامياين کتاب در دوبخش تنظيم شده است: بخش اول دسته بندي و تحليل آيات قرآن کريم پيرامون جهاد مي باشد. اين موضوع يکي از مباحث کلاسهاي سيد حسين علم الهدي بوده است که پس از شهادتش تدوين گرديد.بخش دوم در بردارنده متن سخنراني هاي سيد حسين علم الهدي در راديو اهواز است.حماسه سازان نويسنده: سيد حميد علم الهديتعداد صفحات: 136نشر:انتشارات نيروی زميني سپاه پاسداراناين کتاب در دوبخش تنظيم شده است: بخش اول خاطراتي از مادر شهيد علم الهدي و بخش دوم زندگينامه سيد حسين علم الهدي ميباشد. در بخش اول، سخني از فعاليتهاي گسترده مادر شهيد علم الهدي در خدمت به خانواده شهدا و جبهه هاي دفاع مقدس آمده است. ايشان در سال 1367 دعوت حق را لبيک گفتند.حضرت ايت الله خامنه اي در پيامي به مناسبت رحلت اين بانوي بزرگوار چنين فرمودند:«اين بانوي مکرمه از جمله زنان مومن و شجاعي بود که به سيره زنان بزرگ صدر اسلام، در مقابل حوادث مهم و مصائب بزرگ، با دلي سرشار از ايمان و روحيه اي مصمم و اراده اي استوار روبرو ميشد. بزرگواري و صبر او در شهادت فرزند عزيزش شهيد سيد حسين علم الهدي مايه اعجاب شد و تلاش پيگير و خستگي ناپذير او در دوران چند سال پس از شهادت فرزندش و خدمات انقلابي وي، روحيه انقلابي و صفا و ايمان اين بانوي محترمه را نشان داد.»حماسه هويزه نويسنده: نصرت الله محمود زادهتعداد صفحات:96نشر: هويزهمرکز پخش: تهران- ميدان انقلاب- مسجد سيد الشهدا- طبقه 5- واحد 8- موسسه فرهنگي شهيد علم الهدي و شهداي هويزهيکي از صحنه هاي عاشورايي در جريان تهاجم ارتش عراق به ايران، حماسه هويزه است که با حضور جمعي از دانشجويان پيرو خط امام نقطه عطفي در تاريخ جنگ تحميلي گرديد. نويسنده در اين کتاب، داستان آن حماسه جاويد را با قلمي شيوا به تصوير آورده است. رهبر معظم انقلاب حضرت ايه الله خامنه اي در مقدمه اين کتاب چنين فرموده اند: «درسي که اين خاطره حماسه آميز و جانگداز مي دهد، پيام جاودانه اي براي همه ملت ها و همه نسلها است، درس مقاومت مردانه انسانهاي بزرگي است که اراده پولادين و قدرت والاي بشري خود را به اراده الهي متصل ساختند و آگاهانه قدم در ميدان فداکاري نهادند و صحنه نبرد با دشمن را با خون خود رنگين ساختندسه روايت از يک مرد نويسنده: محمد رضا بايراميتعداد صفحات:178نشر: شاهدمرکز پخش: تهران- 8307246در اين کتاب داستان سه خاطره و حادثه مهم از زندگي شهيد علم الهدي با قلم شيوا آمده است.فرياد و سکوت تنظيم: سيد حميد علم الهديتعداد صفحات: 104نشر:هويزهمرکز پخش: تهران- ميدان انقلاب- مسجد سيد الشهدا- طبقه 5- واحد 8- موسسه فرهنگي شهيد علم الهدي و شهداي هويزهدر اين کتاب، چهار نامه و شش دستنوشته از شهيد سيد حسين علم الهدي ملاحظه ميگردد.سه فصل کتاب شامل متن تايپ شده، توضيحات و تصوير اصل نوشته ها مي باشد.سفر سرخ نويسنده: نصرت الله محمود زادهتعداد صفحات: 388نشر: سازمان بسيج دانشجويياين کتاب، داستان مستند از زندگي سيد حسين علم الهدي مي باشد.