تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نادان كسى است كه نافرمانى خدا كند، اگر چه زيبا چهره و داراى موقعيتى بزرگ باشد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835098878




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آن سلام شرم آگین!


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آن سلام شرم آگین!
آن سلام شرم آگین!     هر جا می نشست، بدین کار مباهات می کرد. نعمت مجاورت چه نعمتی است! آن هم مجاورت چنین عزیز دلربایی! می گفت بهشت ما همین دنیاست.ما را با روضه رضوان چه کار؟ حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم جمال حور نجویم ، دوان به سوی تو باشم صبح به صبح که از خانه بیرون می آمد،چشمش به گنبد و گلدسته او می افتاد. گوشه ای می ایستاد ، آهی می کشید و یک سلام می داد. سلامی چو بوی خوش آشنایی...   گاهی هم چند قطره اشک همسفر آن سلام گرم می کرد. کربلایی بودن کم نعمتی نیست. سلام و نجوای همه روز هم! تا روزی فرا رسید که پاک نبود؛ می رفت برای غسل. رسید به جای همیشگی دستی بر سینه نهاد و آمد بگوید السلام ...، خجالت کشید، شرمش شد. نهیبی به خود زد که حیا نمی کنی؟ با مولایت در این حال حرف می زنی؟ نمی دانست چه کند. سری کج کرد و آهسته سلامی گفت. بعد هم از ته دل زمزمه کرد :آقا! ما رسم غلامی خویش به جا آوردیم. خودت ببخش. پس از آن هم تند گذشت و رفت. آن مرد سال ها بعد از دنیا رفت و چیزی نگذشت که به خواب کسی آمد.پرسید: هان! از آنچه کردی چیزی هم به کار تو آمد؟ گفت: آری ، آن سلام شرم آکین...که من به حسابش نیاوردم و او به حسابش آورد. شب از نیمه گذشته بود. نور کمرنگی از پنجره اغلب اتاق ها ساطع بود. آن روز ها تهران شهر بزرگی نبود.مردم آن نیز در آن چهار محله قدیمی با هم صمیمی تر و عیاق تر بودند. شب های احیا که می شد، بیشتر مردم از شب تا اذان صبح بیدار بودند و به عبادت و راز و نیاز با خدا مشغول! خصوصا آن شب که شب بیست و یکم رمضان بود و به قول مردم همان دوره ، شب قتل! صدای مناجات از برخی از خانه ها به گوش می رسید.ماه رمضان محله های جنوب شهر حال و هوای دیگری داشت. در آن ساعت شب مراسم احیای مساجد هم تمام شده بود و هنوز تک و توکی از مردم که تا ساعتی پیش قرآن بر سر گرفته بودند، در تاریکی و کوی و برزن به سمت خانه های خود در حرکت بودند. سیاهی شب و زوزه های سگ ها و سوز سرما در هم آمیخته بود. آن پیرمرد فرتوت که دست روزگار تنها پوست و استخوانی از او باقی گذارده بود نیز کوچه های تاریک محله چاله میدان را آهسته پشت سر می گذارد. محله ای که هنوز برخی مردان و زنان کهنسال خاطرات دلنشین آن را در ذهن دارند. سید روضه خوان و واعظ آن محله بود. عبا را بر سر کشیده بود و می رفت به سوی خانه؛ احدی در آن کوچه ای که او می گذشت دیده نمی شد. شاید اندکی ترس هم به دل پیرمرد افتاد. سر که بلند کرد ، شبحی را دید که در آن سیاهی شب به او نزدیک می شد. عادی راه نمی رفت. در عرض کوچه تلو تلو می خورد. وقتی پیش تر آمد زیر نور ماه چهره اش نیز مشخص تر شد.مردی هیکل دار، با کت و شلواری مشکی و سبیلی از بنا گوش در رفته ؛مست و لا یعقل! آن پیرمرد روضه خوان خیلی تاسف خورد.آخر در چنین شب های مقدسی لات و لوت ها و داش مشتی ها و عرق خور ها نیز حرمت نگه می داشتند و شراب نمی خوردند؛ اما این مرد بی اعتنا به شب قتل مست کرده و در خیابان پرسه می زند: -سید! یه... یه روضه وا... واسه من می خونی؟ پیر مرد سر تکان داد و گفت: لا اله الا الله. نصفه شبی چه گرفتاری شدیم. -یه روضه بخون،سید! ترس برش داشت، اگر چاقو می کشید و توی شکم او فرو می برد ، این وقت شب چه کسی به دادش می رسید؟ شروع کرد به بهانه تراشی؛ - توی کوچه که جای روضه خوندن نیست. بیا بریم مسجد ، روضه هم برات می خونم، بابا! -نه سید ، همین جا...یه روضه حضرت عباس بخون. نگاهی به اطراف انداخت ببیند کسی از دور می آید یا نه. پرنده پر نمی زد. کوچه و خیابان سوت و کور. انگار همه جا گرد مرگ پاشیده اند. -آخه امشب ، شب شهادت حضرت علی یه. تو روضه حضرت عباس از من می خوایی؟ مرد مست دور پیرمرد چرخید. بوی الکل پیرمرد را آزار می داد. -خدایا این دیگه چه بساطی یه؟ -آره ، فقط روضه حضرت عباس. می خونی یا نه پیرمرد؟ دنبال بهانه ای دیگر گشت. -آخه پدر جان، روضه خون باید منبر داشته باشه. روی منبر بشینه و روضه بخونه. من اینجا منبر ندارم . صندلی هم ندارم! مرد مست نشست روی زمین ، حالت سجده به خود گرفت و کمرش را منبر پیرمرد ساخت. -بیا ، این هم منبر ، دیگه چی میگی؟ سید دید چه کند ، نشست پشت کمر مست و شروع کرد روضه خواندن. این روضه می خواند و او اشک می ریخت. چنان اشک می ریخت که گریه او را هم درآورد ، منبر پیرمرد می لرزید. در این گیر و دار ، چند نفری هم از راه رسیده ، دور سید را گرفتند. این با صفا خواند و او با صفا می گریست. همان روضه ای را که او خواسته بود؛ روضه حضرت عباس- علیه السلام- . روضه تمام شد ، مرد مست از جا برخاست ، راه خود را گرفت و رفت. پیرمرد نیز راهی خانه خود شد. در حالی که لحظه ای از فکر او و کار او فارغ نمی شد. چه روضه ای شد! نیمه شب توی کوچه و خیابان، بر کمر یک مرد مست. چه اشکی هم میریخت! آن سید نورانی دیگر به خواب کسی نیامد تا ماجرای یک عمل پذیرفته شده را بازگو کند. کار مقبول او در مقابل چشمش بود. در مقابل چشم همه. عمل پذیرفته شده او گردن کلفت آن محله بود. دائم الخمری که زن اولش به خاطر همین کارها از او طلاق گرفته و رفته بود. مرد مست از راه رفته بازگشت و دیگر گرد شراب نگشت.برای همیشه! من نمی دانم چرا او چنین کرد و چرا همه چیز را کنار گذاشت! نفس گرم سیدی نورانی به او خورد... اثر کاری بود که هیچکس آن را به حساب نیاورد... یا برای او هنوز یک سیم متصل باقی مانده بود! هر چه بود خدا داناست منبع:حوزه ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت :hamsayeasemani  
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 601]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن