تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 12 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):تکمیل روزه به پرداخت زکاة یعنى فطره است، همچنان که صلوات بر پیامبر (ص) کمال نماز ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799187695




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -3


واضح آرشیو وب فارسی:حيات: بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -3


تهران - حيات

گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق بالا مي آمد و مه گلي رنگ و سبكي از رود اروند سر بيرون مي كشيد، ‌باد صداي دور دست تير مسلسلها و صفير گلوله يك تفنگ شايد هم يك تانك و صداي الله و اكبر و يا حسين يك بسيجي ، نغمه سردرگم فاخته اي را با خود مي آورد. در انتهاي اين منظره آكنده از صوت و رنگ و عطرشهادت ،‌در لابلاي دامن نخل هاي سوخته سر كه گويي پاره شده ، برق شيئي مرموز و كدر ،شيئي درخشان كه معلوم نبود چيست شبيه به لرزش هاي دريايي، رويايي ديده مي شد.
شط وسيع خرمشهر ، مسجد جامع خرمشهر ،‌فلكه الله و... !
خونين شهر به با خون اينان آزاد شد.

شهيد رحيم جهاندار فرد
شهيد رحيم جهاندار فرد در روز سوم مرداد ماه سال 1340 در شهرستان ني ريز در استان يزد قدم به گيتي نهاد.
آموزش ابتدايي را در زادگاهش به پايان برد، سپس همراه خانواده به شيراز مهاجرت كرد. دوران راهنمايي را در شيراز گذراند و چون استعدادي در كارهاي فني داشت در هنرستان ميثم و سپس در هنرستان طالقاني به ادامه تحصيل پرداخت.
براي پيوستن به جامعه روحانيت به قم آمد و به خواندن درس هاي مقدماتي همت گماشت. علاقه و ايمانش به امام امت، سبب به كار بستن همه ي فرامين امام شد و او همراه درس به تهذيب نفس كوششي به كمال كرد.
همه روزهاي دوشنبه و پنجشنبه را روزه داشت و نمازهاي استحبابي شبانه را به جاي مي آورد، حتي اين خصلت نيكو در شب هاي مبارزه و جهاد در سنگرها هم ترك نشد.
او در مسافرت هاي تبليغي، با محروميت اقشار مختلف جامعه آشنايي بيشتري يافت و از آن پس ديگر سفره اي رنگين و غذايي چرب و شيرين نگسترد و نخورد و به همه ي دوستان نيز توصيه مي كرد از غذاي رنگارنگ به پرهيزند. او دين را در خدمت محرومان و منجي مستضعفان مي دانست نه پشتوانه بزرگ سرمايه داران و توجيه گر طبقه ملاء و مترفان و مستكبران.
فعاليت هاي اجتماعي را از 16 سالگي با شركت در انجمن اسلامي هنرستان آغاز كرد و با حركت هر چه بيشتر انقلاب و شكوفايي آن، بردامنه فعاليت هايش افزود.
پس از پيروزي انقلاب، با خط انحرافي و التقاطي گروهك هاي منافق، ستيزي بي امان را آغاز كرد و با آن كه هنوز چهره ي مردم فريب سران سازمان آشكار نشده بود، او به تنهايي عليه شان آغاز سخن كرد و پرده از اهدافشان برداشت.
براي بالا بردن سطح فرهنگ نوجوانان كم سال و جوانان هم سالش، به ايجاد كتابخانه در مساجد همت گماشت. در غائله كردستان داوطلب به آن ديار عزيمت كرد و مدت ها مفقودالاثر بود تا آن كه بالاخره بازگشت و خبر از دستگيري خويش بدست افراد خائن ضد انقلاب داد.
پس از آغاز جنگ تحميلي و تجاوز آشكار صدام، دست از همه فعاليت ها و كوشش ها كشيد و براي آموختن فنون نظامي به كلاس هاي آموزشي پيوست.
پس از يافتن آمادگي هاي لازم، به سوي جبهه ها رهسپار شد.
با اعزام او به جبهه ها مخالفت شده بود و او با ميانجيگري چند نفر از عالمان و اساتيد حوزه، اين مشكل را حل كرد و مشتاقانه به جبهه رفت.
نخست وارد اهواز شد، پس از چند روز توقف، با اصرار از مسئولان نظامي درخواست كرد تا او را به جبهه خرمشهر بفرستند.
او در خرمشهر در راستاي تقويت روحيه رزمندگان تلاش زيادي نمود و با انجام جنگ هاي خياباني و شركت در درگيري هاي تن به تن با دشمنان بعثي وارد شد.
برادر و همسنگرش درباره نحوه شهادت او مي گويد:
رحيم در سنگرش موضع گرفته بود كه ناگهان گلوله ي توپي منفجر شد و تركش آن پهلوي چپ او را شكافت. من در سنگر خويش مراقب او و مواظب دشمن بودم.
ديدم رحيم پس از اصابت تركش توپ، قرآن كوچكش را از جيب درآورد و چند آيه از قرآن را خواند ولي مدت كوتاهي نگذشت كه قرآن از دستش افتاد.
تلاش كرديم كه او را به بيمارستان برسانيم ولي تلاشمان بي ثمر ماند.
و او در چهاردهم مهرماه 59 به ياران درگذشته پيوست و به سعادت شهادت سرافراز شد.
او دو روز قبل از شهادت، آخرين توصيه هاي حياتش را نگاشت در فرازي از اين وصيت نامه چنين آمده است:
شهادت مي دهم كه حضرت محمد (ص) رسول خداست و حضرت علي (ع) و يازده فرزندش همه امامان و پيشوايان برحقند.
ديگر اين كه با يك دنيا مسرت و دلبستگي در سنگر نشسته ام و هر لحظه بهشت زيبا را در مقابل چشمانم مي بينم، نزديك است از خوشحالي پرواز كنم. جايي نشسته ام كه
مي توانم سينه مزدوران امريكا و دست پروردگان او سردسته منافقين «صدام يزيد» را نشانه بگيرم.
انشاء الله بزودي مسلمانان عراق از شر اين منافق آزاد شده و با آن ها به ياري برادران فلسطيني خواهيم رفت.
چقدر دور از عقل است كسي صدام خائن منافق را دوست مسلمانان بداند.
صدام درست مثل همين خلقي هاي ضد خلق داخلي است كه حتي يك بار به سوي اسرائيل گلوله اي شليك نكرده است.

شهيد حاج علي فقيه

تولد
شهيد حاج علي فقيه فرزند حسن در روز دهم خرداد ماه سال 1334 در روستاي «زاير عباسي» در حومه شهرستان «دشتي» از توابع استان بوشهر ديده به جهان گشود.

درس و مدرسه
پدر و مادر، با خوشحالي زايد الوصفي، «علي» را كه اكنون شش سال تمام شده بود، جهت تحصيل لباس نو پوشيدند و روانه تنها دبستان ده كردند. او با عشقي وافر، سالهاي دبستان را در عين بازيگوشي با موفقيت طي كرد و اكنون او مدرك ششم را در دست داشت و آماده رفتم به كلاس هفتم بود.
كار و فعاليت
متاسفانه به دليل فقر خانواده و نبود مدرسه در روستا، علي از ادامه تحصيل باز ماند. اما او نوجواني بود كه وقتش را به بطالت نمي گذراند. اگر چه در زمان تحصيل نيز به امرار معاش خانواده كمك مي نمود. اما اكنون كه با همه عشق و علاقه اش به درس و مدرسه، از آن بازمانده بود. با جديت و پشتكار به كار و فعاليت در زمينه هاي اقتصادي پرداخت.

هجرت و زيارت بيت ا... الحرام
علي براي امرار معاش به كشور قطر رفت و آمد مي كرد و از اين راه درآمد بيشتري كسب مي كرد و در راه اهدافش صرف مي نمود.
وي از كشور قطر، راهي زيارت خانه خدا گرديد و از آن پس حاجي شد.

ملاقات با امام خميني (ره)
او كه در اثر رفت و آمد با روحانيون، با آيت ا... خميني آشنا شده بود. ناديده مقلدش شده بود. لذا در يك سفر از قطر راهي عتبات عاليات شد تا هم به آرزوي ديرينه اش يعني زيارت ائمه معصومين (ع) مدفون در عراق برسد و هم با امام و رهبرش تجديد پيمان نمايد. در ملاقات با امام خميني (ره)، چند بسته چاي به همراه يك ساعت مچي تقديم كرده بود كه امام هداياي او را پذيرفته بود و سپس ساعت مچي را به او بازگردانده بود.
ازدواج
در يكي از سفرهايي كه از قطر بازگشت، ترتيب ازدواج او با دختر دائي اش داده شد. وي با مراسم ساده اي عروسي كرد و حدود پنج ماه پس از آن راهي جبهه گرديد. در جبهه بود كه اولين فرزندش بدنيا آمد و طبق سفارش خودش، نامش را همنام بي بي فاطمه زهرا. دومين فرزند او پسر بود كه بعد از شهادت وي بدنيا آمد و لذا نامش را علي نهادند. علي اكنون پس از سالها كه از شهادت پدرش مس گذرد آرزوي پدر كه ادامه درس و مشق بود، برآورده كرده است. او دانشجوي سال آخر پزشكي است.
عضويت در سپاه پاسداران
وي پس از پيروزي انقلاب اسلامي كه به وطن بازگشت. به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و راهي جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شد. مدتي از خدمتش را نيز در جزيره خارك گذراند.
آخرين سفارش ها
هنگام اعزام آخرش به جبهه، به داداش گفته بود كه خوابي ديده ام كه اين آخرين سفرم است. و چون همسرش حامله بود، سفارش كرده بود كه اگر مولود دختر بود نام او را زهرا و اگر پسر بود علي بگذاريد.
عروج
و سرانجام روياي صادقه او تعبير شد و در نبردي با بعثيون، در 12 آبان ماه سال 1359 در خونين شهر به شهادت رسيد تا خون او و ساير همرزمانش، پيام او را آزادي اين شهر گردد.
وصيت نامه
اينجانب علي فقيه، فرزند حسن، متولد 1334 چون مي دانم دنيا وفايي ندارد و اكنون عازم جبهه خونين شهر هستم با چند نفر پاسدار كه از برادر عزيزتر مي باشند؛ لذا بر خود واجب دانستم چند كلمه يادداشت نمايم.
پدر جان و مادر جان! چون كه كفر و اسلام اكنون با هم مقابل مي باشند بر همه كس واجب است كه براي دين مبين اسلام زحمت بكشند. پدر جان! اين روزها، دزفول خيلي شلوغ بود، اگر برادرم سهراب شهيد شد، جان تو و بچه هايش. در چند روز قبل وصيت نامه ام را نوشتم و به دست حسين غلامعلي داده ام.

پاسدار شهيد رحمان اقبال پور
پاسدار شهيد رحمان اقباپور در بهار سال 1342، در شهرستان خرمشهر در خانواده اي متوسط و مذهبي ديده به جهان گشود.
در دوران تحصيل از استعداد نسبتاً خوبي بهره مند بود. تا اينكه وارد دبيرستان شد و در آن محيط به اتفاق عده اي از دوستان جديدي كه پيدا كرده بود راهي مسجد شده و به قرائت قرآن مي پرداخت.
از آن پس شروع به مطالعه كتب مذهبي نمود و مسير زندگي اش به يكباره دگرگوني يافت.
در سال 1357 با اوج گيري نهضت اسلامي در تظاهرات و راهپيمايي ها شركت مي نمود و بوسيله كوكتل مولوتف به مبارزه با مامورين حكومت نظامي مي پرداخت.
با پيروزي انقلاب اسلامي به همراه عده اي از دوستانش كميته اي تشكيل داده و به حفاظت و پاسداري از شهر پرداخت و با تشكيل سپاه پاسداران خرمشهر به عضويت اين نهاد درآمد.
در جريان توطئه ضد انقلاب در خرمشهر به عنوان "خلق عرب"، با ضد انقلابيون تجزيه طلب وابسته به رژيم عراق به مبارزه برخاست و بنا به اظهار همرزمانش؛ در چند ماموريت به تنهايي چند تن از آنان را نيز با اسلحه خالي دستگير نمود.
مدتي ببه پيشنهاد سپاه به دوره فراگيري سلاح هاي سنگين فرستاده شد.
در روز 20 شهريور ماه سال 1359 يعني حدود 10 روز قبل از شروع رسمي جنگ،از هجوم تعدادي از تانك ها و نفربر هاي دشمن به مرز آگاهي يافت و به سوي شلمچه رهسپار شد.
رحمان در آن روزها با اسلحه آر.پي.جي به قلب مواضع دشمن حمله ور مي شد و بدين ترتيب او تنها در يك روز موفق شه بود، دو پاسگاه دشمن به همراه پل رابط ما بين آنها را منهدم نمود.
در جريان اين درگيري يكي از برادرانش به شهادت رسيد و عبدالرحمن در مراسم تشيع جنازه او شركت نموده و وصيت نامه او را قرائت كرد و با اخلاص فرياد بر آورد كه؛
خدايا! «اين سعادت را نصيب من نيز بفرما».
رحمان با عزيمت مجدد به مرز در يك روز حدود 70 گلوله آر.پي.جي به سمت مواضع و استحكامات دشمن پرتاب نمود كه در نتيجه از ناحيه گوش آسيب ديد و به پزشك مراجعه نمود.
دوستانش به سبب رشادتها و شجاعت هايش به او لقب «پاسگاه خراب كن و پل خراب كن» داده بودند.
شهيد عبدالرحمن چندين بار متوالي جهت شناسايي چندين كيلومتر به قلب مواضع دشمن نفوذ كرد و يكبار در حالي كه تنها به نارنجك مسلح بود چند مزدور عراقي را به هلاكت رساند و يكبار نيز شبانه 300 لول ديناميت زير يكي از پل هاي دشمن كار گذاشته و آن را منهدم نمود.
دوستانش با شوخي از او مي پرسند، عبدالرحمن كي شهيد مي شوي؟!؟ او در جواب مي گويد: آن هنگام كه خورده شيشه هاي تنم پاك مي شود.
و او كه حقيقتاً پاك بود و در بارگاه الهي منزلت يافته بود، و در تاريخ 31 شهريور 1359 طي يك درگيري شديد مرزي كه دشمن جهت تصرف خرمشهر آغاز كرده بود، توسط گلوله آر.پي.جي مجروح شد و قبل از رسيدن به بيمارستان با چشماني نيمه باز و تبسم هميشگي بر لب به شهادت رسيد.

سردار سرلشگر پاسدار جاويد الاثر حاج احمد متوسليان
«حاج احمد متوسليان»، دوران تحصيلات ابتدايي را در دبستان «مصطفوي» پشت سر گذاشت.
او فرزند «غلامحسين» و متولد تهران بود. احمد پس از دريافت ديپلم فني، در يك شركت ساختماني مشغول كار شد و بعد از مدت كوتاهي، به «خرم آباد مركز استان لرستان» رفت. در اين شهر به دليل فعاليتش عليه شاه، توسط ساواك، دستگير و بيش از يك سال زنداني شد.
تلاشهاي مذهبي و ضد شاه «حاج احمد» از هياتهاي عزاداري كه در خانه آنان، توسط پدرش بر پا مي شد، شكل مي گرفت. او در دوره سربازي، موفق شد آموزش تانك و به عنوان فرمانده تانك، در اصفهان، اين دوره را تمام كند. ضمن اين كه در اين دوران هم دست از مبارزه با رژيم شاه بر نمي داشت.
با پيروزي انقلاب اسلامي و آزادي حاج احمد از زندان، او وارد سپاه شد و بزودي به كردستان رفت. «پاوه»، «مريوان»، «دزلي» و «سقز» و بسياري از شهرهاي اين منطقه، شاهد فداكاري ها و جان نثاريهايد حاج احمد براي آزادسازي كردستان از بند ستم نيروهاي ضد انقلاب بودند. «سردار احمد متوسليان» پس از سالها خدمت مخلصانه در كردستان، به جنوب اعزام شد و «تيپ 27 محمد رسول الله (ص)» را تشكيل داد. تيپي كه «خرمشهر» آزادي خود را مديون فداكاري ها و برنامه ريزي هاي هوشمندانه فرمانده آن و خون شهداي عزيز و غيرتمند آن مي داند.
حاج احمد، بعد از آزادي خرمشهر، براي كمك به مردم لبنان، به لبنان اعزام شد. در اين سفر، توسط فالانژيستها به اسارت گرفته شد و توسط آنان، تحويل رژيم صهيونيستي گشت، از زمان اسارت «سردار حاج احمد متوسليان» تاكنون، هيچ قاصدكي، از او خبر نياورده است.

شهيد ابوالفضل پاكداد
شهيد ابولفضل پاكداد، فرزند محرم علي در 10 شهريور 1340 در خانواده اي مذهبي و متوسط الحال در زنجان به دنيا آمد. مادرش مي گويد:
پس از تولدش در خواب ديدم كه حضرت زهرا (س) و امام حسين 7 به منزل ما آمدند، حضرت زهرا (س) كودك مرا در آغوش گرفت و صورتش را بوسيد و به من گفت كه نام كودك را ابولفضل بگذاريد.1
ابوالفضل، تحصيلات ابتدايي را در دبستان خاقاني و دوره راهنمايي را در مدرسه راهنمايي انوري به پايان برد. در دوره راهنمايي بود كه عكس شاه و تزييناتي را كه براي مراسم جشن روز چهارم آبان (روز تولد شاه) در مدرسه نصب كرده بودند به همراه دوستانش پاره كرد. به همين دليل پدرش را به شهرباني احضار كردند و خواستار تحويل دادن ابوالفضل به شهرباني شدند كه با اصرار او از دستگيري ابوالفضل صرف نظر و به گرفتن تعهد از پدرش اكتفا كردند. ابوالفضل از مدرسه اخراج شد و او را در آن سال مردود اعلام كردند.2 وي دوره متوسطه را در دبيرستان پهلوي (شريعتي فعلي) گذراند. در اين دوره كه با سال هاي آخر حكومت پهلوي مقارن بود با گروه هاي مذهبي آشنا شد و با شركت در جلسات مذهبي مختلف در زنجان و تبريز و نيز مطالعه كتب مذهبي به ويژه كتاب هاي استاد شهيد مطهري و مرحوم دكتر شريعتي بر آگاهي هاي ديني خود افزود.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي به مدت سه ماه در دوره اي كه از طرف شهيد محمدعلي رجايي در دوران وزارت آموزش و پرورش براي آموزش و تربيت مربيان پرورشي برگزار شده بود، در تبريز شركت كرد.
وي چنان به امام (ره) علاقه داشت كه خود را "آزاد شده خميني" مي دانست و به اين اعتقادش مي باليد. از اين رو در پي صدور فرمان امام (ره) مبني بر تشكيل نهضت سوادآموزي به همكاري با نهضت سوادآموزي پرداخت. قبل از شكل گيري سپاه پاسداران، حفظ امنيت شهر بر عهده گروه هاي ضربت بود و وي فعالانه با اين گروه ها همكاري مي كرد.
با شروع غائله كردستان تصميم گرفت به عضويت سپاه پاسداران درآيد. وي در مقابل مخالفت دوستانش ساعتها با آنان درباره اين موضوع بحث و استدلال مي كرد كه:
اگر تاكنون با قلم و در عرصه فرهنگي مبارزه مي كرديم، امروز تكليف فرق مي كند و بايد عملاً وارد مبارزه شويم و در كنار آن به امر تعليم و تربيت نيز ادامه دهيم.
پس از عضويت در سپاه و گذراندن دوره آموزش نظامي به مريوان اعزام شد و در آنجا مسئوليت دفاع از يك تپه را به عهده داشت. در اين مأموريت از ناحيه پا مجروح شد و به زنجان بازگشت. برادرش (جواد) نقل مي كند:
عصر بود و ما در اطراف او نشسته بوديم و صحبت مي كرديم. چيزي درباره مجروحيتش ابراز نكرد. مادرم پرسيد: «پايت چه شده؟» اما او موضوع صحبت را عوض كرد تا در اين باره مطلبي نگويد. بعدها از دوستانش شنيدم كه پايش مجروح شده است.
پس از آن در واحد حراست زندان سپاه زنجان مشغول خدمت شد.در مدت خدمت در زندان، با زندانيان سياسي، دلسوزانه و ارشادي برخورد مي كرد و اين رفتار باعث علاقه مندي برخي از زندانيان به وي شده بود. برادرش نقل مي كند:
پس از شهادتش يادداشت هايي ديدم كه در آن نوشته بود، «فلاني با اسلحه فلان زنداني را زد و من با شخص ضارب برخورد كرده و به رفتارش اعتراض كردم.»
ابوالفضل به مطالعه علاقه بسيار داشت و با وجود مشغله زياد هرگاه فراغتي در منزل يا محل كار مي يافت به مطالعه مي پرداخت. همچنين يك دستگاه پخش صوت واكمن خريده بود و در محل كار به سخنراني هاي علمي و مذهبي گوش مي داد. در اين اواخر هم بيشتر به تلاوت قرآن گوش مي كرد. در سال هاي اوج فعاليت سازمان مجاهدين خلق ايران در جهت ترور نيروهاي متدين و طرفدار انقلاب، به تن كردن لباس سپاه در ملأ عام خطر ترورشدن را دربرداشت اما او با اين اعتقاد كه لباس پاسداري كفن اوست و هميشه بايد آن را به تن داشته باشد، با لباس پاسداري در بيرون از منزل ظاهر مي شد اين خطر را به جان مي خريد.5 او پيوسته خود را براي شهادت آماده مي كرد. وقتي كه والدينش از عزيمت او به جبهه اظهار ناراحتي مي كردند در پاسخ مي گفت: پدرم، مادرم، جبهه سفره شهادتي است كه به واسطه امام گسترده شده و صاحب احسان خداست، به بازار خدا مي روم، خريدارم خداست، چرا نروم؟ ابوالفضل وقتي از مأموريت مريوان برگشت، آقاي محجوب- معاون عملياتي سپاه- و آقاي خردمند- فرمانده سپاه زنجان- درصدد بودند تا مسئوليت يكي از واحد هاي سپاه را به او واگذار كنند ولي او نپذيرفت. همچنين وقتي به او پيشنهاد شد در دوره اي كه براي آموزش فرماندهي بود شركت كند، چون مي دانست كه اين دوره طولاني خواهد بود و مانع شركت او در جبهه مي شود از پذيرش آن خودداري كرد. قبل از عمليات فتح المبين نيز وقتي يك گروهان مستقل از زنجان به جبهه اعزام شد، زير بار مسئوليت گروهان نرفت7 و حتي در محاصبه اي كه با نيروهاي اعزامي، قبل از عمليات ترتيب داده شده بود، شركت نكرد.
ابوالفضل در دومين اعزامش به جبهه، به منطقه عملياتي فتح المبين به شوش رفت. قبل از شروع عمليات فتح المبين فرماندهان رده بالاي لشكر نجف در جلسه اي تصميم گرفتند با طراحي يك عمليات ايذايي، توجه نيروهاي عراقي را از عمليات اصلي منحرف كنند. قرار بر اين شد كه گرداني متشكل از نود شش نفر به فرماندهي اصغر محمديان و دو معاون او اين مأموريت را در محدوده سايت 4 واقع در جبهه رقابيه انجام دهد. از آنجا كه فرماندهان پيش بيني مي كردند كه كسي از نيروهاي شركت كننده در اين عمليات زنده نماند.
شهيد اصغر محمديان و دوستانش تصميم گرفتند اين تعاد را از افراد داوطلب جمع آوري كنند. ابوالفضل پاكداد، معاون اول فرمانده گردان مذكور بود. از آنجا كه منطقه مذكور، بسيار هموار و عاري از هر گونه جان پناه بود، نيروها كاملاً در تيررس آتش شديد دشمن قرار مي گرفتند. در جريان عمليات، اصغر محمديان فرمانده گردان در اثر اصابت گلوله دوشكا به پا مجروح شد و از ابوالفضل خواست كه هدايت حمله را به عهده بگيرد. گردان مذكور مأموريت خود را با موفقيت به انجام رساند اما ابوالفضل پاكداد 5 فروردين 1361 در اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد.
به علت درگيري شديد در منطقه اجساد شهداي عمليات حدود سه روز بر زمين ماند. پس از پايان موفقيت آميز عمليات فتح المبين و عقب نشيني نيروهاي عراقي، پيكر او را در آن سوي ميدان مين دشمن يافتند. هميشه مي گفت: «يك پاسدار بيش از يازده ماه زنده نمي ماند.» او خود شاهد صدق اين سخن شد و دقيقاً يازده ماه پس از ورود به سپاه به شهادت رسيد. همكاران او در حراست زندانيان سياسي نقل كرده اند كه وقتي خبر شهادت وي به زندانيان رسيد، آنان نيز گريستند. ابوالفضل به هنگام شهادت بيست و يك ساله بود و پيكرش در گلزار شهداي زنجان به خاك سپرده شد.
آخرين وصيت نامه او مفقود شد ولي يك صفحه از وصيت نامه اي كه در اوايل ورود به سپاه نوشته بود در لابلاي صحيفه سجاديه اش يافت شد. پدر و مادرش را براي آخرين وداع به ديدار پيكر فرزند بردند. مادرش در كنار جنازه اش نشست و با چشماني اشكبار و سينه اي پر سوز گفت: «خداوندا اين قرباني را از ما بپذير.» آنگاه پدر پيرش دست همسرش را گرفت و هر دو با بوسه اي بر پيكرش از او وداع كردند.

پايان پيام
 چهارشنبه 1 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: حيات]
[مشاهده در: www.hayat.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1598]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن