محبوبترینها
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1853123148
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -5
واضح آرشیو وب فارسی:حيات: بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -5
تهران - حيات
گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق بالا مي آمد و مه گلي رنگ و سبكي از رود اروند سر بيرون مي كشيد، باد صداي دور دست تير مسلسلها و صفير گلوله يك تفنگ شايد هم يك تانك و صداي الله و اكبر و يا حسين يك بسيجي ، نغمه سردرگم فاخته اي را با خود مي آورد. در انتهاي اين منظره آكنده از صوت و رنگ و عطرشهادت ،در لابلاي دامن نخل هاي سوخته سر كه گويي پاره شده ، برق شيئي مرموز و كدر ،شيئي درخشان كه معلوم نبود چيست شبيه به لرزش هاي دريايي، رويايي ديده مي شد.
شط وسيع خرمشهر ، مسجد جامع خرمشهر ،فلكه الله و... !
خونين شهر به با خون اينان آزاد شد.
شهيد حسين احمدي سياه پوش
شهيد حسين احمدي در روز اول بهمنماه سال 1341 در شهرستان دزفول در استان خوزستان ديده به جهان گشود.
او در سن 7 سالگي به مدرسه رفت. اما سه سال بعد به علت فقر مادي نتوانست تحصيلات خود را ادامه دهد.
حسين در نُه ساله بود كه ترك تحصيل نمود و در كورهي آجرپزي دزفول مشغول به كار شد.
كار و تلاش روزانه آن نوجوان مومن و پارسار را از فراگيري قرآن و معارف اسلامي باز نداشت و او با شوقي وصفناشدني در جلسات قرآن و كلاسهاي ديني حضور مي يافت.
پخش اعلاميه و حضور در راهپيمائيها از جمله اقدامات او در دوران مبارزات مردمي منجر به پيروزي انقلاب اسلامي بود. بعد از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي، تمام تلاش خود را معطوف ايجاد شركتهاي تعاوني و خنثي ساختن توطئه ضدانقلاب كرد.
حسين در ارديبهشتماه سال 1360 به خدمت سربازي رفت و دورهي آموزشي و يادگيري فنون زرهي را در پادگان وليعصر (عج) در تهران گذراند و به تيپ يكم بجنورد منتقل شد.
بعد از مدتي به كردستان رفت. چندي بعد در عملياتهاي طريقالقدس، فتحالمبين و بيت المقدس شركت نمود.
و سرانجام در لباس مقدس سربازي در روز حماسي و بزرگ سوم خرداد ماه سال 1361 در خرمشهر در هنگام شناسايي منطقه بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد.
شهيد حسين فاشيان
برادر شهيد "حسين فاشيان"، از رزمندگان مقاومت خرمشهر، در روز هفتم مرداد سال 1338 ديده به جهان گشود.
دوران دبستان را در مدرسه "چهارم آبان" در شهرستان آبادان گذراند و دوران راهنمايي را در مدرسه "فياض" در شهرستان خرمشهر پشت سر گذاشت.
بيشتر وقت شهيد حسين فاشيان در مسجد محل، مسجد "صاحب الزمان (عج)" بود. در كلاس هاي درس قرآن "شهيد قيم "شركت مي نمود.
از لحاظ اخلاقي مورد احترام اهل محل و بستگان و آشنايان بود و هميشه بعنوان فردي نمونه از او ياد مي كردند.
شهيد حسين فاشيان، فردي متدين و شجاع و جوانمرد بود. در آغاز انقلاب به گروهكهاي ضد ستم شاهي پيوست و عليه رژيم ستم شاهي مبارزاتي را شروع كرد و اكثراً در راهپيمايها شركت داشت.
او به تازگي به عضويت بسيج درآمده بود كه ارتش تا دندان مسلح بعثي عراق به خرمشهر بي دفاع حمله ور شد.
جوانان و مردم جمع شدند تا از شهر و ناموس و از انقلاب خود دفاع كنند.
حسين هم همانند ديگر كساني كه در مقاومت 35 روزه شركت داشتند
او با موتوري كه در اختيار داشت مجروحين را به بيمارستان مي رساند.
و سرانجام در تاريخ چهارم مهر ماه 1359 وقتي كه از بيمارستان خارج مي شد، خمپاره اي به نزديكي او اصابت كرد و تركشهايي به بدن او وارد شد و او ساعاتي بعد به فيض شهادت نائل شد.
از آنجا كه شهيد حسين فاشيان فردي بود كه هميشه دوست داشت گمنام باشد، وقتي كه پيكر مطهر شهيد را به خاك مي سپرديم، عراق گلزار شهدا (جنت آباد) را به توپ و خمپاره بست و هم اكنون قبر شهيد حسين فاشيان نامشخص است.
شهيد سيدابراهيم علاّمه
شهيد ابراهيم علامه در سال 1340 شمسي در يك خانواده روحاني در نجف اشرف، مكاني كه مرقد مطهر مولاي متقيان و سرور شهيدان امام علي عليهالسلام پا به عرصه وجود نهاد
پدر شهيد سالها قبل رنج فراق از وطن را بر خويش هموار ساخته و براي تحصيل علوم ديني به آن ديار مقدس هجرت كرد. ابراهيم در چنانن محيط مقدسي زاده شد و با بهرهگيري از معنويات حاكم بر محيط رشد يافت از همان دوران خردسالي، فطرت پاكي كه در تمامي انسانها به وديعت گذارده شده است در او نيز منشاء عشق و شوري عجيب نسبت به مذهبي و اجراي احكام آن گرديد و محيط خانوادگي نيز در ترغيب و تشويق او به سوي اين ميل تاثير بسزائي داشت.
اما پس از مدت قريب 23 سال، در سال 1346 پدرش به دعوت روحانيون خرمشهر به همراه خانواده خود براي اقامه نماز جماعت به خرمشهر آمد و در آنجا سكونت گزيد.
ابراهيم در اين هنگام بيش از 6 سال نداشت دوران تحصيل ابتدائي خود را در يكي از دبستانهاي خرمشهر (بزرگمهر) به پايان رساند.
در دوران تحصيل در او شوري عجيب نسبت به خواندن و نوشتن و فراگيري مطالب جديد ديده ميشد و پيوسته از شاگردان درس خوان و علاقهمند بشمار ميرفت.
او به ياري جمعي از همفكرانش از جمله شهيد جمشيد پناهي و شهيد محمود احمدي شيخاني كه درد را لمس كرده و درمان را نيز يافته بودند گروهي را تشكيل ميدهند و به تشكل نيروهاي همفكر و بالا بردن كيفيت و شعاع فعاليتهاي خويش عليه رژيم بپردازد. آنان با ترتيب دادن يك كتابخانه سعي در جذب و بالا بردن سطح افكار و آشنائي جوانان و حتي خردسالان نسبت به فرهنگ غني اسلام نموده و در جهت نشر آن گامهاي مهمي برميدارند. همچنين با ترتيب دادن كلاسهاي ايدئولوژي و شناخت قرآن و جلسات بحث و درس پيرامون مسائل اسلامي زمينههاي اين اعتقاد را كه بدون شناخت صحيح و بيشائبه مباني مكتب كه رشد يك انقلاب براساس اسلام ممكن نخواهد شد فراهم آورده و در اين راه از سنگاندازيهاي رژيم نيز هراسي به خود راه نداد. در سال 1355 در اوج اختناق و خفقان همراه شهيد قيم و شهيد پناهي و جمعي ديگر از ياران مخفيانه به نابود كردن مظاهر رژيم از قبيل مشروب فروشيها، بانكها و غيره ميپردازد. سرانجام پس از مدتها انتظار زمزمههاي انقلاب و شور و هيجان خاصي ناشي از آن همه جا را فرا ميگيرد و ابراهيم و يارانش چنين تحولي را كه مدتها در انتظارش ميسوختند با عشق و شور فراوان استقبال كرده و در جهت به ثمر رساندن آن در محيط خرمشهر شروع به فعاليت ميكنند. ابراهيم به علت جوّ خانوادگي از ابتدا با شخصيت امام خميني آشنائي داشت و به او عشق ميورزيد و معتقد بود كه تنها راه نجات پيروي و تقليد از دستورات و رهنمودهاي امام خميني است. در همين جهت او به تكثير و پخش اعلاميه و پيامهاي امام كه ازنجف صادر ميشد پرداخت و شبها با بجان خريدن خطر دستگيري و شكنجه و زندان در شهر راه ميپيمود و آنها را در كوچه ها و خانهها پخش ميكرد. فعاليتهاي او در اين هنگام تنها در محيط شهر خلاصه نميشد، بلكه او در اين رابطه بارها و دفعات بسيار به آبادان رتفه و به نقل و انتقال و پخش پيامهاي امام پرداخت و در تظاهراتي كه در آبادان بر ضد رژيم شاه در مساجد شكل ميگرفت شركت ميمود رژيم با توجه به فعاليتهاي خانواده آنها بارها اقدام به تفتيش خانه آنها ميكرد. در ادامه فعاليتهاي او با ساير برادران شبها در خانه خود و ساير دوستانش جلسات مخفي تشكيل داده و در مورد مسائل مختلف و نحوه مبارزه گستردهتر عليه رژيم به بحث و گفتگو ميپرداختند. در سال 1356 بطور مستمر در راهپيماييها و تظاهرات و تحصنها شركت جسته و همين حركات او را پختهتر ميكند، كه در نتيجه با اخطار شديد مسئولين مدرسهاش مواجه ميگردد، اما دست از فعاليتها و عقيده خود برنميدارد.
انقلاب پيروز ميشود و آرزوي ديرينه ابراهيم برآورده ميگردد، جوّ سياسي اوائل پيروزي انقلاب باعث ميشود كه به دليل آزاديهاي بيحد و حصر آن، عوامل ضدانقلاب شروع به سمپاشي و فعاليتهاي مخرب عليه انقلاب و جمهوري اسلامي كنند. در جريان اين مسائل گروهي از افراد ناپخته به علت ضعف مباني مكتب و تحت تاثير قرارگرفتن تبليغات شديد ضد انقلاب به انحراف كشيده شده و به گروههاي ريز و درشت ضد انقلاب اعم از چپ و التقاطي ميگروند. اين مسئله براي ابراهيم بسيار نگرانكنده بود، به همين جهت او به فعاليتهاي فرهنگي در سطح مسجد و مدرسه پرداخته و عضو انجمن اسلامي دبيرستان خود ميگردد و بسياري را با بيان خود به دامان خط اصيل انقلاب باز ميگرداند.
او كه همچنان راسخ و استوار بر عقيده خود و پاسداري از دستآوردهاي انقلاب و اطاعت از رهبري امام بود در كميتهها و ارگانهاي جوشيده از انقلاب اسلامي فعالانه شركت كرده و در سال 1358 به فكر تربيت كودكان و نوجوانان ميافتد، كه به عقيده وي نسل آينده را بايستي افرادي تشكيل دهند كه همواره در خط اصيل انقلاب و پيرو خط امام باشند، تا تداوم بخش انقلاب و ادامه دهنده خط سرخ شهداي اسلام گردند.
بدين منظور شهيد ابراهيم و تني چند از دوستان در حسينيه اصفهانيهاي خرمشهر كانون توحيد را تشكيل، و از همان ابتدا شروع به تربيت كودكان و نوجوانان ميكند، و در اين راه موفقيتهاي زيادي كسب مينمايد. او همواره گوش بفرمان، در جلسات و ارگانهايي كه انسانساز و در راه اعتلاي اسلام بود فعالانه شركت ميجست. در برخورد با گروهكهاي ضدانقلاب قاطع و متعهد بود و اعتقاد داشت كه نبايد به اين فرصت طلبان مجال فعاليت داد.
در جريان اغتشاشات و درگيريهايي كه تحت عنوان «خلق عرب» از سوي عوامل خود فروخته ضدانقلاب وابسته به عراق صورت ميگرفت او با علم به اينكه اين حركات منشائي جز تفرقهاندازي نداشته و دست آمريكا به وضوح در اين جريان ديده ميشود و با دانستن اينكه مردم مستضعف و مسلمان عرب نه تنها در اين جريان نقشي ندارند بلكه گردانندگان واقعي آن كساني هستند كه سالها به مكيدن خون آنها و همكاري صميمانه با رژيم شاهنشاهي در جهت سركوب آنان پرداخته و اكنون به داعيه طرفداري از آنان برخاستهاند، به مبارزه و افشاگري بر عليه آنان پرداخت. گرچه او در اين هنگام هنوز وارد هيچ ارگاني نشده بود اما وظيفه اسلامي و انقلابيش او را واميداشت كهدر اين ميان بيتفاوت نمانده و بارها به سپاه سر زده و همكاريهاي صميمانهاي با اين ارگان جوان و انقلابي كه از بطن انقلاب جوشيده بود داشته باشد، چه بسيار شبها ميشد كه ساير برادران در شهر گشت داده و به شناسائي ضدانقلابيون پرداخته و كانهايي را كه محل فعاليت ضدانقلاب بود تحت نظر قرار دهند تا امكان هرگونه فعاليت خرابكارانهرا از آنها سلب كنند، در جريان سيل خرمشهر كه منجر به خسارات و ضايعات فراوان گشت و بيشتر اين خسارات و ضايعات متوه روستائيان زحمتكش و مستضعف عرب اطراف شهر شد، ابرايم كه وجودش مالامال از خدمت به مستضعفين بود يك لحظه آرام ننشست زيرا به عنوان يك مسلمان نميتوانست فرياد كمك مسلمين را بشنود و در رفع مشكلات آنان اهتمام نكند، او بلافاصله به شهرداري رفته و در جمعآوري و توزيع كمكهاي مردم براي سيلزدگان فعاليتهاي شايان تحسيني از خود نشان داد، اين گونه فعاليتهاي ابرايم به هيچ وجه جنبه رسمي نداشت و او بدون هيچ گونه چشمداشت و تنها در راه رضايت خدا و براي پيشبرد انقلاب به اين سري كارها دست ميزد، اصولاً او هرگاه ميديد كه در جايي ركود عملي و فكري وجود دارد و به كمك امثال او نيازي هست وظيفه خود ميدانست كه وارد آن محل گشته و در آنجا فعاليت كند، همچنين او مدتي در كميته ارزاق به توزيع عادلانه مواد غذائي و ساير مواد مورد نياز مردم پرداخت به صورتي كه فشاري بر مردم مستضعف و طبقه محروم وارد نيايد، و از اين راه كمكي به هزينه زندگي آنان گردد. ابراهيم مدتها در فكر اين بود كه وارد سپاه گردد، ولي فرصتي مناسب پيش نميآمد.
او سپاه را بازوي انقلاب و مدافع اصيل آن ميدانست، زيرا به عيان ديده بود كه پس از پيروزي انقلاب اين سپاه بوده كه بيشترين فداكاريها و ايثارها و مبارزات را در اين رابطه انجام داده است، و به همين سبب نسبت به آن علاقه و احترامي خاص در خود احساس ميكرد.
سرانجام در سال 59 پس از اخذ ديپلم چون زمينه را براي ورود به سپاه آماده ديد بلافاصله براي حراست از ميهن اسلامي و انقلاب، در خدمت سپاه پاسداران خرمشهر درآمد، او براي گذراندن دوره نظامي به اهواز فرستاده شد و دوره او مقارن با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران بود. او بلافاصله به جبهه بوستان اعزام و به جنگ با كفار بعثي عراق پرداخت، پس از مدتي به خرمشهر رفته و در كنار ديگر يارانش به نبرد خود بر عليه مزدوران آمريكائي صدام ادامه داد، و رشادتهاي فراوان از خود نشان داد. او به همراهي ساير برادران رزمنده و ايثارگرش بارها به قلب دشمن بعثي هجوم برده و چندين بار با شجاعت فراوان آنان را كه به داخل شهر نفوذ كرده بودند به عقب رانده و ضربات مهلك و كشندهاي بر قواي بعث وارد آورند.
