واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ذوب در امام راحل(3) جستارهائي در منش سياسي شهيد عارف الحسيني در گفت و گو با حجت الاسلام سيد جواد نقوي سلفي گري از مشكلات ديرين پاكستان بوده و هست ، چه در مقطعي كه ايشان زنده بودند ، چه حالا و حتي آنها در قضيه شهادت سيد هم متهم هستند و در اوايل شهادت ايشان ، انگشت اشاره بعضا به طرف آنها بود. رويكرد سيد نسبت به پديده وهابي گري در پاكستان چه بود و در برابر آنها چه شيوه اي را به كار مي برد؟ ايشان اتفاقا از منطقه اي است كه الان نقطه مركزي درگيري ها و فرقه گري هاست و شيعه و سني خيلي سخت در آنجا درگير هستند و اصلا نمي توانند يكديگر را تحمل كنند و مشكل بشود در آنجا آدم معتدلي پيدا كنيد. تعصب در آنجا خيلي زياد است ، ولي سيد با آگاهي اي كه پيدا كرده بود ، خصوصا بعد از آشنائي با تفكر امام ، اهتمام زيادي به وحدت مسليمن داشت و در عين حال متوجه خطري بود كه از طرف حكومت سعودي و سلفي ها و وهابي ها شروع شده بود و يكي از توطئه هاي اصلي دشمن را هم همين مي دانست و در سخنراني هايش هست كه دشمن مي خواهد اتحاد و وحدت مسلمين را از بين ببرد و يكي از شيوه هاي او ايجاد فرقه هاي استعماري و استكباري است. ايشان معتقد بود كه وهابيت مثل بهائيت و ميرزائيت در پاكستان ، يكي از اين توطئه هاست اين خطر را دائما گوشزد مي كرد ، منتهي چون تعداد اينها در پاكستان زياد است ، مستقيم حرفش را نمي زد و در منبر موضع علني نمي گرفت ، ولي در محافل خصوصي در اين باره توضيح مي داد و دائما اعلام خطر مي كرد كه مراقب اين مشكل باشيد و خطر در كمين شما هم هست و من فكر مي كنم به خاطرهمين تفكري كه داشت بر سر راه آنها مانع ايجاد مي كرد، ايشان را در نظر داشتند. ايشان با علماي ديوبندي مي نشست و نزديك بود و آنها هم فكر ايشان را خوانده بودند و به جريان هائي كه پشت سر اينها بودند منتقل مي كردند. ممكن است آنها مباشرتا در ترور سيد دخيل نبوده باشند ، اما در جريان امر بوده اند. آخرين خاطره اي كه از سيد داريد ، كي بود و درباره چه نكاتي با ايشان صحبت كرديد؟ آخرين ملاقات بنده با ايشان سه چهار روز قبل از شهادتشان بود ، ولي تقريبا يكي دو هفته قبل از آن در اجلاسيه شوراي مركزي نهضت ، از قم به عنوان طلبه مبلغ رفته بودم. من جزو اجلاس نبودم و در اتاقي نشسته بودم كه قبل از اجلاس ، ايشان آمد و مرا در آغوش گرفت و گفت تو هم در اجلاس بنشين كه من هم به توصيه ايشان نشستم و بعد هم گفتند كه بعد از جلسه بيا كه با شما كار دارم. من رفتم و ايشان گفت كه خيلي خوشحال شدم كه آمدي و من با تو كار دارم و خيلي نياز بود كه بيائي. تابستان بود و در منطقه سردسير ييلاقي اردوي دانشجوئي بود. ايشان گفت به آنجا برو و كلاس بگذار و در ضمن بچه هاي مدرسه ما را هم ببر كه اين كار ، هم براي شما خوب است هم براي آنها. قبول كردم و گفتم هر چه شما بفرمائيد قبول مي كنم. ايشان گفت شما برو ، من هم چند روز ديگر مي آيم. دو يا سه هفته آنجا بودم و بعد ايشان تشريف آورد. دو سه روزي با هم بوديم و بعد اردو تمام شد و به پيشاور برگشتيم و ايشان به من گفت كه به مياولي برو كه حدود 200،300 نفر دانشجو جمع شده بودند و ايشان گفتند به آنجابرو و كلاس درس را برگزار كن. خودشان بنا بود بروند لاهور. بنده به طرف مياولي رفتم و شب را در راولپندي ماندم و روز دوم به طرف مياولي راه افتادم. در راه مياولي نزديك سر گودها ، در اتوبوس تنها بودم و با وجود اينكه ايشان گفته بودند بايد بروي ، ولي يكمرتبه به دلم افتاد كه من نبايد به مياولي بروم و گفته بودند كه خودم هم از لاهور به آنجا مي آيم. در سرگودها اين حس به من دست داد كه نبايد بروم و خيلي با خودم كلنجار رفتم. هيچ دلم نمي خواست به اين سفر ادامه بدهم و با اينكه بليط را تا مياولي داشتم ، اما در سرگودها پياده شدم و مدتي حيران ايستادم و نمي دانستم چه بايد بكنم. هيچ به ذهنم نمي رسيد كه بايد چه بكنم. دوباره سوار اتوبوس شدم و برگشتم به راولپندي. از سر گوده به روالپندي مي آمدم ، در راه شهر كوچكي هست به نام دينه كه اتوبوس در آنجا ايستاد. در همان ايستگاه اتوبوس ، جواني از دور نگاهش به من افتاد كه در داخل اتوبوس بودم. پرده را زده بودم كنار و بيرون را تماشا مي كردم. اين جوان تا مرا ديد شروع كرد به فرياد زدن و گريه کردن. من تعجب كردم كه چه شده. ايشان آمد و در اتوبوس را محكم باز كرد و فرياد زد. گلويش گرفته بود و نمي توانست حرف بزند. شايد ساعت 11 يا 11/5 بود. خيلي مشكل او را به حرف آوردم كه چه شده ؟ مسافرين هم حيران مانده بودند كه چه شده ؟ گفت :آقا !آقا! آقا! پرسيدم چه شده ؟ گفت: آقا را كشتند. اين حرف را كه شنيدم تا چند لحظه اصلا نفهميدم چه شده و كجا هستم؟ پرسيدم از چه كسي شنيدي؟ گفت: تلويزيون گفته. من با همان اتوبوس به راولپندي و بعد به پيشاور رفتم و وقتي رسيدم كه چند ساعتي از شهادت ايشان گذشته بود. بعدها از هويت قاتلين سيد چه فهمديد؟ واقعيت قصه چه بود؟ واقعيت قصه كاملا رو شد و چيزي مخفي نماند. اين تنها ماجرائي بود كه در اين سطح اتفاق افتاد و همه آن هم رو شد و كسي هم مسئوليتش را نمي تواند به عهده بگيرد كه من اين كار را كردم. نه پليسي نه بازجوئي ، هيچ كس نمي تواند ادعا كند كه من اين كار را كردم. من نظرم اين است كه خود خون ايشان اين كار را كرد و مطلب دراماتيكي اتفاق افتاد و همه چيز رو شد. همه دست به دست هم داده بودند. اينكه ضياءالحق شخصا در اين كار دخالت داشته ، معلوم نشد ، ولي افراد نزديكش ، افرادي كه در دفترش بودند، سرويس هاي امنيتي پاكستان و سفارت عراق نقش عمده را داشتند. در واقع اين نوع انتقام گيري صدام بوده. همين طور است. اينجا كم منعكس مي شد ، ولي ما مدتي در پاكستان بوديم و مسائل را زير نظر داشتيم. در زمان جنگ شديدترين عكس العمل ها عليه صدام در پاكستان اتفاق مي افتاد. ما خودمان چندين بار رفتيم به سفارت عراق تظاهرات و آنجا را سنگباران كرديم و دستگير شديم و پليس ، ما را كتك زد. به ما گفتند صدام به ايران حمله كرده ، به شما چه ربطي دارد؟ ما مي گفتيم اين حمله به ما بوده. ما در پاكستان براي 6 ماه مدرسه را تعطيل كرديم و در اين مدت فقط بولتن خبري را پخش مي كرديم. خود بنده مسئوليت ارسال بولتن را به همه شهرها داشتم. آنها را از اسلام آباد مي گرفتم و به ايستگاه اتوبوس مي رفتم و به هر راننده اي 50 روپيه مي دادم كه اين را به دست فلاني برسان. گاهي هم كتك مي خوردم ، چون خود آن راننده ها هم عكس العمل نشان مي دادند. خلاصه شديدترين عكس العمل ها نسبت به جنگ ايران و عراق در پاكستان بود. صدام ، مي دانست كه همه اينها زير سر سيد عارف است. ايشان هم در سخنراني هايش دائما عليه صدام صحبت مي كرد و اگر مقررات حكومتي اجازه مي داد ، ايشان حتي مي توانست از شيعيان پاكستان ، لشكري را بسيج و به جبهه هاي ايران اعزام كند كه عليه صدام بجنگند. خودش هم به جبهه رفته بود. بعد از دو دهه از شهادت شهيد عارف الحسيني ، آثار رهبري وي تا چه حد در پاكستان باقي است و آيا آنچه را كه مي خواست در بلند مدت محقق شود ، اكنون شده يا به دليل مشكلات همچنان معطل مانده است؟ موقعيت ايشان در پاكستان مثل شهادت شهيد بهشتي در ايران بود. حضرت امام گفتند كه من بيشتر از شهادتش ، از مظلوميتش آزار ديدم. شهيد بهشتي بعد از شهادتش كشف شد كه چه كسي بوده. قبل از شهادت ، خواص ايشان را مي شناختند ، ولي عوام نمي شناختند و بعد از شهادت بود كه معلوم شد چه سرمايه بزرگي بوده. عين همين مطلب درباره شهيد حسيني تكرار شد. ايشان بعد از شهادت ، رهبر شده است و قبل از شهادت ، دائما مشكلات و جبهه بندي و درگيري بوده و فقط چند جوان در اطرافش بودند. روحانيت كلا همراهي نمي كردند و مسائل مختلفي را پيش مي كشيدند. همه تهمت هائي كه در اينجا به امام و ياران امام مي زدند ، در آنجا همه را به ايشان مي زدند ، ولي بعد از شهادت ، همه مظلوميت ايشان را قبول كردند. به نظر بنده ، ايشان بعد از شهادت ، رهبر پاكستان شد و تا حالا هم رهبري كرده است ، يعني در 4 سال در دوران حيات ، كمتر از اين 20 سال رهبري كرده است. بعد از شهادت ايشان ، جانشينان سيد موقعيت بسيار عالي و خوبي پيدا كردند ، يعني به نظر بنده بعد از شهادت ايشان ، شيعه در پاكستان يك موقعيت تاريخي پيدا كرد و خيلي قوي شد. از چه جهت؟ از همه جهات، از جهات سياسي ، مالي از نظر جمعيتي ، شيعه به اوج خود رسيد، ولي نتوانستند از اين فرصت استفاده درست كنند و خيلي زود و خيلي بد اين موقعيت را از دست دادند ، جوري كه همه چيز از هم پاشيده شد. در عين حال چند روز قبل در اسلام آباد هزاران نفر به مناسبت سالگرد شهادت ايشان جمع شدند و معلوم است كه باز هم روح ايشان ، شيعه را در پاكستان نگه داشته و دارد آنها را رهبري مي كند. حضرت امام هم خيلي به موقع و زيبا پيام دادند و حرف هاي بسيار اساسي اي را در آن پيام مطرح كردند. اين در واقع آخرين پيامي بود كه امام براي يك شهيد دادند. بله ، آخرين شهيد بود ، يعني آخرين صدمه اي بود كه امام ديدند و من در مطالعاتم ديده ام كه اين پيام تلخيصي از كل تفكر امام است ، خيلي شسته و روفته است. حرف هاي بسيار مهم و دقيقي در آن هست و بنده اين توفيق را دارم كه اين پيغام را تفسير كرده ام. هنوز چاپ نشده و يكي دو ماه ديگر ان شاءالله از چاپ بيرون مي آيد. حدود 2 جلد مي شود. توفيقي شد كه اينجا خدمت طلاب و جوانان ، در حدود60 ،70 ، جلسه آن را بحث كرديم و كل اصول و خطوط اصلي پيام را توضيح داديم. اين پيام بسيار براي ما حياتي است. چون امام خطوط اصلي را براي مردم پاكستان القا فرموده و گفته اند كه ملت شريف پاكستان بايد راه شهيد را زنده نگه دارند. البته كساني كه وسايل و امكانات در اختيارشان بود ، كاري نكردند ، ولي به طور طبيعي اين اتفاق افتاد و جوان ها خودشان آمدند و اين فكر را پذيرفتند و الان مردم پاكستان به فكر ايشان زنده اند و به خيالشان ادامه مي دهند. شعاري كه مردم ايران مي دهند كه خدايا! خدايا ! تا انقلاب مهدي از نهضت خميني محافظت بفرما. مردم پاكستان ، اين را به اردو برگردانده اند. در پاكستان در كنار نام امام خميني ، نام شهيد حسيني هم مي آيد كه در واقع دو معنا را مي رساند، يكي نهضت امام حسين و ديگري راه شهيد عارف الحسيني كه اسباب تقويت پيام است. اتفاقا بعد از شهادت ايشان ، پيامش روح جديدي را در ملت ايجاد كرد كه البته به خاطر نبود مركزيت و كمبود منابع ، از اين شهادت آن گونه كه بايد ، استفاده نشد و فرصت ها از دست رفتند و با وجود تمام اين مسائل و بي فكري ها ، باز مي تواني به نام شهيد حسيني ، مردم را دعوت كني و ناگهان 50 هزار نفر مي آيند و تظاهرات مي كنند. اين فقط خون شهيد است كه اين جريان را زنده نگه داشته است. مردم پاكستان به عنوان يك قديس به ايشان نگاه مي كنند و ايشان را مساوي با انقلاب مي دانند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 50
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 368]