تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836456569
جهاد فارس و شهداي آن(4)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
جهاد فارس و شهداي آن(4) گفتگو با عبدالرحمن جزايري اشاره اي كرديد به ايجاد انسجام يكپارچگي نيروهاي رزمي حاضر در جبهه توسط جهاد. جهاد اين وظيفه را به چه شكل انجام مي داد؟ جهاد به دليل گستردگي خدماتش در جنگ، هر خلأ و كمبودي را پر مي كرد. لباس، غذا، جاده، مهمات و هر چيزي كه تصورش را بكنيد. بنابراين در واقع نيروهاي رزمي، جهاد را به عنوان نماينده واقعي مردم در منطقه مي ديدند و لمس مي كردند. مردم را مي ديدند كه چگونه خودشان سنگر ندارند، اما براي آنها سنگر مي سازند. خودشان حقوقي دريافت نمي كنند و تازه بسياري از هزينه هاي نيروهاي رزمي را كه خودشان قدرت پرداختنش را نداشتند، پرداخت مي كردند. از كجا؟ از هداياي مردمي، بنابراين طبيعي بود كه فرماندهان و نيروهاي رزمي عموما براي انسجام و يكپارچگي از نيروهاي جهاد حرف شنوي داشتند و اگر هم اختلافي داشتند، توسط جهاد حل مي شد و من خودم بارها و بارها شاهد اين مسئله بودم. نقش نيروهاي جهادي در انتقال فرهنگ جنگ به پشت جبهه چه بود؟ اين در واقع بزرگ ترين مأموريت بچه هاي جهاد در جنگ بود. در اينجا نقش بچه هاي جهاد، صفر شد، يعني نه تنها نتوانستند فرهنگ جهاد را به جامعه منتقل كنند، بلكه چيزهايي در جامعه ديدند كه مگو و مپرس.
از شهداي جهاد بگوييد. تفاوت قائل شدن بين آنها آزارم مي دهد، اما با ديد بشري خودم، چند نفر را انتخاب كرده ام و قسمتي از عملكرد آنها را مي گويم، شايد پيام كوچكي از اين شهدا به جامعه منتقل شود، با ذكر اين نكته كه حتي يك روز حضور اين بزرگان در جنگ، مايه عزت و آبروي همه ملت و همه خانواده ها، بخصوص خانواده هاي خودشان بود. اينها مجاهدين في سبيل اللهي بودند كه به ملت ايران آبرو و عزت دادند، چه كنيم كه از بيان ويژگي ها، عملكرد ها و آثار حضور آنها در جنگ، ناتوانيم؟ اول بايد از شهيد گرانقدر محمد جواد كريمي كه نمونه يك جهادگر به تمام معني حاضر در جنگ بود ياد كنيم. ايشان حدودا 22،23 سال سن داشت و از هر نظر نابغه بود و ايشان معلم ما بود. من افتخار مي كنم كه بسياري از درس ها را در جنگ، در حالي كه آن موقع 50 ساله بودم، از ايشان ياد گرفتم و نيز بسياري از جهادگران از ايشان درس هاي فراواني ياد گرفتند و من مي توانم ايشان را رسما بنيانگزار مهندسي رزمي در جنگ و بنيانگزار ايثار در جهاد حاضر معرفي كنم. ايشان در مرحله اول، خودش را برقكار معرفي كرد، بعد معلوم شد كه غير از برقكار اتومبيل هاي سبك، برقكار ماشين هاي سنگين هم هست. نابغه اي بود. در واقع براي ما يك كارخانه ماشين سازي بود، چه ماشين هاي سبك، چه ماشين هاي سنگين. هنگامي كه آبادان در محاصره بوديم، هيچ چيز نداشتيم. هيچ ماشين آلاتي نداشتيم، تنها سه تا ماشين سبك داشتيم. ايشان بود كه در شهر محاصره شده مي گشت لودر و بولدوزر، تانكر آب، دستگاه هاي سبك و دستگاه هاي سنگين سالم، مستعمل و خراب را جمع آوري مي كرد و به قرارگاه مي آورد، آنها را تعمير مي كرد و به كار مي گرفت، هيچ وقت فراموش نمي كنم كه در جزيره مينو براي يك لودر، 15 بار مأموريت گرفت و رفت، شايد بتواند اين لودر را روشن كند. اين لودر كاملا از كار افتاده بود. البته ايشان آن را روشن كرد و آورد. لودري بود كه قطعات يدكيش در ايران گير نمي آمد و او چه زحمت كشيد تا اين لودر را راه انداخت. يك بولدوزر تي. دي. 15 معادل دي.9 كاترپيلار روي يك دوبه بود. به ما خبر دادند و ما رفتيم آنجا و ديديم بولدوزر آماده شده كه برود در جزيره خاك كه جنگ شروع شده. اين بولدوزر، بيل نداشت به من گفت، «شما برو بيل آن را در داخل دوبه پيدا كن تا من ببينم با اين چه مي توانم بكنم.» من داشتم دنبال بيل مي گشتم كه ديدم ناله بولدوزر بلند شد. بولدوزر را روشن كرده بود ! تلي از لوله روي اسكله جلوي بولدوزر بود. تا من آمدم بگويم كه، «صبر كن تا من دوبه را درست ببندم.» ايشان بولدوزر را با دو تا ضربه از جا كند و روي زمين پياده اش كرد. خدا مي داند كه چه دلهره اي داشتم كه بولدوزر داخل دريا نيفتد، ولي ايشان با استادي تمام، آن را پياده كرد و برديم آن را به كار گرفتيم و بخصوص اين بولدوزر براي ايجاد جاده وحدت كه باعث شكست حصر آبادان شد، به كار گرفته شد. خاطره ديگر اينكه مدت ها بود كه ما در جبهه آبادان آب نداشتيم. ايشان 5 تانكر آب پيدا كرد. همه آنها آلوده به مواد شيميايي بودند. آنها را تميز كرد و داخل آنها آب ريخت و ما توانستيم تمام جبهه را به وسيله اين 5 تانكر 30000 ليتري، آب بدهيم. خواب نداشت. روزها در تعميرگاه، گرفتار تعمير و راه اندازي ماشين ها بود و بخصوص هنري كه داشت اين بود كه يكي دو نفر را كنار دست خودش نگه مي داشت و مي گفت، « خوب ياد بگيريد. اگر من شهيد شدم يا مُردم، شما جاي مرا پر كنيد.» يك معلم به تمام معنا بود: معلم جهاد. شب هنگام، اولين كسي كه برگه مأموريتش را به دست مي گرفت، ايشان بود. همه كارهاي جهاد، داوطلبانه بود.بمحض اينكه مي گفتيم، «چه كسي حاضر است؟» دست ايشان بالا مي رفت. سخت ترين مأموريت ها را مي پذيرفت. خاكريزي را مي زد، طوري مي زد كه براي دشمن غير قابل استفاده باشد و براي ما نهايت استفاده را داشته باشد. ابتكار خاكريز زدن به وسيله بولدوزر و لودر را ايشان به كل جبهه ها ارائه كرد. تا 15، 16 ماه، در واقع جهاد فارس بود كه مهم ترين واحد مهندسي رزمي را تشكيل داده بود و ديگران مي آمدند اين كار را از ما ياد مي گرفتند. ايشان بنيانگزار مهندسي رزمي بود. من ايشان را با عنوان مأموريت به مرخصي فرستادم، و گرنه نمي رفت. مي ديدم سه چهار ماه است كه به خانه نرفته، صدايش مي زدم و برگه مأموريت را جلوي او مي گذاشتم و مي گفتم، « حداقل 24 ساعت بايد بروي شيراز و به خانواده ات سر بزني.» محمد جواد كريمي دريايي بود از همت و غيرت و كار و جهاد كه من مي خواهم در ظرف چند دقيقه، بحري را در كوزه اي بگنجانم. دريايي بود از جهاد و كوشش و برنامه ريزي. هر قدر درباره ايشان صحبت كنم، به اندازه كاهي است در برابر كوهي. در عمليات مدن، ايشان مسئوليت و برنامه ريز و همه كاره جهاد بود. اين عمليات، نخستين عمليات ظفرمند سپاهيان اسلام بود كه تپه هاي ديده باني مدن را از دست دشمن خارج كرديم. من اين نكته را بارها گفته ام و باز هم تكرار مي كنم كه ايشان وقتي آخرين بيل را زد و خاكريز را وصل كرد به خاكريز ايران كه تازه زده بود و تپه ها را جزو خاك ايران كرد، از بولدوزر پياده شد و با من كه منتظرش بودم، درشتي كرد و گفت، «شما اسير كشتيد.» ديدم دارد گريه مي كند. گفتم، «ما اين همه پيروزي به دست آورديم و دشمن را خوار كرديم. تو چرا گريه مي كني؟» گفت، «من به حال شما ها گريه مي كنم، شما اسير كشتيد.» گفتم، «ما اسير نكشتيم.» ما در سنگر تيربار مواظب بچه ها بوديم. دشمن پاتك كرد و با صدها تانك و نفربر و زره پوش حمله كرد و عده اي هم در سايه اين تانك ها مي آمدند. ما مجبور بوديم به اين نفرات پياده تيراندازي كنيم. گفت،«نه ! دست يكي از اينها به عنوان اسير، بالا بود.» گفتم، «ما در تاريكي چيزي نمي ديديم.» كسي بود كه در آن لحظه، در اوج درگيري و نبرد، به فكر اسلام و ارزش هاي اسلامي بود و ذوق نمي زد كه پيروزي به دست آورده ايم و نگران اين بود كه به اسير تيراندازي كرده ايم. شهيد ديگري كه مي خواهم از او ياد كنم، عبدالمحمد (مسعود ) ملاح زاده است. ايشان قبل از انقلاب، دوره چريكي ديده بود و از اركان جهاد فارس در جنگ بود. ايشان به اتفاق محمد حسين نجابت، ناظمي جبهه را به ما ياد داد كه گروهي كه مي رود بايد يك ناظم همراهش باشد و واحد را براي زدن خاكريز، هدايت كند. ضمن اين كه بچه دريا بود. در مراحل اوليه، ما مجبور بوديم زخمي هايمان را از شمال بهمنشير با قايق به اين طرف بياوريم و در آن موقع، ايشان تنها قايقران ما بود، يك قايق جي، ميني داشت و مجروحان را از آن طريق وارد آبادان مي كرد و به بيمارستان مي رساند. شهيد محمد حسين نجابت كه از برنامه ريزان خاكريز زني بود ؛ با اينكه هم از نظر روحي و هم از نظر علمي و دانشگاهي بسيار باسواد بود، اما چنان مخلصانه در بين بچه ها حضور داشت كه اصلا كسي متوجه اين مسائل نمي شد و جزو اولين افرادي بود كه به مأموريت هاي شبانه مي رفت. خاكريزها را بسيار دقيق مي زد. بعد مي رسيم به شهيد عطاءالله مرادي، اين شهيد از نظر نزديك شدن به دشمن و خاكريز زدن، نابغه اي بود. بچه ها مي گفتند خاكريزي كه عطا مي زند، طوري است كه مي شود از پشت آن با سنگ توي سر عراقي ها زد. در فاصله صد متري، صد و پنجاه متري دشمن، خاكريز را مي زد. او و بقيه بچه ها در ميدان تير آبادان چنان خاكريزي زدند كه دشمن مجبور شد به خاطر نزديك بودن خاكريز ما به نيروهايش بيست كيلومتر عقب نشيني كند. شهيد عزيز ديگري كه دوست دارم درباره اش صحبت كنم، رضا رحيمي خرسند است. معلمي بود كه از تهران آمده و به ما ملحق شده بود. ايشان در عمليات بيت المقدس ابتكار بسيار عجيبي به خرج داد و آن اينكه در تمام جبهه اي كه بايستي از آنجا حمله كنيم، با داربست فلزي، دكل هاي ديده باني ايجاد كرد. در نتيجه ما قبل از عمليات،همه منطقه را با اين دكل هاي ديده باني، شناسايي كرديم. قبل از عمليات بيت المقدس به من خبر دادند كه ايشان مدتي طولاني است كه به مرخصي نرفته است. صدايش زدم و گفتم، «رضا! بيا برو مرخصي و ضمنا يك مأموريت هم انجام بده.» گفت،«مأموريت چيست؟» يك ليست به دستش دادم و گفتم، «اين قطعات يدكي است. مي روي جهاد تهران و اين ليست را ارائه مي كني تا اين قطعات را به تو بدهند. نمي دانم چه مي كني، ولي به هر نحوي كه شده، اين قطعات يدكي را از آنها بگير.» ايشان رفت و با آن قطعات يدكي برگشت و بعد در عمليات بيت المقدس شهيد شد. وقتي رفتيم با خانواده اش ملاقات كنيم، متوجه شديم كه جهاد تهران در تحويل قطعات دست دست كرده و او هم رفته ماشينش را كه تنها سرمايه اش بوده، فروخته، قطعات را خريده و آورده تحويل ما داده. واقعا نمي دانم درباره اين بچه ها چه بايد بگويم؟ علي اينانلو، بچه كرج بود كه هفت بار زخمي شد و حتي يك بار از بيمارستان به خانه نرفت. يكراست مي آمد به واحد. به هنگام شهادت، هنوز در كمرش تركش داشت. موقعي كه مي خواست سرش را برگرداند. ناچار بود همه بدنش را بچرخاند. يكي از فرماندهان بزرگ ما بود. يك گروهان مهندسي را فرماندهي مي كرد. مي رسيم به احمد پور ميداني. ايشان متولد کربلا بود. در حدود 22،23 سال داشت با وزني معادل حداكثر 45 كيلو. به عنوان صافكار، از قم، وارد واحد ما شد. خيلي زود جزو واحد خاكريز زن شد، خط مقدم رفت، عملياتي شد و بعد فرماندهي را به عهده گرفت. در يك عمليات، او را به عنوان فرمانده ايذايي، همراه با يك تيپ ارتش فرستادم. در مرحله اول فرمانده تيپ گفت «اگر ميشود اين فرمانده را عوض كن.» گفتم، «فلفل نبين چه ريزه، بشكن ببين چه تيزه.» و رفتند. آن تيپ ايذايي بود و بايد در دهان دشمن وارد مي شد تا واحدهاي ما از محورهاي ديگر وارد عمل شوند. صبح قبل از اينكه واحد ما به قرارگاه برود، فرمانده تيپ آمد و گفت، «خواهش مي كنم حرف هاي ديشب مرا به احمد نگوييد.» پرسيدم، «چرا؟» گفت، «تيپ ما بايد ديشب كاملا از بين مي رفت، ولي هنرنمايي او، برنامه ريزي او و اينكه يك ساعت و نيم توانست در اطراف تيپي كه وارد دهان دشمن شده بود، خاكريز بزند و اجازه ندهد كه اين تيپ از بين برود، احمدپور ميداني بود.» يك نفر باعث نجات يك تيپ مي شد. اصولا بچه هاي جهاد،براي رزمنده ها فرشته نجات بودند. ياد كوچكي هم از محمد جواد جزايري، فرزند خودم بكنم كه ايشان كلاس چهارم در بيرستان بود و عمه اش به او گفته بود، «به اندازه كافي به جبهه رفتي، بمان امتحانت را بده. بعد برو.» او گفته بود، «امام گفته اند جوان ها بروند مسئله جنگ را حل كنند. شما مي گوييد برو مسئله رياضي را حل كن؟» از كساني بود كه اولين ابتكار را در مورد پيشاني بند در جبهه ها به كار برد و من در واقع اولين بار، پيشاني بند را روي پيشاني او ديدم. ديدم كه دارد پيشاني بندها را براي رفقايش هم درست مي كند. به او اعتراض كردم كه، «داري چه مي كني ؟ وقت تلف مي كني ؟» گفت، «نه ! شما نمي دانيد ما داريم چه كار مي كنيم. ما مي خواهيم با اجسادمان هم با دشمن بجنگيم.» پرسيدم،«يعني چه؟» گفت، «وقتي كه ما به آنها حمله مي كنيم و ما را مي كشند، وقتي بيايند و ببينيد كه روي پيشاني ما نوشته شده لااله الا الله، تا آخر عمر فراموش نخواهند كرد كه يك مجاهد في سبيل الله را كشته اند.» و سرانجام مي رسيم به شهيد خليل پرويزي: استاد استادان جنگ. استاد مهندسان جنگ. بيشترين حضور را در خط مقدم و در عمليات ها داشت. حضوري استادانه، حضوري مؤثر. ايشان تنها استاد ما بود كه به بچه ها ياد مي داد كه با هر شليكي كه دشمن مي كند، شما نبايد از بولدوزر و لودر پايين بياييد. به آنها ياد مي دادند كه كدام شليك به طرفشان مي آيد، كدام نمي آيد، در نتيجه واحد ما، واحدي بود كه زير گلوله باران شديد دشمن مشغول كار بود، زيرا بچه ها ي واحد ما با آموزش هاي شهيد خليل پرويزي ياد گرفته بودند كه نبايد با هر صداي شليكي از لودر و بولدوزر خود پياده شوند. شهيد خليل پرويزي وقتي كه شهيد شد، من گفتم، «نگوييد حاج خليل شهيد شده. بگوييد يك لشكر مهندسي شهيد شده.» و براي اين حرفم دليل داشتم. در عمليات فتح المبين، ما با 18 نفر وارد شديم و رفتيم با فرماندهان ارتش و سپاه جلسه گذاشتيم و گفتند كه، «اين قسمت از جبهه براي ساخته شدن، تحويل شماست.» من و شهيد خليل پرويزي پياده براي شناسايي جبهه رفتيم و ديديم تا آن لحظه هيچ كاري براي جبهه انجام نشده. در آينده نزديكي هم قرار بود عمليات انجام بشود. بچه ها خودشان پشت تپه ها، سنگرهاي ضعيفي براي خودشان ايجاد كرده بودند و دشمن هم فقط به خاطر موانع طبيعي، جلو نمي آمد و سنگر يا خاكريزي مانع او نبود. بعد از بازديد ما از جبهه، فرماندهان گفتند كه، «اين جبهه را فقط پدافندي مي خواهيم، يعني در اينجا مي خواهيم فقط دفاع كنيم و حمله ما از جاي ديگر است.» از ما خواستند به آنها اعلام كنيم كه چه مدت طول مي كشد تا اين جبهه را بسازيم. جاده ها داشت، قرارگاه هاي توپخانه، قرارگاه تانك ها و خاكريز خط مقدم و... شب با بچه ها جلسه گذاشتيم و آنها اعلام كردند كه اين كار را 20 روزه تمام مي كنيم و فرمانده شان هم خليل پرويزي بود. من به جلسه فرماندهان رفتم و اعلام كردم كه، «جبهه ظرف 20 روز ساخته مي شود.» يكي از فرماندهان با كمال ناباوري گفت، «شما بايد حداقل دو لشكر مهندسي رزمي همراه داشته باشي تا بتواني چنين حرفي را بزني.» گفتم، «وقتي ما حرفي را مي زنيم، حرفمان حساب شده است و ما انشاءالله در ظرف اين مدت، اين جبهه را مي سازيم.» گفتند، «چند نفر همراهت هستند؟» گفتم، «كاري به نفرات ما نداشته باشيد. شما جبهه را ساخته شده تحويل بگيريد.« به هر حال آنها باور نكردند و ما جدا شديم. يكي از مشخصات نيروهاي جهادي ما اين بود كه تا شش كار را ياد نمي گرفتند، اجازه ورود به خط مقدم و عمليات را نداشتند. اين شش كار عبارت بودند از : رانندگي لودر، بولدوزر، بيل مكانيكي، ناظمي خط مقدم، اسكورت و گروه نجات بودن. اين كارها را بايد بلد مي شدند تا بتوانند وارد شوند، در نتيجه، ما با حداقل نيرو و با حداكثر مهارت، وارد خط مقدم شديم و اين چيزي بود كه آنها متوجه نشدند. حتي كسي را فرستادند كه ببينند ما واقعا چند نفريم، چون تعدادمان كم بود و آشپزخانه نداشتيم. رفته بودند آمار ما را از آشپزخانه خودشان گرفته بودند كه براي جلسه بعدي حرفي براي گفتن داشته باشند كه، «شما چطور مي خواهيد با 18 نفر كار دو لشگر مهندسي رزمي را انجام بدهيد؟» بعد از 18 روز، من رفتم ستاد و اعلام كردم كه، «جبهه آماده شده منتهي شما گفته بوديد پدافندي، ما آفندي ساختيم.» پرسيدند، «يعني چه؟» گفتم، «يعني شما مي توانيد از جبهه ما حمله كنيد، چون نه تنها پدافندي كه آفندي هم هست.» يعني در واقع دو برابر كار لازم براي جبهه پدافندي را در ظرف 18 روز انجام داده بوديم. اينها با تعجب گفتند، «بايد ببينيم.» گفتم، «بفرماييد ببينيد.» وقتي جبهه را ديدند، نمي خواستند باور كنند. با خاكريزهاي دو جداره، جاده هاي حفاظت شده آنتي، قرارگاه هايي كه در خط مقدم براي توپخانه ساخته شده كه به محض اينكه بچه ها حمله كنند و جلو بروند، بلافاصله توپخانه از عقب بيايد و جلو و در جلو مستقر شود. سكوهاي تانك، سكوهاي تفنگ 106، و همه چيز ساخته شده بودند و اين از افتخارات ماست و از افتخارات شهيد خليل پرويزي است كه جبهه اي را كه فرماندهان گفته بودند پدافندي ساخته شود، آفندي ساخت، چون در نيمه هاي شب، مشخص شد كه حمله از جبهه اي كه مد نظرشان بود ممكن نيست و بناچار از همين جبهه كه براي حمله آماده شده بود، استفاده كردند. حمله شد و با لطف خدا موفق شديم. از اين شهدا صحبت كردن در حد ما نيست. آن هم در حد چند دقيقه. مثلا در عمليات بيت المقدس، ما به وسيله اين عزيزان، ده هزار مأموريت گروهي و انفرادي انجام داديم. آيا مي شود همه اينها را در ظرف چند دقيقه گفت؟ بنابراين عذر گناه به پيشگاه شهيدان مي آوريم كه شما كرديد آنچه را كه بايد مي كرديد. آن همت ها، آن ايثارها، آن جهادي هاي في سبيل الله، شما كرديد آنچه كه كرديد و ما در مقابل شما شرمنده ايم و اگر روز قيامت از ما بپرسند كه پيام ما را چگونه به پشت جبهه منتقل كرديد، فقط مي توانيم سرمان را به زير بيفكنيم و خجالت بكشيم. والسلام! منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 21
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 571]
صفحات پیشنهادی
-
دین و اندیشه
پربازدیدترینها