سفر سرخ، با قلمي جذاب و زيبا نوشته شده و در پنجمين دوره انتخاب بهترين کتاب دفاع مقدس در رشته زندگينامه داستاني، رتبه دوم کشوري را کسب نموده است.نوشته ای از شهید علم الهدیمن در سنگر هستم. دراین خانه محقّر. در این خانه فریاد و سكوت، فریاد عشق و سكوت، در این سرد و گرم، سردى زمستان و گرماى خون، در این خانه ساكن و پرجوش و خروش. سكون در كنار رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت، خانه نمناك و شیرین ، كوچكى قبر و عظمت آسمان.... من در سنگر هستم. در اوج تنهايي، سلاح بر دوش دارم. «كرخه» از كنارم مي‌گذرد. در دو كيلومتري، دشمن مستقر است . تا كنون دوبار بلاد مسلمين را مورد تجاوز قرار داده و اكنون چندين كيلومتر در خاك اسلام وارد شده است و ناجوان مردانه شهر‌ها را مي‌كوبد و نابود مي‌كند. صداي رگ‌بار و خمپاره هميشه در گوش است.مردم روستاها و شهرها آواره و سرگردان شده‌اند. كودكان گرسنه و لرزان،‌ در آغوش مادران ترسان، بسيار به چشم مي‌خورند.زمان مي‌گذرد و عبور زمان در كنار برادران خاطره مي‌سازد.اعمال متهورانه و بي‌باكانه بچه‌ها حماسه مي‌آفريند.منصور در كنار اصغر شهيد شد و اصغر شاهد شهادت او بود.اصغر در كناررضا شهيد شد و رضا شاهد شهادت او بود.... و اما رضا در تنهايي شهيد شد.راستي شهدا همه با هم بودند و چه جمع باصفايي. در شهادت «منصور». در مسجد، «اصغر شهيد» براي مردم از «منصور» حرف زد. وقتي كه خواستيم خانه «اسكندري شهيد» برويم. «اصغر شهيد» شعار «ما تشنه هستيم بهر شهادت»‌ را سرود. .. وقتي «منصور» گريه كرد و «صادق» براي آنها نوحه مي‌خواند و صداي دل‌نشين و پرجذبه‌اش مرا به گريه مي‌اندازد.... شايد طبيعت جاي دجله و فرات را با كرخه و كارون تعويض كرده است.تنهايي چيست؟زمان عاشورا.من در سنگر هستم. عمق غربت واوج عزت؛ در اين تتهايي. در اين خانه‌ي جديد با خود، با خدا و با شهدا سخن مي‌گويم.سوز دل و آرامش قلب. خوف و رجاء.سنگر من در كنار رودخانه‌ي كرخه است. وقتي به آب مي‌نگرم به ياد سنگرهاي كنار كارون مي‌افتم و با خود مي‌گويم «خدايا، آن برادرانم كه در خونين شهر مي‌جنگند در چه حال‌اند؟» و نگرن آنانم.«خدا آن برادرانم كه در «فارسيات» و «دارخوين» درسنگرند. در چه حال‌اند؟»اين جا «دشت آزادگان» است. من در سنگر هستم. دركنار كرخه. دشمن در آن طرف رودخانه شهر را مي‌كوبد. وحشيانه جنايت مي‌كند. هزار متر جلوتر كانالي هست كه دوست عزيزم «منصور» در آن به شهادت رسيد. شايد هنوز خون پاكش و جاي آر ـ پي ـ جي او كه بر زمين در كنار جسدش افتاده بود، باشد. سمت چپ، تقريباً در فاصله سي صد متري آن طرف درخت‌ها ، برادر عزيزم «رضا» شهيد شده، و باز در همان سمت، كمي پائين‌تر برادر عزيزم «اصغر» شهيد شده. آن طرف رودخانه «محمدرضا» شهيد شده.در «دهلاويه» سي تن از پاسداران كه هيچ كدام را نمي‌شناخته‌ام به شهادت رسيده‌اند.در قسمت شرق شهر‌ (سوسنگرد) در اين كانال بيست و دو تن از برادراني كه چند بار با آن‌ها به شبيخون رفته‌ام شهيد شده‌اند.در گردش زمين به دور خورشيد،‌ دو لحظه بيش ازلحظات ديگر داغ اين خاطره را زنده مي‌كند :‌سرخي شفق و سرخي غروب درپشت نخلستان‌هاخورشيد عظمت قطره خون شهيد را مي‌يابد و پاكي و عصمت قطره قطره خون آن عزيزان را فرياد مي‌كند.خدايا . اين خانه‌ي كوچك، در كنار رودخانه، كه دراطرافش گل‌ها پرپر شده‌اند. كدام خانه است؟ساختمان در اين خانه چيست؟كمي در دل زمين شكافته، چند گوني شن و ...در كنار رودخانه، رو بسوي دشمن. وسط مكان شهادت بهترين دوستانم.اين خانه‌ي محقر براي من يك قلب تپنده شده. يك دل پر از سوز، سوز فراق ياران و عزيزان از دست رفته؛ منصور، اصغر، رضا...خاطره‌ها مانند ورق خوردن صفحات يك دفتر، يك كتاب، در ذهنم پشت هم، صف‌گونه مي‌گذرند؛منصور و روزه‌هاي مسيحاوارش و دعاي كميل و مناجاتش... كه با او بودم .اصغر و تلاش شبانه‌روزيش و نوشته جاتش درباره‌ي جهاد و تقوي ... كه با او بودم.رضا و زيبايي‌هاي روحش و پاكي درونش و فكر بلند‌پروازش... كه با او بودم.اين خانه‌ي كوچك، اين سنگر، اين گودي در دل زمين، اين گوني‌هاي بر هم تكيه شده، پر از حرف است، پر از فريادست، غوغاست. صداي پرمحبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زباني منصور...بغض گلويم را گرفته، قطرات اشكم هديه‌تان باد.تنهايي، عميق‌ترين لحظات زندگي‌يك انسان است.خدايا اين خانه‌ي كوچك را بر من مبارك گردان.در اين چند روز با خاك انس گرفته‌ام . بوي خاك گرفته‌ام. رنگ خاك گرفته‌ام حال مي فهمم كه چرا پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم ) علي بن ابيطالب(علیه السلام) را «ابوتراب» ناميد حال مي‌فهمم اين سخن علي ابن ابيطالب(علیه السلام) را كه مي‌فرمايد: در سجده‌هاي نماز، حركت اول خم شدن بر روي مهر اين معنا را مي‌دهد كه خاك بوده‌ايم. حركت دوم اين معنا را دارد كه از خاك برخواسته‌ايم . متولد شده‌ايم. حركت سوم رفتن دوباره به سوي خاك به اين معنا است دوباره به خاك باز مي‌گرديم و حركت چهارم برخاستن به اين معناست كه دوباره زنده مي‌شويم (حيات قيامت).اما در اين سنگر، هميشه در كنار خاكم، خاك پناهگاه‌مان است. روزها صداي رگ‌بار و خمپاره گوش را كر مي‌كند و شب‌ها صداي تك‌تيرها، صداي حركت آب، و ناگهان سكوت شب با فرياد الله اكبر براداران شبيخون شكسته مي‌شود و تيراندازي شروع مي‌گردد. خدايا، امشب كدام يك از بچه‌ها زخمي. كدام يك شهيد. چند تن از دژخيمان را به جزاي خود رسانده‌اند؟همه‌اش دلهره و اضطراب و انتظار تا لحظه بازگشت برادران. در انتظار، تا در آغوششان گيرم .امشب پاس دارم. ساعت 1:39 چه شب باشكوهى! چه شب با شكوهى است! من به یاد انس على ابن ابیطالب با تاریكى شب و تنهایى او مى‏افتم. او با این آسمان پرستاره سخن مى‏گفت. سر در چاه نخلستان مى‏كرد و مى‏گریست. در همین تاریكى شب على برمى‏خاست و به نخلستان مى‏رفت. فاطمه وضو مى‏گرفت، پیامبر به سجده مى‏رفت و حسن و حسین به عبادت مى‏پرداختند.این خانه كوچك است،این سنگر، این گودى در دل زمین، این گونى‏هاى بر هم تكیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست ... صداى پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانى منصور؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشكم هدیه‏تان باد. تنهایى عمیق‏ترین لحظات زندگى یك انسان است.خدایا این خانه‏كوچك را براى من مبارك گردان؛ در این چند روز با خاك انس گرفته‏ام، بوى خاك گرفته‏ام. حال مى‏فهمم كه على ابن ابیطالب چگونه مى‏فرماید: سجده‏هاى نماز، حركت اوّل خم شدن روى مهر، این معنا را مى‏دهد كه خاك بوده‏ایم، حركت دوّم این معنا را دارد كه از خاك برخاسته‏ایم، متولّد شدیم. حركت سوّم رفتن دوباره به خاك به این معناست كه دوباره به خاك برمى‏گردیم مرگ. و حركت چهارم به این معناست كه دوباره زنده مى‏شویم. (حیات قیامت)امّا در این سنگر همیشه در كنار این خاكیم و خاك پناهگاهمان است. درون سنگر با خود سخن مى‏گویم. راستى چه خوب است از این فرصت استفاده كنم و با قرآن آشنا شوم. آیات خدا را بخوانم و بعد حفظ كنم و سپس زمزمه كنم و بعد شعار زندگى كنم. باشد تا این دل پر هیجان و طپش را آرامش دهد. و بعد با این براى خود توشه سازم و توشه را راهى سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم.آیات جهاد را، شهادت، تقوى، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح ...همه را پیدا كنم و سنگر كلاس درسم باشد و میعادگاه ملاقتم با خدا شود. سنگرم محرابم گردد. سنگرم خانه امیدم شود و قبله دوّمم گردد. از فردا حتما بیشتر قرآن خواهم خواند.در این خانه كوچك كه انتخاب كردم، روزها لحظات به گونه‏اى مى‏گذرد و شبها به گونه‏اى دیگر، روزها در تنهایى با خود سخن مى‏گویم و با دوستانم، در جمع در لحظاتى كه اسلحه را بر دوش دارم به فكر ذوالفقار مى‏افتم؛ به فكر دست ابوذر مى‏افتم و دست پر توان او .... خدایا این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن شمشیرها نزدیك بگردان. گاهى این تصوّر غلط به ذهنم مى‏آید كه در یك تكرار به سر مى‏برم. یكنواختى و عادت را احساس مى‏كنم.امّا زندگى در این خانه كوچك كه یك قلب پرتپش است؛ یك دل خاكى است در زمین خدا، در متن پاكى نمى‏تواند تكرار پذیر باشد؛ زیراكه لحظاتى با خدا سخن مى‏گویم و ساعاتى را با شهدا و زمانى به خود مى‏اندیشم و زمانى به خمینى روح خدا و به فضاى پر غوغاى راهپیمایى‏ها و زمانى لحظه‏اى هم. .. آرى ... تنهایى موهبتى است الهى و در تنهایى مى‏توان به خدا رسید.روزها به فكر سربازان صدر اسلام و حماسه‏هاى آنها مى‏افتم: جنگ بدر، غزوه احد، غزوه خندق، خیبر،تبوك و....آنها چگونه جهاد كردند و ما چگونه مى‏توانیم به آنها نزدیك شویم. در این اندیشه‏ام كه قرآن درباره یاران پیامبر سخن مى‏گوید:" مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلىَ الْكُفّارِ ..."منابع :http://www.alamalhoda.comhttp://www.sobh.orghttp://www.sajed.ir
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 889]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن