تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):شيطان به سپاهيانش مى گويد: ميان مردم حسد و تجاوزگرى بياندازيد چون اين دو، نزد خدا بر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805563900




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1


واضح آرشیو وب فارسی:حيات: بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1


تهران - حيات

گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق بالا مي آمد و مه گلي رنگ و سبكي از رود اروند سر بيرون مي كشيد، ‌باد صداي دور دست تير مسلسلها و صفير گلوله يك تفنگ شايد هم يك تانك و صداي الله و اكبر و يا حسين يك بسيجي ، نغمه سردرگم فاخته اي را با خود مي آورد. در انتهاي اين منظره آكنده از صوت و رنگ و عطرشهادت ،‌در لابلاي دامن نخل هاي سوخته سر كه گويي پاره شده ، برق شيئي مرموز و كدر ،شيئي درخشان كه معلوم نبود چيست شبيه به لرزش هاي دريايي، رويايي ديده مي شد.
شط وسيع خرمشهر ، مسجد جامع خرمشهر ،‌فلكه الله و... !
خونين شهر به با خون اينان آزاد شد.

شهيد حميد دشتي نژاد پور
شهيد حميد دشتي نژاد پور در سال 1342 در خرمشهر بدنيا آمد.
پس از طي دوران طفوليت در سن 7 سالگي به مدرسه رفت.
حميد دوره ابتدايي را در دبستان"مهد دانش" خرمشهر سپري نمود و پس از اتمام دوره ابتدايي و راهنمايي وارد دبيرستان "بازرگاني" شد و تا سال دوم كه مصادف با آغاز جنگ تحميلي بود، به تحصيل پرداخت.
او در اوايل سال 1358 به عضويت كميته انقلاب اسلامي خرمشهر درآمد و در در گيري هاي سه روزه خرمشهر در سال 1359 عليه نيروهاي باصطلاح خلقي وارد درگيري شد.
با تاسيس جهاد سازندگي در تير ماه 1358 وارد جهاد سازندگي شد و در زمان جاري شدن سيل در نواحي خرمشهر در امداد و كمك رساني به آسيب ديدگان مشاركت نمود.
او از رزمندگان شجاع حماسه مقاومت خرمشهر بود و در روز نوزدهم مهر ماه 1359 بر اثر اصابت تركش خمپاره دشمن متجاوز از ناحيه سر و گوش آسيب ديد و براي معالجه مجبور به ترك منطقه شد.
او در بيمارستاني در اهواز بستري شد اما بدون كسب بهبودي و سلامت به ياري برادرانش شتافت با اينكه از درد هميشگي رنج مي برد ولي صبور و مقاوم در انتظار پيوستن به كاروان جاودان شهدا لحظه شماري مي كرد
حميد در آخرين روزهاي حياتش در اثر همان مجروحيت هاي عميق به تجويز پزشك روزي يك قرص "واليوم ده" – مسكن درد بسياري قوي- مي خورد و اما حاضر به ترك منطقه نمي شد
تا اينكه در روز 21/10/1360 تيغ تركش توپخانه دشمن پيكر پاكش را در هم پيچيد و بهمراه برادر شهيد "محمد افزون" به شهادت رسيد.

شهيد بيژن طالبي
شهيد بيژن طالبي، فرزند علي، در روز سوم تير ماه سال 1342در يك خانواده مذهبي در شهرستان خرمشهر ديده به جهان گشود.
بيژن دوران متوسطه تا قبولي معادل سوم در سن 16 سالگي را در دبيرستان بازرگاني "الفتح" خرمشهر گذرانيد.
همزمان با شروع نهضت و انقلاب اسلامي ملت ايران به رهبري امام خميني (ره) با توجه به ضمير روشن و پاكش به صفوف تظاهركنندگان مخالفين رژيم پيوست و رشد سريع انقلابي را در اين رابطه آغاز كرد و مخلصانه در خدمت انقلاب و براي پيروزي آن تلاش كرد
او در اندك زماني به مبارزه عملي پرداخت و در آتش كشيدن مراكز فساد آن دوران و تظاهرات و راهپيمايي عليه رژيم كفر پيشه پهلوي حضور فعالانه داشت.
پس از تشكيل سپاه پاسدران انقلاب اسلامي، به ارتش 20 ميليوني كه امام بر آن تاكيد كرده بودند پيوست و پس از گذراندن دوره آموزشهاي نظامي لازم، به خدمت در آن ارگان مشغول شد.
زماني كه آشوب داخلي بر اثر توطئه داعيه داران در خرمشهر ايجاد گرديد. شهيد بيژن طالبي در سركوبي ضد انقلابيون كه به زعم خودشان مي خواستند خلق عرب را از اسارت و بندگي رهايي سازند حضور فعالانه و دائم داشت.
با شروع جنگ تحميلي شهيد بيژن طالبي همچون هزاران تن از جوانان شهر سلاح بدست گرفت و به مقابله با آنان پرداخت او شجاعانه براي جلوگيري از سقوط شهر در تك تك كوچه و پس كوچه ها و خيابانهاي شهر با ارتش مزدور عراق تن به تن و تن به تانك به مبارزه برخاست.
بيژن سرانجام در روز بيستم مهر ماه سال 1359 در درگيري تن به تن با دشمن متجاوز در حومه گمرك خرمشهر به شهادت رسيد.

شهيد سيد عبدالرضا موسوي
دانشجوي رشته پزشكي
«فرمانده سپاه خرمشهر»
بعدازظهر روز جمعه هفدهم ارديبهشت ماه سال 1361 هجري شمسي، مصادف با سيزدهم رجب سال 1402 هجري قمري پيكر غرقه به خون و قطعه شده‌اي به ستاد معراج شهداي اهواز انتقال پيدا كرد. قبل از قرار دادن آن جسم متلاشي شده در سردخانه، مسئول ستاد معراج با قطعه‌اي كاغذ سفيد، يك سنجاق و يك ماژيك سرخ رنگ سررسيد تا مثل هميشه هويت شهدا را روي كاغذ بنويسد و به آن سنجاق كند. نگاهي به سرتاپاي جنازه كرد.
قسمت پائين صورت به كلي از ميان رفته و يك دست و پايش نيز قطع شده بود. شكم و سينه جسد هم با موج انفجار لهيده شده بود. دستش را جلو برد و لباسهاي شهيد را براي يافتن كارت شناسائي جستجو كرد، آرم مخملين سپاه پاسداران در زير لايه ضخيمي از خون منعقد، نشان مي‌داد كه پاسدار است. كيف بغلي را بيرون كشيده در آن چند تومان پول و عكس زني جوان و دختري حدوداً يك ساله به چشم مي‌خورد، به اضافه بريده يك روزنامه كه تصوير جواني جذاب روي آن نقش بسته بود. صاحب آن عكس را مي‌شناخت، سيد محمدعلي جهان آرا، فرمانده سپاه خرمشهر كه هفت ماه پيش به شهادت رسيده بود، پس به احتمال قوي شهيد از پاسداران خرمشهر است. كيف را با دقت بيشتري جستجو كرد و كارت كوچكي را از آن بيرون كشيد كه آرم دانشگاه جندي شاپور اهواز روي آن به چشم مي‌خورد، وقتي مقابل عبارت نام و نام خانوادگي را نگاه كرد، خشكش زد، بغض راه نفسش را سد كرد، باورش نمي‌شد. همين چند ساعت پيش سوار بر موتور آمده بود عقب، تا براي انتقال مجروحين، آمبولانس تهيه كند و چون راننده‌اي در ستاد نبود، خودش شخصاً پشت فرمان آمبولانس نشست و رفت. يكبار ديگر به آن كارت دانشجوئي كه با خون و قطرات اشك آغشته شده بود نگاه كرد، با زحمت زير لب زمزمه كرد: سيد عبدالرضا موسوي دانشجوي رشته پزشكي. نوحه معروف «محمد نبودي ببيني» را كه بصورت سرود هم اجرا شده، كمتر كسي است كه نشنيده باشد. نوحه‌اي كه شعر آن توسط آقاي «جواد عزيزي» از شاعران گمنام جنوب سروده شده است، و در اولين سالگرد آزادسازي خرمشهر در مسجد جامع اين شهر توسط آقاي كويتي پور اجرا شد:
محمد نبودي ببيني شهر آزاد گشته خون يارانت پرثمر گشته
موسوي آمد پي تو استقبالش كن، در كوي رضوان ………
اين «موسوي» كه از پي «محمد» رفته است كسي نيست جز «سيدعبدالرضا موسوي» فرمانده سپاه خرمشهر بعد از شهادت محمد جهان آرا.
فرمانده شهيد سيدعبدالرضا موسوي در روز جمعه 29/1/1335 در خانواده‌اي متوسط در شهرستان خرمشهر به دنيا آمد.
تحصيلات ابتدايي و متوسطه خود را در اين شهر به پايان رسانيد. به دليل هوش سرشار و استعداد فراوان همواره دانش‌آموزي عالي در كلاس بود. بجز راه مدرسه و خانه و تلاش براي درس خواندن و يادگيري بيشتر، مشغله ديگري نداشت. اما با اين وجود او هيچگاه خود را به كلي از همكلاسيهايش جدا نمي‌دانست و سعي ميكرد آنها را رشد داده و در خود نيز رقابت كاذب را از ميان ببرد. در سن 18 سالگي با معدل 58/19 ديپلم گرفت. در كنكور اعزام به خارج از كشور اول شد و در كنكور سراسري نيز شركت كرد و درتمامي رشته‌هاي پزشكي دانشگاههاي ايران قبول شد كه ترجيح داد به دلائلي در دانشگاه تهران به تحصيل ادامه دهد. با ورود به دانشگاه حركتهايش عمق و جهتي خاص پيدا كرد و رابطه‌هايش وسيع‌تر شد. به دليل اينكه محيط دانشگاه را يك محيط غير اسلامي و نفرت‌انگيز مي‌ديد ـ ظاهر روشنفكرانه و ارضاء كننده خصلتهاي نفساني ـ با اجاره خانه‌اي در جنوب شهر تهران و تحكيم رابطه خويش با توده محروم و زحمتكش، تصميم به تشكل بچه‌هاي جنوب شهر گرفت و اين نخستين مرحله جدي از فعاليت سياسي رضا بود. پس از چندي جهت رابطه بيشتر با مردم، به دليل شناخت بيشتر از ويژگيهاي منطقه خود (خوزستان)، انتقالي گرفت و در دانشگاه جندي‌شاپور اهواز شروع به فعاليت نمود. در اواخر سال 55 مورد اخطار و تهديد به اخراج از طرف گارد دانشگاه واقع شد و به دليل بي‌اعتنايي و ادامه فعاليت از دانشگاه اخراج و به خرمشهر آمد. در خرمشهر به كمك فعالين شهر سعي نمود تمامي افراد مبارز شهر را از هر گروه و قشر متحدكرده و يك انسجام و هماهنگي مابين آنها ايجاد نمايد. به موازات رشد انقلاب اسلامي در كشور، او نيز در راه‌اندازي تظاهرات و درگيريهاي خياباني در خرمشهر و بسيج مردم و دعوت از سخنرانان مذهبي و تشكيل نمايشگاههاي كتاب در مساجد و تكثير و توزيع نوارها و اعلاميه‌هاي امام فعالانه مي‌كوشيد. در همين زمان او به رابطه تشكيلاتي با جوانان شهرهاي خوزستان اقدام نمود و در خرمشهر نيز با اجاره خانه‌اي به عنوان خانه تيمي، فعاليت نيمه‌علني را اختيار نمود، تا اينكه در جريان حكومت نظامي دستگير شد و به زندان افتاد. در اين مرحله شهيد سيد عبدالرضا موسوي قرآن و نهج‌البلاغه را زياد مي‌خواند و با تسلط بر زبان عربي مطالعات زيادي مي‌نمود، بطوريكه گاهي اوقات روزانه 10 الي 11 ساعت كتاب مي‌خواند.
در اين مرحله به دليل اهميتي كه نسبت به مبارزه مكتبي قائل بود به ارزيابي نقطه نظرها و دانسته‌هايش از مكتب پرداخت و با توجه به اينكه استادي هم نداشت به دليل قدرت استخراج و جمع‌بندي فراوانش در زمينه بحثهايي چون: شناخت و فلسفه، منطق و متون اسلامي پيشرفت فراواني نمود و سپس همين دستاوردهاي فكري را بصورت تدوين شده در سلسله‌جلساتي چندماهه به دوستانش تدريس نمود. در اواخر پيروزي انقلاب شهيد سيد عبدالرضا موسوي بر اثر فشار مردم آزاد شد. او در وصف ايام حبس خود گفته است: «زندان براي انسان مانند آينه است. آنجا ديگر جو، محيط و ديگران نيستند كه تو را به حركت دربياورند. هر كس كه پايدار بماند، ميزان اعتقادش به مكتب روش مي‌شود». اولين فعاليت سياسي- اجتماعي شهيد موسوي بعد از پيروزي انقلاب شركت در “ كانوني” متشكل از افراد مبارز و مسلمان شهر بود. با اعتقاد به كار تشكيلاتي جهت مقابله با ضدانقلاب، در همين دوران مدت كوتاهي را نيز در كانون فتح آبادان به تشكيل كلاس ايدئولوژي و تفسير نهج‌البلاغه پرداخت. تا اينكه جهاد سازندگي خرمشهرتشكيل شد. او كار شبانه‌روزي خود را در قسمت تداركات شروع نمود. با شروع فعاليت ضدانقلاب و نقطه اوج آن (چهارشنبه سياه 58) رضا گرچه از صحنه‌گردانان قضيه نبود، ولي در درگيريها شركت فعال داشت و معتقد به برخورد قاطع و نظامي با ضدانقلاب داخلي بود. بعد از تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خرمشهر در سمت مسئول عمليات مشغول به كار شد و تا آبان‌ماه سال 58 در سپاه فعاليت مي‌كرد. بعد از آن جهت ادامه تحصيل در سال پنجم دانشكده پزشكي به دانشگاه بازگشت و حدود “يك ترم” درس خواند. ليكن به دليل ضرورت حضور او در شهر و سپاه بنابر پيشنهاد برادران دوباره به سپاه برگشت. در اين هنگام به دليل حساسيت اوضاع شبانه‌روز فعاليت مي‌كرد و گاهي اوقات هفته‌ها به خانه نمي‌ر‌فت و به دليل برخورد قاطع با افراد و گروهها و جريانهاي سياسي در خرمشهر با تهمتهاي بسياري از جمله رياست‌طلب، قدرت‌طلب، بداخلاق، بي‌ادب، دگم و مرتجع و … روبرو شد كه ذره‌اي تأثير در تصميم و عملكرد وي نداشت. شهيد رضا موسوي در اين مرحله از نظر روحي حالت معنوي عجيبي داشت و خواندن نماز شب را هم آغاز كرده بود و در تمام رفتارهايش پناه جستن به خدا مشهود بود. در اين مدت او در شناسايي ضدانقلاب داخلي و افشاي ماهيت وابسته آنها با شركت در مصاحبه‌هاي تلويزيوني و توضيح رابطه آنها با رژيم مزدور عراق نقش فعالي داشت. با آغاز جنگ شهيد سيد عبدالرضا موسوي از اولين روزهاي درگيري در مرز تا جنگ تن به تن در خرمشهر حضور داشت و در بسيج و هدايت رزمندگان نقش فعالي را عهده‌دار بود. تا اينكه در 16 مهرماه 59 در نبردي تن به تن با مزدوران عراقي زخمي شد ولي پس از مدتي استراحت دوباره به جبهه بازگشت و در سازماندهي مجدد سپاه فعاليت نمود و به دنبال آن به دليل ركود جبهه‌ها جهت گذراندن يك دوره فشرده نظامي به اهواز رفت. در همين دوره بود كه رضا با مصاحبه‌هاي تلويزيوني متعدد خود به افشاي ماهيت بني‌صدر و نقش او در سقوط خرمشهر پرداخت. پس از اتمام دوره و بازگشت به سپاه، باز هم به دليل ركود جبهه‌ها تصميم گرفت جهت صدور انقلاب و انعكاس آن در جبهه گسترده جهاني، در يكي از سفارتخانه‌هاي كشورهاي منطقه خاورميانه فعاليت نمايد. وي سه تا چهار ماه را تنها به مطالعه پيرامون نهضتهاي آزادي‌بخش منطقه پرداخت، ولي چون اين دوران مصادف با فعاليت شديد ضدانقلاب (به شيوه ترور) و سقوط بني‌صدر و متوقف شدن برنامه‌هاي وزارت خارجه و از طرفي نياز سپاه خرمشهر به فرمانده جديد (پس از رفتن برادر جهان‌آرا به منطقه 8)، مجبور شد به سپاه بازگردد و در سمت فرماندهي به بازسازي مجدد سپاه بپردازد تا اينكه پس از 8 ماه فعاليت مستمر در سپاه نوبت به آزادسازي“ خرمشهر” رسيد. در اين رابطه شهيد موسوي اقدام به سازماندهي برادران سپاه و نيروهاي اعزامي در تيپ 22 بدر نمود و خود هيچگونه مسئوليت رسمي به عهده نگرفت و با گرفتن يك موتور مرتباً در خط مقدم جبهه به هماهنگي گردانهاي مستقر در خط مي‌پرداخت. بعلت فعاليت مداوم، در شبانه‌روز بيش از 3 الي 4 ساعت نمي‌خوابيد و در اكثر گشتهاي شناسايي مواضع دشمن حضور فعال داشت.
به همين دليل چهره‌اش به شدت لاغر و تكيده شده بود. تا اينكه در روز تولد حضرت علي عليه السلام، جمعه 17/2/61 زمانيكه به سركشي گردانهاي مستقر در خط مشغول بود پس از آوردن آمبولانسي براي چند زخمي به دليل خط آتش شديد دشمن، توپي در كنار او مي‌خورد و براثر اصابت تركش توپ، متلاشي شده و به لقاء‌ا… مي‌پيوندد.

روحاني شهيد محمد حسن شريف قنوتي
سخن از زندگي رادمردي است كه «اسوه» مقاومت و فعاليت بود و ميوه اي از باغ هاي پر ثمر معارف شيعي. بار آمده اي در دست هاي متبرك علماي اسلام، ساخته شده اي از تبار عاشقان الله و فرزندي از قبيله ي هوشياران تاريخ بود.
در سرزمين سبز و گرم جنوب، در ساحل دل انگيز «اروند كنار» از توابع آبادان در سال 1313 چشم معصومانه كودكي به روشناي جهان باز كرد.
از همان ابتدا علاقه اي به روحانيت داشت، دلش در هواي حوزه پر مي كشيد، وسعت سينه ي پاك او را علمي در خور حال او مي بايست. دانش هاي زادگاهش تشنگي روح تشنه ي او را برطرف نمي ساخت. مظاهر دلفريب محيطش نمي توانست دل مشتاق معنويت او را اغنا كند.
وقتي كه زندگي در جو طاغوتيان برايش طاقت فرسا شد، وقتي كه دل جوانش تحمل عفونت هواي فرعونيان ونظام حاكمشان را نداشت به سوي حوزه ي علميه ي بروجرد هجرت كرد و مقدمات علوم اسلامي را در آن حوزه آموخت.
وقتي شناساي مقدمات شد به سوي حوزه ي قم بار سفر بست و به تحصيل پرداخت. شايسته و كوشا به دروس حوزه دل داد و از محضر اساتيد فيض ها برد.
در سال 1339، 26 ساله بود كه از سوي برخي از علماي برجسته قم براي تبليغ به اردكان فارس فرستاده شد. با آن كه در ابتداي ميان سالي بود چنان عاقلانه در اداره ي امور اجتماعي ـ ديني آن ديار كوشيد كه بزودي مورد احترام و توجه و اعتماد اهالي واقع گرديد.
او براي مردم مستضعف اردكان هم معلم بود هم مبلغ.
هم حلال مشكلاتشان، هم كمك كار زندگي شان، هم برادر و شريك غم هايشان بود.
چه بسيار از مرافعه هاي قومي را كه ژاندارمري آن روزگار نتوانست از عهده اش برآيد با ميانجي گري و حسن نيت، او از ميان برداشت.
چه روزهاي سرد زمستان كه راه آب مزارع روستاهاي اطراف اردكان را شخصاً همراه روستائيان از برف پاك كرد تا آب به محل برسد.
چندين حمام و 18 مسجد بنا كرد. تمام مستصعفين آن ديار او را دوست مي داشتند و با او رابطه اي مستقيم داشتند. با پوششي از خدمات درماني ـ مالي همه شان را اداره
مي كرد. برايشان كار مي يافت، قرض مي گرفت، راهي براي گذران زندگي شان
مي گشود.
در گشايش صندوق قرض الحسنه اي بخاطر محرومان زحمت ها كشيد و صندوق كمك به يتيمان منطقه را هم او گشود، وجود با بركتش در عنفوان جواني در مرز ميان سالي حقا علت واقعي وحدت بين طوايف مختلف منطقه شد.
در فصل زمستان كه ريزش برف سنگين جاده ها را مي بست و روستاهاي دور افتاده و پرت در خطر نابودي قرار مي گرفتند و آذوقه اي نداشتند او با جمع آوري كمك ها و هداياي نقدي و جنسي به نجات محرومان در برف مانده مي شتافت.
وجودش محور حركت جامعه ي روستائيش بود. روحي بزرگ در آن قد كوچك انساني تلالو داشت. گنجي مخفي بود كه دست هاي حادثه او را به بلادي غريب، به ياري محرومان بي سرپرست نشانده بود.
هم پاي فعاليت هاي اجتماعي، در مساجد به سخنراني مي پرداخت و جامعه را به
فريب ها، دورويي ها، اسلام فروشي و ضد دين بودن رژيم ستم شاهي آشنا مي كرد. حكيمانه و به ملايمت، روشن گر نسل جوان ديارش شد و كم كم دامنه ي فعاليت هاي سياسي اش را گسترش داد و اين حركت زيباي مردمي از چشم موش هاي ديوارها پنهان نماند و بال مال ساواك خبر شد و درگيري آغاز گرديد.
پانزده خرداد سال 1342 كه نقطه عطفي در تاريخ حركت هاي اسلامي به دست هاي تواناي امام امت انجام گرفت، او پرده ي تقيه را بيشتر دريد و علنا برضد دستگاه به تبليغ پرداخت، و به سخنراني هم بسنده نكرد به پخش و نشر اعلاميه ها و نوارهاي امام مشغول شد.
اواخر همان سال به جرم سخنراني عليه دستگاه و تكثير اعلاميه هاي امام و روشن گري مردم دستگير شد و بزندان افتاد، ساواك شيراز نتوانست او را زياد در زندان نگه دارد، قبايل اطراف شيراز و اردكان كه به او علاقه ي فراواني داشتند با مراجعه به ژاندارمري اردكان به ساواك اخطار كردند كه اگر او آزاد نشود كشتار عظيمي پيش خواهد آمد. دستگاه براي آرام نگه داشتن ايل ها به شرط ممنوع بودند سخنراني، او را آزاد ساخت و او بدامان مردمي كه سال ها برايشان زحمت كشيده بود و وقفشان شده بود، بازگشت.
ديگر راهش مشخص و بارز بود، همه مردم مي دانستند، در پايين منبر مي نشست و همراه با رسيدگي به مسائل اخلاقي مذهبي ـ اجتماعي جامعه، به تبليغ و تحريص جوانان مي پرداخت.
بار ديگر ساواك شيراز وجودش را خطرناك تشخيص داد و براي دستگيريش به خانه ي مسكوني هجوم آورد. او از راه بام به خانه هاي همسايه گريخت و با نام مخفي «شريف» به اصفهان رفت و به فعاليت هاي سياسي اش ادامه داد. براي بار سوم ساواك دستگيرش كرد و در زندان تن پاكش را به دردناكترين شكنجه ها گرفته، چنان كه تمام ناخن هاي دو پايش را كشيدند، بعد از آزادي از زندان براي پنهان ساختن اين آزمايش بزرگ، پاها را حنا مي بست تا مبادا گرد ريايي بردامن پاكش بنشيند.
در زندان مي خواستند لباس روحانيت را از تنش درآورند. و او با شجاعتي قابل تحسين گفته بود: «اربابان شما هم از اين لباس مي ترسند شما كه جاي خود داريد. بي جهت خودتان را خسته نكنيد و براي ما هم دردسر درست نكنيد كه هرگز از اين جامه ي روحاني جدا نخواهم شد».
باري در هر حال مقاوم استوار در سنگر دفاع از حريم اسلام و روحانيت ايستاد. نه لباس را به فشارهاي وحشتناك ساواك ترك گفت و نه لب به پشيماني و ندامت گشود.
وقتي انقلاب شروع شد آن پير شده در طول سال هاي مبارزه ي نابرابر بهشتي را كه در نهايت آرزويش مصور مي كرد در منظر ديدگان پر از اشكش زنده و محرك و زاينده مشاهده نمود، ديگر بي مهابا، عاشقانه، متهور به نشر و پخش اعلاميه ها و نوارها پرداخت.
از دوستان و جوانان، انجمني فراهم ساخت و همراه با انتشار آيات قرآن و تفسير و تحليل ها به تبليغ انقلاب كمر بست.
ساواك براي چندمين بار دستگيرش ساخت و به زندان اهواز منتقلش كرد. در زندان چنان غوغايي برانگيخت كه زندانبانان را بهراس افكند. براي دوستان هم حصار سخنراني كرد، آن ها را به شورش و قيام عليه ستم گران شاهي برانگيخت. مدتي هم اعتصاب غذا كرد و لب به طعام نگشود.
و در روز عاشورا افسر نگهبان براي آرام ساختن او، با اسلحه تهديد به قتلش كرد و او با خنده اي شيرين گفت: «چقدر تشنه ي شهادت در روز عاشورا هستم اگر لايق باشم شليك خواهي كرد». يقين او كه چونان قله هاي سرفراز كوهسار به شكوه و پر عظمت بود حقارت مسلحانه ي مزدور را در هم شكست و عقب نشيني كرد.
ساواك ماندن او را در زندان صلا ح نديد، چون نمي توانست جلوي سخنراني و تبليغاتش را در زندان بگيرد، دوباره او را به شرط آن كه سخنراني نكند آزاد ساخت و در اين آزادي قيام مردم مسجد سليمان كه رهايي او را خواستار شده بودند موثر بود.
بعد از آزادي به بروجرد رفت و راهپيمايي هاي ضد رژيم را او براه انداخت.
نظم تظاهرات و شعارها را بدست گرفت ، شهر را يك پارچه عليه طاغوت شوراند، قيامتي در شهر برانگيخت.
او پا به پاي انقلاب به مبارزاتش ادامه داد تا جوانه سبز جمهوري اسلامي رشد كرد و عاقبت در 22 بهمن به ثمر نشست.
او را بايد به حق يكي از فداكاران اين انقلاب ناميد، مردمي كه در ظلمت و خفقان دوران ستم شاهي يك تنه عليه حكومت غاصب حاكم برخاست و جنگيد و خروشيد تا انقلاب به پيروزي رسيد.
وقتي حاكميت اسلام بر همه شون اجتماعي راه گشود و ملت مسلمان، ديوان و ددان را از ميهن اسلامي پاكسازي كردند، او ديگر از جان مايه مي گذاشت تا مبادا زحمات خالصانه ي مسلمانان از بين برود و يا خداي نكرده سپاس گزار اين نعمت بزرگ نباشد.
با شروع جنگ تحميلي به جبهه جنوب شتافت، و از نزديك با جو جبهه ها آشنا شد، و كمبودها را از نزديك حس كرد.
در اين زمينه به بروجرد بازگشت و در مسجد امام خميني بروجرد به تشكيل ستاد كمك رساني به جبهه اقدام كرد و هر بار با كاميون هاي نان ـ خشكبار ـ آذوقه و حتي نيروي انساني، به جبهه ها سفر كرد.
تا سرانجام براي آخرين بار با هم رزمش شهيد حجه الله برخورداري، همراه يك گروه 36 نفري به خرمشهر بار سفر بست و در آن جا مسئوليت مهمات رساني به جبهه ي خرمشهر را به عهده گرفت و همراه با اين مسئوليت در تشكيل گروه هاي مقاومت و گروهان هاي حمله، تلاش فراواني كرد. حاصل اين زحمات تشكيل لشكر «الله اكبر» بود كه از سه شاخه ي «محمد رسول الله ـ علي ولي الله ـ ثارالله» متشكل بود، شرح فداكاري و جانبازي اين لشكر خداجو، بر هيچ مسلمان خرمشهري پوشيده نيست.
در يكي از ماموريت ها كه خود روي حامل مهمات را به رزمندگان داخل خرمشهر
مي رساند، مورد حمله ي صداميان واقع شد. آن قدر با اسلحه اش مقاومت كرده بود كه لوله ي اسلحه از شدت آتش گداخته بود، تا آن كه رگبار مدام مسلسل سنگين دشمن ابتدا دست چپ و سپس سينه پر از عشق و محبتش را از هم دريد و در خون خويش غلطيد.
تاريخ شهادت : 24/7/59

روحاني شهيد سيد حسين مهدوي هرستاني
در روستاي هرستان از توابع خميني شهر اصفهان به سال 1338، چشم به جهان گشود. سال هاي كودكي را در آرامش آن دهكده بسر آورد و در همين اوقات سرپرست و پدر خويش را از دست داد و به كفايت مادر و دست رنج برادر، به كلاسهاي ابتدايي گام نهاد.
سال هاي دبستان و دوره ي متوسطه را تا كلاس سوم، با موفقيت گذراند، سپس همراه دروس جديد به آموختن علوم اسلامي در مدرس «مشكوه» خميني شهر نام نوشت.
انساني بردبار و صبور بود كه در مصائب و مشكلات، هرگز لب به شكايت نگشود. چون درد بي پدري و رنج محروميت را در جان داشت. به طبقه ي محروم دلسوز و مهربان و نسبت به ظالمان و ستمگران و سرمايه داران و زمين خواران نفرتي بي نهايت داشت.
اخلاق نيكوي او، در اولين جلسه ي مرزهاي بسته ي آشنايي را مي گشود و جذبت
مي كرد. شنونده ي خوبي براي حرف ها و استدلال ها و غم هايت بود و اگر خلاف گفته بودي، پس از سكوت و تفكر به پاسخ مي پرداخت. و اين وقار و اعتماد بنفس، از او كه هنوز در ابتداي جواني بود، شگفت به نظر مي رسيد.
او فعاليت سياسي را، قبل از انقلاب آغاز كرد. مجالست با روحانيان مدرس «مشكوه» مطالعه ي كتاب هاي اسلامي و دلايل عيني، سبب پرورش روحي ستيزه گر و مبارز در او شد و خون پاك نياكان گراميش را كه در رگ هاي سيادتش مي جوشيد به فوران واداشت.
شجاع و پرخاشگر عليه رژيم ستم شاهي، لب به ارشاد گشود و به تشكيل گروهي 12 نفره كه خود رهبريشان را برعهده داشت، همت گماشت.
تهديدها و تعقيب هاي ساواك نتوانست او را از ادامه ي راه باز دارد و او هم جنان مصمم و قاطع به مبارزه فرهنگي ادامه داد.
پس از پيروزي انقلاب، همراه ديگر برادران روحاني، در تشكيل كتاب خانه ها و كلاس هاي تدريس قرآن و اصول عقايد در دبيرستان ها زحمات فراواني كشيد، كه نام او اكنون زينت يكي از همان دبيرستان هاست.
او در رابطه با جنگ دوبار به جبهه ها عزيمت كرد، كه هر دو بار از طريق سپاه پاسداران خميني شهر رهسپار شده بود.
بعد از ماه ها تلاش و نبرد در آن سامان عشق و حماسه و شرق در شانزدهم ارديبهشت ماه 60، براثر تركش خمپاره در جبهه ذوالفقاريه در شمال خرمشهر، تن خونين را واگذاشت و جان شيرين به هستي آفرين سپرد.

شهيد بازرگان گريواني
روستازاده اي مستعد بود كه در دامنه ي كوه هاي بجنورد در سال 1343 به روستاي "گريوان" چشم حق بين به حقايق جهان گشود.
دوران ابتدايي را در دهكده زادگاه و تحصيلات راهنمايي اش را در بجنورد گذراند.
دوران نوجواني او تا مرز شهادت در انقلاب گذشت.
حركت عظيم و اسلامي مردم مسلمان و واژگوني حكومت ستم شاهي در او تاثير بسزا گذاشت. او كه شاهد فعاليت ها و فداكاري روحانيت در همه يشئون جامعه ي خويش بود علاقه مند به حوزه و معارف اسلامي شد.
براين قرار سال 58 به حوزه بجنورد پيوست و به تحصيل مقدمات پرداخت.
علاقه و استعدادش در فهم مطالب او را ياري داد و براحتي از سطح گذشت و آمادگي لازم را براي پيوستن به حوزه اي جامع و وسيع تر پيدا كرد. بار سفر بسوي مشهد مقدس بست و به جمع پژوهندگان آن سامان پيوست.
در ترك رذائل و كسب فضائل تلاشي گسترده را آغاز كرد، آن قدر پاك بود كه در نشست نخست به صفاي ضمير و وفاي خميره ي او به اسلام پي مي بردي.
شوقي به نماز و تهجد شبانه داشت، با صوتي دلپذير قرآن مي خواند، در زير و بم آواي قرآن او به صدر اسلام و آن نيكي ها، و گذشت ها ، و خداجويي ها پر مي كشيدي.
خلوص دل و آهنگ زيباي قرآنش، اعجازي از طهارت و شكوه حيات برمي انگيخت. دلت را مي ربود و در لذتي معنوي و بحري روحاني به پروازت باز مي داشت.
اين برآمده از دامنه ي سبز و مراتع با روح بجنورد، غم شيعه را در آواي قرآنش پنهان داشت و حماسه ي شرف را در انزواي قلبت به فرياد مي كشيد.
او نيز مانند ديگر دوستانش، از ابتداي انقلاب در فعاليت هاي اجتماعي ـ سياسي، شركتي مستمر داشت وقتي جنگ آغاز شد، درس ها را رها ساخت و به آموزش نظامي پرداخت. دوره ي فنون رزم را به موفقيت گذراند.
پس از آمادگي لازم، به جبهه رفت. مدت ها در آن ولايت ايثارها و شورها اقامت گزيد و به خدمتي شايسته دست يازيد.
منتظر فرصيت بود تا در خط مقدم به صف كافران متجاوز حمله آورد و وجدان جوان و مسئولش را آرامش بخشد.
بالاخره عمليات «فتح الفتوح» آغاز شد و او در جبهه ي «بستان» دليرانه برخاكريزهاي دشمن حمله آورد.
شب شهادتش با رويي گشاده و چهره اي خندان گفت: ديشب اباعبدالله «ع» را در خواب ديدم كه مرا بسوي خويش مي خواند.
در بحبوحه ي نبرد، در غبار حمله و فرياد سلاح ها و غرش آتشبارها، او به پيش تاخت. دلش هواي حسين (ع) را داشت. تا بالاخره قامت استوارش به تاريخ 8/9/60 برخاك افتاد و پيكر جوانش در بهار زندگي، شكوفه باران زخم ها شد.
چشم از هستي فاني بست و به هستي آفرين پيوست.
در فرازي از آخرين نوشته حياتش چنين نگاشت:
«با دورد بر رسول اكرم «ص» و فرزند والامقامش حضرت صاحب الزمان (عج) و برنائب برحق او، قائد عظيم الشان، فقيه جامع الشرايط امام خميني، من آگاهانه به جبهه مي روم تا به ياري دين خدا و به نداي هل من ناصر ينصرني سيدالشهداء لبيك بگويم. زيرا اعتقاد كامل دارم كه اين نبرد، نبرد بين حق و باطل مي باشد و يقين دارم شهادت در راه خدا افضل موتهاست.
اين جانب و ساير رزمندگان اسلام با تمام نيروه با قواي كفر بعثيون خواهيم جنگيد و تا اخراج آخرين نفر آن ها از پا نخواهيم نشست. زيرا خداوند متعال در قرآن كريم
مي فرمايد: اخرجوهم من حيث اخرجوكم.
«جاودانه باد شادماني لقاء محبوبش كه رهگشاي راه گم كردگان نسل ماست».

پايان پيام
 سه شنبه 31 ارديبهشت 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: حيات]
[مشاهده در: www.hayat.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 670]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن