واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: حکمتو فلسفه - سيد حسين امامي: مايكل اوكشات (1901-1990) از فيلسوفان مطرح و برجسته سياسي انگلستان در قرن بيستم است. وي در دهه1920 در جلسات درس مارتين هايدگر در دانشگاه ماربورگ شركت كرد. از مهمترين آثار او ميتوان تجربه و وجوه آن (1923)، عقلگرايي در سياست و مقالات ديگر (1962)، در باب رفتار انسان (1975)، در باب تاريخ و مقالات ديگر(1983) را نام برد. به نظر اوكشات عقلگرايي آثار مخربي در اخلاق، زندگي اجتماعي و سياسي امروز ما باقي گذاشته است. در زندگي سياسي عقلگرايي بر ضرورت ايجاد نظمي كاملا نو و آرماني تأكيد ميكند و به اصلاحات تدريجي در ميراث گذشته به ديده تحقير مينگرد. مهمترين نمونه عقل گرايي سياسي انقلاب بلشويكي بود كه به ويراني كل ميراث گذشته انجاميد. انقلاب و اصلاحات بنيادي ابزارهاي سياست عقلي است. به نظر او عقلگرايي سياسي بر روح زمانه ما اثري شگرف گذاشته است. از اين ديدگاه، نهادها و موسسات سنتي چون بر طبق نقشهاي عقلاني ساخته نشده است؛ بايد از ميان برداشته شود. عقلگرايي در سياست مهمترين ابزار مشروعيتزدايي از نهادها و موسسات مستقر در عصر ما بوده است. در انديشه اوكشات ما اكنون در عصر جماعات خودآگاه به سر ميبريم كه هر كس بايد در آن بر حسب اصولي عمل كند تا حرفش را بشنوند. عقلگرايان امور واقع را از ارزشها تمييز ميدهند، زيرا در شناخت خود از موضعي بيروني آغاز ميكنند. تباين ارزش و واقع از ويژگيهاي انديشه مدرن و عقلگراست. بدينسان ارزش و واقع از جهان زيست تجريد ميشود و پيوند واقعي ميان آنها نفي ميگردد؛ حال آنكه به نظر اوكشات داوري اخلاقي چيزي است كه ما در طي عمل اخلاقي انجام ميدهيم، نه پيش و نه پس از آن. عقلگرايان منبع علم را در اصولي خارج از خود عمل ميجويند. از اين رو به مفهوم معرفت علمي به منزله معرفتي ممتاز و برتر پايبندند و در نتيجه ميان معرفت و نظر تمايز قايل ميشوند و معرفت را برتر ميدانند. حال آنكه به نظر اوكشات نظر دريافتي از موقعيت در طي عمل طولاني است و قرائت واقعيتي است كه فرد در آن غرق است. عقلگرايان به دنبال فن و ابزار ميروند، زيرا از سنتها آگاهي و شناخت ندارند. آنها يك لوح سفيد دسته جمعياند كه معارف و سنن پيشين را انكار ميكنند. نقطه عزيمت آنها ذهن خالي است، يعني شك و جهل مطلق. عقلگرايان چون ارتباط خود را با سنت و گذشته قطع ميكنند، قدرت جهتگيري خود را از دست ميدهند و در نتيجه همواره به علت سرگرداني در پي تعين و قطعيتاند. عقلگرايي بر تعبيري نادرست از شناخت استوار است. در مقابل، به نظر اوكشات، عملي كه منشاء شناخت است عملي سنتي است و فقط در عمل به قاعده دست مييابيم. اوكشات ريشه عقلگرايي مدرن را در عصر باستان ميجويد. به نظر او زندگي اخلاقي مردم اروپا از همان آغاز به علت عقلگرايي معطوف به خودآگاهي مخدوش شد. تمدن يوناني، رومي و مسيحي همه تحت تاثير ويرانگر اين گونه عقلگرايي بودند و بر خودآگاهي اخلاقي و تعقيب آگاهانه آرمان جزمي و قطعي و اجراي آنها تأكيد ميكردند و اخلاق راستين در گرو عمل فلسفي قرار داشت. به نظر او ايدئولوژيهاي اخلاقي ميراث عصر باستان براي تمدن غربي بودهاند. او معتقد است ميراث مسيحيت اوليه نيز مشحون از عناصر عقلگرايانه بوده و از همين رو تباه شده است. اخلاق جماعات اوليه مسيحي به مثابه شيوه زندگي تام و تمام جاي خود را به جستجوي خودآگاهانه آرمانهاي مجرد اخلاقي داد. بدينسان ايدئولوژي اخلاقي مسيحي جاي زيست و رفتار اخلاقي مسيحي را گرفت. بنابراين اوكشات زوال اخلاقي در غرب را نتيجه انحراف مدرنيته از ميراث فرهنگي يونان، روم و مسيحيت نميداند؛ بلكه برعكس به نظر او اين ميراث پيشاپيش متضمن انحطاط اخلاقي بوده است. سنتهاي فكري و اخلاقي مسلط در غرب همواره و از آغاز متضمن عناصر عقلگرايانه ويرانگر بوده است. از لحاظ فكري، عقلگرايي غربي رابطه ميان عمل و نظر را واژگونه ساخته و اين توهم را پديد آورده است كه جهان باز و بيحد و حصر زندگي و عمل سياسي را ميتوان در اصول ايدئولوژي خاص محصور كرد. از لحاظ اخلاقي نيز زندگي اخلاقي را مجموعهاي از اصول و قواعد اخلاقي نمايانده است. ذهنيت عقلگرا در زمان گذار از سدههاي ميانه به عصر جديد، يعني در دوران گسيختگي و فروپاشي حقيقت و نهادهاي اجتماعي، تشديد شد. در نتيجه اين تحولات، دو نوع شخصيت پديد آمد: يكي، فرد عقلگرا كه نمونه انسان در عصر مدرن است و ديگري فرد معيوب يا ضد فرد. نوع دوم همان انسان تودهاي است كه هدفش از ميان برداشتن هرچيزي است كه گواه نقص و نارسايي او باشد. او از مزيت فرد گريزان است و از همين رو خواستار برابري است تا ضعف خود را بپوشاند. به نظر اوكشات نتيجه رخنه عقلگرايي در سياست پيدايش ايدئولوژيهاي سياسي است. هر ايدئولوژي سياسي ادعا دارد كه متضمن اصولي عام و معتبر است كه اگر اجرا شود وضع مطلوب برقرار ميگردد. سياست روزگار ما عرصه عمل ذهني عقلگراست كه در پي ايجاد اجتماعات مطلوب ملي و بينالمللي بر حسب اصولي انتزاعي مانند: اعلاميه حقوق بشر و ديگر اصول كلي است. بهزعم وي رخنه عقلگرايي در سياست بسيار ويرانگر بوده و توتاليتاريسم مهمترين محصول گسترش عقلگرايي در سياست است. در توتاليتاريسم ميراث شناخت علمي به كناري نهاده ميشود و در عوض دستگاههاي عريض و طويل اداره و سركوب براساس نظريهها و پندارهاي فريبنده تاسيس ميشود. توتاليتاريسم اوج عقلگرايي سياسي است. مفهوم سنت در انديشه اوكشات اوكشات در مقابل عقلگرايي و ايدئولوژي از مفهوم خاصي از سنت دفاع ميكند. سنت در طي زمان و ناآگاهانه رشد ميكند و مبين تجربه اصيل است؛ در حالي كه عقلگرايي و ايدئولوژي ذهنيتي مصنوعي ميآفرينند. شناخت فقط در سنت و در عمل حاصل ميشود و شناخت مبتني بر سنت آموزاندني نيست و نميتوان روشي را براي آموزش آن به دست داد. بايد در سنتي سياسيزاده شويم تا آن را بفهميم، حال آن كه عقلگرايان هيچگاه نميتوانند وارد عرصه سنت شوند. سنت سياسي مثل زبان مادري است كه با عقل و ادراك پيشيني فرا گرفته نميشود و دانستن قواعد براي كاربرد آن لازم نيست. زبان همان كاربرد زبان است. گويندگان زبان سياست هم نيازمند قواعد سياست نيستند. بنابراين تحول در سنت نتيجه تعقل و تفكر نبوده است. از اينجا ميتوان نتيجه گرفت كه انتخاب انديشه جداييناپذير است. سنت وحدتي تجزيهناپذير دارد و از اين رو از خودآگاهي و ايدئولوژي مصون است. از چنين ديدگاهي، مثلا: آزادي نه اصلي فلسفي و ايدئولوژيك است و نه مجموعهاي از حقوق مجزا، بلكه كليت آزاديهايي تجزيهناپذير است كه در عمل تكون مييابد. اوكشات درك خاصي از سنت دارد. به نظر وي سنت رفتاري است فهميدني. سنت نه ثابت است و نه اتمام يافته. كانون تغييرناپذيري ندارد كه فهم در آن لنگر اندازد. بخشهايي از آن آهسته تر از بخشهاي ديگر دگرگون ميشود، اما هيچ بخشي مصون از تغيير نيست. همه چيز موقت است. نيز بر همين اساس ، اوكشات ميگويد: «گرايش به محافظه كاري در سياست، به اين معني نيست كه بايد اين عقايد را درست بدانيم و يا حتي آنها را درست فرض كنيم. سنت سياسي فهمي مشترك درباره چگونگي انجام دادن امور است؛ اين كه چه بايد كرد از آن استنتاج نميشود. سنت، مثل زبان مادري، معياري براي رفتار درست تعيين نميكند. سنت مانند بادهايي در درياست كه دريانوردان ميبايد آنها را در انتخاب مسير حركت خود در نظر بگيرند. سنت مانند آلت موسيقي است كه با آن مينوازيم، نه آهنگي كه بايد نواخته شود.». ديدگاه اوكشات آن است كه همه رفتار انسان در معنايي ژرف، به سنت وابسته است. اين بدان معنا نيست كه ما بايد هر الگويي از رفتار را كه تصادفاً به ما رسيده است بپذيريم. سنتها ايستا و ساكن نيستند. حتي حرمت گذاشتن به گذشته در درون خود حاوي اشاره به اين است كه ما چگونه بايد به بازيهاي زمانه و نوسانات شرايط زندگي، واكنش نشان دهيم. يك سنت، نه ثابت است نه تمام شده؛ سنت يك مركزيت تغييرناپذير نيست كه درك انساني به راحتي به آن دسترسي يابد. هيچ محتواي مطلقي وجود ندارد كه قرار باشد درك شود يا جهت ثابتي كه قرار باشد كشف شود؛ مدلي براي نسخه برداري، ايدهاي براي تحقق يافتن و قاعدهاي براي تبعيت كردن وجود ندارد. اما سنت به عنوان يك اصل پيوسته و مداوم، واقعيتي است كه با اقتدار، ميان گذشته، حال و آينده و ميان كهنه و نو و آنچه ميآيد، جريان دارد. اوكشات معتقد است امروزه سلطه ايدئولوژيهاي عقلگرا آن قدر سراسري شده كه سنت نيز ميخواهد خود را در قالب خودآگاهي ايدئولوژيك و عقلگرايانه بروز دهد. حتي محافظهكاري و سنتگرايي به ايدئولوژي بدل شده است. به نظر او سنتي كه ايدئولوژيك شود در دام عقلگرايي ميافتد و علت را بايد در اين واقعيت جست كه مدرنيته و انديشه آن معياري براي انتخاب اخلاقي به فرد نداده است. وي معتقد است اخلاق مدرنيته اخلاق عقلاني است و بنابراين در عصر مدرن سنت نيز خودآگاه و عقلاني ميشود. در حالي كه فقط سنت عقلاني نشده و ايدئولوژيك نشده، سنت است. سنت ايدئولوژيك شده هم مانند ايدئولوژي عقلگرا توان ما را براي موفقيت در زندگي سياسي افزايش نميدهد و به تمييز اقدامات سياسي خوب از بد كمك نميكند. پس گرايش به سنت ايدئولوژيك و خودآگاه و عقلاني شده، به همان مصائبي ميانجامد كه عقلگرايي به بار آورده است. منابع: 1 - حسين بشيريه. تاريخ انديشههاي سياسي در قرن بيستم. نشر ني. چاپ سوم. 1380. جلد دوم. 2 - مترجم: فرهنگ انديشه انتقادي (از روشنگري تا پسامدرنيته). پيام يزدانجو. نشر مركز. چاپ دوم. 1383. 3 - بروس هادوك. عقلگرايي در سياست از نظر مايكل اوكشات. ترجمه سيد جواد طاهايي. روزنامه همشهري. 4/7/84.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 279]