واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نامه به پادشاهان نويسنده:علي نظري منفرد منبع:روزنامه قدس پيامبر(ص) در ذيحجه سال ششم هجرت، هنگامي كه از حديبيه بازگشت، كساني را نزد پادشاهان و سلاطين فرستاد و آنها را به اسلام دعوت كرد و نامه هايي نيز به آنها نوشت. به پيامبر گفته شد: يا رسول ا... !پادشاهان نامه اي كه مهر نداشته باشد، نخوانند. بعد از آن روز، پيامبر خدا(ص)، انگشتري كه نگين آن از نقره بود و نقش آن در سه سطر نوشته شده بود «محمد رسول ا...» اتخاذ كرد و نامه ها را به وسيله آن مهر مي نمود. حضرت در يك روز، شش نفر را به همراه نامه هايي به سوي پادشاهان بلاد مختلف اعزام كرد. اين افراد مي توانستند به زبان همان قومي كه نزد آنها فرستاده شده بودند، سخن بگويند. از مهمترين كساني كه پيامبر(ص) خطاب به آنان نامه فرستاد، عبارت بودند از: 1) نجاشي رسول خدا(ص)، «عمروبن اميه» را نزد نجاشي، پادشاه حبشه فرستاد و دو نامه براي او نوشت كه در يكي از آنها او را به اسلام دعوت كرده و قرآن را براي او تلاوت نموده بود. نجاشي هنگامي كه نامه رسول خدا(ص) را گرفت، آن را بر ديده گذاشت و از تخت خود به زير آمد و به جهت تواضع روي زمين نشست. سپس اسلام آورد و شهادت حق را گواهي داد و گفت: اگر استطاعت داشتم نزد او بروم، به خدمتش مي رفتم. سپس براي پيامبر(ص) مكتوبي نوشت: من اجابت كردم و به دست «جعفر بن ابي طالب(ع)»، اسلام را پذيرفتم. رسول ا...(ص) در نامه ديگري به او امر كرده بود اصحابش را كه در حبشه بودند، به مدينه بفرستد. او اصحاب رسول خدا(ص) را با دو كشتي روانه مدينه كرد و نامه هاي پيامبر را براي احترام و ارادت، در عاجي قرار داد. حبشي ها تا زماني كه اين دو نوشته را نگه داشته بودند، در خير و خوشي به سر مي بردند.(1) 2) مقوقس پيامبر اعظم(ص)، «حاطب بي ابي بلتعه» را روانه مصر كرد تا نامه حضرت را به مقوقس برساند. هنگامي كه نامه حضرت را به دست مقوقس داد، آن را پذيرفت.(2) 3) قيصر رسول خدا(ص)، «حيه بن خليفه» را كه يكي از گروه شش نفري نامه رسان بود، با نامه اي نزد قيصر فرستاد و او را به اسلام دعوت و امر كرد آن را به وسيله بزرگ بصري به قيصر برساند. بزرگ بصري نامه را به قيصر كه در آن ايام در «حمص» بود داد. قيصر نذر كرده بود اگر روم بر فارس غلبه كند، از قسطنطنيه تا ايلياء را پياده طي كند. قيصر نامه را خواند و به بزرگان روم اجازه داد در كاخ او گرد آيند. پس به آنها گفت: «اي جماعت روم !آيا شما خواهان سعادت و رستگاري هستيد و اين كه ملك شما پايدار بماند و از آنچه عيسي(ع) گفته، تبعيت كنيد؟ گفتند: آري!، مگر چه چيزي رخ داده است؟ گفت: از اين پيامبر عربي پيروي كنيد. وقتي اين سخن را از او شنيدند، صليب ها را بلند و اعلام مخالفت كردند. قيصر زماني كه از اسلام آوردن آنها مأيوس شد و بر جان و ملكش ترسيد، به آنان گفت: خواستم با اين پيشنهاد شما را آزمايش كنم و ببينم استواري شما در دينتان تا چه حد است، دريافتم آن گونه كه مي خواهم هستيد، پس آنها بر او سجده كردند.(3) 4) كسري (خسرو پرويز) پيامبر(ص)، نامه اي به كسري «خسرو پرويز» پادشاه ايران نوشت و آن را با «عبدا... بن خدافه» به ايران فرستاد. در آن نامه آمده بود: «بسم ا... الرحمن الرحيم. از محمد، رسول خدا به كسري بزرگ فارس. سلام بر كسي كه از هدايت پيروي كند و به خدا و رسولش ايمان بياورد و به يكتايي خدا شهادت داده و به رسالت پيامبرش گواهي دهد كه او را خدا به سوي همه مردم فرستاده است تا زنده ها را انذار كند. اسلام بياور تا سلامت بماني و اگر امتناع كردي، گناه مجوس بر تو خواهد بود.» هنگامي كه كسري، نامه پيامبر(ص) را خواند، آن را پاره كرد و گفت: او بنده من است، اين گونه براي من نامه مي نويسد. وقتي اين خبر به رسول خدا(ص) رسيد كه او نامه را پاره كرده است، فرمود: «ملك او پاره شد.»(4) 5) حارث غساني حضرت رسول(ص)، يكي ديگر از اصحابش به نام «شجاع بن وهب» را به سوي حارث بن ابي ثمر فرستاد و او را به اسلام دعوت كرد. شجاع مي گويد: من به غوطه دمشق، نزد حارث غساني رفتم و او مشغول تهيه پذيرايي براي قيصر بود كه از حمص به ايلياء مي رفت. شجاع بن وهب مي گويد: دو يا سه روز كنار در قصر وي ايستادم و به دربان او گفتم: من فرستاده رسول خدا(ص) به سوي حارث هستم. آن دربان به من گفت: ملاقات با او ممكن نيست جز در فلان روز كه او بيرون مي آيد و مي تواني او را ملاقات كني. آن گاه آن دربان كه مردي رومي بود، از رسول خدا(ص) سؤال كرد و من براي او ويژگيها و اوصاف رسول خدا(ص) را و آنچه دعوت مي كند، بيان كردم. در او رقتي پيدا شد كه گريست و گفت: من انجيل را خوانده و اوصاف اين پيامبر را در آن يافته ام. من به او ايمان مي آورم و او را تصديق مي كنم. آن دربان به من محبت و از من بخوبي پذيرايي كرد. روزي حارث غساني تاج بر سر گذاشته و به من اجازه ملاقات داد. من نامه رسول خدا(ص) را به او دادم. نامه را خواند و انداخت و گفت: چه كسي مي تواند ملك مرا از من بگيرد؟ و من اگر چه او در يمين باشد، به سوي او خواهم رفت. آنگاه دستور داد اسبها را آماده كنند و به من گفت: آنچه ديده اي، به محمد(ص) خبر ده. سپس نامه اي به قيصر نوشت و خبر نامه پيامبر و تصميم خودش را به اطلاع او رسانيد. قيصر به او نوشت كه: از رفتن به جنگ آن مرد (رسول خدا(ص)) خودداري و مرا در ايلياء ملاقات كند. شجاع بن وهب مي گويد: هنگامي كه نامه قيصر به او رسيد، مرا خواست و گفت: چه زماني برمي گردي؟ گفتم: فردا خواهم رفت. دستور داد صد مثقال طلا به من دادند. آن دربان نيز مقداري مال و لباس به من داد و گفت: سلام مرا به پيامبر(ص) برسان. من نزد رسول خدا آمدم و شرح ماجرا را گفتم. پيامبر فرمود: «ملك او از بين رفت» حارث بن ابي ثمر غساني در سال فتح مكه از دنيا رفت.(5) 6) هوذة بن علي «هوذة بن علي حنفي» نيز يكي از آن شش نفر بود، و رسول خدا(ص) «سليط بن عمرو» را با نامه اي نزد او فرستاد و او را به اسلام دعوت كرد. سليط آمد و بر او وارد شد. هوذه به او احترام كرد و نامه رسول خدا(ص) را خواند و به پيامبر نامه اي نگاشت: چه نيكوست آنچه تو خلق را به آن مي خواني و زيباست، و من شاعر و خطيب قوم خود مي باشم و عرب موقعيت مرا مي داند و از من حساب مي برد. براي من رتبه و مكانتي را مقرر كن و بهره اي برايم قرار ده تا از تو پيروي كنم. سپس به «سليط بن عمرو» جايزه داد و خلعتي پوشاند. سليط به مدينه بازگشت و آنچه گرفته بود، نزد پيامبر آورد و آن حضرت را به سخن او آگاه كرد. رسول خدا(ص) فرمود: اگر زمين خشك و غيرقابل كشت را از من در عوض آرزوهايش مي خواست، نمي دادم. او خود هلاك شد و آنچه در دست اوست نيز از بين خواهد رفت.» هنگامي كه رسول خدا(ص) از فتح مكه بازمي گشت، جبرئيل نزد حضرت آمد و خبر مرگ هوذه را به پيامبر(ص) داد.(6) پيامبر عزيز اسلام(ص) نامه هاي ديگري براي بعضي رؤسا و بزرگان فرستاده است كه به جهت اختصار، از ذكر آنها خودداري شد. پي نوشت ها: 1- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 285 2- كامل ابن اثير، ج 2، ص 210 3- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 295 4- تاريخ طبري، ج 2، ص 654 5- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 261 6- المنتظم، ج 3، ص 290
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 389]