واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
رشادتهای شهيد فريدون كشتگر گفتگو با دكتر مهدي شفيعي فر درآمد حكم به ظاهر و به حرف ها و ادعا ها، متأسفانه جزو فرهنگ ماست و لذا بسيار ساده و سريع و با ديدن ظاهر افراد و از پشت عينك هاي خاص خود، آد م ها را طبقه بندي مي كنيم و بسيار كم پيش مي آيد كه قضاوت اوليه خود را تغيير دهيم. شهيد كشتگر اما، با صبر، پشتكار، ايمان و احساس مسئوليت متعالي خويش تمام اين محاسبه ها را به هم ريخت و رسيد بدانجا كه بندگان مخلص خدا مي رسند. از دوران تحصيل و نحوه آشنائيتان با جهاد مختصري بگوييد. در سال 1337 در قم متولد شدم. تا مقطع ديپلم را در مدرسه دين و دانش به رياست شهيد دكتر بهشتي خواندم. در سال 55 در رشته راه و ساختمان دانشگاه تبريز قبول شدم. سال هاي قبل از پيروزي انقلاب در فعاليت هاي دانشجويي همان دانشگاه بودم. در سال 58 با تشكيل جهاد سراب به آنجا رفتم و در زمينه راهسازي براي روستاها و ساخت مدارس شركت داشتم. از طريق جهاد به جبهه رفتيد؟ اول جنگ به جبهه نرفتم. يك سال بعد از طريق سپاه رفتم، بعدها بود كه به جهاد ملحق شدم. كدام منطقه بوديد؟ عمدتا در جبهه غرب بودم. از شهداي بزرگواري كه يادتان هست يادي بكنيد تا به شهيد كشتگر برسيم. شهيد ساجدي كه پدر همه بودند. با همه مثل فرزندشان رفتار مي كردند. به همه اعتماد مي كردند، به همه مسئوليت مي دادند و همه هم با جان و دل دستورات ايشان را اجرا مي كردند. چرا اين طور بود؟ خب آن روزها همه همين جور بودند. يعني به ويژگي هاي اخلاقي فرماندهان ارتباط نداشت ؟ چرا قطعا داشت. رفتارشان به گونه اي بود كه همه را جذب مي كرد و افراد نه به خاطر موقعيت آنها كه به خاطر جذابيت هاي شخصيتي از آنها اطاعت مي كردند. در واقع حكومت آنها بر دل ها بود، به همين دليل هم مي شد با حداقل امكانات، بيشترين كارها را انجام داد. زير دستان آنها به همين دليل با عشق كار مي كردند و فرمان بردن از آنها را عبادت و تكليف مي دانستند. آيا احياي اين شيوه مديريتي در شرايط فعلي ممكن است ؟ ممكن هست، ولي خيلي سخت است. به هر حال شرايط خيلي فرق كرده. بايد شرايط را فراهم كرد. آن روزها شرايط فراهم شده بود و افراد چه مي خواستند چه نمي خواستند در آن فضا قرار مي گرفتند.
چه شد كه در مقطعي از تاريخ ما، مجموعه عجيبي از مديران جوان، متخصص و كارآمد، امور را به دست گرفتند ؟ عوامل پديد آمدن چنين مديراني چيست ؟ ببينيد! شرايط انقلاب بود و جهاد را عمدتا كساني تأسيس و اداره كردند كه دانشجويان و فارغ التحصيلان نخبه و تحصيلكرده دانشگاه ها بودند و از سوي ديگر در اثر قرار داشتن در جو مبارزه عليه رژيم شاه و بعد قبول مسئوليت هاي مؤثر در روزهاي پس از پيروزي انقلاب و به ويژه شناخت عميق و صحيحي كه نسبت به پيام انقلاب و امام (ره) داشتند؛ دغدغه شان پيشرفت جامعه و نجات آن از وضعيت اسفبار خود بود و جامعه شان را هم خوب مي شناختند. همه اينها با هم تركيب شدند و شيوه هاي مديريتي متناسب با شرايط، جامعه و آرمان هاي بلند امام (ره) را پديد آوردند. به هر حال، روند انقلاب به گونه اي بود كه ضرورتا بايد انسان هاي مؤمن و كارآمد، اداره امور را به دست مي گرفتند. به عبارت بهتر، دغدغه آنها جامعه و مردم بود. حضرت امام(ره) هم اين نسل را باور داشتند و به آنها اعتماد مي كردند و لذا تخصص اين افراد در كنار ايمان و اعتقادشان،تركيب عجيبي را پديد مي آورد كه منجر به خلق شگفتي هاي مختلف چه در دوران انقلاب و چه در دوران جنگ شد. كار جهاد ماهيتا به گونه اي است كه با حرف و شعار نمي شود آن را پيش برد. تخصص و «كار بلدي» مي خواهد. فكر نمي كنيد همين فني بودن و تخصصي بودن موجب شده بود كه كسي كار بلد نباشد،نتواند به جهاد بيايد؟ اين هست، ولي همه ماجرا اين نيست، خيلي ها كار بلد نبودند و آمدن و در جهاد ياد گرفتند. مهم ترين نكته اين بود كه مثلا وقتي كه من به عنوان يك جوان بيست ساله تصميم گرفتم بروم و جهاد سراب را راه بيندازم، كسي مانع من نشد. باورم داشتند. به اين بر نمي گردد كه شما و امثال شما، خودتان هم خودتان را باور داشتيد؟ قطعا همين طور است. مي خواهم عرض كنم كه زمينه هاي خودباوري در ما ضعيف شده. اينكه علل و عوامل آن چيست، در تخصص من نيست و متوليان امور فرهنگي بايد بنشينند و در اين باره فكر كنند، ولي واقعيت اين است كه فارغ التحصيلان و دانشجوياني كه به جهاد پيوستند و بعد هم به جبهه هاي جنگ رفتند، ايمان داشتند كه مي توانند كار كنند و چندان هم در پي اين نبودند كه چه كاري. هر كاري كه به آنها ارجاع مي شد، حتي اگر در سطوح بالاي تحصيل هم بودند، بدون ترديد، بدون گلايه و بدون توقع تشكر و پاداش انجام مي دادند. به هر صورت اهداف آن نسل با نسل فعلي متفاوت بود.عرض كردم اينكه چرا چنين شد، كار جامعه شناسان و كارشناسان امور اجتماعي و تربيتي است، اما به هر حال ماهيت هدف و آرمان، شيوه ها و ابزار دستيابي به آن را تعيين مي كند. در آن دوران، ميدان وسيعي در برابر نسل جوان گشوده شد كه هر كسي كه مي خواست كار كند، امكان كار برايش بود. در حال حاضر هم كار روي زمين مانده، زياد داريم. با اين سرعتي كه دنيا تغيير مي كند، در هر لحظه هزاران كار جديد پديد مي آيد. اين هم درست است. شايد بشود گفت انگيزه براي انجام كار كم شده، يك جور رخوت، زياده طلبي و تنبلي نسل جوان ما را تهديد مي کند. البته ريشه يابي اينها و يافتن راهكار براي درمانشان به پژوهش هاي عميق و گسترده نياز دارد. هر چه بود آن روزها انسان احساس مي كرد وجود و حضورش ضرورت دارد و مي تواند گوشه بسيار كوچكي از يك حركت عظيم را به عهده بگيرد و يك جريان بزرگ را پيش ببرد و اين احساس، اميد و خودباوري را در انسان تقويت مي كند. دقت، نظم و احساس مسئوليتي كه در زندگي شهداي جهاد و نيز در اغلب افراد جهادي كه به هر حال دست پرورده آن سيستم مديريتي بوده اند، هنوز هم بارز است و ربط چنداني هم به تحصيلات آكاداميك اين افراد ندارد. شما به عنوان يكي از نخبگان جامعه كه در عين حال جهادي هم بوده ايد، علت فقدان اين عوامل در رده هاي مديريتي فعلي ما را چه مي دانيد؟ زياد به پاسخ اين سئوال فكر نكرده ام. همين قدر مي دانم كساني كه به جهاد ملحق مي شدند با همه وجود و عشق و علاقه شان مي رفتند. اگر تخصص داشتند كه هيچ، اگر نداشتند و مي دانستند آنهايي كه كار را بلدند با جان و دل به آنها خواهند آموخت. البته در سطوح مديريتي واقعا آدم هاي كار بلد و شاخصي بودند. هنوز هم در بسياري از جاها هستند كساني كه همان ويژگي ها را دارند، كارهاي اساسي را پيش مي بردند. متأسفانه شيوه هاي جهادي ضعيف شده، ولي باز هم وقتي به يك كار شگفت بر مي خوريم، مي بينيم عمق آن به جهاد و وريه جهادي بر مي گردد. نحوه آشنائيتان را با شهيد كشتگر بفرماييد. شهيد كشتگر را من بيشتر قبل از جبهه مي شناختم. ايشان در سال هاي اول جنگ در عمليات بيت المقدس شهيد شد و لذا خيلي درباره ايشان صحبتي نشده. ايشان بچه اروميه و ورودي سال 55 راه و ساختمان دانشگاه تبريز بود و ما هم همكلاسي بوديم. در هر حال آن زمان اروميه شهر مذهبي نبود و وضعيت ظاهري شهيد كشتگر هم شبيه امثال من كه از قم رفته بوديم، نبود، منتهي ما كمتر به اين مسئله فكر مي كنيم كه خيلي ها، ميانبر مي زنند مي رسند و ما نمي رسيم. ايشان هم مثل خيلي هاي ديگر همين كار را كرد. ايشان در گوشه اي، فارغ از دغدغه هاي ديگران تعالي پيدا كرد و به جبهه رفت و شهيد شد و همه ما را كه برايمان چنين سرعت و تحولي غير قابل باور بود، پشت سر گذاشت. ما كلا چهل نفر بوديم كه در اين رشته درس مي خوانديم. يك عده كه اساسا خط و جريان انقلاب را قبول نداشتند. عده اي هم كه منفعل و بي تفاوت بودند، يك عده هم كه قبول داشتند، ايشان را قبول نداشتند. هنگامي كه خبر شهادت ايشان آمد، واقعا همه يكه خوردند و متوجه شدند كه چقدر در شناخت افراد، به عواملي غير از عوامل تعيين كننده توجه كرده اند. در هر حال پس از شهادت ايشان، عده زيادي تحت تأثير قرار گرفتند و راه ايشان را ادامه دادند. يادم هست موقعي كه مي خواستيم به اروميه برويم كه در مراسم ختم ايشان شركت كنيم، همه همكلاسي ها كه بيش از 25 نفر بوديم با اتوبوس رفتيم و من مي ديدم كه همه به شكل عجيبي تحت تأثير قرار گرفته اند. دوستي داشتيم به نام دكتر توفيقي كه در مسيري كه مي رفتيم، يادداشتي را كه درباره ايشان نوشته بود، مي خواند كه مي خواهم بخشي از آن را عينا نقل كنم. متن جالب و صادقانه اي است : «شش سال پيش روزي كه پا به دانشگاه نهاد، كسي بود همچون ديگران. چه كسي مي دانست آنكه اينك در كنار ماست، فردا شهيدي خواهد شد كه عظمت روح و تعالي جانش، همه را تحت الشعاع خود قرار خواهد داد و چشم همه را خير خواهد كرد و چراغ راه يارانش خواهد شد. به راستي رمز اين كار چه بود؟ اين همه نور كه از او بر ما تافته است، از كجا بر دامن او پاشيد؟ اين زلال معنويتي كه از دل او بر كام تشنه ما مي ريزد، از كدام دريا برخاست، از كدام ابر بر او باريد ؟ داستان شهيد، داستان مهاجر است.» كسي تصور نمي كرد ايشان به چنين جايگاهي برسد ؟ در دانشگاه كه بوديم، تيپ او به تيپ ما نمي خورد و از خانواده مرفهي هم بود. بعد ناگهان متحول شد و به جبهه رفت و در آنجا فعاليت هاي درخشاني را انجام داد و آخرين مأموريت ايشان هم مربوط به جهاد استان خوزستان بود. وقتي كه فريدون شهيد شد، ما رفتيم به اروميه و در آنجا به يكي از دوستان مشتركمان، مهندس خيروري، برخورديم. مهندس خيروري خيلي با اين شهيد بزرگوار صميمي بود. ايشان يكي دو هفته قبل از شهيد شدن فريدون، او را ديده بود. به من گفت،«نمي داني چه چهره اي پيدا كرده بود. حالا هم من بايد بروم جبهه و آنجايي را كه او شهيد شده، ببينم.» من تا آن موقع در غرب خدمت مي كردم و جنوب نرفته بودم. همان موقع هم عمليات رمضان بود و ايشان هم به خاطر اثري كه فريدون روي او گذاشته بود، آمد و با هم به جبهه رفتيم. منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 21
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 507]