تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 12 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كسى، به هدايتى راهنمايى كند، پاداشى را كه براى پيروان هدايت وجود دارد، براى ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1848421173




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روايتي امروزين از منطق الطير


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
روايتي امروزين از منطق الطير
روايتي امروزين از منطق الطير نويسنده: احمد - ميراحسان 1. حقيقت آن است كه بخش بزرگي از آفريده هاي جهان مدرن، پاي در گذشته و بازخواني آثار، متون و ميراث يوناني دارد؛ اما ما عظيم ترين ميراث هاي ادبي و معرفتي مان را بر باد مي دهيم؛ به آنها رجوع نمي كنيم و مورد قرائت مجدد قرار نمي دهيم؛ مي گذاريم در غبار زمان فراموش شود يا از توان خوانش نو و كشف وجوه تازه آن چشم مي پوشيم. به تكرارهمان گفته مكرر بسنده مي كنيم و آن تكرار را نيز صرفا به دور از زندگي و فايده و تنها به صورت يك اطلاع انتزاعي و بي اثر مكرر مي كنيم. 2. حقيقت ديگر آن است كه همراه بازخواني، نگرش انتقادي (و نه صرفا نفي گرايانه، بلكه جست و جوي نو و مبتكرانه) و نوآورانه متون وآثار گذشته، نتايج بزرگي براي فرهنگ غربي به بار آورده است. به همين دليل، مكرر افلاطون، ارسطو، دكارت، كانت، هگل، ماركس و فرويدبررسي و به حال احضار مي شود و با تأمل بر ميراث و نقدآن، به توليد تازه انديشه مي پردازند و سخن نو مي آورند؛ اما ما يكسر از اين فعل عقلايي و ابتكاري دست شسته ايم، به همين دليل، توليد تفكر نو در ميان ما، چه در فضاي روشنفكري و چه در منابع حوزوي، آن چنان با كاستي روبرواست كه اگر هر چند سال يك بار، مقاله اي پژوهشي عرضه گردد كه حاصل نگرشي انتقادي و دستامدهاي نو در مطالعه متون باشد، همه هيجان زده مي شوند. روشنفكران چپ و اصلاح طلبان جديد كارشان خواندن تئوري هاي مندرج در كتب غربي هاست و آن را به نام خود صادر مي كنند. به ياد دارم، زماني اصطلاح (دولت ناپلئوني، زماني (تاكتيك چانه زدن در بالا وفشار از پايين)، دوره اي ديگر دولت گذار، بر سر زبان ها افتاده بود و آن رابه مردي سياسي نسبت مي دادند كه در رأس حلقه اصطلاح طلبان، ازچهره هاي آشنا بود؛ اما هيچ يك از اين آرا متعلق به او نبود؛ انديشه هايي بود كه از ماركس به لنين و از آنجا به ادبيات چپ ايران راه يافته بود و به اين رهبران اصلاح طلب، ديني به ارث رسيده بود و نشان كامل تقليدبود. حال آنكه همه آنچه به ديده تحقير به آن مي نگريم، يعني همان متون اخلاقي و عرفاني، هزار بار بيشتر، متضمن ايده هايي است كه مي توان، بابازخواني و نقدشان، به نتايج تازه اي در عرصه انسان شناسي و حتي مفهوم قدرت و اخلاق و تئوري هاي سياسي، متناسب با فرهنگ و وجودوجوديت ايراني دست يافت. 3. به چشم من، متون عرفان اسلامي ـ ايراني، اگر چه ناظر بر تحول باطني فرد و تزكيه و خاصيت آينگي و معرفت خويش و خداست، اماچون انسان به مثابه جهان كبير، بلكه اكبر، همه سرشت هاي اجتماعي رادر خود نهان دارد، با نگرشي پژوهش گرانه و سنجش گرانه، مي تواند درحوزه اخلاق، قدرت، و آفات و آسيب شناسي قدرت و به طور كلي انسان شناسي و مطالعات فرهنگي، اجتماعي و سياسي كاملا مفيد واقع شود. سياست ماكياوليستي، چنين بينشي از سياست را كنهه و متعلق به جهان ما قبل مدرن مي داند، اما سياست اسلامي و سياست در تفسيرحضرت امام (ره) عميقا بين معرفت عرفاني واكنش و اقدام ملي و بين المللي دولت، رابطه جدا نشدني مي بيند و جز به اين سياست قائل نيست. 4. متأسفانه، نه در طي تاريخ عرفان و نه طي سي سال اخير، عليرغم همه ضرورت ها، پژوهشي در بازخواني ايده هاي عرفاني، در ارتباط بااخلاق قدرت همچون چراغي فرا راه عمل دولت اسلامي صورت نگرفته است و لازم است محققان عميقا به آن بپردازند. 