در آن روزهاي آتش و خون خرمشهر كه هيچ گونه اميدي به نجات شهر از دست سيل لشگريان دشمن نبود و صداميان كافر هر لحظه حلقه محاصره راه تنگتر نموده و به پيش ميآمدند، اين ابراهيم وساير برادران شيفته اسلام و امام بودند كه مقاومتي 40 روزه را سامان بخشيدند و در اين راه جان خويش را نيز هديه داده و عاشقانه به لقاء محبوب شتافتند.
سرانجام در 24 مهر روز اوج ايثار و شهادتهاي «جندالله»، شهيد ابراهيم همدوش ديگر رزمندگان پس از تحويل چند اسير عراقي به مسئولين در حاليكه مجدداً به سنگر ميرفت ناگهان تيري فضا را شكافت و قلب تپنده او را كه لحظهاي براي اسلام آرام نميگرفت، از هم دريد و همچون صدها شهيد ديگر در 24 مهر ماه، خونين به خاك درغلتاند.
شهيد صالح يوسفي اصل
شهيد صالح يوسفي اصل فرزند علي در مهر ماه سال 1343 در شهرستان خرمشهر به دنيا آمد.
صالح در سن 9 سالگي پدر خود را از دست داد. مادرش كه بانويي مومنه و فداكار بود با دستمزد مختصر خياطي مخارج زندگي شان را تامين مي كرد.
صالح همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي محصل بود و در كلاس دوم متوسطه مشغول به تحصيل بود.
پس از تشكيل سپاه پاسدران خرمشهر به صورت داوطلبانه به آن نهاد مردمي پيوست و همزمان فعاليت هاي انقلابي خود را آغاز نمود.
وقتي كه جنگ شروع شد، صالح نيز همانند غالب جوانان خرمشهري مسلح شد و به دفاع از شهر و كشورش در برابر تجاوز اشغالگران بعثي پرداخت.
او در روز سوم مهر ماه سال 1359در گمرك خرمشهر با اصابت گلوله زخمي شد.
پس از انتقال به بيمارستان طالقاني آبادان، به بيمارستان بوعلي در تهران اعزام شد.
صالح يك ماه پس از بهبودي به جبهه آبادان بازگشت و تا زمان شهادت در جبهه حضوري فعال داشت.
وي سرانجام در روز دهم ارديبهشت ماه 1361 در جريان عمليات بيت المقدس به شهادت رسيد و به لقاء الله پيوست.
شهيد عباس فرحان اسدي
شهيد عباس فرحان اسدي فرزند علي در روز سوم تيز ماه سال 1339 در خرمشهر بدنيا آمد.
شهيد عباس فرحان اسدي به علت فقر مالي (زماني كه در كلاس دوم راهنمائي درس ميخواند.) مدرسه را اجباراً ترك نمود به كار براي امرارمعاش خانواده پرداخت. وي از شاگردي در خياطي شروع كرد و با دستمزد ناچيز در اين شغل مشغول به كار شد بر اثر پشتكار و اراده مصممش پس از گذشت يك سال در كار خود استاد شد و خود مستقلاً شروع به كار نمود و تمام درآمدي كه از اين راه كسب ميكرد به خرج خانواده ميرسانيد و خود مبلغ ناچيزي از آن را برميداشت.
او كه علاقه فراواني به انقلاب اسلامي و خدمت به آن داشت به سپاه علاقهمند شد و پس از موفقيت در امتحانات ورودي و پس از گذراندن دوره آموزشي لازم، به خدمت در سپاه مشغول گرديد.
وي به علت لياقت و خصوصيات بارز اخلاقي در نزد برادران سپاه از محبوبيتي خاص برخوردار شد وي پس از مدتي خدمت در سپاه به علت كارداني و تلاش و كوشش فراوانش در جهت خدمت بيشتر در سپاه مسئول تداركات سپاه گرديد و حقاً از عهده مسئوليت آن به خوبي برآمد آن سان كه همه برادران سپاه از او رضايت خاطر داشتند و او را تحسين مينمودند.
