واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
![حضرت علی (علیه السلام) و هجرت به مدينه](http://rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1110/1115/1166/1185/maavm02.jpg)
حضرت علی (علیه السلام) و هجرت به مدينه نويسنده: دكتر سيد جعفر شهيدى منبع:على از زبان على يا زندگانى اميرالمومنين(علیه السلام) كسانى كه با تاريخ اسلام آشنايند مىدانند،در روزگارى كه از آن سخن مىگوييم،در مكه نه قانونى بود كه امنيت اجتماعى را نگهبان باشد،و نه دينى كه مردم را از كار زشتباز دارد.قبيلهها به آئين سنتى خود زندگى مىكردند،و آنان كه در مكه مىزيستند با يكديگر پيمانهايى داشتند. از جمله آنكه هيچ قبيلهاى با قبيله ديگر درنيفتد.و آنجا كه لازم است،بايد از يكديگر حمايت كنند. با گرويدن تدريجى مردم مكه به مسلمانى،پايدارى اين پيمانها مشكل گشت و قريش خطر را نزديك ديد. جوانانى از خاندانهاى گوناگون مسلمان مىشدند،در حاليكه پدرانشان بر شرك بودند،زنى از تيرهاى مسلمان مىشد،شوى او كه از تيره ديگر بود در كفر به سر مىبرد.برادرى در كنار پيغمبر ايستاده بود و برادرش با پيغمبر دشمنى مىكرد.نتيجه آنكه پيوندها هر روز سستتر مىگرديد و بر نگرانى سران قبيلهها مىافزود. هر چه مسلمانى در خاندانها پيشتر مىرفت،اين شكاف فراخى بيشترى مىيافت.قريش كه پيرامون مكه مىزيست و قصى(پسر كلاب جد آنان)ايشان را به درون شهر مكه آورد بازرگانى مكه را در اختيار گرفته بود.كاروان آنان سالى دو بار به جنوب و شمال عربستان مىرفت و سود سرشارى نصيبشان مىگشت.معروف است كه پول جاى امن مىخواهد،اما مكه اندك اندك امنيتخود را از دست مىداد.هر چه مىگذشتثروتمندان بر زوال ثروت خويش بيشتر مىترسيدند.چنانكه در ديگر كتابها نوشتهام قريش از اينكه محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)مردم را به خداى يگانه مىخواند بيمى نداشت،چرا كه بتان را از روى اعتقاد ارزشى نمىنهاد.اما در ميان آنچه پيغمبر از زبان وحى بر مردم مىخواند آيههايى بود كه از آن مىترسيدند،و آن را براى ثروت خود تهديدى مىديدند;سفارش يتيمان،سخت نگرفتن بر بردگان،پرهيز از اندوختن مال و رعايتحال عيال. ناچار براى زدودن اين خطر بتان را وسيلتساختند،و بگوش مردم درانداختند كه محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) خدايان را دشنام مىدهد.بدين رو هر روز بر نو مسلمانان سخت گرفتند و بر سختگيرى افزودند. رسول خدا به مسلمانان رخصت رفتن به حبشه را داد.سران قريش تنى چند را نزد پادشاه حبشه فرستادند و از او خواستند آنان را به اين فرستادگان بسپارد.اما جعفر پسر ابوطالب در مجلس پادشاه وى را از دعوت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)آگاه ساخت و او پس از شنيدن آيههائى از قرآن،اسلام را ستود و توطئه قريش به نتيجه نرسيد و مهاجران همچنان نزد نجاشى ماندند.در بندان بنى هاشم در شعب ابوطالب هم سودى نداشت.دشوارتر آنكه يثرب پذيره مسلمانى شد.روبرو شدن با اين پيش آمد براى مردم مكه آسان نبود.اكنون جنوبيان مىخواهند سرورى را از شماليان بگيرند و مشتى كشاورز و دستهاى خداوندان شتران آبكش بر قريش رياست كند.چنين كارى پذيرفتنى نيست.چه بايد كرد؟تا محمد كشته نشود اين شعله خاموش نخواهد شد.اما اگر او را بكشند بنىهاشم خونخواه اويند و هر خانواده از آنها با خانوادههايى پيوند دارد،درگيرى ميان قريش پديد مىآيد و آرامش به هم مىخورد.راهى ديگر بايد جست.يك دو تن نمىتوانند اين گره را بگشايند،بايد در اين باره به مشورت پرداخت.سران خانوادهها در(دار الندوه)كه مجلس شوراى آنان بود گرد آمدند.پس از گفتگوى بسيار كه تفصيل آن در كتابهاى سيره از جمله سيره ابن هشام (1) آمده است،همگان بر اين اقدام يك سخن شدند كه از هر قبيله جوانى چابك بگزينند و هر يك از آنانشمشيرى برنده در دست گيرد،شب هنگام بر محمد درآيند و به يكبار شمشير خود بر او زنند تا تنى خاص كشنده او نباشد.چون چنين كنند بنىهاشم نمىتوانند با همه قبيلهها درافتند،ناچار به خونبها گردن مىنهند. جبرئيل رسول خدا را آگهى داد كه بايد اين شب در بستر خود نخوابى.رسول خدا على را گفت: -«در جاى من بخواب و به تو آسيبى نخواهد رسيد.» على پرسيد: -«اگر من جاى تو بخوابم تو در امان خواهى ماند.» گفت:«بلى.» على لبخندى بر لب آورد و سجده گذارد.آيه و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله (2) درباره على در اين حادثه نازل شد.ميبدى نويسد:«و گفتهاند كه اين آيت در شان امير المؤمنين على بن ابى طالب آمد.آنگه كه مصطفى هجرت كرد و على را بر جاى خواب خود مىخوابانيد» (3) اما بيشتر مفسران سنى نزول آيه را درباره ديگران نوشتهاند. ابن هشام نوشته است:«رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بيرون آمد و مشتى خاك برداشت و بر سر آن گروه پاشيد و آيههاى نخست تا نه سوره يس را خواند و آنان از بيرون رفتن وى آگاه نشدند.على(علیه السلام)در مكه ماند تا امانت مردمان را كه نزد پيغمبر نهاده بودند به خداوندان آن برگرداند،چرا كه هر كس را امانتى بود و خواستى ضايع نشود نزد او مىنهاد.» (4) رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)اندكى پس از آنكه به مدينه رسيد ابو واقد ليثى را با نامهاى به مكه فرستاد و از على خواستبه يثرب آيد. على با فاطمه دختر پيغمبر و فاطمه مادر خود و فاطمه دختر زبير بن عبد المطلب كهمورخان از آنان به فواطم تعبير مىكنند،روانه مكه شد.در ميان راه گروهى از مشركان مكه راه را بر او گرفتند.على(علیه السلام)با آنان درافتاد و يكى از آنان را كه جناح مولاى حرب بن اميه بود از پا درآورد و مانده آنان پراكنده شدند و على با همراهان سالم به يثرب درآمد. پىنوشت ها 1.ج 2،ص 92 به بعد. 2.بقره:207. 3.كشف الاسرار،ج 1،ص 554. 4.سيره ابن هشام،ج 2،ص 98.
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 252]