5. منطق الطير شيخ فريدالدين عطار نيشابوري، يكي و تنها يكي ازمتون و منابع عظيم عرفاني ماست كه مي تواند، چون آينه اي، آسيب هاي اخلاق را در حكومتي كه قصد خود تصحيحي دارد ومي كوشد با آفات قدرت بستيزد، باز بنماياند. اين سلسله مقالات كه هر يك مستقل و باطنا پيوسته اند، مي كوشند، امكانات مقدماتي اين تفسير را گوشزد كنند. روشنگري درباره (منطق الطير) شيخ فريد الدين عطار كه روايت كنوني اش به نثر، براي جوانان وهمگان پيش روست، به سخني دراز دامن نيازمند است و از چند سو، هم سخن درباره خود عطار و آثار و فرم و محتواي شعرش لازم است و هم، زيبايي شناسي منظومه منطق الطير را بايد معرفي كرد و آن را در متن تحول شعر عرفاني سنجيد و در ريشه درياي پهناور شعر مولانا، چشمه هاي بزرگ شعر سنايي و عطار را فهم كرد. اما به شيوه امروزي مي توان منطق الطير را از منظر زبان و تأويل زبان مرغان و خود زبان، همچون يك مأواي هستي نگريست. همراه گفت و گو از عرفان عطار و سلوك و سير عرفاني در منطق الطير، مي توان لايه ديگر دعوت به وحدت را با شالوده شكني متن آشكارساخت و آن بازتاب انديشه حكيمانه فرا خواندن يك ملت، متشكل ازاقوام گوناگون به وحدت، و دست يافتن به يگانگي، ضمن پذيرش فرديت و كثرت است. اين آزادي و پذيرش حيات فردي و آگاهانه وخودشناسي خويشتن و بر آمدن سيمايي يگانه و تابش رخسار حق تعالي چقدر با آرزوي مرتبه اي ديگر از واقعيت بشري ما و زيست ايران و ايراني بودن، يعني آرزوي حل مشكل پراكندگي و پرسش اصلي حيات اجتماعي، يعني تأمين وحدت همنواست ؟پس آن پرسش بنيادين هستي شناسانه منطق الطير، همراه با يك پاسخ جامعه شناسانه و تاريخي به ضرورت حفظ وحدت، افزون بر به رسميت شناختن ارزش فردي و قوي است و همين گونه در لايه اي ديگر، احترام به حق فردي و آزادي فردي و انتخاب و رأي فردي، باحقوق و حركت جمعي و اجتماعي در اين داستان مورد اشاره است. آنجاكه مرغان تك به تك، فرديت خود را ظاهر مي سازند و بالاخره رهبر خودرا عليرغم پيام آوري (هـ) هدهد، بنا به حق برابر همگان، براي راهبرشدن به قرعه معين مي كنند كه باز البته به حق، هدهد انتخاب مي شود. مي بينيم كه منطق الطير، اثري داراي لايه است كه هم از والاترين معرفت ها و معناهاي بنيادين و هم از دغدغه هاي حكيمانه اجتماعي وفردي و روح ايراني با ما سخن مي گويد و از ما (كه ايم) و (چه ايم)مي پرسد. پاسخ نيز رمزي است بركشيده از زمين تا آسمان، از انسان ايراني تا پروردگارش كه به طور كلي پيوند انسان در زمين و جهان را باسرچشمه هستي بازخواني مي كند و راز مي گشايد. قرآن كريم هم، به زبان مرغان اشاره مي كند و پيامبر اكرم (ص) و امام علي (ع) آن را تأويل مي كنند و همان ها ريشه روايت رمزي منطق الطير است. پيش از عطار، كتاب الفصول عبدالوهاب بن محمد، راز و رمز زبان مرغان را پيش كشيده (نيمه دوم قرن چهارم) و تسبيح آوازشان را بازگفته بود. سنايي در ديوانش، زبان پرندگان را رمز مي گشايد و خاقاني نيزبه اين رمز گشايي مي پيوند، تا كار به عطار مي رسد كه از متن هاي اوليه وپراكنده، روايتي بزرگ و شگفت آور مي سازد. پيداست عطار از رساله الطير ابن سينا و ابو الرجاء چاچي و احمد غزالي و عين القضات و نجم الدين رازي بهره برده است؛ اما آنچه او پرداخته، چيز ديگري است. منطق الطير را مي توان داستاني با شخصيت هاي اصلي و محدود، سيمرغ، هدهد، موسيجه، طوطي، كبك، تنگ باز، دراج، بلبل، طاووس، تذرو، قمري، فاخته، باز، مرغابي (بط)، هماي، بوتيمار، كوف، صعوه (گنجشگ) و مرغ زرين (خورشيد) و باز سي مرغ يا سميرغ در پايان كاردانست. افزون بر موتيف ها و رنگمايه ها و شخصيت هاي فرعي كه ازبيرون داستان به درون كتاب سر ريز مي كنند و اشخاص واقعي اندو ازپيامبر خدا تا عارفان، اوليا، مردمان معمولي و... را در بر مي گيرند كه هريك در مرحله اي از مراحل سير و سلوك و سفر مرغان، در حاشيه روايت حضور مي يابند و داستاني از آنان باز گفته مي شود كه نيرو بخش ماجراي مرغان است و در حقيقت، نمونه واقعي سفر در وادي هاي هفتگانه، به وسيله عارفان و داستان آدميان. هر يك از مرغان، شخصيتي نمادين دارند؛ هدهد، مرغ راهنماست. تاج بر سر دارد و هدايت گري او گزينش و عنايتي الهي است و هر چندبه قرعه، برگزيده مي شود، اما در اين (اتفاق)، سرنوشتي آسماني نهان است. ديگر مرغان نيز هر يك ويژگي اي دارند و هر يك گره اي در كار كه بايدمشكل را حل كنند تا بند از وجود بگشايند و پر پروازشان در راه دشوارديدار سيمرغ گشوده شود، بارهايي از بستگي و پايبندي و دست اندازي نفس فريبنده، به جايگاه و حضور رسند و آينه شوند و در آينه خود، عكس رخ يار بينند. آنكه هر مرغ را، چه قيد و بند نفساني بر دست و پاست، طي روايت، براي خواننده گشوده و روشن خواهد شد. اكنون تنها پوزش از اندازه خرد اين نگارنده، در باز خواني روايت بزرگ، يعني شعر و منظومه عطار، به نثر) ساده باقي مي ماند تا هم ويژگي زبان چنين رواياتي حفظ شود و هم حكايت، رنگ و رويي از داستان امروزي به خود گيرد. در سر دارم، از اين روايت، داستاني كاملا امروزي بپردازم كه گفت وگوي اين متن با جاناتان مرغ دريايي، اثر رپچارد باخ است و بر اساس احضار متن عطار به اكنون و تماشا و نگاه به آن با خرد امروزي، همچنان كه احضار خرد امروز به ديروز و مطالعه اين دونگاه با يكديگر كه چه شگفت انگيز است اين گفت و گو. اگر منطق الطير را جدا از موتيف هاي فرعي و براساس ساختمان همان داستان سيمرغ دنبال كنيم، به انبوهي از ديده هاي مصلحانه در حوزه كنش فردي و اجتماعي بر مي خوريم. اين ديده ها، هرگز مجرد و براي لاي كتابها نبوده، بلكه همچنان كه در مقياس فردي، پيشنهاد براي عمل معرفت النفسي و معرفت اللهي و تزكيه و اصلاح است، در قياس اجتماعي و به ويژه عمل قدرت حاكم و حكومت در هر دوره، مي تواندسرچشمه آموزه ها، آزمون ها، آزمايش ها و پيشنهاداتي براي اصلاح باشد كه براي حكومت هايي با دغدغه الهي، مسلما درس آموز ومفيداست. زماني كه ما منطق الطير را به نثر روان باز مي گردانيم و در اين مقالات، مي بينيم كه در اين روايت، هم ارزش هاي ادبي و هم حكمي گوناگوني وجود دارد. نخستين نكته، ضرورت شور معرفت و ارتباط اين معرفت و طلب باجهان غيب و آواي غيب است. با خواندن قطعه اي كه روايت آغاز داستان سيمرغ است، مي توان آن را آزمود: آسمان اين شب، آسمان هر شب نبود، آسماني ديگر بود. هوا دم كرده بود و ابري و سنگين بود. خوب كه نگاه مي كردي، در دل آسمان، تشويقي پنهان پرپر مي زد. يك يك سايه هايي از هر طرف، در پرواز بودند و از دور دستان سر مي رسيدند وچرخي مي زدند و مكاني براي فرود مي جستند. دلشوره اي پنهان و شور وشوقي همراه نگراني، در ذرات هوا جاري بود. هدهد، زودتر از همه، به وعده گاه رسيده، بر تخته سنگي فرود آمده وهمان جا نشسته بود. كاكل او در نور ماه مي درخشيد و در ني ني چشم هايش، شوري شعله مي كشيد. او به بال هايش قوسي زيبا داد، نيم گشوده و با لرزشي آرام، غبار راه تكاند و فشاند. در سكوت ژرف شب، فرصتي يافته بود كه به راه پيش رو بينديشد. منقارش را به طرف ماه بالابرد و به دور دست نگريست. شب ظلماني بود و راه پيدا نبود و در همان حال، نخست صداي بال بالي را شنيد و سپس (يا هو) را ديد كه تازه ازراه رسيده و در حال فرود است. يا هو نام هاي گوناگوني داشت. گاه به نام موسيچه خوانده مي شد. مردمان (يا كريم) اش مي خواندند. پرنده اي سراپا شوريده بود. هدهد، خيره به شب و اعماق آسمان نگريست و در دور دستان، سايه هاي مرغان و پرواز شان را آشفته، تك به تك و پراكنده، دنبال كرد. هدهدهمان گونه كه پرواز مرغان را تماشا مي كرد، همه زندگي اش را به ياد آوردو آوايي مدام به او مي گفت، ديو درون را براي هميشه در زندان انداز و به سوي يار سفر كن. هدهد، مرغ خوش خبر جهان بود؛ مرغ تاجدار ميان همه مرغان. بي اختيار به سايه اش نگاهي افكند، تاجش بر سر، نشان شكوه و بزرگي بود. اين تاج افتخار، تاج راز داري او بود. هدهد، پيام آوري بود كه هرگزلحظه اي راستي را رها نكرد و پيامي را ناراست نرساند. پيك امانت داري بود كه راز داري و رازداني اش، ميان مرغان اندازه نداشت. اگر به بهاي جانش تمام مي شد، حاضر نبود كه از راست گويي دست شويد. گيرم مرگبارترين زيان ها بر او مي رفت، باز او امين و راست گو باقي مي ماند. به ياد سفرش به كشور سبا افتاد. به ياد سخن گفتن با حضرت سليمان، به ياد لحظه ديدار سليمان و ملكه سبا و عشق آن دو. به ياد زيبايي بلقيس كه فرمانرواي كشوري پهناور بود و بزرگواري سليمان پيامبر كه پادشاهي شكوهمند بود و زبان مرغان مي دانست و به زبان مرغان با اوگفت و گو مي كرد و جوياي حال پرندگان مي شد. مرغ تاجدار به ياد آوردكه افتخار هم سخني با سليمان را به آساني به دست نياورده بود. سال ها كوشيده بود، پرنده اي باشد با دل و جاني پاكيزه و چون آينه شفاف و بي غبار، و راز دار و راست گو. هر بدي را در خود به زندان افكنده بود، تا شايستگي يافته بود، رازدار سليمان شود و با او تا اوج ها سفر كند. سليمان (ع) قاليچه اي شگفت داشت كه تا دورترين آسمان ها پروازمي كرد. تنها هدهد بود كه توانسته بود، پرده دار سليمان شود و راز دار اوباقي بماند و از اسرار دلش آگاهي يابد؛ اسراري كه هيچ كس نمي دانست. پس از همه اين سير و سفرها، تلاش ها و آزمون ها، اكنون آزمايشي چنان بزرگ پيش رو بود كه قلب هدهد از يادآوريش تپيدن آغاز كرد. به آسمان نگاهي ديگر افكند. دلش از سفر بزرگي كه آرزو داشت. روزي نصيبش شود، تندتر زد؛ آيا مي توانست با اين همه مرغ كه به اميدي ازراه مي رسيدند، سفر بزرگش را به بياد آورد: سفر به كشور سبا، هر چند سفري سخت و توانفرسا بود؛ اما پاياني خوش داشت. ديري نپاييد كه باز آمد و به سليمان گفته بود، از چيزي آگاهي يافته ام كه تو از آن بي خبري. براي سليمان از سبا گزارشي سرراست، بي دروغ و درست آورده بود: آنجا بانويي ديدم كه بر تختي پرشكوه و بزرگ نشسته، و بر مردمي سلطنت مي كرد كه خدا رانمي شناسند و بر خورشيد سجده مي كنند و شيطان اعمال شان را برايشان آراسته و آنان را از راه راست باز داشته است، پس نمي توانند حق رابشناسند. هدهد با اين خبر درست، به سلمان ياري رسانده بود تا بكوشد بر آنان نمايان سازد كه خورشيد، خدا نيست. جهان آفريدگاري دارد كه جسم نيست و در دانش و فهم نمي گنجد، پس ملكه سبا، با حقيقت كار جهان و آفريدگار جهان آشنا شد و به سليمان دل باخت. مردم سبا از چنگ شيطان، تاريكي و ناداني رهايي يافتند و جان و خرد خود را از خرافه زدودند و عقل و دانش، همه جا گسترده شد. آباداني، دادگري، حقيقت دوستي و آرامش روز افزون گشت. هدهد از درياي يادها و خاطرها سربر آورد. شب گسترده بود و تاريكي فراگير. ابري سياه نزديك آمد و نقاب بر چهره تابان ماه كشيد. هدهد ازتيرگي روي گردان بود. سر چرخاند و بار ديگر موسيچه را ديد. يا هو، هدهد را به ياد موسي (ع) مي انداخت. او مرغي بود كه زهر با او، شهد مي شد و نيش، نوش. از اينكه در اين ساعت هاي سخت چاره انديشي، موسيچه همراه اوست، احساس دلگرمي كرد. ابر شكاف برداشت، ماهتاب بر زمين پاشيد، موسيچه هدهد را از دور، بر تخته سنگ ديد و شاد شد. هدهد را خوب مي شناخت و مي دانست، چه پرنده با صفا و دانايي است و چه روح پاكي دارد و از بسياري چيزهاآگاه است. به ياد آورد كه هدهد، آنچه در ژرفاي زمين است، مي بيند و جايگاه آب را در اعماق خاك مي شناسد. او با همه خردي پيكر، دانشي داشت كه حضرت سليمان از آن محروم بود. سليمان از خدا پادشاهي و سرزميني پهناور خواست كه پيش از او به هيچ كس ارزاني نكرده باشد و خداوند به هدهد دانشي داده بود كه بسياري نداشتند تا حضرت سليمان بداند، بالاي دانش هر كس، دانايي هاي ديگري است. پس هدهد بود كه سليمان را به آبهاي نهفته در زمين رهنمون شد و چون دمي از نظرسليمان غايب مي گشت، او نگران به هرسو مي نگريست و مي گفت: چيست كه هدهد را نمي بينم ؟ آيا از غايبان است ؟ سليمان در لحظه هاي نگراني و اضطراب هدهد را مي جست، زيرا هدهد چيزهاي زيادي مي دانست و راهنماي خوبي بود. حال موسيچه با ديدن هدهد، از نگراني در آمده و اطمينان يافته بود كه در كار بزرگ و دشواري كه در پيش دارند، همراه قابل اعتماد و تكيه گاهي دانا خواهد داشت. مدت ها بود كه گاه بي گاه، ناگهان حال موسيچه دگرگون مي شد؛ درسرش صدايي عجيب مي پيچيد؛ چيزها كش مي آمدند؛ مه پيرامونش را فرا مي گرفت و در دلش شوقي شعله مي كشيد. او مي ديد كه تشنه ديداركسي است. طنيني در دلش و ندايي در روحش مدام مي گفت: (خيز وموسيقار زن در معرفت). موسيچه پيش خود مي انديشيد، اين كلمات مبهم چه معنايي دارد؟ يعني چه از جا بر خيز و موسيقي بنوازد؟ موسيقي معرفت چه آهنگي است ؟ آيا در دلش، بي زبان، به او فرمان مي دهند كه در پي حقيقت و به جست و جوي آن، به هر سو سرزند؟ از فرعون حيوان صفت دور شو و به وعدگاه بيا، يعني چه ؟ مي دانست كه دوستداران موسيقي مي گويند: مرد موسيقي شناس، ازموسيقي و آواز آفرينش آگاه مي شود و به آهنگي كه در كهكشان مانواخته مي شود، گوش مي سپارد و آن را باز مي نوازد و باز مي آفريند. آيا آن ندا به او مي گويد: تو هم به آواز دل و جانت گوش بسپار و در پي پيداكردن آهنگ حق باش ؟ موسيچه، بيش از هر كس، به حضرت موسي احساس نزديكي داشت. آن پيامبر خدا هم، روشنايي حقيقت را از دور، بر كوه طور ديد و راهي دشوار را طي كرد تا به آن نور حقيقت دست يابد. پس مرغ كوچك انديشيد: او هم بايد از فرمانروايي هوا و هوس دور شود، و به وعدگاه برود وبا خداي خويش گفت و گو و راز و نياز كند و جانش را از ظلمت برهاند وسخن حق را در دلش، بي نياز به زبان و گوش بشنود و در آغوشش، جاودان آرام گيرد. افسوس كه اكنون همه چيز آشفته و پراكنده بود و راه وراهنمايي پيدا نبود و مرغان جدا جدا و ناهمراه، از يكدلي چه دور و ازهمدلي چه روي گردان بودند. هر كس در پي هوس و بهانه اي كوچك، ازدوست دور و جدا، و غرق خودخواهي و بيهودگي مي زيست. (چرا هدهد، چرا؟) موسيچه همين كه اين سخن را با خود و زير لب زمزمه كرد، صدايي شنيد. چشم هايش را تنگ كرد و كوشيد دقيق تر بنگرد. طوطي راديد كه بال صاف كرده بود تا كنار هدهد بر زمين بنشيند. طوطي هم فرود آمده بود.... در اين فضاي آغازين، چند نكته جذاب وجود دارد: نخست نقش پيام آوري است كه با راستي و راست گويي در آميخته است. بدون اين تصوير سر راست از واقعيت، هيچ سخني از پيام آوري الهي نخواهد بود. آنچه موجب هدايت قوم و ملكه سبا مي شود، تصويردرستي است كه هدهد از آنان ارائه مي دهد. در اين تصوير، هرگز غلو، وبغض جايي ندارد. نيك و بد (ديگران) عادلانه بيان مي شود. و آنكه (ديگري) است، طبق همين تصوير سر راست هدايت مي گردد. نكته دوم آن است كه (ديگري) تا ابد ديگري نيست و مي تواند خودي به حساب آيد. تا زماني كه انسان انسان است و آفريده خدا و فرزند آدم وحوا است، نوميدي از هدايت، به صورت فردي يا اجتماعي، شيطاني وكبر آلود است. ديدگاه تحقيرآميز نسبت به ديگران و همواره آنان را ذاتاآشتي ناپذير و ابدا كافر پنداشتن، دركي معرفت آميز نيست. در اين داستان، در آغاز ملكه سبا و قوم او كافر و مشرك و با طي فرايندآشنايي با حق، به خودي و مسلمان بدل مي شوند. نكته سوم، وجود (حال) و استعداد شورآميز يك نداي باطني و هدايت گر، و توجه به نداي باطن براي بر افروختن آتش طلب است. بايدپذيرفت كه اين ندا در فطرت انسان و جامعه انساني وجود دارد و بايدكوشيد تا فراموش نشود يا به يادش آورد يا فضا را براي شنودن آن نداي باطني براي رهايي از روزمرگي و حبس در حصار عادت هاي كور و عبث زندگاني و توجه به حقيقت وحدت آميز هستي بشري آماده ساخت. از اينجا مي توان تصور كرد، قدرتي كه در بند مهار خود است، همچون انساني كه در پي مهار نفس خود است، نمي تواند، به ساز و كارهاي مهارقدرت، طراوت بخشيدن به اين مبارزه با قدرت پرستي در دل قدرت، وآمادگي مدام براي شنودن نداي سفر به حضرت حق متعال و ممانعت ازدر غلتيدن در حصار دنيا و عادات روزمره، بي توجه باشد. قدرت وحكومت هم، مثل انسان به انقلاب مدام دروني، نه عليه ديگري، بلكه درابتداي عليه كبر و عجب و مطلق بيني و گم گشتگي (خود) نياز دارد تاخويش را از نفس شيطاني بپيرايد و مدام با نقد خود، و خضوع براي حق و مردم تحت حاكميت، راه رشد آزاد منشانه خود و آزاد منشي همگان راهموار سازد. از اينجا درك مي كنيم، فروتني حضرت امام (ره) در برابر حق متعال، نظير سخن ( خرمشهر را خدا آزاد كرد) و در برابر مردم، (من خدمتگزارمردم هستم)، تعارف و كلمات شيرين مجامله آميز نبوده است، بلكه حقيقتي ذاتي بوده و از نگرش عرفاني امام (ره) به سياست، قدرت وحكومت سرچشمه مي گيرد. جست و جوي روشنايي حقيقت و نه شيفتگي به خود و تكبر، خدا راحاضر ديدن و طلب سفر به حق و جست و جوي حق، و آمادگي براي شنودن آواي حق از هر جا، و تحمل حق و ممانعت از در غلتيدن به مناسبات دنيايي قدرت، نخستين آموزه منطق الطير است كه ما را ازفضاي فردي، به فضاي اجتماعي عرفان منتقل مي سازد. طوق طوطي كه شبيه طوق آتشين بود، هدهد را به ياد آتش اهل دوزخ انداخت و پرهاي زيباي سبزش، جامه اهل بهشت را به يادش آورد. طوطي پرنده الهام بود. همه مي دانستند كه او بي آنكه خود بداند چه مي گويد، حرف هايي بر زبان مي راند. پرندگان مي دانستند، كساني هستند كه روز و شب، سختي ها را بر خود هموار مي كنند و شب و روز درتلاش اند، و از هرگناه و كار زشتي دوري مي جويند و مراقب هستند، كاربدي صورت ندهند. پس دل و جان انسان، همچون آينه، روشن مي شود و الهام مي پذيرند؛ يعني بي آنكه خود بدانند، آنها را از چيزهايي با خبر و آگاه مي كنند. طوطي، مرغي بود كه هميشه سعي داشت، از فرمان ديو بدي كه دردرون وسوسه مي كرد، روي برتابد؛ به او گوش نمي داد. دوست داشت خودرا شبيه ابراهيم بداند كه دوست خدا بود و فرمان نمرود را كه دشمن حق بود، نپذيرفته بود و تسليم فرعون نشده بود و به همه گفته بود، نمرود خدانيست و حق نيست كه مردم گوش به فرمان او باشند. و گفته بود كه نمرودنا راست مي گويد كه بت ها خدا هستند. ابراهيم بت ها را شكسته بود و اودوست خداي يكتا بود و به بت پرستان گفته بود: اف بر شما و بر آنچه غيرخدا مي پرستيد، مگر نمي انديشيد؟ بت پرستان گفتند: بايد ابراهيم رابسوزانيم و بت ها را ياري دهيم. او را در آتش افكندند. خداوند به ابراهيم نگريست. ديد سراپايش حقيقت دوستي و خداپرستي است و در آتش حق مي سوزد و شادمان است. ابراهيم چون گلي، با بوي خوش عشق به حقيقت بود. خدا به آتش ! فرمان داد: اي آتش براي ابراهيم سرد باش و بي آسيب ! و آتش گلستان شد. طوطي چون ابراهيم، دلبسته آواي غيب بود كه در درونش مي شنيد وآتش دشواري ها را براي او، گلستان خواهد كرد. طوطي، هنوز با هدهد و موسيچه احوال پرسي مي كرد كه كبك هم رسيد. نسيم نرمي وزيد و بوي كوه آورد. چشمان كبك برق زد. نفس درسينه اش حبس شد، از همين حال، دلش براي جواهر و گوهرهايي تنگ شده بود كه رها كرده بود و سختي سفري را بر خود همواره كرده بود كه بي تابش مي كرد. كبك، راه هاي پر سنگ و خار كوهستان را با خنده طي مي كرد و به صالح پيامبر و معجزه او علاقه فراواني داشت. معجزه اش آن بود كه به فرمان خدا، از دل سنگ و صخره كوه، براي اوشتري بيرون آمده بود كه چون گنجي زنده به شمار مي آمد و نشانه اي بود، تا مردم را به سوي حقيقت راهنمايي كند؛ ولي بسيار كسان دست ازحق شستند و شترش را كشتند و به معجزه حضرت صالح اهميتي ندادندو در شب گمراهي خود باقي ماندند. كبك در اعماق جانش صدايي مي شنود: (اي كبك خوش خرام)، ازكوه حقيقت، خرامان و خندان بالا برو، كوه وجودت و صخره سنگيت راآب كن، سختي بكش، نرم شو، تا از كوه تو معجزه سر زند و ناقه و شترصالح بيرون آيد و جوي شير و انگبين براي تو روان گردد و خود صالح به پيشواز تو آيد تا به ديدار حق رسي !(تنگ باز) يا (كند باز)، پرونده اي تيز پرواز بود و نگاه تند، تيز وخشمگيني داشت. نامه برپاي او مي بستند و نامه مي رساند. هميشه خطابي در جانش موج مي انداخت كه تا كي مي خواهي تند و خشم آلودباشي و خشونت بورزي ؟ نامه عشق ازلي بر پاي بند و تا ابد ديگر از عشق و مهر دوست دست مشوي. بيا از محاسبه و حساب دست بردار و به نداي دل گوش فرا ده، تا با چشم دل بيني از ازل تا ابد يكي است و در آغوش يگانگي و وحدت آرام گيرد. اين بود كه تندباز، در پي آن بود، تا عشق ازلي بيابد و هرگز دل از آن نكند. ميل داشت، پهلوانانه از چون و چرا و چشم دوختن به اين و آن دست شويد و از دنيا چشم بپوشد. از اسارت آب و آتش و باد و خاك، وچهار جهت، و زمان بر هر كه او را چهار ميخ و در چنگ خود اسير كرده بود، از او خوسته بودند: درون غار وحدت بنشيند تا صدر عالم يار او گردد. هدهد چشم به راه مانده بود؛ پرهاي انتهايي بالش را تكاني داد و درهمين گير و دار، دراج بال زد و كنارش نشست. مي دانست دراج تشنه راه و بالاست، و مي كوشد، از هوا و هوس و فريب دنيا رها شود. پيش خودگفت: به به دراج كه چون حضرت عيسي هواي معراج دارد. تو كه به جان آواز عشق شنودي، از خود پرستي بيزار باش كه گرداب بلاست و چون عيسي، سرا پا جان باش و جان و دل از عشق روشن كن، تا روح الله به پيش باز تو آيد و ترا به بالا و نزد يار برد. باد بوي گل سرخ آورد و هدهد دانست كه بلبل رسيده است؛ آري بلبل بود. هدهد زمزمه كرد: مرحبا اي پرنده باغ عشق، از درد و داغ عشق، آوازاندوهبار سرده ! از درد دل، داو دوار، خوش بنال، قاصد جان عاشق رافداي آواز داودي كنند؛ اما چرا نفس فريبكار و شوم را زره كرده اي و ازخود نمي گسلي ؟ بيا مثل داود، آهن وجودت را نرم كن و آماده سفر به سوي حضرت حق باش. پرنده كوچك آواز خوان، آرام نگرفته بود كه طاوس از آسمان فرود آمد وهمه پرندگان آهي كشيدند. طاوس شكوهمند بود؛ اما همه دانستند كه ازبهشت رانده شد و ندايي به او مي گفت: تو از زخم مار هفت سر سوختي، همزماني با شيطان ترا از سدره و طوبي دور كرد تا اين ابليس را هلاك نگرداني، از چنگان طبيعت دل سياه رها نمي شوي. تو شايسته كشف رازها نخواهي شد و دوباره در بهشت يار، آرامش نخواهي يافت، تا از مار زشتي رها شوي. آنگاه آدم وجودت، دوباره دربهشت جاي مي گيرد. پرندگان پي در پي از راه مي رسيدند. تذرو بال زنان آمد و گويي يوسف در چاه، افتاده آمده بود. صدايي كه او را دمي رهانمي كرد، با او مي گفت: اي قرقاول دوربين ! بخواه كه چشمه دلت، غرق درياي نور باشد. گويي تو همچون يوسف، به تهمتي در زندان گرفتارآمده اي و ميان چاه مانده اي. خودت را از اين چاه تاريك بيرون بياور و به اوج عرش رحماني آن يار مهربان دست پيدا كن. تو هم مثل يوسف، زندان و چاه را پشت سر بگذار تا چنان كه او در مصر، به پادشاهي رسيد، تو نيز در مصر عزت و بزرگي، پادشاه شوي. اگر به آنجا دست پيدا كني، حضرت يوسف، همدم تو مي شود. تذرو كه نام ديگر قرقاول بود، نمي دانست، اين چه دعوتي است. چه كسي او را مي خواند. او با كاكل طلايي و پرهاي رنگارنگ و دم درازي كه تلالؤ بنفش داشت، در زير نور ماهتاب، بر سرزمين اش مي انديشيد كه شاه نداشت. آيا ندايي او را به پادشاهي مي خواند؟ قرقاول در فكرهاي دور و درازش فرو رفته بود كه پرنده اي خاكستري كنارش نشست. هدهد به قمري خوشامد گفت. اما قمري خاكستري در آن شب، تنگدل تر از هميشه به نظر مي رسيد، نمي دانست چرا مدت ها بود كه خطاب به او مي گفتند: تو همچون يونسي. توچون يونسي، تو يونسي. تاكه راز نداي دروني براي او گشوده شد. اي پرنده اندوه زده، آن چنان كه پيامبر خدا يونس درون ماهي گرفتار شده بودند، سرگشته ماهي نفس خود شده اي. تا كي مي خواهي بدخواهي او را ببيني و كاري نكني. خود رااز او رها كن تا رها شوي. اگر خود را از او رها كني، مونس حضرت يونس خواهي شد. قمري كلمات آن صدا را كه درونش موج مي انداخت، تكرار مي كرد كه فاخته آواز خوان، دل شب را شكافت و پديدار شد. فاخته پرنده آواز بود وطوق وفا در گردن داشت. او را كه به سفر سوي حق مي خواندند، همين وفاداري را به يادش مي آوردند: بي وفايي كردن تو زشت است. در وجودت سر مويي خود پرستي باقي است. سراپا تو را بي وفا مي خوانم. اگر از خودبيرون بيايي، به سوي حقيقت راه خواهي يافت ! و چون خرد تو را به سوي معناي حق رهبري كند. حضرت خضر، براي تو آب زندگاني جاودان پيشكش خواهد آورد؛ اماچرخ كه او را (باز) مي خواندند، چرخ زنان آمد، همواره سر پوش و كلاهي بر سرش مي نهادند و بر دست پادشاه آرام داشت و چون خواست پر كشد، سرپوش از سر بر مي كشيدند و در بازگشت، به سرعت و سرنگون فرودمي آمد. ندايي به او مي گفت: از شكار دنيا و مردار دست شوي، چون دلبسته به آن هستي، حقيقت از تو دور شده است. از دنيا و آخرت بگذر. كلاه از سرت بر دار، چشمانت را باز كن و بنگر كه حق چيست، چون دل ازدو دنيا برداري، جاودانه جايگاه تو، دست برترين پادشاهان، ذوالقرنين شود. خداوند به ذوالقرنين كه پادشاهي خداشناس بود، جايگاهي والاداده بود و او يار خدا بود و آن صدا به (باز) مي گفت: از غفلت و فراموشي دست بردار تا به خدا نزديك شوي. اما عجيب ترين مرغان، مرغ زرين بود كه در آسمان پديدار شد. نسيم سپيده دمان وزيده بود و مرغان خواب نداشتند. و چشم به پيدايش خورشيد داشتند، تا كار بزرگ بياغازند. صدايي از دل مرغان برخاست: مرحبا اي مرغ زرين خوش درآگرم شو در كار و چون آتش برآصدايي مي گفت تو نشان روشن و درخشان و خوبي هستي تا بدانند، چون از هرچه دست بردارند و هر چه پيش آيد و مانع راه شود و هردلبستگي كوچك و بزرگ را بسوزانند، دل هاشان به اسرار حق آگاهي مي يابد و خويش را بر كار حق وقف خواهند كرد و چون در كار حق مرغ كامل شدند و تمام به كار حق دل بسپارند، ديگر خود نمانند، سراپا حق شوند و حق مانند. همه مرغان جهان، از دور و نزديك، و آشكار و نهان رسيده بودند. باگردآمد نشان، باد برخاست و در پرهاشان دويد و از خفگي هوا كاست ونوازششان كرد. همه با هم گفتند: در اين زمان، در سراسر جهان، هيچ شهري خالي ازشهر يار نيست. چگونه است كه سرزمين مرغان شاهي ندارد. بيشتر ازاين سرگشتگي و پراكندگي صلاح نيست؛ ولي شاه بودن راه درستي براي زندگي نيست. شايسته است همه با هم ياري كنيم و پادشاهي بيابيم، زيرا چون كشور بي پادشاه باشد، نظم و ترتيبي نخواهد بود و همه چيز درهم و آشفته خواهد ماند. چنين بود كه همه آمدند و گفتند: جوياي شاهي اند. تا اينجا ما با معرفي هر نوع، متوجه ويژگي دروني انسان، خرد انسان واجتماع انساني مي شويم. مي بينيم كه مي توان آن ويژگي طوطي را كه مي كوشد، از فرمان ديو بدي سر بتابد و تسليم وجه مستكبرانه وجودش نشود، با قدرتي مقايسه كنيم كه متفاوت از قدرت هاي فرعوني و نمرودي است و مي كوشد، دوست خدا باشد. افزون بر اين در طي سفر، ما باضعف ها و كاستي هاي اين پرسوناژ، در مقياس عمل فردي و اجتماعي وكنش قدرت نيز آشنا مي شويم. يا ويژگي كبك كه ندايي او را فرا مي خواند، صخره و سنگ وجودش راآب كند، سختي بكشد تا از كوه وجودش معجزه اي سرزند و چون معجزه حضرت صالح، هديه الهي و گنج زنده و ناقه از آن بيرون آيد، مي تواند درمقياس كنش حكومت ديني مطالعه شود. آموزه اي كه كنش حكومت الهي را نيز همين سلوك مي داند. منطق الطير، طي داستان، ما را باعوامل مانع رهروي به سوي سميرغ در اين حال، آشنا مي سازد. خطابي كه در جان (تند باز) مرغ ديگر منطق الطير طنين مي افكند، نيز در مقياس حكومت ديني پندآموز است. اين خطاب دروني به مرغ نامه رسان كه نگاه تند، تيز و خشم آگيني دارد، مي گويد: تاكي مي خواهدخشونت بورزد. نامه عشق ازلي برپاي بند و هرگز از مهرورزي دست مشوي. بيا به نداي دل گوش فرا ده و در آغوش يگانگي حق آرام گير. همين داستان در مورد دراج نيز مي تواند تكرار شود. در معرفي مرغان، به دراج پيشنهاد مي شود كه از خود پرستي بيزار باش و چون عيسي سراپا جان باش. آيا خودپرستي قدرت، مهلك ترين سم به جان حكومت الهي نيست كه بايد از آن بر حذر كند؟يا بلبل كه به عشقي كوچك بسنده كرده و محدود نگر است و افق بازندارد يا طاوس كه مي تواند، پندي باشد به هر حكومتي براي رها شدن ازوسوسه ابليس و همزباني با شيطان استبداد و اقتدار جويي مردم ستيز وفريبكار يا معرفي تذرو كه در زندان تنگ گرفتار آمده و ميل به پرواز تاعرش رحماني را از كف داده و به همان كه دارد مفتخر است و راه پيشرفت و بهبود و رهايي از دامچال را نمي داند و چشم دوربين ندارد. بيرون نيامدن از خود، در واقع يك بي وفايي به خداست كه فاخته هم گرفتارش است. اندوه زدگي قمري هم از همين است و بايد گفت، گرفتارشدن در چاه خود، از هولناك ترين آسيب هايي است كه حكومت اسلامي مي تواند در آن گرفتار شود. تنها خود را ديدن و خود را از همه برترانگاشتن و تفاوتي بين خود پر كاستي و اسلام كامل نديدن، آغاز سقوطهر حكومتي است كه راه پيشرفت را برخود مي بندد. حكومت ها گرفتار مردار دنيا مي شوند. پيشرفت هاي مادي براي آنان همه چيز مي شود. به ويژه مدرنيته، ساز كردن افسانه پيشرفت مادي است كه به صوري پيشرفت علمي و تكنولوژيك، درگسست ازپيشرفت هاي معنوي و سلامت اجتماعي و اخلاقي، عدالت و رعايت حقوق فردي و... رخ مي دهد و هر پيشرفت مادي را نقابي براي سقوطانساني و پرده پوشي جامعه پر تبعيض و نا سالم مي كند. (چرخ)پرنده اي است گرفتار مردار دنيا و درس آموز براي حكومت هايي كه درپس نقاب شعار پرواز ديني، به همان مردار دنيا و پيشرفت نظامي و تكنولوژيك اكتفا مي كنند و آرمان حق متعال را از ياد مي برند. و بالاخره مرغ زرين و خورشيد معرفت خواه كه ما را به اسرار حق وآگاهي ناب مي خواند، در مقياس عمل و آرمان اجتماعي و آرمان حكومتي، اشارت گر و درس آموز است.
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 835]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن