محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846100955
مادري كه ترجمان صبر و آرامش است...
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مادري كه ترجمان صبر و آرامش است... گفتگو با سيد مهدي ياسر ابوترابي، فرزند شهيد حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي درآمد «صبوري را نمي توان در حصار تنگ واژه ها تفسير كرد. اين روزگاري است كه قرعه شكيبايي را به نامت مي زند تا مصائب را تاب آوري و بداني ثانيه ها، فصلها و عمر چه سان مي گذرند. هنگامي كه گذراندن عمر به زايش و پويش پيوند مي خورد و قامتهاي خميده، نشان از سالها پايداري و مبارزه دارند، تمامي شوكت آدمي را مي توان در چشمهاي روشن زني كه تمامي تلاشهايش را در آستانه فصلي خشك به كوير بخشيده و رويش هزاران درخت تناور را به نظاره نشسته است، ديد و فرياد برآورد كه «احسن الخالقين!» زهرا صديقي، همسر زنده ياد حجت الاسلام و المسلمين سيد علي اكبر ابوترابي، با قلبي مطمئن، و لبي خاموش و صبري باشكوه، سالها در كنار سرور آزادگان به مبارزه پرداخت، بي چشمداشت امتنائي و تجليلي، از همين رو همچنان شيوه مألوف خويش را كه سكوتي سرشار از ناگفته هاست ؛ رها نمي سازد و پسر پيام آور مهر اوست.» درباره زندگي حجت الاسلام ابوترابي تاكنون سخنان بسياري گفته اند؛ اما شايد به زندگي شخصي و به خصوص نقش همسرشان كمتر پرداخته شده باشد. بفرماييد نحوه ي آشنايي مادرتان با حاج آقا چگونه بود؟ نسبت آشنايي خانواده ابوترابيها با خانواده يزديها به حدود صد سال مي رسد. مادرم «زهرا صديقي» متولد 1329، اصالتا از يزدي هاي قزوين هستند كه در تهران متولد شده و زندگي كرده اند. ايشان در مدرسه اسلامي اماميه در ميدان شاپور تحصيل كردند و بعد از پيروزي انقلاب موفق به كسب ليسانس معارف شدند. ملاك مادرتان براي ازدواج با زنده ياد ابوترابي چه بود؟ شناخت خانواده ي دو طرف و احترام به نظرات آنها از ملاكهاي اين انتخاب بوده است. در ضمن حاج آقاي ابوترابي فرزند يكي از مراجع و علماي زمان خود بودند و از دبيرستان حكيم نظامي قم ديپلم رياضي داشتند و قرار بود همراه فرزندان دايي خود براي اقامت و تحصيل راهي آلمان شوند. چه اتفاقي افتاد كه راه حوزه ي علميه را در پيش گرفتند؟ چگونگي معمم شدن حاج آقا قصه طولاني دارد، اما خلاصه آن اين است كه ايشان از علي بن موسي الرضا براي پيدا كردن راه زندگي درخواست كمك كرده بودند و بعد از اتفاقاتي كه در اين زمينه پيش آمد؛ فراگيري درس عربي را در مشهد مقدس شروع كردند و همزمان، با شركت در آزمون دانشگاه الازهر مصر كه شعبه اي از آن در نجف اشرف بود، پا به عرصه ي علوم ديني گذاشتند و اين، كليد موفقيت زندگي حاج آقا ابوترابي بود. اين اتفاقات بايد مربوط به دهه ي 40 باشند. در آن دوران فعاليت سياسي ايشان در چه مرحله اي قرار داشت ؟ حاج آقا ابوترابي از نوجواني به واسطه ي شرايط خانوادگي با خانواده علماي بزرگ شهر قم ارتباط داشتند، از جمله با حضرت امام(ره) و مخصوصا با شهيد والا مقام حاج مصطفي خميني. نقطه ي عطف اين جريانات ماجراي 15 خرداد 1342 بود. آيا ايشان در شروع فعاليتهاي سياسي متأهل بودند؟ واقعيت اين است كه افراد متأهل كمتر مورد ظن ساواك قرار مي گرفتند، چون تشكيل خانواده و داشتن همسر از نظر دستگاه امنيتي براي مبارزان خيلي بعيد به نظر مي رسيد. در اين گونه زندگي ها به دليل نوسانات و فراز و نشيب هاي بسيار شديد، از آرامش خبري نيست، به همين دليل ايشان تازه در سالهاي 44 تا 45 و هنگامي كه تصميم گرفتند به دانشگاه الازهر شعبه نجف بروند، بحث ازدواج را مطرح كردند. ملاك انتخابشان چه بود؟ اصالت خانوادگي و سلامت و صداقت. حاج آقا ابوترابي هميشه به همسرشان به عنوان شريك زندگي مي نگريستند. ايشان هدفشان را از دوره ي دبيرستان مشخص كرده بودند و مي دانستند پايان كارشان كجاست؛ بنابراين هيچ بي احتياطي و شتابي را براي خود مجاز نمي دانستند و به دنبال شريكي واقعي مي گشتند. ايشان زندگي بسياري از مبارزان را ديده بودند كه به دليل شرايط سخت زندگي مجبور به متاركه يا ازدواج مجدد شده بودند؛، از اين رو انتخاب شريك زندگي برايشان بسيار مهم بود و بر اساس اين ديدگاه به همسر آينده شان نگاهي واقع بينانه داشتند. مادرتان از فعاليتهاي سياسي پدرتان خبر داشتند؟ خير. نه ايشان و نه خانواده خود حاج آقا اطلاع دقيقي از فعاليتهاي ايشان نداشتند. تأكيد كرديد كه پدرتان براي زندگي مشترك به دنبال شريكي واقعي بودند؛ پس چرا مهم ترين مسئله زندگي خود، يعني فعاليتهاي سياسيشان را از همسرشان مخفي مي كردند؟ حاج آقا ابوترابي ديدگاهشان بر اين اساس بود كه هر كس بتواند به ايشان نزديك شود، متوجه خلوص و رابطه اصيل بين ايشان و خدايشان مي شود و كسي كه دنبال چيز ديگري نباشد و فقط در جستجوي پاكي و خدمت به خلق باشد؛ با ايشان هيچ مشكلي پيدا نخواهد كرد. اين نگرش، استحكام زندگي حاج آقا ابوترابي را به طور مستمر پابرجا نگه داشت. ديدگاه خانواده ي مادرتان در مورد اين وصلت چه بود؟ شناخت خانوادگي و خصوصيات فردي حاج آقا ابوترابي از مهم ترين عوامل مثبتي بودند كه خانواده مادرم بر آنها تأكيد داشتند. مراسم عروسي چگونه برگزار شد؟ جشن مفصلي در منزل پدر ايشان در حوالي خيابان ايران گرفته و تشريفات عروسي به طور كامل و جامع اجرا شد. مهريه مادرتان چقدر بود؟ فكر مي كنم حدود بيست و پنج هزار تومان. وضعيت خانوادگي مادرتان چگونه بود؟ مادرم فرزند اول خانواده بودند. سه برادر و يك خواهر ديگر نيز داشتند. پدرشان از بازاريهاي تهران بودند و اصالتشان به يكي از خانواده هاي بزرگ و اصيل قزوين بر مي گشت. مادرتان هنگام ازدواج چند سال داشتند؟ حدودا 17 سال و پدرم نيز 27 ساله بودند. و بعد چه شد؟ حاج آقا و مادرم راهي قم شدند و در دو اتاق تو در توي منزل پدري حاج آقا ابوترابي، واقع در كوچه علما (كوچه حرم) ساكن شدند. مادر تعريف مي كردند كه در همان روزهاي اول زندگي مشترك، دو نفر از ساواك به منزل ما آمدند و حاج آقا براي اينكه من نگران نشوم گفتند كه آقايان از دوستانم هستند. به هر حال دو سه ماهي در قم ماندند تا بعد از پذيرش در دانشگاه الازهر به نجف مشرف شدند. در سال 1349، حاج آقا به سوريه سفر كردند. در آنجا آيت الله بهشتي با توجه به شناختي كه از ايشان در دوره ي دبيرستان و از بعد خانوادگي پيدا كرده بودند؛ به پدر پيشنهاد كردند كه به آلمان مسافرت نمايند و به جاي ايشان در مسجد هامبورگ مشغول فعاليت شوند. آقاي دكتر بهشتي در سال 1351 در مجلسي در منزل پدر و مادر ما مدتها سخنراني داشتند كه همين امر موجبات آشنائي بيشتر ايشان با وضعيت خانوادگي ما را فراهم ساخته بود. البته پدرم به دليل مشغله هاي ديگر نتوانستند پيشنهاد شهيد بهشتي را بپذيرند و دوباره به نجف بازگشتند و در همان سال هم اولين فرزندشان به دنيا آمد. زندگي در نجف بر مادرتان چگونه گذشت ؟ زندگي راحتي نبود. تنها حسن آن اين بود كه در جوار حرم اميرالمؤمنين (ع) سكونت داشتند. منزل آنها خانه بسيار كوچكي بود. حاج آقا بعدها خودشان خانه اي را در مقابل مدرسه ي آيت الله شاهرودي ساختند كه به علت بازگشت به ايران و ممنوع الورود شدنشان به عراق مجبور شدند آنرا بفروشند. مادرتان چه وقت پي به فعاليت سياسي پدر بردند؟ ايشان به نوع رفتارهاي اجتماعي حاج آقا مشكوك شده بودند، اما هيچ وقت در اين باره كنجكاوي نمي كردند. پدر نيز حداقل اطلاعات را در اختيار مادر قرار مي دادند تا براي ايشان خطري ايجاد نشود. به نظر شما چنين سلوكي به زندگي زناشويي لطمه نمي زند؟ شراكت در زندگي به معني تقسيم وظايف در شرايط گوناگون است. برداشت شما نامش همكاري است. اداره منزل و زندگي و حفظ كانون خانواده به عهده زن است و پشتيباني و همياري بر عهده مرد. يك مرد به كانوني نياز دارد كه وقتي به آن رجوع مي كند بتواند آرامش خود را كه در عرصه فعاليتهاي اجتماعي از دست مي دهد؛ مجددا به دست بياورد. حاج آقا ابوترابي در زندگي خود مصداق اين شعر استاد بهمني بودند، «مردي كه سالها منتظر آمدن مرد ديگري بود، گاهي دلش براي خودش تنگ مي شد.» حاج آقا ابوترابي مردي بودند كه منتظر واقعي ظهور حجت حق آقا امام زمان (عج) بودند و اين انتظار را مبناي حركتشان در مسير پاك خدمتگزاري قرار داده و خانواده شان را نيز شريك كرده بودند. مادرتان تا چه اندازه در زمينه نقش مشاركتي كه پدر براي ايشان قائل بودند؛ موفق عمل كردند؟ از نگاهي كارشناسانانه، بين وضعيت روحي و اجتماعي خانمي كه همسرش را از دست داده با خانمي كه شوهرش براي مدتها غيبت داشته است ؛ تفاوتهاي زيادي وجود دارند. درست است كه در ظاهر مسئوليت زندگي و حفظ كانون خانواده به يك نسبت بر دوش چنين زناني قرار مي گيرد؛ اما نگرش و قضاوت همسر خانمي كه پس از مدتي طولاني به خانه بر مي گردد و درباره مديريت زندگي و خانواده در دوران غيبتش داوري مي كند، امري مهم و قابل توجه است. همين قدر مي گويم كه مديريت مادرم در زمان غيبت پدر، بسيار مورد تأييد ايشان قرار گرفت. برگرديم به اواخر دهه ي چهل كه پدرتان در نجف به سر مي بردند. فعاليت سياسي ايشان به چه شكلي بود؟ آغاز مبارزات سياسي حاج آقا از قم بود و به طور مستمر ادامه داشت، اما نقطه عطف فعاليت ايشان در دو مقطع، حمل اسناد و مدارك محرمانه به ايران و ارتباط با شهيد والا مقام اندرزگو بود. در سال 49 كه به اتفاق مادر به سمت ايران راهي شدند، بخشي از دستنوشته ها و كتابهاي حضرت امام (ره) و اسنادي حاوي اسامي و نشاني افرادي را كه بعدها معلوم شد از طريق پرداخت وجوهات و كمكهاي مالي با حضرت امام(ره) در ارتباط بودند؛ به همراه داشتند. عمليات چگونه لو رفت ؟ اولين عمليات اطلاعاتي كه بين ساواك ايران و حزب بعث انجام گرفت به لو رفتن و دستگيري حاج آقا ابوترابي در شهريور 1349 انجاميد؛ ولي خوشبختانه قبل از دستگيري، حاج آقا در فرصتي مناسب، فهرست اسامي را به مادر داده بودند و فقط جزوات، به دليل تعداد و حجم آنها به دست ساواكي ها افتاد. مادرتان در چه شرايطي به ايران رسيدند؟ در شرايطي بسيار سخت و طاقت فرسا و اولين اقدامي كه كردند؛ از بين بردن فرستها بود. اين اسامي براي ساواك به قدري حائز اهميت بودند كه براي دستيابي به آنها حكم اعدام حاج آقا را لغو كرد. وقتي كه مادرتان در آن شرايط به تهران رسيدند؛ خانواده شان چه واكنشي نشان دادند؟ مبارزات سياسي در خانواده ي مادريم غيرمنتظره نبود، با اين حال در فاميل پيچيد كه ابوترابي علاوه بر آنكه روحاني تحصيلكرده اي است، اهل مبارزه هم هست. ساواك در اين ميان بيكار ننشست و با اعمال فشار بر خانواده ي مادرم كه در قزوين و قم سرشناس بودند، سعي كرد به اسناد دست يابد ؛ چون بر اساس اطلاعات دريافتي مطمئن شده بود كه اسناد تا مرز آورده شده است. اما حاج آقا در شش ماه بازداشت به نحوي وانمود كردند كه ساواك مطمئن شد غير از تعدادي كتاب، اسناد و مدارك ديگر همراهشان نبوده است و مادر هم براي هيچ كسي جريان را بيان نكردند. مادرتان با شرايط زندگي پدرتان چگونه كنار مي آمدند؟ ساواك براي كنترل افراد دو روش متداول را به كار مي برد. يكي كنترل زندگي شخصي و خانوادگي فرد و دوم كنترل ارتباطات اجتماعي او. مادرم به قدري جو خانواده را آرام نگه داشته بودند و آن را درست مديريت مي كردند كه ساواكي ها و حتي اعضاي خانواده احساس مي كردند زندگي حاج آقا ابوترابي يك زندگي كاملا عادي و معمولي است و مبارزه، چندان جايي در آن ندارد. براي ساواك جا افتاده بود كه مادرم همسر طلبه اي است كه گاهي براي تبليغ به شهرستانها مي رود و طلاب به خانه ي او رفت و آمد مي كنند و ارتباط ايشان با تهران به خاطر سركشي به خانواده ي پدرشان است. پدرتان در مقابل صبر و پايداري مادرتان چه مي كردند؟ پدرم در نامه اي به مادرم نوشتند من نمي خواستم اين فشارها بر شما وارد شود، اما چاره اي نبود. شما شريك زندگي من هستيد. اگر عمل مثبتي انجام بدهم، شما در اين شراكت بيشترين سهم را مي بريد و اگر دچار افت و مشكلي شوم، من به شما تضمين مي دهم كه مبرا از خطا هستيد و اين، نقص كار من بوده است. مادر در قبال فعاليتهاي سياسي حاج آقا منفعلانه عمل نمي كردند. پدر در بسياري از موارد، چه در دوران ستمشاهي و چه در دوران، بعد از آزادي، از نگرش و عملكرد مادر در امور اجتماعي و سياسي بهره هاي فراواني بردند. واكنش پدر چه بود؟ احترام متقابل به تصميمات ايشان. ارتباط شما و خواهر و برادرتان با پدر در چه سطحي قرار داشت؟ در دهه ي پنجاه، پدر به طوري پراكنده در منزل ديده مي شدند. بعد از انقلاب بيشتر شنبه شبها به خانه مي آمدند. در شروع جنگ از همان آغاز به جبهه رفتند و بعد از ده سال بازگشتند و وضعيت در دوران پس از آزادي هم همان بود. حاج آقا قرائتي از مادر نقل قول مي كردندكه، «حاج آقا ابوترابي ده سال اسير بود و بعد از آن هم مفقودالاثر شد!» اما چون ما از هر جنبه اي كه به حاج آقا نگاه مي كرديم همه خوبي بودند و راستي واحترام، لذا كاملا با ايشان راحت و صميمي بوديم؛ هر چند كه ايشان را كم مي ديديم. آيا احساس نمي كرديد كه اين شرايط بر شما تحميل شده است؟ تمام اعضاي خانواده اين اجازه را داشتند كه در اين مورد اظهار نظر كنند، به خصوص مادر. اگر راه و شيوه حاج آقا را قبول نداشتند، ايشان خودشان را تغيير مي دادند. پدر به كرات مي گفتند كه اگر راه مرا قبول نداريد؛ من آن را تغيير مي دهم و دوست دارم با اعتقاد و رضايت شما امور را انجام دهم. پدر با همين ديدگاه توانستند 43 هزار اسير را هدايت كنند. من معتقدم اگر زندگي ما دچار تنش بود؛ كارها به نحو مطلوب پيش نمي رفتند. ادامه زندگي به رغم اين همه فراز و نشيب، دليل روشني بر پذيرش مشكلات بود. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي چه تغييري در زندگي شما به وجود آمد؟ بعد از پيروزي انقلاب و حتي پايان اسارت، مادر پيوسته به ما گوشزد مي كردند كه با شرايط موجود كشور، ما زندگي بهتري از گذشته نخواهيم داشت. هنگامي كه در قم مستقر بوديم، پدر فقط هفته اي يك بار مي توانستند به منزل بيايند. آيا تصويري از آخرين ديدار پدرتان قبل از اسارت به خاطر داريد؟ تصوير خاصي در ذهن ندارم؛ فقط اين كه آخرين شب مثل هميشه براي مسائل مالي دستخطي براي مادر گذاشتند و با لباس شخصي از منزل خارج شدند تا به گروه دكتر چمران بپيوندند. مادر تمايل داشتند ما هم به منطقه برويم، اما حاج آقا موافق نبودند. گويا قبل از اسارت، شهادت ايشان مطرح شده بود. جزئيات آن روزها را به خاطر داريد؟ بله. در دي ماه 59 خبر رسيد كه حاج آقا ابوترابي در تپه هاي الله اكبر به شهادت رسيده اند. باور اين خبر براي ما بسيار سخت بود؛ زيرا ايشان از نظر قواي جسماني و انجام عمليات، بسيار ورزيده بودند. از جمله اينكه قبل از اسارت، پانزده بار موفق به صعود يكروزه به قله دماوند شده بودند و ركورد تعداد 3500 شناي باستاني را داشتند. دكتر چمران سه روز مهلت گرفتند تا به نظر قطعي بدهند كه آيا ايشان اسير شده يا به شهادت رسيده اند. بالاخره دكتر به اين نتيجه رسيدند كه حاج آقا شهيد شده است و آن بيانيه ي انحصاري را در ماه صفر 1359 درباره ي حاج آقا ابوترابي صادر كردند. پيام مقام معظم رهبري كه در ماه صفر 1379 منتشر شد ؛ آن حال و هوا را دوباره زنده كرد و به تبع آن مراسم عزاداري برگزار شد. با اين حال مادر و خانواده حاج آقا بعيد مي دانستند كه ايشان شهيد يا اسير شده باشند و همه ما منتظر بازگشت ايشان بوديم. زماني كه احتمال داديد پدرتان اسير شده باشند، چه احساسي داشتيد؟ آن روزها كلمه ي اسارت براي كسي به درستي شناخته شده نبود و براي آن، كلمه اي معادل گذاري نشده بود. كلماتي مثل شهيد، جانباز و ايثارگر بار مفهومي مثتبي داشتند؛ اما اسارت اين چنين نبود و براي من با نگاه بچگانه ام مسئله تا حدودي بغرنج هم بود. چگونه از اسارت پدر باخبر شديد؟ منزل ما در قم در كوچه حرم واقع بود. يك روز صبح حاج آقا مرعشي به حاج آقا بزرگ پيغام دادند كه به منزل ايشان مراجعه كنند و بعد گفته بودند كه در نيمه هاي شب، خانمي طي تماس تلفني به ايشان پيغام داده است كه به خانواده ي ابوترابي بگوييد پسرشان زنده است. اين خانم در جواب آقاي مرعشي كه مي پرسند، «به چه استنادي؟» جواب مي دهند، «بگوييد من «فاطمه» هستم.» از آن به بعد آقاي مرعشي هميشه جوياي حال پدر من بودند و از تمام اسراي آزاد شده درباره ايشان پرس و جو مي كردند و به همه هم سفارش كرده بودند كه در روز آزادي اسرا، مراسم استقبال از حاج آقا در حسينيه ايشان برگزار شود. متاسفانه ايشان دو هفته قبل از ورود حاج آقا به وطن، در سال 69 فوت كردند. چه مدت طول كشيد تا از زنده بودن پدرتان اطمينان پيدا كرديد؟ حدود يك سال بعد، از طريق صليب سرخ در جريان رسمي اسارت ايشان قرار گرفتيم. قدري هم از چگونگي به اسارت درآمدن پدر بگوييد. حاج آقا براي انجام عمليات شناسايي به اتفاق گروهي در دل دشمن نفود كرده بودند كه بر اثر اشتباه يكي از همراهان، عمليات لو مي رود و آنان در محاصره نيروهاي دشمن قرار مي گيرند. ايشان داخل گودال پرت مي شوند و سربازان عراقي گودال را گلوله باران مي كنند. زنده ماندن حاج آقا بيشتر به معجزه شبيه بود. حتي دكتر چمران با شمارش تيرهاي خالي شده، براي اولين بار در تحليل خود اشتباه و شهادت ايشان را با اين شواهد تأييد كردند؛ در حالي كه تقدير اين بود كه پدر زنده بمانند تا رسالت خود را در اسارت به انجام برسانند. و باز زندگي به همان شيوه سابق، ادامه پيدا كرد؟ بله. مادر به سراغ تحصيل رفتند و به استخدام آموزش و پرورش درآمدند. تا دهه ي شهريور سال 69 هيچ چيزي تغيير نكرد. وجود پربركت حاج آقا بزرگ، آرامش بخش اين دوران تنهايي بود و بسياري از دوستان حاج آقا نمي دانستند كه ايشان مسئوليت خانواده خودشان را هم به عهده دارند. حاج آقا ابوترابي (ره) اهل سفر و گردش با خانواده هم بودند؟ به ياد ندارم صرفا براي تفريح به سفر رفته باشيم. اولين سفري كه به اتفاق خانواده به مسافرت رفتيم؛ به مشهد مقدس بود كه البته پدر چند كار ديگر را هم در مشهد انجام دادند. ما حدودا سالي دو بار به سفر مي رفتيم و در سفر هم ايشان به امور شغلي مي پرداختند، به همين دليل، هميشه نمازشان را كامل مي خواندند و روزه هاي مستحبي خود را مي گرفتند. تفريح مورد علاقه شان پياده روي بود و در تعطيلات تابستاني مجلس، پياده روي حرم تا حرم را انجام مي دادند. روز بازگشت ايشان را به وطن به ياد داريد؟ بله. سال 69 قبل از اينكه وارد خانه شوند، مقام معظم رهبري طي حكمي ايشان را به نمايندگي خود در امور آزادگان منصوب كردند. در حقيقت قبل از آنكه كسوت پدري را بپذيرند، مديريت اجتماعي را پذيرفتند.
بازگشت پدر با اين شرايط، چقدر روند آرام زندگي شما را تحت تأثير قرار داد؟ اينكه ده سال سرپرست خانواده اي حضور نداشته باشد، كانون خانواده به خودي خود از نظر روحي دچار تحول مي شود. حتي فكر بازگشت پدر خانواده هم نظم آن را به هم مي ريزد. متأسفانه آن زمان كانون هايي كه موظف بودند اين آمادگي را به خانواده ها بدهند، بيشتر در پي انجام كارهاي تداركاتي از قبيل تهيه قند و شكر و گل و شيريني بودند. از آنجا كه مادر احتمال مي دادند برگشتي در كار نباشد، به همين دليل حتي اجازه چراغاني هم ندادند؛ چون نمي خواستند روند آرام زندگي ما دستخوش تغيير شود. شما چطور با پدر روبرو شديد؟ حاج آقا جزو آخرين گروه از آزادگاني بودند كه در مراد سال 69 به وطن بازگشتند. زماني كه ايشان به اسارت درآمدند؛ كودكي هشت ساله بودم و طي 10 سال اسارت ايشان، تغييرات زيادي كرده بودم. حدود ساعت هشت بعدازظهر تا سه نيمه شب همراه ايشان بودم. اما نمي دانستند كه من فرزندشان هستم. بعدازظهر وارد تهران شدند. تشريفات در فرودگاه مهرآباد انجام شد. حدود ساعت سه بامداد به محل اسكان خود آمدند و اخويم را شناختند. بعد هم بيشتر از ده دقيقه در كنار ما نماندند و براي شركت در جلسه اي ما را ترك كردند. اين نوع رابطه چه حسي را در شما برانگيخت؟ ما مي دانستيم كه اگر حاج آقا وارد ايران شوند، قرار نيست خيلي به ما خوش بگذرد و تغيير روشي ايجاد شود. به همين دليل آمادگي كامل داشتيم و چند ماه طول كشيد تا رابطه پدر و فرزندي بين ما شكل بگيرد. با توجه به ارتباط نزديكي كه پدرتان با خانواده هاي آزادگان داشتند؛ آيا رفتار پدر و مادرتان با يكديگر به خانواده هاي آنها تسري پيدا كرده بود؟ بله. ما يك شماره تلفن به نام حاج آقا داشتيم كه اگر كسي به 118 زنگ مي زد؛ مي توانست آن را دريافت كند. يك شماره تلفن ديگر هم داشتيم كه معروف به شماره 8181 بود و اكثر خانواده هاي آزادگان آن را داشتند. بسياري از آزادگان و خانواده هاي محترم آنها با اين شماره با حاج آقا در تماس بودند و در پانزده سال پس از آزادي حاج آقا بسياري از همسران آزادگان در مورد مسائل خانوادگي ما از مادر سئوال مي كردند. مادرم به آنها مي گفتند، «اين قدر سئوال نكنيد. رابطه ي ما يك قضيه ي ديگري است و دليل ندارد كه همه به يك روش عمل كنند. مهم اين است كه اصول زندگي رعايت شوند.» حاج آقا اهل هديه دادن بودند؟ ايشان عادت نداشتند هديه بخرند يا به كسي هديه بدهند؛ البته بيشتر به خاطر مشكلات مالي بود. اگر جايي دعوت مي شدند و به رسم يادبود، هديه اي دريافت مي كردند؛ آن را مي بخشيدند. يك بار مادر به ايشان اصرار كردند براي شركت در مراسم جشن يكي از آزادگان هديه ببرند. ايشان بالاخره به حرف مادر عمل كردند و يك نيم سكه خريدند. مادرم با ديدن سكه، تقلبي بودن آن را تشخيص دادند! يك بار هم كه از يزد به تهران مي آمدند؛ به درخواست من بسته اي قطاب خريدند كه كپك زده بود! ببينيد حاج آقا ابوترابي چقدر با مردم رفتار راحتي داشتند كه آنها مي توانستندحتي جنس قلابي هم به ايشان بيندازند! خبر تصادف حاج آقا را كي شنيديد؟ اوايل صبح بود، اما ما باور نكرديم. اولين خبري كه درباره ي ارتحال پدر منتشر شد، روي يكي از سايتهاي خبرگزاري ها بود. بعد حدود ظهر بود كه راديو، خبر را اعلام كرد. در اخبار ساعت دو هم خبر اعلام شد. پيكر ايشان چهار بار در مشهد و تهران و قزوين تشييع شد و بعد از نماز مغرب و عشاء، در روز 29 صفر در كنار مولاي خويش آرام گرفتند. خودشان پشت فرمان بودند؟ به علت حجم سفرها و تنوع كاري، كمتر محافظي ياراي همراهي با ايشان را داشت؛ از اين رو با خودروي شخصي پيكان به اتفاق حاج آقا بزرگ و يك دانشجوي اهل بجنورد و يكي از آزادگان مشهدي در شب 27 صفر براي زيارت آقا علي بن موسي الرضا(ع) و ديدار با آزادگان و شركت در نماز جمعه شهر راهي شدند كه قبل از ظهر بين سبزوار و نيشابور بر اثر برخورد با يك تريلر، همراه پدر بزرگوارشان كه در صندلي عقب نشسته بودند، دار فاني را وداع گفتند. علت تصادف چه بود؟ انحراف پيكان به سمت چپ. منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 19
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 644]
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها