محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826880261
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -6
واضح آرشیو وب فارسی:حيات: بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -6
تهران - حيات
گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق بالا مي آمد و مه گلي رنگ و سبكي از رود اروند سر بيرون مي كشيد، باد صداي دور دست تير مسلسلها و صفير گلوله يك تفنگ شايد هم يك تانك و صداي الله و اكبر و يا حسين يك بسيجي ، نغمه سردرگم فاخته اي را با خود مي آورد. در انتهاي اين منظره آكنده از صوت و رنگ و عطرشهادت ،در لابلاي دامن نخل هاي سوخته سر كه گويي پاره شده ، برق شيئي مرموز و كدر ،شيئي درخشان كه معلوم نبود چيست شبيه به لرزش هاي دريايي، رويايي ديده مي شد.
شط وسيع خرمشهر ، مسجد جامع خرمشهر ،فلكه الله و... !
خونين شهر به با خون اينان آزاد شد.
شهيد عبدالرحيم ملا علي زاده نصاري
شهيد عبدالرحيم نصاري، فرزند كاظم در روز دوم بهمن ماه سال 1338در يك خانواده زحمتكش و مذهبي در خرمشهر به دنيا آمد.
او از كودكي بسيار حساس و مهربان به نظر مي رسيد. در سنين نوجواني آرام آرام احساس مذهبي بسيار شديد او نمايان مي شد و رشد مي كرد به حدي كه در دوره دبيرستان اشتياق مذهبي شديد او همه دوستان و خويشاوندان در مي يافتند.
رحيم از طريق مسجد و حسينيه محل زندگيش (كوت شيخ) اطلاعات اسلامي و مذهبي اش را رشد مي داد در جلسات مذهبي و درس قرآن فعالانه شركت مي كرد.
رحيم با طلوع انقلاب اسلامي تولدي ديگر يافت و رشد كرد و در حلقه مبارزاتي محل بسيار جوشان و فعال بود. با پيروزي انقلاب باز ديگر زاده شد و جوشيدن گرفت.
او بعد از پيروزي با بينشي عميق درگيريهاي ساختگي عرب و عجم را در خط امريكا و ضد خط امام و اسلام مي دانست و فعالانه با آن مبارزه مي كرد. در شناسائي ضد انقلاب سعي وافري داشت.
با شروع جنگ تحميلي مبارزه اش شكل كاملاً مسلحانه و شبانه روزي يافت و از آغاز در سپاه خرمشهر خدمت كرد و تا لحظه شهادتش به عنوان يك پاسدار مومن و فعال مدافع اهداف انقلاب بود و در جبهه كوت شيخ مي رزميد.
خانواده اش مهاجر جنگي ساكن در مشهد بودند و در مدت قريب دو سال مبارز، فقط دوبار و آن هم كمتر از يك هفته به ديدار خانواده اش رفت و بالاخره همان گونه كه آرزو داشت در تاريخ بيستم ارديبهشت ماه سال1361در جبهه خرمشهر به لقاءالله پيوست و طبق وصيت خودش در مشهد دفن شد.
شهيد علي حسيني
شهيد سيد علي حسيني در سال 1342 در شهر نجف اشرف در كشور عراق ديده به جهان گشود.
خانواده حسيني جزو اولين گروه از ايرانيان مقيم عراق بودند كه در سالهاي 47 ـ 1346 توسط حكومت وقت عراق از آن كشور اخراج شدند.
شهيد سيدعلي حسيني تحصيلات خود را تا سال سوم دبيرستان در خرمشهر گذرانيد و از آن پس به علل فقر مادي خانوادهاش مجبور به ترك تحصيل شد.
از بنّايي و نقاشي ساختمان شروع كرد و بعد از مدتي ابتدا در يك كارگاه جوشكاري مشغول بكار شد و بنا به هوش و ذكاوت سرشارش در مدت زماني كوتاه توانست د رحرفه جوشكاري به استدكاري لايق و كاركُشته مبدل گردد، سپس به كمك يكي از دوستانش مبادرت به خريد موتور جوش و وسايل كار نموده ولي به علت ندارشتن دكان و مغازه بناچار در منزل به كار خود ادامه داد و سالها بدين منوال گذشت و در خلال همين سالهاي پرمشقت و جانفرسا بود كه سيدعلي نوجوان در زير بار جور و اجحاف از خدا بيخبران با كسب تجارب بسيار، آبديده شد، بنايي، جوشكاري و نقاشي ساختمان و ... از جمله كارهايي بودند كه شهيد در آن رشتهها تخصص پيدا كرده بود و بدانگونه كه انگار سالهاست در اين رشتهها مشغول كار آموزي بوده است.
به علت جو مذهبي و بينش ديني در خانواده، علي از همان ابتداي نوجواني به تحصيل و تعقيب مسائي ديني ميپرداخت، نماز و روزه و ساير عبادات را به جاي ميآورد او محبوب و مورد قبول تمامي اهل محل و قوم و خويشان و همسايگان و دوستان خود بود، همه علي را فرزند و برادر خويش ميدانسند زيرا كه علي را ميشناختند، علي را در كودكي و نوجواني و جواني ديده بودند كه چگونه و با چه شور و شوق و علاقهاي با آنان برخورد مينمود او مشكلگشاي گفتاري فاميل و مردم محله بود با آن همه رنج و درد سنگ صبور همه بود و با صبر و شكيبايي زايدالوصفي كه حاكي از ايمان استوار وي به خداوند متعال بود به استقبال مشكلات ميرفت، علي همچنان با اميد و مقاوم به حيات پرتلاطم خود ادامه ميداد كه بنا به خواست خداوند منان انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام بتشن خميني كبير آغاز گشت. راستي بيان پيامبرگونهامام كه در سالهاي 42 ـ 1341 فرموده بودند: ياران من يا در گهواره خوابيدهاند و يا در كوچهها مشغول بازي هستند، وجود شيرمرداني چون سيدعلي حسيني را بشارت ميداد با اولين بيان امام در عصر انقلاب به همانگونه كه در اولين قدم، انسانهاي فقير و ساده، انسانهاي بيآلايش و عاري از زشتيها ـ انسانهاي پاك نيت و خوش طينت، لياقت ياري و ياوري انبياء و امامان را دارند شهيد سيدعلي نيز با الهام از اجدادش رهبري امام را بلادرنگ پذيرفت و پشت سر زعيم برومندش به ستيز و مبارزه بر عليه طاغوت زمان برخاست در ابتداي حركت انقلابي مردم سملمان ايران و شروع اولين راهپيماييها و تظاهرات علني، شهيد سيدعلي دست از كار كشيد تا در جمع مردم و همگام و پشت سر امام در شستن برج و باروي طاغوتيان سهيم باشد. پخش اعلاميه و نوارهاي سخنراني امام اولين فعاليت شهيد در مبارزات مكتبي ـ سياسي بود كه با تيزهوشي و چالاكي خاص خودش هيچگاه در دست مزدوران رژيم گرفتار نيامد ـ شركت در تظاهرات شبانه آن هم با چهل تا پنجاه نفر در سطح كوچهها و خيابانهاي شهر پيوسته يكي از افراد ثابت و پيشقدم بود ـ در راهپيماييهاي سراسري به كمك مردم شتافت، با توزيع نان و رساندن آن به جمعيت كمك ميكرد در همان اوضاع و احوال خندان واميدوار و خوشبين در ساختن خانه و مأوا و تعمير سرپناه مستمندان بدون دريافت كمترين وجهي فقط به خاطر رضاي خدا و پيروزي مردم مسلمان ايران بر جلاد زمان ودر هم يچيدن طومار ستمشاهي صميمانه تلاش ميكرد تا اينكه در 22 بهمن 57 پس از شهادتها و رشادتها و فداكاريهاي امتي يكپارچه، انقلاب اسلامي به اولين مرحله از پيروزي رسيد و از فرداي همان روز بود كه سيد علي شادابتر از پيش با چهرهاي گلگون و پرنشاط در همه جا حاضر ميشد تا كمكي به پيشرفت انقلاب بعد از پيروزي و ساختن ويرانيها بنمايد.
به هنگاميكه سران و شيوخ مرتجع منطقه (خرمشهر) سوداي تجزيه در سر، به دسيسه و كارشكني ميپرداختند همان بيصفتائي كه در بحبوحه انقلاب و اوج حماسه و ايثار مسلمين به حمايت از سلطنت، يا به راه انداختن دار و دستهاي از اوباش و عناصر ناآگاه به صفوف انقلابيون حملهور ميشدند اينكه ميخواهند كه با برپايي دولت خودمختار!! سرسپردگي خود را در پيشگاه شيطان بزرگ به اثبات برسانند آنان با داعيه حمايت!! از خلق عرب ميخواستند كه اعراب با از اسلام جدا نمايند در اين روزهاي پرالتهاب و خطرناك سيدعلي به همراه جمعي از يارانش بيسلاح به نگهباني و پاسداري از اموال بيتالمال و خانه و كاشانه مردم شبها تا صبح چشم بر هم نميگذاشت و روزها نيز به شناسايي و معرفي عناصر وعوامل ضد انقلاب ميپرداخت تا اينكه توطئه تكوين يافت و شهر در هالهاي از دود و خون فرو رفت شهيد سيدعلي حسيي با ايمان به خداوند و درستي راهش از ساحت مقدس انقلاب اسلامي مردمي خون داده و تازه از بند رسته صيانت نمود و پس از شكست ارتجاع و پيروزي نيروهاي انقلاب و در هم شكسته شدن توطئه شوم خائنان و آرام شدن اوضاع سيدعلي در جهاد سازندگي خرمشهر ثبت نام نمود تا تجارب و تخصص خوش را خالصانه و «لله» در خدمت قشر مستضعف و روستانشين جامعه قرار دهد پس از مدتي تصميم گرفت كه به عضويت سپاه پاسداران اقنلاب اسلامي خرمشهر درآيد تا بهتر بتواند دين خويش را به انقلاب و اسلام ادا كند او عاشق سپاه بود و ميگفت كه سپاه اصيلترين، انقلابيترين و مكتبي ترين ارگاني است كه ميتواند پشتوانه امام و امت باشد از اين روي براي ثبتنام و عضويت به سپاه مراجعه نمود در ابتدا سپاه به خاطر يك سري مشكلات داخلي عضو نميپذيرفت و علي از اين موهبت محروم مانند سيد علي به فعاليت خود در زمينه بازسازي ويرانيها و رسيدگي به امور روستائيان ادامه داد در اواخر تابستان 1358 براي بازسازي مدارس روستايي با عدهاي از دوستانش شروع بكار كرد او موتور و عامل حركت گروه بود مخلصانه و با جديت هر چه تمام تر تلاش ميكرد شايد هنوز آثار كوشش و فعاليت او بر در و ديوار مدارس روستايهاي جديده ـ دربند ـ سوره و كوت نواصر و نهر يوسف و ... باقي باشد سرانجام در اوايل آبان ماه 1358 سيدعلي حسيني پس از ماهها انتظار به عضويت سپاه درآمد و با علاقهاي غيرقابل وصف به دوره نظامي و فراگيري آموزشهاي لازم شتافت.
پس از بازگشت از دوره مدتي در شادگان خدمت كرد و آنگاه كه سيل سلاح و بمب و انواع مواد منفجره از مرز بوسيله مزدوان اجنبيپرست به ايران وارد ميشد به مرز ايران و عراق شتافت تا حدود و ثغور ايران اسلامي را نگاهبان باشد سيد علي ماهها در مرز شلمچه بود واو كه در سنين كودكي سالها از نزديك جور و ستم ناشي از حكومت مطلقه دستگاه پليد حزب بعث را ديده بود و از ماهيت كثيف آن خفاشان آگاه بود روز و شب آرام نداشت، گشت در نوار مرزي ـ سركشي به نقاط مختلف منطقه و حتي صحبت با سربازان و درجهداران عراقي و جلب آنها به سوي اسلام و شوراندن بر عليه حكام غاصب بعثي از جمله فعاليتهاي شهيد سيدعلي حسيني در نوار مرزي بود ـ او از تنبلي و تنپروري بيزار بود يكپارچه شور بود و حركت و همگان با آهنگ رفتن، در اولين درگيري مرزي كه توسط آتش افروزان صدامي درگرفت سيدعلي از جمله كساني بود كه مردان با ژ 3 در برابر دشمن ايستادگي نمودند. در همين درگيري بود كه دو تن از ياران و همرزمان سيدعلي بنامهاي شهيد عباس فرحان اسدي و شهيد موسي بختور بشهادت رسيدند. مدتي پس از اين درگيري و تقريباً دو و نيم ماه قبل از شروع جنگ تحميلي سيدعلي براي معالجه انگشتان دست و پايش كه مادرزاد به هم چسبيده بود به تهران عزيمت نمود سيدعلي در بيمارستان بود و هنوز بهبودي قبلي را كسب نكرده بود كه يورش سبعانه خصم غدّار آغاز شد و اولين گلولههاي خمسه خمسه سينه شهر را نشانه گرفت خبر تجاوز مزدوارن بعثي و شروع جنگ تحميلي به گوش سيدعلي رسيد او تاب و توان و قرارش را از دست داد مگر كسي كه ماهها در خط مرزي ارتشيان سپاه كفر را به ستوه آورده بود ميتوانست باور كند كه آن ترسوهاي بزدل جرأت تجاوز به خاك ايران را كردهاند ت سيدعلي بارها و بارها به پزشك معالج خود مراجعه كرد تا با جلب رضايت وي بتواند بيمارستان را ترك كند و به جمع يارانش در جبهه جنگ باز گردد ولي پزشكان و مسئولين بيمارستان موافقت نميكردند تا اينكه يك روز پنجشنبه براي رفتن به بهشت زهرا و شركت در تشييع جنازه از بيمارستان خارج شد و از همان جا مستقيم به خرمشهر آمد، گرچه سيدعلي حدود يك هفته از شروع جنگ تحميلي در صحنه حضور نداشت ولي پدر ارجمند و راهنماي دلسوزش سيدحسين حسيني، سلاح فرزندش علي را به دوش گرفت و به مصاف غاصبان بيشرف شتافت آري پدر سيدعلي چنان با رشادت و مردانگي در صحنه حاضر شد كه الحق بايد گفت چنين پدر و فرزند لايق و شايسته يكديگرند ـ شهيد سيدحسين حسيني پدر شهيد سيدعلي حسيني چون به كاربرد سسلاحهاي سنگين و نيمه سنگين آشنايي داشت با يك قبضه تفنگ 106 ميليمتري به شكار تانكها و نفربرهاي عراقي پرداخت و پس از انهدام چندين دستگاه تانك و نفربر و خودرو عراقي سرانجام در تاريخ 5/7/59 در منطقه پليس راه خرمشهر به خيل شهداي گلگون كفن راه خدا و راه شرف و آزادي پيوست. دو سه روز بعد از شهادت پدر، پسر از راه ميرسد تا سلاح پدر بر دوش به حفظ ميراث گرانبهاي دهها هزار شهيد همت بگمارد. سيدعلي تازه از راه رسيده در اولين گام خبر شهادت پدرش را ميشنود و سپس با آرامشي عجيب و با ارادهاي پولادين و با ايماني راسخ به جولانگاه شتافت او در همه جا حضور داشت بيوقفه و بيمحابا شبانهروز در ستيز بود حماسهاي كه علي در ميدان راهآهن و خيابانهاي اطراف آفريد بينظير و فراموش نشدني است در روز 9/7/59 كه تانكها نفربرهاي سرسپردگان صدام به دروازههاي شهر نزديك شدند و پس از مدتها جنگ و خون به خيابانهاي شهر قدم گذاشتند شيردلاني چون شهيد سيدعلي حسيني آنان را در كوچهها و خيابانهاي خرمشهر به درك واصل كردند و براستي كه اگر وجود رزمآوراني چون سيدعلي و ديگر يارانش نبودند خرمشهر در همان روز بدست مزدوران بعثي اسير ميگشت در اين روز حماسي و پرشكوه سيدعلي توانست چندين تانك ـ نفربر و خودرو بعثيون را منهدم نمايد ـ ايمان، ايثار و فداكاري شهيد سيدعي حسيني الگو و اسوهاي است براي ديگر رزمندگان اسلام سرانجام در تاريخ 11/7/59 شب هنگام، زماني كه سيدعلي به همراه تني چند از يارانش در قرارگاه، خسته از رزم و خاك آلود در حال استراحت بودند گلوله توپ دشمن بيدين دل شب را شكافت و آنگاه فلق رنين به خون شهيد بزرگوار سيدعلي حسيني و ديگر يارانش، اميد به فرداي پيروزي و طلوع خورشيد عدالت و برقراري عدل اسلامي و نابودي كفر جهاني را بشارت داد و بدين سان سردار بزرگ لشگر شهديا گمنام كربلاي خرمشهر در خون غلطيد تا برگي ديگر بر افتخارات خاندان سيدالشهداء بيفزايد و گواهي بر جنايات بيحصر و حدّ غاصبان بي خداي تاريخ بشري باشد.
شهيد عليرضا جان بزرگي (علي حيدري)
به سال 1336 در خانوادهاي كه از يك سو اسلام در رگ و پي آن ريشه دوانيده و فقر از سوي ديگر، طفلي بدنيا ميآيد كه نامش را «علي» برميگزينند.
شهيد عليرضا جانبزرگي (حيدري) تحصيلات ابتدايي را از سال 42 ـ 1341 در يكي از مدارس خرمشهر شروع نمود.
او از همان اوان كودكي در چهرهاش معصوميت و درخشندگي خاص خدائي كه حاكي از علوّ روح بزرگش بود ديده ميشد. شهيد عليرضا جهانبزرگي (حيدري) بعداز به پايان رسانيدن دوره ابتدايي روانه دبيرستان گرديد و در آنجا بود كه نور ايمان در قلبش به مراتب بيشتر از پيش شكوفا گرديد و در پي آن به تحقيق پرداخت. وي در همان سالها بود كه به عمق فجايع و مظالمي كه از طرف رژيم ستم شاهي پهلوي بر مردم مستضعف ايران اعمال ميگرديد آشنا شد و مشاهده مينمود آنچه كه به نام تمدن بزرگ بر مردم تحميل ميگرديد و فرهنگي كه آن همه از آن دم ميزنند چيزي جز سرازيري فاضلابهاي غربي و مشتي مكر و فريب در جه تحميق ناس نيست. او به عينه درد مردم را لمس مينمود و با آن رشد ميكرد. فقر دامنگير طبقه مستضعف جامعه را كه خانوادهاش نيز از آن مستثني نبودند با تمام وجودش احساس ميكرد. شهيد جهانبزرگي (حيدري) كه تمامي اين جور و ستمها را ميديد نميتوانست آرام بگيرد ومانند بسياري بيتفاوت از نار اين مسائل بگذرد. در نتيجه گلوي حق گلويش حقايق را عيان و بي پرده براي دوستانش كه نميدانستند چرا وضعيت اجتماعي فرهنگيشان چنين است، بازگو كرد.
حقيقتطلبي و حقجوئي شهيد مانند همه حقيقت خواهان بينصيب از تعقيب ساواك نبود و به دليل آنكه مدرسه محيطي در بسته بود كه هر آن ساواك اراده ميكرد ميتوانست او را دستگير نمايد، بنابراين شهيد در سال 54 ـ 53 سال سياه اختناق زمانيه سال چهارم بود به مدرسه نرفت ولي علاوه بر فعاليتهاي سياسي روزافزون اوقات زيادي را به مطالعه در مورد مكتبش، اسلام ميگذراند و براين اساس شبانه به كمك برخي از دوستانش دور از ديد دژخيم به تحصيل اسلام ميپرداخت و علي در اين زمينه تا آنجا پيشرفته بود كه قرآن تفسير مينمود، جزواتي در اين مورد نوشته كه براي حصول اطمينان از صحيح بودن طريق تفسيرش ميخواست آنرا پيش علما و صاحبنظران حوزه علميه قم ببرد.
شهيد عليرضا جهانبزرگي (حيدري) در سال 1354 براي رهائي از دست ساواك و عدم شناخت او توسط اين سازمان براي خود نام مستعار علي حيدري را برگزيد. علي را بارها ساواك مورد تعقيب قرار داد و هر بار كه ماموران اين سازمان به در خانه علي ميآمدند او را در خانه نمييافتند و زيركي او در اين رابطه حاكي از كياستي بود كه از يك مون سراغ ميرفت و ساواك تنها در همان اوائل فعاليتهاي علي كه مدارك زيادي از او نبود او را دستگير و پس از ضرب و شتم بدليل نداشتن مدارك كافي آزاد ميكند. شهيد علي حيدري زماني ك امام فرمان داد ارتشيان سربازخانهها را ترك كنند و به مردم بپيوندند به كمك فراريان ارتش پرداخت و آنان را در خانه مخفي و پس از مبدل نمودن لباسهايشان به جاهاي ديگر ميفرستاد. فعاليتهاي شهيد همچنان بر ضد رژيم گستردهتر ميشد و ميرفت از محدوده شهر به استان و كشور كشيده شود. زماني كه زمزمههاي انقلاب تازه شروع شده بود علي به كمك تني چند از دوستانش به تظاهرات خياباني پرداخت و با شعارهاي كوبندهاش رسواگر رژيم شد و به مردم آگاهيهاي لازم را در لواي شعار ارائه كرد زماني كه تظاهرات مردم اوج ميگرفت علي تمام كوشش خود را بر عليه رژيم در جهت برپائي تظاهرات ميليوني مبذول داشت او ساعتها تا پاسي از شب با دستگاه تكثير ساده و ابتدائي به تكثير اعلاميههاي امام ميپرداخت متن شعارهاي تظاهرات فردا را تنظيم مي نمود عشق و شوق علي به امام بسيار عميق بود گوئي سالها است با امام پيوند اخوت دارد برگزاري مراسم سخنرانيهاي عالمان دين از كارهاي ديگر شهيد بود.
زماني كه عيد قربان 57 فرا رسيد علي خود را براي قرباني در پيشگاه الهي آماده ساخت او معتقد بود بايد در اين روز با قرباني كردن خود رژيم را رسوا كنند. رژيم كه ميدانست اعياد مذهبي مسلمين در هنگامي كه طاغوت حاكم باشد عيد، عيدي رسواگر و كوبنده خواهد بود همچنان كه تمامي دژخيمان رسمشان چنين است براي جلوگيري از حركت مردم و رسواگري عليها و به خيال خام خود ترسانيدن مردم اقدام به آوردن نيروهاي مسلح به خيابانهاي شهر ميكند تانكها چهارراها را قرق ميكند اما از جان گذشتگان مومن كه خود را وارثين به حق اسماعيل و آمادهتر از هميشه براي پيمودن راهش ميبينند از دژخيم چه هراسي ميتوانند بدل داشته باشند و تظاهرات خونين عيد قربان با هشدار به ارتش چنين آغاز ميشود: ارتش تو مال ملتي با حافظ سلطنتي؟ و دقايقي چند پس از اداي اين شعار صفير گلولههاي مزدوران با صداي مردم به هم آميخت و خون خيابانهاي شهر را رنگين كرد شهيد علي حيدري در آنروز فعالانه به تلاش براي فلج كردن ارتش مزدور شاه پرداخت و با ككتلهائي كه از قبل ساخته بود با كمك ديگر برادرانش به امان فاسد حمله بردند، مشروبفروشيها را به آتش كشيدند، تأسيسات بانكي رژيم را طعمه حريق نمودند و شهر را يكپارچه به قيام فرا خواندند و آنروز بسياري از يارانش به لقاء پروردگارشان رسيدند اما علي همچنان در انتظار آن لحظات باشكوه، هنگامه ديدار با معبود منتظر ماند.
بعد از عيد قربان و كشتاري كه رژيم در آن روز بوجود آورده بود مردم را خشمگين رده و به سكوت واداشت مردم به مانند بشكهاي از باروت درآمده ه دور از دسترس كبريت باشد. شكستن سكوت مردم و وادار كردن آنان به بيرون ريختن آنچه در سينه دارند نياز به يك كبريت، يك زلزال داشت و علي آن را در ترور يكي از ساواكيها ميدانست تا اندكي موجب التيام دردهاي مردم و تحريكشان در امر مبارزه گردد و به كمك دو تن از دوستانش طرح يك ترور را ميريزند كه متاسفانه طرح با موفقيت روبرو نميگردد و يكي از بهترين معلمان قرآن و پاكترين جوانان شهر در جريان اين امر زخمي و در زير شكنجه دژخيمن به شهادت ميرسد اما اين عمل در مردم تاثير بسزايي ميكند و شور و هيجان عليه رژيم بيشتر گشته و تظاهرات و راهپيماييهاي مردم گستردهتر ميشود. شهيد علي حيدري سعي بسيار بر اين داشت كه اگر كسي از يارانش در صحنه برخورد با مامورين رژيم زخمي ميگردد او را به خانه بياورد تا گرفار مامورين ساواك نشود و يبار كه حال يكي از دوستانش بسيار وخيم بود و امكان فلج شدنش ميرفت راضي نشد او را به بيمارستان ببرد او را در خانه مخفي كرده و به اهواز رفت و تيم پزشكي دانشجويان آشنا را براي معالجهاش به شهر آورد. شهيد علي حيدري بواسطه فعاليتهاي پيگيرش گاه ميشد ماهها به خانه نميرفت و هنگاميكه مورد اعتراض مادرش واقع ميشد با لحني آرام ميگفت: مادر مگر شما تنها مادر هستيد نميبينيد چقدر از دوستانم شهيد ميشوند شما بايد آرزو ميكرديد من قبل از همه اينها شهيد ميشدم مادر من از تو ميخواهم هيچگاه زماني كه به خانه نميآيم سراغم را نگيري و اگر شهيد شدم بر مزارم گريه نكني.
شهيد علي حيدري علاوه بر فعاليتهاي سياسي، فعاليتهاي فرهنگي چشمگيري نيز داشت وي پولهائي را كه براي خريد كتاب و كاغذ جهت نشر اعلاميهها و چاپ جزوات از مردم مسلمان شهر جمع ميشد مخفيانه با خود به شهرهاي مختلف ميبرد و اقدام به خريد اقلام موردنياز مينمود واين مسافرتها با تعقيب ساواك گاه هفتهها به طور ميانجاميد. زماني مادرش از او خواسته بود كه اين همه پول را از كجا ميآورد و چرا پول سيگارش را با وجود اين پولها از او ميگيرد علي در جواب مادرش گفته بود: مادر اين پولها از آن بيتالمال است و حتي خرج يك ريال آن براي من حرام است. شهيد علي حيدري تلاشش در محدوده خرمشهر باقي نميماند هر كجا ميرفت شروع به فعاليت ميكرد و هرگز دمي آرام نبود زماني كه او به ازنا، زادگاه پدر و مادرش رفته بود در آنجا نيز شروع به تحريك مردم عليه رژيم فرسوده پهلوي نمود براي مردم از ظلمهاي حكومت سخن گفت و مردم را به تظاهرات واداشت و به كمك جوانان مسلمان شهر اماكن فاسده آنجا را به آتش كشيد و سپس به دنبال تعقيب ساواك به خرمشهر عزيمت نمود شهيد عي حيدري از تقواي والايي برخوردار بود و هميشه خود را از ديگران پائينتر ميدانست و هرگز سعي بر اين نداشت آنچه را كه در راه خدا و براي رضاي او انجام داده براي ديگران بازگويد و هميشه عليرغم كمكها و ايثارهاي فراوانش خود را مديون انقلاب ميدانست. او ساده ميپوشيد و هيچگاه كسي بياد ندارد علي پيراهني نو داشته باشد. لباسهايش كهنه و نيمدار ولي تميز و پاكيزه بودند اغلب يكنوع غذا ميخورد و اكثر روزهايش را روزه ميگرفت بر لبانش هميشه لبخندي سوزان ميشكفت و معمولاً آرامش عجيبي بر روحش حاكم بود نگاهش نافذ و مانند عقاب تيزبين بود در مورد مسائل شرعي بسيار حساس بود قلبش مملو از عشق و روحش پاك و بيآلايش مينمود او بقدري مخلص بود كه همه چيزش را فداي اسلام كرد.
با پيروزي انقلاب در بيستدوم بهمن 1357 شهيد علي حيدري كه كاملاً به خطر ضدانقلاب واقف بود و ميدانست كه عوامل شكستخورده رژيم سابق به راحتي شكستشان را نخواهند پذيرفت و سعي در بازگشتشان و نابودي انقلاب خواهند كرد براي حفظ انقلاب و دستآوردهايش و دستگيري عوامل رژيم سابق شهيد علي حيدري به كمك تني چند از دوستانش اقدام به فعاليتهاي چشمگيري در اين زمينه ميكنند و در اين رابطه به سركوبي توطئه ضدانقلاب ميپردازند و هرجا خبر ميدادند كه ضدانقلاب به كمين نشسته يا به مكاني حملهور گرديده علي در آنجا حضور يافت و به مقابله با ضدانقلاب ميپرداخت. زبانش در رويارويي با ضدانقلاب از شمشير برندهتر بود زماني كه ضدانقلاب در مدارس شروع به توطئه و تحريك دانشآموزان مينمود اين علي بود كه در مدرسه حاضر ميشد و باعزمي راسخ به افشاي آنان ميپرداخت و صداي ضدانقلاب را در گلو خفه ميكرد زماني كه كارگران اداره بندر خرمشهر به خاطر بعضي از مسائل حقوقي تحصن اختياركرده بودند و ضدانقلاب از اين مسئله ميخواست در جهت رويارويي آنان با دولت استفاده كند و كارگران را نسبت به نقلاب بدبين سازد، علي بود كه قبل از همه در آنجا حضور يافت و با نطقي رسواگر و آتشين و با سكينهاي خاص به روشنگري پرداخت و با اين سخنراني كارگران را از مشي و خط حركتي آنان آگاه ساخت و مشت محكمي به دهان ضدانقلاب كوبيد.
هنگاميكه دولت موقت بازرگان روي كار آمده بود شهيد علي حيدري از آن همه اهمالكاريهاي دولت در رابطه با مسائل انقلاب سخت بيمناك بود و قلبش را دردي جانكاه ميآزرد، ميخواست علي گونه بخروشد اما امامش به او فرمان وحدت داد و دانست كه بايد چون مولايش عليابن ابيطالب استخوان در گلو و خار در چشم سكوت برگزيند عملكردهاي علي و دوستانش عرصه را بر ضد انقلابيون تنگ آورد و آنان در پي انتقام دست به تحريك مردم و اقدام به آشوبهاي مسلحانه در سطح شهر كردند كه اين حركت مذبوحانه با هوشياري به موقع شهيد و يارانش سودي نبخشيد و شديداً سركوب گشت.
پس از گذشت مدتي، ضدانقلاب علي را به خوبي شناخت و دانست با وجود علي و عليها با آن همه اخلاص و ايثار، توطئهها راه به جائي نميبرد و نابوديشان حتمي است، بنابراين در پي خاموش كردن شمع وجودش برآمدند اما غافل از اينكه جاري شدن قطرات خون علي هر كدام شمعي خواهند شد فرار راه ظلمتزدگان. آنان شبها در سياهيها كمين ميكردند تا علي به خانه رود و او را از پاي درآوردند اما علي زيركتر از آن بود كه اينها به ذهنشان ميرسيد علي كه به خوبي ميدانست خانهشان در ميان ضدانقلابيون و بازي خوردههاي آنهاست تا ماهها به خانه نميرفت تا بياري خدا ضد انقلاب همچنانكه سرنوشت محتومش بود شست را مفتضحانه پذيرفت، علي پس از، شكست ضدانقلابيون كه داعيه دفاع از خلق را داشتند متوجه استاندار خوزستان گشت و با شم سياسي خود به خوبي درك كرد ك مدني دريادار نوكري براي امريكا بيش نيست و او ميتواند يك مسلمان باشد زيرا اسلامش مغاير با موازين شرع است و عملكردش گوياي سرسپردگي به شيطان بزرگ. او دست مدني را به خوبي خواند و دانست چگونه منافقانه سعي در محبوبيت بين تودهها را دارد تا با فريب مردم طرح ورود مجدد امريكا را به ايران عملي سازد. او به خوبي مدني را شناخت و دانست قبل از اينكه در كارش موفقيتي كسب كند بايد افشايش رد و بدين ترتيب بار ديگر فرياد علي در مسجد جامع برآمد و وقتي كه مردم در مسجد اجتماع كرده بودند او برايشان سخنراني كرد و از مدتي برايشان گفت و ماهيت پليدش را براي آنان بازگو نمود اما مردم كه تحت تاثير تبليغات مسموم و گسترده مدني قرار گرفته بودند نتوانستند علي را درك كنند و بفهمند چه ميگويد اما شهيد علي حيدري كسي نبود به سادگي از ميدان بدر رود و بگذارد مدني مزوّرانه و آزادانه ايران را محل تركتازي خود قرار دهد او به كمك ياران ديرينهاش اقدام به جمعآوري مدارك لازم و كافي عليه مدني و خيانتهاي او و خط حركتي پليدش نمود، از خيانتهاي مدني نمايشگاهي از مدارك ساختند و مسئولين را از اين امر آگاه كردند تا اينه حقيقت مسئله براي مردم خوزستان آشكار گرديد و بدستور امام و همت امت شهيدپرور ايران مدني را از مسئوليت خلع و او مفتضحانه به جمع همپالگيهاي ديرينهاش در مهد به اصطلاح آزادي، پاريس گريخت و علي مبارزاتش در ميدان نبرد با ضد انقلاب همچنان ادامه داشت و صحنه را هرگز براي ضدانقلاب خالي نگذاشت شهيد علي حيدري كه خود از قشر فقير و محروم جامعه بود نميتوانست تحمل كند و ببيند درجمهوري اسلامي ايران بچههاي ثروتمندان همان فرهنگ پدرشان را ميآموزند و در سلك آنان باقي ميمانند او ميدانست كه آنان در ناز و نعمت نميتوانند فقر و درد جامعه را احساس كنند و فرهنگ انقلاب را بياموزند و همچنين بخوبي واقف بود كه اگر آنان بر اين راه بمانند ضدانقلاب خواهند شد زيرا با اين فرهنگ درك انقلاب و اسلام برايشان امري محال است. بدين سان علي به ميان فرزندان آنان رفت تا آنها را از كودكي با مسائل انقلاب آشنا سازد او بدانان فهماند كه اسلام چيست و چه ميگويد و از آنان چه انتظاري دارد بچههاي ثروتمند كوي آريا از علي خاطرهها دارند زماني كه او با چهرهاي بشاش و لبخندي پرمعنا و پرعطوفت از مهر و صفا و آهي حاكي از درد، درد اينكه برخي از بچهها بودند كه زير فشار پدر و مادرشان نميتوانستند در جلسه شركت كنند، جلسه را با نام خدا برايشان آغاز ميكرد و از توحيد با آنان سخنها ميگفت، گاهي داستان مصعببن عمير را برايشان ميخواند و زماني از ابوذر سخن ميراند آنان به خوبي ياد دارند زماني كه دستان لاغر علي موهايشان را از سر مهر و محبت نوازش مينمود و به خاطر ميآورند كه چگونه علي آنان را براي گردش و تفريح به كنار خانه خرابه پيرزني و يا پيرمردي دعوت ميكرد، خود سيمان ميساخت و به آنان ميگفت آجر بياورند و خانه خراب شده را از نو بسازند.
شهيد علي حيدري زماني كه مركز گسترش براي بكار گرفتن نيروها و بازسازي كشور تأسيس گرديد بنابر ضرورت بازسازي و عمران زمينهاي روستا به كمك تني چند از دوستان تكه زميني از مركز گسترش گرفت تا آن را آباد سازد او به اذعان تمامي دوستانش بيشتر از همه تلاش ميكرد و زحمت ميكشيد دو سه ماهي از فعاليتاش براي آبادسازي زمينهاي زراعي نگذشته بود كه سيام شهريور سال 59 جنگ تحميلي عراق آغاز ميشود به دنبال يورش و تجاوز بيشرمانه مزدورانه صدامي برادر شهيد علي حيدري دست از كشت و كار كشيد و چون صدها تن از ياران صديق امام و پويندگان راه سرخ شريعت در آخرين گذرگاه و آخرين ميدان آزمايش الهي تفنگ بر كف گرفت و به مصاف اهريمنان ددمنش شتافت و چه زيبا از اين آزماش سرخ فام، سرافراز بيرون آمد در صحنه مبارزه با كفار بود كه شهيد علي حيدري چهره واقعي يك موحد و مجاهد راستين راه خدا را ترسيم كرد و بار ديگر همگان را به حضور اولياالله در تمامي ميدانها عليه جور و ستم آگاه نمود.
شهيد علي حيدري اين حماسهساز پرشور قلب تپنده، رهبر همرزمان دليرش بود چه آنگاه كه براي دادن روحيه شهامت و ايثار يكه و تنها قدم به قدم به دنبال كشف لانه دشمن ميرفت و چه آن زمان كه شليك و انفجار گلولههاي توپ و خمپاره خصم حتي علي را وادار به عكسالعمل نميكرد آري شهيد علي حيدري طي 22 روز مقاومت تاريخساز شهداي گمنام در كربلاي خرمشهر حاضر بود بدان سان كه گويي تحمل بوي عفن بيگانه در حريم اسلامي شرع برايش غيرممكن مينمود از اين روي هر جا دشمن بود علي در كمينش به شكار نشست بود تا اينكه سرانجام شفق خونين شهر شاهد غروب خورشيد و اسطوره مقاومت وايثار گشت و دروازه شهر آنجا كه علي از دژ استوار و طوفانزاي خانه مسلمين حراست ميكرد تيغ تركش توپ خصم مزدور سينه علي را نشانه گرفت و با جراي شدن خون رنگين و گرم علي برگي ديگر كه نه، بله صدها ورق بر جنايت خويش افزود علي با آن همه لطف و صفا و پاكي و ايثار و فداكاري ايمان و شجاعت سرانجام تنها و غريب در جمع ياران به ديار الله شتافت بدان گونه كه برازنده انسانهاي پاك و بيآلايش خدا طلب است، آري او تنها در غربت آهسته و آرام و با وقار و پرشكوه سوار بر بال ملائك در آسمان شهر به پرواز درآمد آنسان كه اينك از او ... نه نامي و نه نشاني نه قبري و نه...
هنوز نقش آن چهره بشاش، آرام و متين علي در ذهنها باقي است و آن نگاه نافذ و شكافنده كه تا عمق وجود ژرفاي انديشه احساس همه كس نفوذ ميكرد علي بدين سان در ربذة خونين و گرم خرمشهر دليرانه جنگيد و غريبانه نام خدا بر لب ديدار پاش شتافت رحت خدا بر او و يادش جاويدان باد.
والسلام
شهيد غلامرضا پورمختار
در پائيز سال 1332 در شهر شيراز و در يك خانواده مذهبي، پسري به دنيا آمد كه پدر او به خاطر عشقي كه به حضرت رضا (ع) داشت، او را غلامرضا نام نهاد از آنجا كه مشتاق درگاه ائمه بود، او را هميشه با خود به هياتهاي عزاداري و مراسم مذهبي مي برد و به اين گونه عشق امام حسين (ع) را در دل فرزندان بنيان نهاد.
پدر كه مي خواست وظيفه خود را به نحو احسن انجام دهد، آرام آرام شهيد غلامرضا را با مفاهيم قرآني آشنا ساخت؛ به طوري كه غلامرضا در سن 7 سالگي قرآن قرائت مي كرد آن هم با صوتي دلنشين.
غلامرضا از ذوق هنري بالايي برخوردار بود و زماني كه در مدرسه درس مي خواند، ضمن خواندن درس از شركت در امور هنري نيز غافل نبود، به خصوص در رشته گرافيك پيشرفت چشمگيري داشت و بارها و بارها در اين رشته در مسابقات مختلف، مقام اول را كسب كرد. آثار هنري كه در حال حاضر در اين رشته از او به يادگار مانده است، نشانگر فعاليتها و تلاش آن دوران اوست.
اما اين واقعيتها هيچگاه باعث اقناع روحي اين جوان پويا نشد؛ لذا همزمان با تحصيل در رشته تئاتر فعاليت را آغاز كرد؛ درست در زماني كه طاغوت عرصه هنر را تصاحب كرده بود او همراه چند تن ديگر، در شيراز نمايشنامه اي مذهبي به صحنه آورد كه با توجه به شرايط آن روز از امتيازات فراواني برخوردار بود و براي مردم بازدهي فراواني داشت.
شهيد غلامرضا پور مختار در سال 1352 به علت گرفتاريهاي مالي، به استخدام هوانيروز درآمد و دوره هاي مربوطه را با موفقيت طي نمود.
با توجه به شرايطي كه در آن زمان حاكم بود و سر گشتگي جوانان به طور كلي، شهيد غلامرضا وظيفه ديني خود مي ديد كه به هر نحو ممكن، دوستانش را به انجام فرايض ديني تشويق كند. خود او چون به هيچ گونه تفريح كذايي علاقه نداشت، بيشتر به مجالس ديني مي رفت و بخش اعظم حقوق خود را به عنوان كمك، براي خانواده اش مي فرستاد.
در سال 1357 كه فرياد مرگ بر شاه و درود بر خميني فضاي ايران را پر كرده بود او نيز در اصفهان در كنار صفوف مردم قرار داشت و در رساتر شذن اين صدا نيروي موثري بود. همچنين مثل ساير پرسنل هوانيروز به تظاهرات پرداخت. براي او اطاعت از رژيم مستبد شاهنشاهي دشوار بود و نمي خواست از دستورات فرماندهان طاغوتي اطاعت كند بر اثر اين سرپيچي دستگير شد و براي مدتي به زندان افتاد با پيروزي انقلاب، شهيد غلامرضا بر فعاليتهاي انقلابي خود افزود و مشتاقانه در عمليات مختلف شركت كرد.
اين عمليات در دوراني بود كه او همسر و دو فرزند داشت. اما با اين وجود، هرگز از جبهه و شركت در عمليات ابائي نداشت. هيچگاه كلمه اي كه نشانگر خستگي او باشد بر زبان نياورد. شهيد غلامرضا پورمختار، همان قدر كه براي فعاليتهاي رزمي شوق داشت، به همان اندازه در خانه مردي مهربان بود با همسر و فرزندان خود در كمال ادب برخورد مي كرد و براي والدين خود نيز احترام خاصي قائل بود. پس از پيروزي انقلاب، در 22 بهمن نمايشگاهي از طرف هوانيروز در اصفهان داير شد كه در اين نمايشگاه، عكس غلامرضا نصب بود او را در زمان قبل از انقلاب در حالي نشان مي داد كه مردم گل به گردنش آويخته بودند. رضا همواره شوق با مردم بودن را در سرداشت و براي خدا و رضاي خاطر او مي زيست. به همين علت، وقتي جنگ شروع شد، بخاطر نجات اسلام در عمليات مختلف شركت كرد و به اين ترتيب دين خود را به اسلام و ميهن ادا نمود.
او سرانجام در تاريخ 21/3/1360 و در حين ماموريت در خرمشهر به درجه رفيع شهادت نائل آمد و پيكر پاكش با شكوه خاصي در زادگاهش شيراز به خاك سپرده شد.
آري خداوند روح او را نزد خود فرا خواند، اما براي تحمل جاي خالي او در اين جهان خاكي دو فرزند عزيزش به نامهاي مرجان و عليرضا را به يادگار نهاد و الحق اگر اين دو دسته گل نبودند، فراق شهيد غلامرضا چه سخت تر مي نمود. چه كنم كه ما مريديم و خواست خداوند هر چه باشد مقبول است.
پايان
جمعه 3 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات]
[مشاهده در: www.hayat.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 580]
صفحات پیشنهادی
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -3
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -3 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -3 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي سوخته پخش مي شد. آهسته و آرام كه خورشيد از كمان افق ...
خرمشهر، استوار همچون نخل ها ...
آري آنروزها خونين شهر در غروب آتشيني، داغ چكمه هاي سياه سربازان عراقي را بر جان خسته اما مقاوم ... بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر - پایگاه جامع ایرانیان ...
آري آنروزها خونين شهر در غروب آتشيني، داغ چكمه هاي سياه سربازان عراقي را بر جان خسته اما مقاوم ... بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر - پایگاه جامع ایرانیان ...
سنگر خونین
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -3 بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -3-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ... ديگر اين كه با يك دنيا مسرت و ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -3 بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -3-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ... ديگر اين كه با يك دنيا مسرت و ...
پایان خونین رابطه شوم
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ... پس از پايان سربازي به كارهاي ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر ... پس از پايان سربازي به كارهاي ...
بسته هاي کتاب آموزشي در مدارس آبادان توزيع شد
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين ... عبدخدر در روز سوم شهريور ماه سال 1328 در محله احمدآباد در شهرستان آبادان به ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين ... عبدخدر در روز سوم شهريور ماه سال 1328 در محله احمدآباد در شهرستان آبادان به ...
خونين -
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -4-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -4 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي .
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -4-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -4 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي .
حکایت 1
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي .
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -1 تهران - حيات گرمي خورشيدي كه در كار طلوع بود ، در لابلاي نخل هاي .
بازی با آمریکا بایگانی شد
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 ... در طول مدت سربازي ...
بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7-بايگاني حكايت نخل هاي سوخته سر خونين شهر -7 ... در طول مدت سربازي ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها