محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845227858
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -2
واضح آرشیو وب فارسی:حيات: بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -2
تهران - حيات
گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق بالا مي آمد و مه گلي رنگ و سبكي از رود اروند سر بيرون مي كشيد، باد صداي دور دست تير مسلسلها و صفير گلوله يك تفنگ شايد هم يك تانك و صداي الله و اكبر و يا حسين يك بسيجي ، نغمه سردرگم فاخته اي را با خود مي آورد. در انتهاي اين منظره آكنده از صوت و رنگ و عطرشهادت ،در لابلاي دامن نخل هاي سوخته سر كه گويي پاره شده ، برق شيئي مرموز و كدر ،شيئي درخشان كه معلوم نبود چيست شبيه به لرزش هاي دريايي، رويايي ديده مي شد.
شط وسيع خرمشهر ، مسجد جامع خرمشهر ،فلكه الله و... !
خونين شهر به با خون اينان آزاد شد.
شهيد بازرگان گريواني
روستازاده اي مستعد بود كه در دامنه ي كوه هاي بجنورد در سال 1343 به روستاي "گريوان" چشم حق بين به حقايق جهان گشود.
دوران ابتدايي را در دهكده زادگاه و تحصيلات راهنمايي اش را در بجنورد گذراند.
دوران نوجواني او تا مرز شهادت در انقلاب گذشت.
حركت عظيم و اسلامي مردم مسلمان و واژگوني حكومت ستم شاهي در او تاثير بسزا گذاشت. او كه شاهد فعاليت ها و فداكاري روحانيت در همه يشئون جامعه ي خويش بود علاقه مند به حوزه و معارف اسلامي شد.
براين قرار سال 58 به حوزه بجنورد پيوست و به تحصيل مقدمات پرداخت.
علاقه و استعدادش در فهم مطالب او را ياري داد و براحتي از سطح گذشت و آمادگي لازم را براي پيوستن به حوزه اي جامع و وسيع تر پيدا كرد. بار سفر بسوي مشهد مقدس بست و به جمع پژوهندگان آن سامان پيوست.
در ترك رذائل و كسب فضائل تلاشي گسترده را آغاز كرد، آن قدر پاك بود كه در نشست نخست به صفاي ضمير و وفاي خميره ي او به اسلام پي مي بردي.
شوقي به نماز و تهجد شبانه داشت، با صوتي دلپذير قرآن مي خواند، در زير و بم آواي قرآن او به صدر اسلام و آن نيكي ها، و گذشت ها ، و خداجويي ها پر مي كشيدي.
خلوص دل و آهنگ زيباي قرآنش، اعجازي از طهارت و شكوه حيات برمي انگيخت. دلت را مي ربود و در لذتي معنوي و بحري روحاني به پروازت باز مي داشت.
اين برآمده از دامنه ي سبز و مراتع با روح بجنورد، غم شيعه را در آواي قرآنش پنهان داشت و حماسه ي شرف را در انزواي قلبت به فرياد مي كشيد.
او نيز مانند ديگر دوستانش، از ابتداي انقلاب در فعاليت هاي اجتماعي ـ سياسي، شركتي مستمر داشت وقتي جنگ آغاز شد، درس ها را رها ساخت و به آموزش نظامي پرداخت. دوره ي فنون رزم را به موفقيت گذراند.
پس از آمادگي لازم، به جبهه رفت. مدت ها در آن ولايت ايثارها و شورها اقامت گزيد و به خدمتي شايسته دست يازيد.
منتظر فرصيت بود تا در خط مقدم به صف كافران متجاوز حمله آورد و وجدان جوان و مسئولش را آرامش بخشد.
بالاخره عمليات «فتح الفتوح» آغاز شد و او در جبهه ي «بستان» دليرانه برخاكريزهاي دشمن حمله آورد.
شب شهادتش با رويي گشاده و چهره اي خندان گفت: ديشب اباعبدالله «ع» را در خواب ديدم كه مرا بسوي خويش مي خواند.
در بحبوحه ي نبرد، در غبار حمله و فرياد سلاح ها و غرش آتشبارها، او به پيش تاخت. دلش هواي حسين (ع) را داشت. تا بالاخره قامت استوارش به تاريخ 8/9/60 برخاك افتاد و پيكر جوانش در بهار زندگي، شكوفه باران زخم ها شد.
چشم از هستي فاني بست و به هستي آفرين پيوست.
در فرازي از آخرين نوشته حياتش چنين نگاشت:
«با دورد بر رسول اكرم «ص» و فرزند والامقامش حضرت صاحب الزمان (عج) و برنائب برحق او، قائد عظيم الشان، فقيه جامع الشرايط امام خميني، من آگاهانه به جبهه مي روم تا به ياري دين خدا و به نداي هل من ناصر ينصرني سيدالشهداء لبيك بگويم. زيرا اعتقاد كامل دارم كه اين نبرد، نبرد بين حق و باطل مي باشد و يقين دارم شهادت در راه خدا افضل موتهاست.
اين جانب و ساير رزمندگان اسلام با تمام نيروه با قواي كفر بعثيون خواهيم جنگيد و تا اخراج آخرين نفر آن ها از پا نخواهيم نشست. زيرا خداوند متعال در قرآن كريم
مي فرمايد: اخرجوهم من حيث اخرجوكم.
«جاودانه باد شادماني لقاء محبوبش كه رهگشاي راه گم كردگان نسل ماست».
طلبه شهيد جبار رمضاني
فرزندي از ولايت همواره سبز گيلان بود كه به روستاي «فولك» به سال 1337، چشم به شكوه طبيعت گشود.
چون ديگر همسالان روستايي، در محروميت و سختي، سال هاي ابتدايي را در دهكده ي خود و روستاهاي مجاور گذراند. علاقه اش به مبلغان روحاني و تشويق خانواده و فقر فرهنگي محيطش، او را برآن داشت كه به جامعه روحانيت بپيوندد.
نخست به حوزه آستانه اشرفيه رفت و به تحصيل پرداخت. هم آهنگ علوم اسلامي در كلاس هاي شبانه دوره ي راهنمايي نيز نام نوشت.
دهقان زاده اي با استعداد بود كه تلاش و خستگي ناپذيري را با هوش خدادايش همراه كرد و با اين دو خصلت پربار، به سرعت از مقدمات سطح گذشت و همراه با دروس كلاسيك، به مراحل بالاتر گام نهاد. ديپلم را شبانه گرفت و براي ادامه ي درس هاي حوزه به تهران آمد و در مدرسه ي «شهيد مطهري» به مرور كتاب ها نشست.
توقفش در اين «مدرس» يك سال طول كشيد، سپس راهي حوزه ي مركزي قم شد و به انبوه هوشياران دانش پژوه روحانيت پيوست.
فعاليت هاي سياسي اش را همراه با حركت انقلاب آغاز كرد و در اين زمينه كوششي به تمام داشت، در زادگاهش چنان شوري برانگيخت و هنگامه اي عليه رژيم ستم شاهي، به پا كرد كه به زودي همه ي روستاهاي آن منطقه زير پوشش حركت هاي پيش گام او، قرار گرفتند.
ديگر او طراح راهپيمايي ها، تظاهرات منطقه ي خويش بود به تنهايي در پخش و نشر اعلاميه ها و نوارهاي سخنرانان انقلاب و فرامين امام، زحماتي طاقت فرسا كشيد تا توانست جو حاكم بر روستاهاي زادگاهش را تغيير داد.
وقتي بهاران آزادي و عدل در زمستان سرد 1357 به تلاش دست هاي فداكار و امت شهيد پرور، از راه رسيد و جمهوري اسلامي باقي مانده ي مزدوران رژيم را پاك سازي كرد، او هم چنان به خدمت مشغول بود.
چون روستازاده بود و محروميت دهكده هاي ايران را با سلول هاي وجودش لمس كرده بود به جهاد سازندگي پيوست و به خدمت روستاها قيام كرد.
همراه با سازندگي، در روستاها جلوي فعاليت هاي نامشروع منافقان استوار ايستاد. با سخنراني ها و ارشادها و روشنگري هايش، چهره ي دوم سران كفر پيشه شان را برملا كرد. اين مبارزه درنگ ناپذير، در دو جبهه جهاد سازندگي و ارشاد تا رسوايي گروهك هاي منحرف، ادامه داشت.
وقتي جنگ، طوفاني از خرابي و ويراني و ستم را به مرزهاي اسلامي گسيل داشت و صدام «عفلقي ـ صهيونيستي» عامل ديوانه ي امپراياليسم جهان خوار، تجاوزي آشكارا به خاك ميهن اسلامي شروع نمود. او دست از فعاليت هاي تبليغي و خدمت در جهاد كشيد و براي آمادگي به كلاس هاي آموزش فنون نظامي رهسپار شد.
پس از گذراندن دوره آشنايي، شيدا و عاشقانه به سوي جبهه ها بار سفر بست.
در عمليات «بيت المقدس» شركت كرد و در هنگامه نبرد، در جبهه ي شلمچه درآواي كر كننده ي توپ ها و غرش تانك ها و قهقهه ي مرگ مسلسل ها و فرياد سلاح ها به آرامش جاودانه شهادت رسيد و تن خسته و روح مشتاق را در رحمت بي انتهاي پروردگار جاودان كرد.
سيد فخر الدين حسيني اراكي
سيد فخر الدين حسيني اراكي به روستاي حصار اراك به سال 1340، در خانواده اي معتقد و مذهبي ديده گشود. دوران ابتدايي و كلاس هاي راهنمايي را در مولدش بسر آورد.
سال 1356 كه اولين موج هاي اعتراض از درياي امت حزب الله برخاست، علاقه ي او به روحانيت و پيوستن به قشري كه پيش گامان اين انقلاب مقدس بودند، فزوني يافت. به شوق خويش و با موافقت والدين، نخست به مدرسه ي «حاج محمد ابراهيم» اراك رخت كشيد و به تحصيل مقدمات و آموزش سطح پرداخت.
وقتي شرايط لازم را براي پيوستن به حوزه ي بزرگ قم كسب كرد، به حوزه ي مركزي آمد و همراه ديگر دانشجويان جوان، به درس مشغول شد.
او طلبه اي متقي، بردبار، پرتلاش، مبارزي پرشور و هوشيار بود. از آغاز درس، همراه اقشار مختلف جامعه، در همه ي اعتراض ها و حركت ها شركت داشت و تلاشي گسترده و زحماتي ارزنده به انقلاب و براي به ثمر رسيدن اهداف اسلامي آن به جاي آورد.
در تنظيم حركت راه پيمايان و شعارهاي تظاهرات روستاي خويش عامل اصلي و مهره ي حقيقي بود، همراه با تظاهرات، تمامي نوارها و اعلاميه ها و پوسترهاي آن روزها را در جامعه روستايي خويش، پخش و نشر داد.
وقتي جنگ آتش افروخت و مزارع و دشت هاي جنوب را به شعله خويش تهديد به نابودي كرد، او به آموزش نظامي روي آورد و قائق رزم را در كلاس هاي فشرده بسيج آموخت و سپس راهي جبهه ها شد. در سنگرهاي جهاد، به هنگام خاموشي آتشبارهاي دشمن و آرامش نسبي، هم پاي نبرد به تشكيل كلاس هاي اصول عقايد براي ديگر هم رزمان همت گمارد.
مدت ها در حال و هواي خط مقدم، دليرانه جنگيد تا بالاخره در پنجم اسفند ماه 59 برساحل خونين اروند رود به گذر تركشي از معبر حيات گذشت و به باغ هاي شهادت جايگزين شد.
در وصيت نامه اش خطاب به امت اسلام چنين نوشته است:
اي ملت مسلمان و مبارز ايران كه تا حال از امام و انقلاب خونين خويش حمايت كرده ايد، تا آخرين نفر و تا آخرين نفس همين گونه از امام و اسلام و انقلاب حمايت كنيد.
آيه ي شريفه ي : اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامرمنكم را فراموش نكنيد.
بدنيال كساني كه خطشان از خط امام «كه همان خط انبياست» جداست، نرويد.
شما ملت مسلمان و جوانان مبارز، گروه ها را خوب شناخته ايد و اين حقيقت براي كساني كه حق را پايمال نمي كنند روشن شده است كه:
تنها گروهي كه از اول تا به حال، گول شيطان و شيطان صفتان را نخورده اند و بر مباني صحيح اسلامي خود باقي مانده اند، تنها و تنها اين قشر پاك منزوي بوده اند كه تربيت شدگان مكتب امام صادق (ع) هستند.
ولي اكنون يك عده رياست طلب و نمك نشناس مي خواهند چهره ي پاك روحانيت را بد جلوه بدهند.
شما بدانيد تا زماني كه دنباله رو مراجع تقليد و پشتيبان فقيه هستيد اين ها نمي توانند بر شما تسلط پيدا كنند. اما واي بر زماني كه اين ها بتوانند شما ملت را از روحانيون و روحانيون را از شما جدا كنند.
شهيد غلامرضا كبير تهراني
شهيد غلامرضا كبير تهراني در فروردين ماه سال 1342 در خانواده اي روحاني، در شهر مقدس «قم» ديده به جهان گشود.
كلاس هاي دبستان را در آرامش كودكانه به سر آورد و به تشويق پدر و بنا بر علاقه ي خويش بعد از دوره ي ابتدايي به فراگيري علوم اسلامي پرداخت. شوق او براي پيوستن به گروه روحانيت، سبب پيشرفت سريع او در تحصيل معارف اسلامي گشت. كوشا و بي خستگي به درس پرداخت و در اين زمينه از استعداد خدادادش كمك هاي بسياري گرفت.
وقتي به دوران جواني رسيد، همراه با درس براي گذران زندگي خويش به كار پرداخت. هر چه پدر او را از اين كار بازداشت و خرج تحصيلش را متقبل شد فايده اي نبخشيد. مناعت طبعش اجازه ي قبول اين محبت پدري را باو نداد.
ابتدا در مغازه ي چادر دوزي و سپس در لوله فروشي و اين اواخر در صندوق «ذخيره توحيد» به كار پرداخت و خرج مختصر زندگي طلبگيش را تامين كرد.
وقتي موج مردمي انقلاب برخاست و امت حزب الله قم به درگيري هاي خياباني كشيده شدند، او نيز ديگر بيدار دلان به ياري وارد صحنه شد، در همه تظاهرات شركت جست، در شب هاي آتش و خون و فرياد خيابان چهار مردان پيشتاز بود. چه بسيار شب هايي كه با چهره اي خونين و شانه اي كبود شده از ضربات باطوم كماندوها و چشماني از فشار گاز اشك آور، متورم و سرخ، به خانه بازگشته بود و در جواب خانواده ساكت مانده بود و در برابر اصرار خواهران كوچك و مادر كه: «زودتر به خانه بازگرد» از كلام امام و رهنمودهاي رهبر دليل آورده بود و اين چنين، روزهاي قبل از پيروزي را گذراند. و هم آواز امت آزاد شده به سرود رهايي و شكوفايي و پيروزي انقلاب رسيد.
بعد از پيروزي انقلاب، وقتي ارتش مردمي شد و خدمت سربازي وظيفه اي ديني گشت، او به فرمان امام به پادگان رفت تا در لباس مقدس خدمت در جبهه اي ديگر بجنگد، در حالي كه مي توانست كفيل پدر و مادرش باشد ولي او معتقد به خدمت بود، و در جواب پدر نيز همين را گفت، و از فرمايش امام مثال آورد كه رهبر انقلاب فرموده است: پادگان ها را پر كنيد و پدر رضايت داد.
در لهيب سوزنده جنگ تحميلي، وقتي خرمن مزرعه ها ي سبز جنوب به آتش كشيده شد و شهرهاي مرزي ما از سوي متجاوزين اشغال شد، همراه با ديگر دوستان پيكارجو بسوي دشمن شتافت.
فرمانده پادگانش از او چنين ياد مي كند:
با آواي قرآنش با او آشنا شدم. هر صبحگاه صداي آسماني قرآن او، حركتي تازه و روحي دوباره در رگ هاي منجمد و دل هاي سرد ما مي دميد. مودب و پرجاذبه، سخن مي گفت. در انجمن اسلامي پادگان شركتي موثر داشت، درهمه ي جشن ها وسوك هاي مذهبي، برنامه اي براي عموم ترتيب مي داد و پادگان را با «ايام الله» آشنا مي كرد. نماز جماعت را در مسجد پادگان برقرار ساخت و در اين سنگر هميشگي و جاودانه اي اسلام، خدمتي شايسته كرد. روزهاي مذهبي را با ترتيب نمايشنامه اي رونقي دوباره مي بخشيد.
دل مصفاي او، و روح پاكيزه ي او، در سخنانش نمودي داشت، وقتي سخن مي گفت با طراوت و پر جاذبه در مخاطبش نفوذ مي كرد.
آن چه كه فرمانده ي پادگان در ستايش او گفت: همه ي شخصيت جوان او نبود. از زلال سيال چشمه هاي دل مهربانش، دريايي از محبت و شوق به شهادت و الله برمي خاست.
هنگام رويارويي با دشمن، خونسرد، مسلط، كاري برخورد مي كرد، با استقبال حادثه مي رفت. در سخت ترين شرايط، روابط عقلايي مسئله را از دست نمي داد. مي شد با او درباره ي سخت ترين كارها، در بحراني ترين وضعيت ها مشورت كرد و جواب كافي شنيد.
وقتي حمله آغاز مي شد او پيشاپيش سپاه اسلام، بسوي سنگرهاي كفر پر مي گشود. در آن هنگامه ها كه آتش خمپاره ها و فشار شليك دشمن، «قلعه ي سنگباراني براي رهگذر مي ساخت. او سينه ي مردانه را سپر تيرهاي بلا مي كرد و متهورانه بسوي دشمن راه مي گشود.
دوستانش، همسنگرانش، هرگز، در هيچ شرايطي سخن ياس آور از دهان او نشنيده بودند، همواره سخنانش در تيره گي ناگوار جبهه ها نور اميدي براي رزمندگان همپايش بود،اميد مي بخشيد و نقاب از چهر هاي حقايق مي كشيد.
وقتي از حمله هاي سخت باز مي گشت يا از محاصره اي وحشيانه به سلامت باز مي آمد، چنان شيوا و جذاب آن چه كه گذشته بود تعريف مي كرد، كه ساعت ها مخاطبينش را خاموش و ساكت نگه مي داشت.
خاطره اي شيرين اين برادر مسلمان مسئول رزمنده، از زبان دوستان بازمانده اش دليل برخلقي نيكو، سخن شيرين، جذابيتي نمكين، لبخندي دائم و اعتقادي راستين و يقيني متين در او مي باشد.
باري چنين زيست و در خدمت الله پا بردل و آرزوهاي جوانيش نهاده تا سرانجام زندگاني او بسر آمد. در حمله گسترده ي عيد غدير سال 59 مطابق با 13/9/59 به خرمشهر در بلواي جنگ و هنگامه يورش دلاوران اسلام، به شهادت رسيد.
شهيد محمد بندگاني
شهيد محمد بندگاني فرزند علي در شهر اصفهان و در سال 1340 جهان هستي گشود.
شهر نشيني پاكيزه دل بود، كه آب و هواي فاسد محيط طاغوت، در صافي عقيده و استقامت ايمانش رخنه نكرده بود. از آن دست مرداني بود، كه در ظلمت هراسناك و فريبنده ي جهل، راهي به سوي روشنايي دانش و تجلي ايمان مي گشايند.
سال هاي دبيرستاني را در اصفهان گذراند، طبعي لطيف، و احساس شگرف، داشت،
علاقه ي او به جامعه روحانيت، از فطرت توحيدي پاكش مي جوشيد. بي هيچ ياوري در اين مقوله، خود در ايام تعطيلي دانشگاه ها، به سوي حوزه علوم معارف اسلامي گرائيد.
همراه با رشته ي تخصصي اش در كلاس هاي دانشكده، به فراگيري دروس اسلامي پرداخت، سرانجام رسماً به مدرسه ي «ميرزا حسين» در حوزه ي اصفهان رخت كشيد و در جرگه روحانيت در آمد.
محبت اهل بيت عصمت و طهارت، با خون او عجين بود و اين عشق عارفانه الهي به آل رسول «ع» با شير اندرون شده و با شيره جانش پيوسته بود.
به بزرگ شهيدان، حضرت امام حسين «ع» محبتي عظيم داشت و به امام حاضر و غائب، حضرت مهدي «ع» ارادت و مهري به كمال داشت. آن گاه كه در مجلس دعا مي نشست، اشك تمام پهنه ي صورت جوانش را مي پوشاند. چنان به شوق و علاقه در رثاي ائمه اطهار (ع) مي گريست كه گويي همراه با آن بزرگواران و سروران انسان ها، به بد حادثه مبتلا شده است.
گاهي با خلوصي كه بايد در اولياي خدا سراغش را گرفت، امام غائبش را صدا مي زد و از حضرتش در مصائب و گرفتاري ها استمداد مي كرد.
دل عاشق، جان داغدار، روح تشنه، روان اميدوار، در اوقيامتي از غيرت و ايمان و عشق برانگيخته بود.
دلداده اي گم كرده را مي مانست كه به شميم معطر دوست، در به در كوچه باغ ها عرفان بود و هر زمان به ياد گل از دست داده اش، گريبان صبوري را با دست هاي اشك و حنجره ي ناله مي دريد. چه بسياري از شب هاي تنهايي و خلوت پارسايي را به نمازي دل آويز برمي خاست. جان خسته را در درگاه خداوند بيچارگان و درماندگان، به سجود مي كشيد.
هنگامي كه به قرائت كلام الهي لب مي گشود، در زمزمه ي جويبار شفاف صوت، تن عاشق را از غبار چركين ماده مي شست و روح دلداده را به عروج معنوي مي سپرد.
همگام با چنين حالات زيبايي، دليرانه درسنگر جهاد گام مي گذاشت و همراه انقلاب به نشر و ارشاد و انجام وظايف اجتماع كوشا بود.
وقتي جنوب سبز و گرم ميهن اسلامي، در تف آتش ستيز متجاوزان كافر گداخت و خرم شهر به خونين شهر تبديل شد، او هم چون هزاران هزار از متعهدان به انقلاب و اسلام، به آموزش نظامي پرداخت و سپس در محرم 1360 به جبهه شتافت، و دو ماه سراسر دود و آتش و خود را با ذرات وجودش تجربه كرد و سرانجام در ماه صفر همان سال، پس از يك عمر پرثمر كه به عبادت و خدمت گذرانده بود در حمله ي پيروزمندانه «طريق القدس»، به آستان مقدس قداست آفرين، راه يافت و به وعده ي «الستِ» خويش وفا كرد و جان شيدا را به پاكان درگاه الهي پيوند زد.
در خون مطهر خويش غسل شهادت كرد و خط بطلان بر صحيفه سياه ابليس صفتان انسان نما كشيد.
« جاودانه باد شادماني لقاء محبوبش كه رهگشاي راه گم كردگان نسل ماست».
پايان پيام
سه شنبه 31 ارديبهشت 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات]
[مشاهده در: www.hayat.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 569]
صفحات پیشنهادی
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -5
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -5 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -5 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -6
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -6 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -6 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق ...
نخل سوخته (ايران)
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -6-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ... كه بنا به خواست خداوند منان انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام بتشن خميني كبير .
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -6-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ... كه بنا به خواست خداوند منان انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام بتشن خميني كبير .
خونين -
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -4-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -4 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي .
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -4-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -4 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي .
باز خونین شهر ما خرم شود
حال ای خونین شهر دوباره خرم باش و آماده شو که سپاهیان اسلام در راهند، و آنوقت که ... سه سال بعد باز آمديم و يک سري زديم و برگشتيم. بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ...
حال ای خونین شهر دوباره خرم باش و آماده شو که سپاهیان اسلام در راهند، و آنوقت که ... سه سال بعد باز آمديم و يک سري زديم و برگشتيم. بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ...
بازی با آمریکا بایگانی شد
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 ... در طول مدت سربازي ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 ... در طول مدت سربازي ...
شادی خونین در عراق
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -5 او به تازگي به عضويت بسيج درآمده بود كه ارتش تا دندان مسلح بعثي عراق به .... است شهيد عبا سسخن ميگفت و ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -5 او به تازگي به عضويت بسيج درآمده بود كه ارتش تا دندان مسلح بعثي عراق به .... است شهيد عبا سسخن ميگفت و ...
حكايت خورشيد و باد
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ... آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق بالا مي آمد و مه گلي رنگ و سبكي از رود اروند سر .
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ... آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق بالا مي آمد و مه گلي رنگ و سبكي از رود اروند سر .
شهر بي تو مرا حبس ميشود
زندگي در اين شهر پردود و در اين ازدحام سرسامآور، چندان هم سخت نيست و اوضاع و ... بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ...
زندگي در اين شهر پردود و در اين ازدحام سرسامآور، چندان هم سخت نيست و اوضاع و ... بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها