واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
در سراپرده دل(1) نويسنده: ليلا آقاياني چاووشي* فــرانسـوا فنلــون اشاره آنچه در اين نوشتار آمده پارهاي از آموزههاي معنوي فرانسوا فنلون در مسير رسيدن به عشقي راستين است. وي نخستين گام را در اين مسير، شناخت پروردگار ميداند و آن را مقدمة عشقورزيدن به خداوند ميخواند، هرچند بر آن است که شناخت کامل او در اين جهان امري ناممکن است. فنلون عشق به پروردگار را موهبتي الاهي ميخواند که از سوي او به بندگان ارزاني ميشود و مجراي برکات بسيار خداوند بر آنان است. در ادامه از عشق پروردگار به بندگان سخن به ميان آمده است؛ عشقي بيکران که برازندة وجود لايتناهي اوست. فنلون ضمن دعوت انسانها به عشق ورزيدن به پروردگار، ويژگيهاي عشق راستين را برشمرده و دستوراتي عملي در راه رسيدن به آن ارائه ميکند. ترجمة اثر حاضر ميتواند بابي براي آشنايي بيشتر با عرفان مسيحي و بهويژه فرانسوا فنلون باشد. کليدواژهها: عشق پروردگار، هستي، اراده خداوند، نفس، مراقبه مقدمه فرانسوا فنلون عارف و نویسندهاي فرانسوی و اسقف کاتولیک رم در کامبری (Cambrai) بود. وی در خانوادهای اصیل به دنیا آمد. پس از مرگ پدر در سال 1663م، برای آموختن مکتب ژزوئیت وارد دانشگاه شد. وی پس از تحصیل فلسفه و الاهیات در دانشگاه، به مدرسة کشیشی رفت. فنلون در سن بیست و چهار سالگی لباس کشیشی به تن کرد و در سال 1678 مقام ارشد مجمع نیوکاتولیکس (New Catholics) را از آن خود کرد. او در سال 1695 بهعنوان اسقف اعظم کامبری معرفی شد و واپسین سالهای زندگانی خود را بهعنوان مدیری موفق و اسقفی پرشور و مجاهد سپری کرد. بيشتر تألیفات فنلون در حوزة آموزش و پرورش، ادبیات، سیاست، فلسفه و الاهیات است؛ برای مثال فلسفة آموزشی وی در دستورالعمل تربیت دختران (Traité de l"éducation des filles) مطرح شده است و توانایی ادبی و نظریههای سیاسیاش در رمانی اسطورهای به نام ماجراهای تلماک (Les aventures de Télémaque) به زیبایی در هم تنیده شدهاند. در باب ارتباط او و مکتب سکوت (توکل)[1] اظهار نظر قطعی دشوار است. مادام گویون (1648-1717م.) ــ عارفی که فنلون را در سال 1688م ملاقات کرده است ــ او را چنین توصیف میکند: روحی که سراسر مجذوب پروردگار بود و به هیچ چیز دیگري رغبت نداشت و دل نمیسپرد، حتی زندگانی و سعادت خویش؛ و تنها غرق در عشق پروردگار بود. فنلون و آثارش تأثیری بسیار بر همعصران او و تاریخ معنویت مسیحیت داشتند؛ لحن شاعرانه و زیبای آثارش این تأثیر را دوچندان نموده بود. وی برای نگرشی که در باب مفاهیم معنوی داشت، دلایلی فلسفی اقامه کرد؛ چراکه برخی باورهای او بسیار بدیع و منحصر به فرد بود. او بدين منظور دو مفهوم را ــ که مستقیماً به یکدیگر وابستهاند ــ از اصول مهم نظام معنوی خویش قرار داد: عشق راستین و دل بریدن از دیگر چیزها؛ اصل دوم، حالتی روحی است که عشق راستین از آن زاده میشود. البته وی در جایجای آثار وعظگونة خویش، بدین نکته تأکید میورزيد که این امور در صورتی محقق خواهند شد که انسان سر تسلیم در برابر پروردگار فرو آرد و با فروتني دل به ارادة او بسپارد. تو را سفارش میکنم که زر ناب (که با آتش، خالص گشته است) را از من بخری تا بدان دولت یابی و جامة سپید را تا بدان پوشانیده شوی و خجلت برهنگیات آشکار نگردد و نیز مرهم را تا به چشم خویش کشی و بدان بینایی یابی. (مکاشفه یوحنا 3: 18) گفتار اول: در باب اندک شناختیکه در این جهان میتوان از پروردگار به دست آورد آنچه انسان بیش از هر چیز بدان نیازمند است، شناخت پروردگار است. مطمئناً انسانها به واسطة مطالعه ميدانند که تاریخ دربردارندة سلسلهای خاص از مشیتهای آشکار و معجزههای الهی است؛ انسانها به جدّ، در تباهی و ناپایداری امور دنیوی تأمل کردهاند. انسانها شاید حتی یقین کردهاند که برای رستگاریشان، نیازمند بازنگری و اصلاح برخی از اصول اخلاقی زندگی خویشاند. اما این عمارت بیبنیان است؛ این نمای ظاهری از مسیحیت و پارسایی، روح و جانی ندارد. اصلي حیاتبخش که هر معتقد راستین را به حرکت وامیدارد، یعنی پروردگار، مورد نیاز است؛ خداوند، او که همه چیز است و در همه است، او که آفریدگار و خسرو همة هستی است، اوست که نیازمند اوییم. او از هر نظر نامتناهی است: در فرزانگی، در قدرت و در عشق. و جای شگفتی است که هر آنچه از دست او برآمده بهرهای از این بیکرانگی دارد و هیچ و پوچ بودن تکاپوهای عقل بشر را جلوهگر میکند. آن هنگام که فعلی از او سر میزند، به گفتة اشعیای نبی، روشها و اندیشههای او بسی فراتر از شیوة عمل و نحوة تفکر ماست؛ چنانکه آسمان فراتر از زمین است (اشعیا 55: 9).[2] برای انجام آنچه مشیت او بدان تعلق گرفته، کوششی نمیکند؛ چراکه برای او همه چیز به یک اندازه آسان است. او سخن میگوید و سبب میشود که آسمانها و زمین از هیچ به وجود آیند؛ به همان آسانی که موجب فرود آمدن آب و یا افتادن سنگی بر زمین میشود. قدرت او کمتر و کوتاهتر از خواستش نیست؛ به محض آنکه چیزی را اراده کند، آن چیز صورت میپذیرد. آنجا که کتاب مقدسْ او را در هنگام آفرینش هستی در حال سخن گفتن معرفی میکند، نباید چنین فهمید که برای آفرینش هستی لازم بود که فرماني از او صادر شود تا آنکه عالمی که وی قصد داشت آن را خلق کند، سخن او را بشنود و سر به خواستة او نهد. آن سخن، بسیط و درونی بود؛ نه چیزی بیشتر از اندیشه و ارادهای که انجام آن را به سر داشت و نه کمتر از آن. آن اندیشه بارور و زایا بود و بی آنکه ظهوری بیرونی داشته باشد از او [پروردگار]، بهعنوان سرچشمة همة حیات و مجموع هر آنچه وجود دارد، به وجود آمد. رحمت او نیز چیزی نیست مگر خواستة راستین او. وی پیش از آفرینش هستی، عاشق ما بود؛ او ما را دید و شناخت و برکت و لطف خویش را برای ما مهیا ساخت. وی از ازل، ما را برگزید و به ما عشق ورزید. هر لطف تازهای که به ما میرسد، از آن سرچشمة ازلی برآمده است و جز این برایمان رقم نمیزند. او نیست که تغییر میکند، بلکه ماییم که دچار تغییر هستیم. آنگاه که درستکار و نیکوییم، مطیع خواستة او هستیم و با او سازگار؛ اما هنگامی که از نیکی دست میکشیم و درستی را به یک سو مینهیم، دیگر با او سر سازگاری نداریم و اسباب خشنودی او را فراهم نمیآوریم. اين مبنايي استوار است که مخلوقات ناپايدار دائماً بدان نزديک و از آن دور ميشوند. دادگستری او در برابر بدکاران و عشق او به خوبان، یک چیز است؛ همانچه او را با همة نیکان پیوند میدهد و با همة بدها ناسازگار میسازد. رحمت، نیکی و لطف پروردگار است که ناظر بر ناراستیهای ماست و میکوشد که ما را نیکو گرداند. این مهربانی که سرانجام ما نیز آن را درمییابیم، ریشه در عشقورزی همیشگی آفریدگار به آفریدهاش دارد. تنها از اوست که نیکی و مهربانی راستین به انجام میرسد و تداوم مییابد. افسوس دريغا بر آن نفس گستاخ که اين [حالت] را در خود میجوید! این عشق خداوند به ماست که همه چیز را به ما عطا میکند؛ اما گرانبهاترین موهبت او آن است که ما نیز بدو عشق بورزیم، محبتی که سزاوار اوست. زمانی که پروردگار به واسطة عشق خویش، شرارة مهر خویش را در درون ما شعلهور سازد، در پهنة درون ما به سلطنت مینشیند و آنگاه زندگانی ما، آرامش و آسایش ما و سرور ما را در آن گستره بنیان مینهد؛ و از این پس ما در آستانة چشیدن طعم حیات سعادتمندانهای هستیم که او، خود از آن برخوردار است. مهر پروردگار به ما، نقشی از ابدیت و بیکرانگی او بر چهره دارد؛ مهرورزی او چون ما محدود و به اجبار نیست. آنگاه که خداوند عشق میورزد، همة مقیاسهای عشق او بیکران است. او در طلب مخلوقی خاکی که دوستدار اوست، از آسمان به زمین میآید. پروردگار با محبوبة خویش، موجود و خاک میشود و او را با غذای خویش میپرورد. اینها شگفتیهایی از عشق الهی است؛ عشقی که در آن، پروردگار لایتناهی از همة مهربانی و محبتی که در توان ماست، پیشی میگیرد؛ او چنان عشق میورزد که برازندة خدایی اوست؛ مهری افزون که سراسر درکناشدنی است. نهایت نابخردی است که با عقل بشری در پی سنجش عشق الهی باشیم. بیآن که ذرهای از بزرگی و عظمت پروردگار در این [بخششهای] فزون از حد کاسته شود، وی نشانی از شکوه و بزرگی خویش را بر عشقش باقی میگذارد، همچنان که شوق و لذتی بر وجود ما جاری میسازد که تنها به وجود لایتناهیاش بسته است. آه! چه باشکوه و عاشقانه است اسرار و رموز الهی! اما به چشمانی برای دیدن آنها نیازمندیم و از دیگر سو اشتیاقی برای مشاهدة خداوند در هر چیز با ما نیست. پي نوشت ها : *کارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسي [1]. Quietism Movement؛ توکلگرايي (مکتب سکوت) از مکاتب عرفان مسيحي در قرن هفدهم ميلادي است که در کشورهاي فرانسه، ايتاليا و اسپانيا پديد آمد. بنيانگذار اين مکتب،عارفي اسپانيايي به نام ميگل مولينوس (1628ـ1696م.) بود. پيروان اين فرقه بر آن هستند که نيل به کمال، در گرو کشش الاهي است و در اين راه برخورداري از انفعال و سکون دروني و دست کشيدن از هر کوشش و عملي، شرطي اساسي است. [2]. در ترجمه برخی از عبارتهایی که از عهد عتیق و عهد جدید در متن آمده است، از کتاب مقدس، انتشارات ایلام ، چاپ سوم، 2002 و عهد جدید (نسخة اورشلیم)، ترجمة پیروز سیار، نشر نی، تهران،1387 استفاده شده است. منبع:www.urd.ac.ir ادامه دارد /ع
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 467]