واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: یكی از آثار ولایت باطنی كه محصول بندگی و پیمودن راه عبودیت است این است كه انسان بر رؤیت اجسام لطیف توانایی پیدا میكند؛ و چه بسا صدای آنها را بشنود، خواه این صور برزخی صور زیبا باشد یا زشت و نازیبا. و به عبارت دیگر انسانهای مؤمن و موحد به صورت اجسام زیبا تجسم مییابند، در حالی كه انسانهای منحرف و مشرك به صورت اجسام زشت مجسم میشوند. و انسان وارسته، آنها را با چهرههای برزخی خویش مشاهده مینماید. امیرمؤمنان علیه السلام میفرماید: إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ؛ خداوند یاد خویش را جلای دلها قرار داده كه در اثر آن گوش پس از سنگینی، میشنود و چشم پس از كم سویی میبیند، و بدین وسیله پس از دشمنی، منقاد و رام میگردد. خداوند كه نعمتهای او بزرگ باد، در هر عصر و زمانی همواره بندگانی داشته كه به تك تك آنها الهام میكرد، و در وادی عقل و اندیشه با آنان سخن میگفته است.»(1) مدتها گذشت و ما از آن برنج طبخ میكردیم و تمام نمیشد و هر وقت طبخ میكردیم چنان بوی خوشی از آن متصاعد میشد كه محله را خوشبو میكرد. همسایهها میگفتند: این برنج را از كجا خریدهاید؟ در اینجا یكی از مشاهدات مرحوم ملا مهدی نراقی صاحب كتاب شریف «جامع السعادات»(2) را یاد آور میشویم. مرحوم نراقی از علمای بزرگ و جامع علوم عقلیّه و نقلیّه و حائز مرتبه علم و عمل و عرفان الهی بوده و در فقه و اصول و حكمت و ریاضیّات و علوم غریبه و اخلاق و عرفان، از علمای كم نظیر اسلام است. و فرزند ارجمندش حاج مولی احمد نراقی استاد مرحوم شیخ انصاری و از علمای برجسته و صاحب تصانیف عدیده است. شیخ انصاری در هنگام تحصیل از عتبات عالیات به ایران آمد و به اصفهان رفت و سپس به كاشان آمد و چهار سال تمام از محضر و درس آخوند مولی احمد نراقی بهرهمند شد و سپس به نجف اشرف بازگشت. این داستان در میان علما و طلاب نجف اشرف مشهور است و از مسلمیات احوالات مرحوم نراقی محسوب میگردد: مرحوم نراقی در نجف اشرف سكونت داشته و در آنجا وفات میكنند و مقبره او نیز در نجف متصل به صحن مطهر است ایشان در همان ایام اقامت در نجف، در ماه رمضانی كه بر او میگذرد یك روز در منزلشان برای صرف افطار هیچ نداشتند، عیالش به او می گوید: هیچ در منزل نیست، برو بیرون و چیزی تهیه كن! مرحوم نراقی در حالی كه حتی یك فِلس پول سیاه هم نداشته است از منزل بیرون میآید و یك سره به سمت وادی السلام نجف برای زیارت اهل قبور میرود؛ در میان قبرها قدری مینشیند و فاتحه میخواند تا این كه آفتاب غروب میكند و هوا كم كم، رو به تاریكی میرود. در این حال میبیند عدهای از اعراب، جنازهای را آوردند و قبری برای او حفر نموده و جنازه را در میان قبر گذاشتند و به او رو كردند و گفتند: ما كاری داریم و عجله داریم، به محلّ خود میرویم. شما بقیه تجهیزات این جنازه را انجام دهید! مرحوم نراقی میگوید: من در میان قبر رفتم، كفن را باز نموده تا صورت او را به روی خاك بگذارم و بعد به روی او خشت نهاده و خاك بریزم و تسویه كنم؛ ناگهان دیدم در آنجا دریچهای است. از آن دریچه داخل شدم دیدم باغ بزرگی است، درختهای سرسبز سر به هم آورده و دارای میوههای مختلف و متنوع است. از دَرِ این باغ راهی است به سوی قصر مجللّی و تمام این راه از سنگ ریزههای متشكّل از جواهرت فرش شده است. من بی اختیار وارد شدم و یك سره به سوی آن قصر رهسپار شدم. دیدم قصر باشكوهی است و خشتهای آن از جواهرات قیمتی است؛ از پلّه بالا رفتم، وارد اطاقی بزرگ شدم، دیدم شخصی در صدر اطاق نشسته و دور تا دور این اطاق افرادی نشستهاند. سلام كردم و نشستم، جواب سلام مرا دادند. بعد دیدم افرادی كه در اطراف اطاق نشستهاند از آن شخصی كه در صدر نشسته، پیوسته احوالپرسی میكنند و از حالات اقوام و بستگان خودشان سؤال میكنند و او پاسخ میدهد. و آن مرد مبتهج و مسرور به یكایك سؤالات جواب میگوید؛ قدری كه گذشت ناگهان دیدم ماری از در وارد شد و یك سره به سمت آن مرد رفت و نیشی زد و برگشت و از اطاق خارج شد. آن مرد از دَردِ نیش مار صورتش متغیّر شد و قدری به هم بر آمد و كم كم حالش عادی و به صورت اولیه برگشت. سپس باز شروع كردند با یكدیگر سخن گفتن و احوال پرسی نمودن و از گزارشات دنیا از آن مرد پرسیدن. ساعتی گذشت دیدم برای مرتبه دیگر مار از در وارد شد و به همان منوال پیشین او را نیش زد و برگشت. آن مرد حالش مضطرب و رنگ چهرهاش دگرگون شد و سپس به حالت عادی برگشت. من در این حال سؤال كردم: آقا شما كیستید؟ اینجا كجاست؟ این قصر متعلق به كیست؟ این مار چیست؟ چرا شما را نیش میزند؟ گفت: من همین مردهای هستم كه همین اكنون شما در قبر گذاردهاید و این باغ، بهشت برزخی من است كه خداوند به من عنایت نموده است و از دریچهای كه از قبر من به عالَم برزخ باز شده است پدید آمده است. این قصر مال من است، این درختان با شكوه و این جواهرات و این مكان كه مشاهده میكنید بهشت برزخی من است و من به این جا آمدهام. این افرادی كه دور اطاق گرد آمدهاند ارحام من هستند كه قبل از من، بدرود حیات گفته و اینك برای دیدن من آمده و از بازماندگان و ارحام و اقربای خود در دنیا احوال پرسی نموده و جویا میشوند، و من حالات آنان را برای اینان بازگو میكنم. گفتم: چرا این مار تو را نیش میزند؟ گفت: قضیه از این اقرار است: من مردی هستم مؤمن، اهل نماز و روزه و خمس و زكوة و هر چه فكر میكنم كار خلافی از من كه مستحق چنین عقوبتی باشم سر نزده است و این باغ با این خصوصیات نتیجه برزخی همان اعمال صالحه من است. مگر آن كه یك روز در هوای گرم تابستان كه در میان كوچه حركت میكردم، دیدم صاحب دكانی با مشتری خود گفتگو و منازعه دارد؛ من برای اصلاح امور آنها نزدیك رفتم و دیدم صاحب دكان میگفت: شش شاهی از تو طلب دارم و مشتری میگفت: من پنج شاهی بدهكارم. من به صاحب دكّان گفتم: تو از نیم شاهی بگذر و به مشتری گفتم: تو هم از نیم شاهی و به مقدار پنج شاهی و نیم به صاحب دكان بده. صاحب دكان ساكت شد و چیزی نگفت. ولی چون حق با صاحب دكان بوده و من به قدر نیم شاهی به قضاوت خود كه صاحب دكان راضی بر آن نبود حق او را ضایع نمودم، در كیفر این عمل خداوند عزوجل این مار را معین نموده تا هر یك ساعت مرا بدین منوال نیش زند تا در نفخ صور دمیده و خلایق برای حساب در محشر حاضر شوند و به بركت شفاعت محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله نجات پیدا كنم. چون این را شنیدم برخاستم و گفتم :عیال من در خانه منتظر است، من باید بروم و برای آنان افطاری ببرم. خداوند یاد خویش را جلای دلها قرار داده كه در اثر آن گوش پس از سنگینی، میشنود و چشم پس از كم سویی میبیند، و بدین وسیله پس از دشمنی، منقاد و رام میگردد. خداوند كه نعمتهای او بزرگ باد، در هر عصر و زمانی همواره بندگانی داشته كه به تك تك آنها الهام میكرد، و در وادی عقل و اندیشه با آنان سخن میگفته است همان مردی كه در صدر نشسته بود برخاست و مرا تا در بدرقه كرد. از در كه خواستم بیرون آیم یك كیسه برنج به من داد، كیسه كوچكی بود و گفت: این برنج خوبی است، برای عیالتان ببرید. برنج من برنج را گرفته و خدا حافظی كردم و آمدم بیرون باغ از دریچهای كه داخل شده بودم. دیدم داخل همان قبر هستم و مرده هم روی زمین افتاده و دریچهای نیست، از قبر بیرون آمدم و خشتها را گذارده و خاك انباشتم و به طرف منزل رهسپار شدم و كیسه برنج را با خود آورده و طبخ نمودیم. مدتها گذشت و ما از آن برنج طبخ میكردیم و تمام نمیشد و هر وقت طبخ میكردیم چنان بوی خوشی از آن متصاعد میشد كه محله را خوشبو میكرد. همسایهها میگفتند: این برنج را از كجا خریدهاید؟ بالاخره بعد از مدتها كه روزی من در منزل نبودم یك نفر به میهمانی آمده بود و چون عیال از آن برنج طبخ میكند و آن را دَم میكند، عطر آن فضای خانه را فرا میگیرد. میهمان میپرسد این برنج از كجا است كه از تمام اقسام برنجها خوشبوتر است؟ اهل منزل مجبور شده و داستان را برای او تعریف میكنند. پس از این بیان، آن مقداری از برنج كه مانده بود چون طبخ كردند دیگر برنج تمام میشود.(3) تنظیم: شکوری_گروه دین و اندیشه تبیان 1. نهج البلاغه، خطبه 217. 2.كتاب جامع السعادات یكی از كتب معتبر و مرجع اخلاقی است كه ترجمه شده و توسط انتشارات حكمت، در سه جلد چاپ رسیده است. 3.علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی: معادشناسی، ج 2، ص 246
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 439]