تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 26 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس مى‏خواهد خداوند او را از زبانيه (فرشتگان عذاب) نوزده‏گانه برهاند، بسم الل...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

سرور اختصاصی ایران

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

پراپ فرم رابین سود

سایت نوید

کود مایع

سایت نوید

Future Innovate Tech

باند اکتیو

بلیط هواپیما

بلیط هواپیما

صمغ های دارویی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799889847




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حکایت سرخ شدن بنفش


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حکايت سرخ شدن بنفشداستان "لبخند خدا" از مجموعه ي "حمام روح" اثر "جبران خليل جبران" و ترجمه ي " سيد حسن حسيني"
بنفشه
در ميان گل ها و سبزه هاي باغي تنها و دور افتاده ، بنفشه اي خوشبو با گلبرگ هاي زيبا ، شاد و راضي زندگي مي كرد . يك روز صبح ، دانه ي بلورين شبنمي چون تاج بر فرق بنفشه نشست . بنفشه سربرداشت و به اطراف خود نگاهي انداخت . شاخه گلي ديد قد كشيده با ساقه اي ظريف و بلند و سري برافراشته همچون شعله ي آتش بر چراغداني از زمرد . بنفشه لب هاي نيلگونش را باز كرد ، آهي كشيد و با حسرت گفت : « در بين گياهان چه گياه كم اقبالي هستم و ميان گل ها چه گل پست و حقيري ! طبيعت مرا كوچك و حقير پرورانده ، به گونه اي كه چسبيده به زمين زندگي مي كنم و نمي توانم چون گل هاي بلند قامت به سوي آبي آسمان رشد كنم و صورتم را به سوي آفتاب بگردانم . » گل سرخ حرف هاي همسايه اش ، بنفشه ، را شنيد . از خنده تابي خورد و گفت : « ميان گل ها چه گل ناداني هستي ! تو قدر اين نعمتي را كه داري نمي داني . طبيعت از زيبايي و ظرافت و بوي خوش به تو چيز هايي داده كه به بيشتر گل ها و گياهان ديگر نداده است . اين آرزوهاي منحرف و اين تمايلات زيان آور را از سر بيرون كن و به آن چه قسمت تو شده راضي و قانع باش و بدان كه هر كس افتادگي كند قدر و منزلتش بيشتر مي شود و هركس افزون طلبي و زياده خواهي پيشه سازد ، گرفتار كمبود و نقصان مي شود. » بنفشه گفت : « تو به من دلداري مي دهي زيرا خود به آن چه من آرزويش را دارم رسيده اي و حقارت مرا با پند و نصيحت مي پوشاني چرا كه خود بزرگ و باشكوهي و چه تلخ است موعظه اي كه خوش بختان به نگون بختان مي كنند . و چه بي رحم است زورمندي كه در ميان ضعيفان اين گونه زبان به پند و اندرز مي گشايد . » طبيعت حرف هاي بنفشه و گل سرخ را كه شنيد از تعجب تكاني خورد و گفت : « دخترم بنفشه ! اين چه حرفي ست كه مي زني ؟ من تورا با لطف و تواضع و ظرافت و سادگي مي شناسم . اما انگار هوس هاي زشت ، فكرت را پريشان كرده و عظمتي پوچ و توخالي عقلت را دزديده است ؟»بنفشه با التماس گفت : « اي مادري كه به واسطه ي جبروتت عظيمي و به واسطه ي مهرباني ات بزرگ و باشكوه ؛ با تمام قلبم از تو خواهش مي كنم كه تنها آرزوي مرا برآوري و براي يك روز هم كه شده مرا مبدل به يك شاخه گل سرخ كني .» طبيعت گفت :
گل سرخ
« تو نمي فهمي كه چه مي خواهي و نمي داني كه پشت اين عظمت ظاهري چه بلاهايي نهفته است و اگر من ساقه ي تورا بلند كنم و صورتت را تغيير دهم و تورا به گل سرخ تبديل كنم ، پشيمان مي شوي و آن وقت پشيماني سودي نخواهد داشت .» بنفشه گفت : « تو فقط مرا به گل كشيده قامت و سربلند بدل كن ... بعد از آن هربلايي برسرم آمد بر گردن خودم . » طبيعت گفت : « اي بنفشه ي نادان و سركش ! خواست تورا اجابت كردم اما هر سختي و مصيبتي كه به تو رسيد بايد از خودت شكوه كني . »پس طبيعت انگشتان نامرئي و سحرانگيزش را دراز كرد و دستي به ريشه هاي بنفشه كشيد و در يك آن بنفشه تبديل به گلي شد بلندتر از ديگر گل ها و گياهان باغ . غروب آن روز ، ابرهاي سياه و پرباران هوا را تيره كرد. رعد و برقي شد و آسمان با لشكري جرار از باد و باران به جنگ باغ و بوستان رفت . شاخه ها را شكست ، گل ها را پرپر كرد و بوته ها را از ريشه به در آورد و جز گل هاي كوچكي ك به خاك چسبيده بودند يا در شكاف سنگ ها مخفي شده بودند گياهي سالم بر زمين باقي نگذاشت . اما آن باغ تنها و دورافتاده از دستبرد طوفان بيش از هر باغ و بوستان ديگري آسيب ديد و جز يك دسته بنفشه ي كوچك كه در پاي ديوار باغ پناه گرفته بودند ديگر گياه و گلي برجاي نماند . يكي از بنفشه هاي كوچك سربلند كرد و گل هاي پرپر شده و درخت هاي شكسته را ديد . لبخندي زد و به دوستانش گفت : « نگاه كنيد ؛ ببينيد طوفان با آن گل هاي سركش و نادان چه كرده است . »
صاعقه
بنفشه ي دوم گفت : « درست است كه ما به خاك چسبيده ايم اما در عوض از خشم طوفان در امانيم »و بنفشه ي سوم گفت : « ما كوچك و حقيريم از اين رو طوفان نمي تواند ما را شكست دهد .» ملكه ي بنفشه ها چشم گرداند و در نزديكي خود بنفشه ي آرزومند را كه به گل سرخ بدل شده بود ، ديد . طوفان ساقه اش را شكسته بود و باد گلبرگ هايش را به اطراف پراكنده بود و قامتش به تمامي هم چون كشته اي كه دشمن به تيرش زده باشد ، روي علف هاي مرطوب افتاده بود . ملكه ي بنفشه ها خطاب به بنفشه هاي ديگر گفت : « دختران من ! به اين بنفشه اي كه فريفته ي هوا و هوس شد خوب نگاه كنيد . او براي ساعتي بلند پروازي و غرور به گلي سرخ بدل شد ، اما سقوط كرد . خوب نگاه كنيد كه اين براي شما آينه ي عبرتي ست . » در آن حال بنفشه ي نيمه جان تمام نيرويش را جمع كرد و به سختي گفت : « به من گوش كنيد اي نادان هاي راضي و قانع كه از طوفان و گردباد وحشت داريد . ديروز من هم مثل شما در ميان برگ ها و شاخه هاي سبز ، قانع به آن چه قسمتم بود نشسته بودم . اما قناعت من هم چون ديواري بلند مرا از واقعيت زندگي جدا كرده بود . زندگي من با تمام آسايش و آرامشي
گل سرخ
كه داشت زنداني بود كه ديوار هاي امن و امان داشت . من مي توانستم مثل شما چسبيده به خاك زندگي كنم و منتظر بمانم تا زمستان از راه برسد و هم چون ديگر گل ها و گياهان مرا در زير كفني از برف مدفون سازد . مي توانستم مثل شما بي هيچ تلاش و كوشش و كشفي تازه و بي آن كه نامعلومي را معلوم و پنهاني را آشكار كنم زندگي كنم و بميرم . قبل از آن كه چيزي غير از آن چه تا به حال طايفه ي بنفشه ها دريافته اند ، دريابم . اما در سكوت يك شب شنيدم كه عالم بالا به عالم ما مي گفت : هدف از زندگي تلاش براي نيل به اسرار ماوراي زندگي ست . پس بر خود شوريدم و عزم كردم به مقامي بالاتر از مقامي كه داشتم برسم . از طبيعت خواستم مرا به گلي سرخ تبديل كند و طبيعت خواسته ي مرا اجابت كرد . ساعتي بزرگوارانه در اوج زيستم . هستي را با چشم هاي گل سرخ ديدم زمزمه ي آسمان و عرش را با گوش هاي گل شنيدم و با برگ هايم نور را لمس كردم . اينك من مي ميرم . حال آن كه در من چيزي ست كه از اين پيش در وجود هيچ بنفشه اي نبوده است . مي ميرم در حالي كه از اسرار آن سوي محيط كوچكي كه در آن زاده شده بودم ، آگاهي يافتم و هدف از زندگي همين است . »آن گاه گل سرخ جان سپرد و در آن حال بر چهره اش نقش لبخندي آسماني ديده مي شد . لبخند كسي كه به آرزوهاي خويش دست يافته . لبخند فتح و پيروزي . لبخند خدا .جبران خليل جبران





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 465]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن