واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فعاليتهای شهيد هاشمي در كميته و جنگ گفتگو با محمد رضا رستمي درآمد دوران فعاليت شهيد هاشمي در كميته از دروه هايي است كه درباره آن كمتر سخن گفته شده است. در اين گفتگو در اين باره به تفصيل صحبت شده و اين برهه از زندگي شهيد مورد بررسي قرار گرفته است. آشنايي شما با شهيد هاشمي از كجا آغاز شد؟ با سلام و درود به امام شهدا و تمام شهدا. خدمتتان عرض كنم كه تقريباً تظاهرات مردم به نقطه پايان خودش نزديك مي شد و چند روزي نمانده بود كه امام از پاريس تشريف بياورند كه در حوزه شاپور سابق با مرحوم شهيد مجتبي هاشمي آشنا شدم. ايشان انصافاًً به صورت فعال كار مي كرد و دوستاني كه با دو طرف آشنا بودند و من با آنها صحبت مي كردم، اذعان مي کردند كه شهيد مجتبي هاشمي در سال 42 كه آغاز نهضت اسلامي بود، انسان فعالي بود. در اين اواخر كه انقلاب در حال به ثمر نشستن بود، شهيد هاشمي تمام كار وكسب را رها كرده بود و تمام وقت در اختيار انقلاب بود. انقلاب اسلامي با كمك مردم و راهنمايي رهبر انقلاب اسلامي به ثمر رسيد و در روز 23 بهمن، حكم كميته هاي انقلاب اسلامي براي حضرت آيت الله مهدوي كني صادر و از اواخر بهمن ماه كميته منطقه 9 تهران كه به اقرار تمام دوستاني كه الان هم هستند، بزرگترين منطقه بود، تشكيل شد. اين كميته به همت مرحوم آيت الله خسرو شاهي مركب از 16 ستاد بزرگ بود و مسئوليت عملياتي آن به عهده بنده واگذار شد. با توجه به رشادت و شجاعت شهيد هاشمي ايشان را به سمت معاونت خود انتخاب كردم، تا در زمانهايي كه حضور نداشتم، ايشان به عنوان معاون بنده در منطقه انجام وظيفه كند. همين جا جا دارد كه نام ببرم از افرادي چون شهيد هرندي كه مسئول كميته شهيد هرندي و جزو شوراي سرپرستي مركزي منطقه 9 بود. مرحوم حاج اسدالله تجريشي كه قبل از انقلاب محكوم به حبس ابد شده بود و وقتي انقلاب پيروز شد، جزو كميته منطقه ما بود. يا حجت الاسلام و المسلمين خوانساري كه نماينده مجلس و عضو اين شورا بود و كارهاي بازرسي را انجام مي داد. منطقه 9 بسيار وسيع بود و بيش از 600 نفر پاسدار داشت كه به صورت افتخاري كار مي کردند. شهيد مجتبي هاشمي انصافاً در روزهايي كه ضد انقلاب و ساواكي ها تعداد بسياري زيادي ازمردم را مي كشتند و هر روز ترورهاي جديدي صورت گرفت، بسيار فراتر از منطقه عمل مي كرد و واقعاً زندگي خود را فراموش كرده بود. او همچنان در خدمت انقلاب بود تا جنگ شروع شد. تا شهريور 59 كه جنگ آغاز شد، هنوز ترورها شروع نشده بودند، بنابراين نوع عملياتها متفاوت بود. درباره اين عملياتها توضيح بدهيد. اشاره خوبي داشتيد. در آن موقع درگيريهاي ما در زمينه خانه هاي تيمي بود. در اواخر 59 و شروع 60 كه آغاز جنگ مسلحانه بود، بيشتر فعاليتها روي اراذل و اوباش و وامانده هاي رژيم كه گاهي اوقات مي خواستند خودي نشان بدهند، متمركز بود. شهيد مجتبي با فعاليت شبانه روزي اينها را دستگير مي كرد و مي آورد. قبل از پيروزي انقلاب از ديوارنويسي ها و شعار دادن ها چيزي به خاطر داريد؟ خير. چيزي به ياد ندارم. ولي هر موقع دسته اي راه مي افتاد، سيد مجتبي يا گرداننده اصلي و يا جزو نفرات اصلي بود كه دسته را به طرف جايي كه از قبل مشخص شده بود، راه مي انداخت. گاهي بعضي از بچه ها مي ترسيدند و مي گفتند:« آقا! فردا حكومت نظامي است». ولي شهيد مجتبي اصلاً در اين وادي ها نبود. عده اي شهيد را به عنوان معاون عملياتي كميته منطقه 9 مي شناختند و عده اي هم به عنوان معاون شما. آيا اصلاً حكمي وجود داشت؟ ببينيد! وقتي امام دستور تشكيل كميته ها را دادند، آيت الله مهدوي كني به هركدام از روحانيون برجسته مناطق حكمي را دادند و آقاي خسروشاهي را هم با حكمي به عنوان مسئول تشكيل كميته منطقه 9 منصوب كردند. ايشان نيز افرادي را كه مي شناختند به عنوان معاونين خود انتخاب كردند. به من هم حكم معاونت عمليات را دادند. بنده هم از بين بچه ها افرادي مانند سردار غنچه ها و آقا مرتضي نجفي و... انتخاب كردم. نگاه كه مي كردم از بين بچه ها كسي را پا ركابتر و آماده تراز شهيد هاشمي نديدم و او را به عنوان معاون خودم انتخاب كردم تا كارهاي انتظامي را انجام بدهد. آيا شهيد هاشمي در كميته برخورد خشن و تندي داشت يا رئوف بود؟ بطور كلي برخورد ايشان چگونه بود؟ خود بنده بطور كلي معتقدم كه با خشونت نمي شود كارها را پيش برد. سيد عميقا گرايشي به خشونت نداشت. فقط معتقد بود بايد انسان وظيفه شرعي اش را انجام بدهد. من مي گفتم وقتي به كسي مشكوك مي شويم، اگر خلافش آشكار است كه دستگيرش مي كنيم، ولي اگر آشكار نباشد، بايد او را تحويل دادستان داد تا هر تصميم را كه از لحاظ شرعي شايسته باشد بگيرد و ما هيچ حقي نداريم كه حتي تلنگري به كسي بزنيم. من در ابتدا فكر مي كردم كه اين كار براي سيد سخت باشد، ولي واقعاً احترام خاصي براي انسان قائل بود و به حرف گوش مي كرد. يعني هيچ برخورد خشني نداشتند؟ همين طور است. من معمولاً ساعت 10 شب خسته مي شدم و به خانه مي رفتم و ايشان به من مي گفت: «حاج آقا! خيالتان راحت باشد. من هستم» ستاد مركزي ما پارك شهر بود. ولي سيد به ستادهاي ديگر هم سركشي مي كرد و روز بعد گزارش كاملي را ارائه مي داد.
بعد از شروع جنگ چه شد؟ برنامه كاركميته ادامه داشت. ولي من احساس مي كردم که اين کارها سيد مجتبي را اقناع نمي کند . يک حالت ماجراجويانه داشت. دوست داشت در كارهاي نو و ابتكاري حضور داشته باشد. او آمد و به ما گفت براي جبهه اعلام کرده اند و يک عده از بچه ها از ستادهاي مختلف اعلام آمادگي كرده اند و مي خواهند بروند. من هم مي خواهم بروم و به اين ترتيب اعزام شد. آن روزها شهيد چمران ستاد جنگهاي نامنظم را شكل داده بود و كار مي كرد. سيد مجتبي هاشمي با آن هيكل و ابهت خاصي كه داشت، مسئول يك قسمت از فداييان اسلام شد. بيشتر حوزه اينها آبادان بود. سردار قاسمي مي گفت: «دلداري هاي شهيد مجتبي بود كه بچه ها با آن وضعيت اسفناك ما طاقت آوردند. ما مهمات و نيروهاي كمي داشتيم. اسف بارتر آنكه ارتش تابع بني صدر بود و چيزي به ما نمي داد و هرشب تعدادي از بچه ها يا شهيد مي شدند يا زخمي. شهيد هاشمي بود كه يك مقدار به بچه ها دلگرمي مي داد». شما ديگر ارتباطي با ايشان نداشتيد؟ من تنها يك بار ايشان را در منطقه ديدم. فعاليت منافقين شدت يافته بود و آقاي خسروشاهي هم تنها بود و پاسدار را مي بايست يك نفر سازماندهي مي كرد، امور اداري را انجام مي داد. گاهي اوقات مي شد كه بچه ها عملياتهايي را انجام مي دادند، ولي حاضر نبودند 6 خط گزارش بنويسند. كم كم بچه ها را تشويق كرديم كه اين امور را رعايت كنند. به هر حال به هر علتي كه بود شهيد هاشمي نتوانست پيش ما بماند. شما در سفري پيش ايشان رفتيد. آيا خاطره خاصي از آن سفر در ذهن داريد؟ خير. من رفتم و برگشتم. ولي درآنجا صحنه بدي ديدم. حدود 48 ساعت مانده بود، به سقوط خرمشهر و شهرکاملاً خلوت شده بود. سگهاي ولگرد همه جا بودند و بچه ها سنگر به سنگر در كوچه ها با وسايل ابتدايي مبارزه مي کردند. شهيد هاشمي به ماموريت رفته بود و من نتوانستم ايشان را ببينم. بالاخره وقتي آقا سيد برگشت، من در وزارت كشور بودم و دبير مواد مخدر بودم. با او ديداري داشتم و گفتم:« شما به اندازه كافي، قبل و بعد از انقلاب دينتان را ادا كرده ايد، جبهه رفته و زخمي شده ايد». خدا شاهد است كه آقا مجتبي جزو معدود پاسداراني بود كه يك ريال از كميته نگرفت. در آن زمان به مجردين بين 1000 تا 1500 و به متاهلين 2000 تومان مي داديم. به ياد ندارم مسئول امور مالي ما ستوان متديني بود كه مي گفت: «اين جزو افرادي است كه حقوق نمي گيرد و يا مي گويد بدهيد به فلان كس». گاهي اوقات مي گفتيم:« آقا مجتبي اين لباسها و اين پوتينها را ديگر در بياور. در جواب ما مي گفت:« به جدم قسم، تا زماني كه صدام هست و تكليف جبهه مشخص نشده با همين لباس فروشندگي مي كنم». زماني كه از جبهه برگشت، كميته ساماندهي بهتري پيدا كرده بود؛ يك عده بازنشسته شده و يک عده هم رفته بودند و صحبت از ادغام كميته و ژاندارمري بود. آقا مجتبي هم جزو تيپ هايي بود كه دوست داشت منطقه اي را به دستش بسپاري و كارهاي عملياتي را انجام بدهد و زياد از كارهاي روزمره و اجرايي خوشش نمي آمد. از شهادت ايشان چه خاطره اي داريد؟ آقا مجتبي توسط منافقين كوردل شهيد شد. از او پنج فرزند به جا ماند و تمام بار اين بچه ها به دوش همسرش گذاشته شد كه شيرزني بود و اين بچه ها را بزرگ كرد. آتنا، فرزند كوچك آقا مجتبي دو سه ماه بود كه پدرش شهيد شد. شايد هم اصلاً به دنيا نيامده بود. خاطرم هست كه تشييع جنازه مفصلي براي ايشان ترتيب دادند. آقاي فرجي كه درآن زمان استاندار بود، مي گفت من رشادتها و فداكاريهاي نفرات شما را بارها به چشم ديدم. يكبار از سيماي شاهد تلفني با من مصاحبه كردند. در آنجا من اين گله را مطرح كردم كه چقدر خوب مي شود كه ما تنها به عكس شهيد هاشمي در خيابان خيام بسنده نكنيم و برويم و از خانواده اش سراغ بگيريم كه امروز در چه وضعيتي هستند و آيا به چيزي احتياج دارند يا نه. شما چند دهه مسئوليتهاي امنيتي و وزارت كشور را به عهده داشته ايد. سابقه ترور دركشور ما به سالهاي 60 و 61 بر مي گردد و از سال 61 به بعد اين ترورها كم شدند. ترور شهيد هاشمي در سال 64 به نظر عجيب مي رسد. دليل آن را چه مي دانيد؟ عده اي از منافقين از سيد كينه به دل داشتند. عده اي از اراذل و اوباش از سيد مجتبي هاشمي دل خوني داشتند. او در جبهه هم فرد نمونه اي بود. شهيد صياد شيرازي را هم 12سال بعد ترور مي كنند. چون هنوز كينه عمليات مرصاد در دلشان بود. البته من بعدها نتوانستم قضيه شهادت ايشان را دنبال كنم، ولي از بچه هاي اطلاعات كه سؤال مي كردم، دو نفر ضارب ايشان پيدا نشدند. اگر نكته خاصي در ذهن داريد بيان كنيد؟ ايشان تقريباً با يك سري دلخورهايي از افرادي كه در استانها و سازمانها مسوليت داشتند، مسائلي پيش آمده بود. مثلاًً ايشان زياد مايل نبود كه اين 100 اسلحه حتماً بازگردانده شود و يا فلان كار اين طور انجام شود. دوست داشت به يك دريايي متصل بشود و همين طور برود. در پايان اشاره مي كنم كه انقلاب حاصل خون اين شهداست. شهدايي كه نماز شبشان ترك نمي شد و با اخلاص به سوي شهادت رفتند. بنده هم بعد از 37 سال كه بازنشسته شدم، تعاوني اي را تشكيل دادم. اين ميز و پست و مقامها همگي منتقل مي شوند و موقتي هستند. خدا را شكر مي كنم كه توانستم اين كارها را انجام بدهم. منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 43
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 466]