در روز 21 خرداد 58 بود كه خبر آوردند مزدوران بعثي در مرز شلمچه دست به تعرضاتي زدهاند و خيال آشوب در سر ميپرورانند جان بر كفان سپاه براي ايثار و درهم كوفتن سپاه خصم آماده ميگردند سلاحها را خشم گينانه بر كف ميفشرند و كوله پشتيهايشان را بر دوش ميكشند سرها را به خدا عاريه ميسپارند و براي رفتن مهيا ميگردند زماني كه واحد عملياتي سپاه قصد رفتن داشتند عباس كه مسئوليت تداركات را به عهده داشت دوان دوان با تيربارش از گرد راه فرا رسيد و داوطلبانه عزم رفتن كرد دوستانش هر چه خواستند او را منصرف سازند نپذيرفت و مصمم و قاطع بر رأي خويش ماند گويي ميدانست امروز روزي است كه بايد برود او به خوبي هواي معشوق را كه به مشامش رسيده بود استشمام ميكرد و جام وصال، سراپاي وجودش را لبريز از عشق نموده بود و آرزوي رفتن وجودش را شعلهور ساخته بود بهر صورت عباس به مرز رفت و در آنجا با سخنان شيرين دوستان را روحيه ميداد و به آنها ميگفت: شما بايد هر نفرتان ده مزدور عراقي را از پاي درآوريد زيرا هر ده نفر شما برابر صد نفر از آنان است شهيد عبا سسخن ميگفت و ميخنديد و شادي زايدالوصفي وجودش را فرا گرفته بود تا اينكه پس از ساعتي از ورود آنان به مرز درگيري شديدي بين آنان و سپاهيان كفر رخ داد و عباس كه چنين ديد بسان حمزه كه گوئي براي دفاع از جان پيامبر ميرزمند به سپاه خصم حملهور گرديد و چند تن از مزدوران بعثي را از پاي درآورد. هنوز دقايق اول درگيري بود كه يكي از يارانش موسي بختور به خاك غلتيد و در دم شهيد شد عباس به شتاب به سوي او دويد و وي را در آغوش گرفت و خندان بر جسد پاك و بيروحش نگريست و با لبخندي آرام خطاب به وي گفت برادر تو با يك تير از پاي درآمدي و پس از اداي اين جمله او را بر زمين مينهد و بار ديگر تيربارش سينه دشت را نشانه گرفت و شليك كرد پس از گذشت مدتي به علت شدت حمله مزدوران، آنان مجبور به اندكي عقبنشيني شدند تا در موضع محكمتري به دفاع برخيزند اما عباس مصرانه در سنگر خويش مانده و قصد ترك آنرا نداشت تا اينكه دوستان با اصرار فراوان توانستند او را به سنگر ديگري فرا خوانند ولي عباس را شور ديگري در سر بود و نميتوانست آرام بگيرد از سنگر بيرون جهيد و به سنگرهاي كافران حمله برد از مرز ميگذشت تا به خاك آنان وارد شود كه ناگاه گلوله مزدوري سفيركشان سينه هوا را شكافت و بر مغز پاكش فرود آمد. دوستانش او را به سرعت به سوي بيمارستان بردند اما عباس مصمم عزم رفتن كرده بود و 12 ساعت تلاش پزشكان سودي نبخشيد و او در نيمه شب همان روز به سوي پروردگارش رخت بربست.
شهيد عبدالحسين باديگر
شهيد عبدالحسين باديگر، در روز سوم فروردين ماه سال 1339 در شهرستان "آبادان" ديده به جهان گشود.
پدرش "عبدالله" و مادرش "سكينه" نام داشت
پدر كارگر شركت نفت بود.
حسين در سال 1345 پس از بازنشسته شدن پدر، به همراه خانواده به خرمشهر عزيمت نمود و پس از طي دوران طفوليت در سن 6 سالگي به دبستان "مصدق" رفت.
دوره متوسطه را در دبيرستان «بندر» (شهيد رفيعي) گذرداند.
او علاقه بسياري به رياضيات داشت و در همين رشته نيز مشغول تحصيل شد.
حسين در بهار سال 1358 موفق به اخذ ديپلم متوسطه گرديد.
وي در حالي كه براي ادامه تحصيل تصميم گرفته بود، به خارج از كشور برود و مقدمات اعزام به خارج را نيز انجام داده بود، با آغاز جنگ تحميلي رسالت خود را در دفاع از وطن و كيان اسلامي تشخيص داد و به صورت داوطلبانه و در حالي كه مي توانست از خدمت دوره ضرورت معاف شود، به خدمت مقدس سربازي اعزام شد.
دوره سه ماهه آموزشي را در پادگان "خسرو آباد" به پايان رساند.
پس از اشغال خرمشهر به دست متجاوزان بعثي عراق به همراه ديگر ياران و همرزمانش به جبهه نبرد در "جزيره مينو" رفت.
اين گروه به مدت سه ماه در اين جبهه ماموريت داشت و حسين در آن دوره با اصابت تركش به پايش مجروح گرديد.
بدنبال اين حادثه يك هفته مرخصي گرفت و به نزد خانواده اش كه به شهر مقدس قم مهاجرت كرده بودند، رفت.
پس از بهبودي نسبي به منطقه بازگشت و به جاده آبادان – ماهشهر عزيمت نمود و به دفاع از كشور و كيان اسلامي پرداخت.
او "جمعي گردان امام رضا" از هنگ ژاندارمري بهبهان بود و سرانجام در روز 23 بهمن ماه سال 1359در جاده آبادان – ماهشهر در درگيري مستقيم با دشمن بعثي به همراه عده اي از دوستانش به درجه شهادت نائل شد.
پيكر آن شهيد در گلزار شهيدان قم ( شيخان) به خاك سپرده شد.
پايان
چهارشنبه 1 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات]
[مشاهده در: www.hayat.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 724]
صفحات پیشنهادی
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي ...
شناسايي خيابان هاي بدون نام در خرمشهر آغاز شد
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -6 گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. ... مسلحانه و شبانه روزي يافت و از آغاز در سپاه ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -6 گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. ... مسلحانه و شبانه روزي يافت و از آغاز در سپاه ...
پایان خونین رابطه شوم
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ... پس از پايان سربازي به كارهاي ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ... پس از پايان سربازي به كارهاي ...
بسته هاي کتاب آموزشي در مدارس آبادان توزيع شد
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين ... عبدخدر در روز سوم شهريور ماه سال 1328 در محله احمدآباد در شهرستان آبادان به ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين ... عبدخدر در روز سوم شهريور ماه سال 1328 در محله احمدآباد در شهرستان آبادان به ...
جامهی خونین
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1 بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ... بي جهت خودتان را خسته نكنيد و ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1 بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ... بي جهت خودتان را خسته نكنيد و ...
باز خونین شهر ما خرم شود
حال ای خونین شهر دوباره خرم باش و آماده شو که سپاهیان اسلام در راهند، و آنوقت که ... سه سال بعد باز آمديم و يک سري زديم و برگشتيم. بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ...
حال ای خونین شهر دوباره خرم باش و آماده شو که سپاهیان اسلام در راهند، و آنوقت که ... سه سال بعد باز آمديم و يک سري زديم و برگشتيم. بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ...
حکایت 1
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي .
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي .
منظره ای زیبا از یک شهر مه گرفته(عکس)
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين ... آهسته و آرام كه خورشيد از ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين ... آهسته و آرام كه خورشيد از ...
بازی با آمریکا بایگانی شد
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 ... در طول مدت سربازي ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 ... در طول مدت سربازي ...
روزهای زیبای ساختمان سوخته...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين ... شهيد غلامرضا نوراني فرزند، عبدخدر در روز سوم شهريور ماه سال 1328 در محله ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين ... شهيد غلامرضا نوراني فرزند، عبدخدر در روز سوم شهريور ماه سال 1328 در محله ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها