تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس خداى عزوجل را اطاعت كند خدا را ياد كرده است، هر چند نماز خواندن و روزه گرفتن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815323076




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چند اشعه از خورشيد


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چند اشعه از خورشيد
چند اشعه از خورشيد نويسنده:حجت الله آستاني ابو عبدالله جعفر بن محمد علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب (ع)، معروف به « صادق آل محمد » ، امام ششم شيعيان است که پس از شهادت پدرش ، امام محمد باقر (ع) ، در هفتم ذي حجه سال 114 قمري ، بنا به وصيت مستقيم پدرش به مقام امامت رسيد. ميلاد مسعودش ، مصادف بود با روز جمعه به هنگام طلوع فجر و به قولي ، روز دوشنبه هفدهم ربيع الاول سال 80 هجري قمري ، در مدينه منوره، مادر بزرگوارش ، فاطمه بنت قاسم بن محمد بن ابي بکر ، مکني به « ام فروه » بود. اين بانوي والا مقام که فرزند زاده محمد بن ابي بکر ، يار وفادار امير مومنان (ع) بود، در ميان بانوان عصر خويش ، به تقوا ، کرامت نفس و بزرگ منشي ، معروف و مشهور بود. امام صادق (ع) درباره شخصيت وي گفته: « مادرم از جمله بانواني بود که ايمان آورده و تقوا ، پيشه کرد و نيکوکار بود؛ خدا نيکوکاران را دوست دارد.» قرآن را بسيار بزرگ مي داشت و آن را در 14 بخش قرائت مي کرد. وقتي مي خواست قرآن را تلاوت کند، آن را به دست راست خويش مي گرفت و دعايي مي خواند که گزيده مضمون آن دعا چنين است :« وقتي کتاب تو را مي خوانم ، بر دل و گوشم ، مهر مزن و بر ديدگانم ، پرده ميفکن و قرائت مرا خالي از تدبر مگردان . » چون نيمه شب براي خواندن نمازشب بر مي خاست ، کمي با صداي بلند ، ذکر مي گفت و دعا مي خواند تا اهل خانه بشنوند و هر کس بخواهد ، براي عبادت بر خيزد.ذکر رکوع و سجود را بسيار تکرار مي کرد. در سجده مي گفت:« خداوندا! مرا و ياران پدرم را بيامرز ؛ مي دانم ميان آنان ، کساني هستند که بدي من را مي گويند.»درباره باغش مي گفت:« وقتي خرماها مي رسد ، مي گويم در باغ را باز کنند تا مردم وارد شوند و بخورند. بعدش، ده ظرف خرما که بر سر هر کدامش ده نفر بتوانند بنشينند، آماده کنند تا وقتي ده نفر خوردند، ده نفر ديگر بيايند و هر يک ، هر چه مي خواهند خرما بخورند.آن وقت براي همه همسايه ها ، ظرف بزرگي از خرما مي فرستم. مزد باغبان و کارگران را مي دهم. باقي مانده محصول را مي آورم به مدينه ؛ مي آورم براي تقسيم بين نيازمندها. آخرش از محصول چهار هزار ديناري ، چهار صد درهم مي ماند براي خودم. » آن چه را که مي خواست به ديگران بياموزد، عمل مي کرد. به هيچ خوبي ، امر نمي کرد ، جز اين که خودش ، بيشتر و پيش تر از ديگران انجامش مي داد. از هيچ بدي هم نمي گفت الا آن که خودش زودتر ، اجتناب کرده بود. همه حرفش هم اين بود که «مردم را به خوبي دعوت کنيد ، اما نه با زبان .» « ابن ابي يعفور » مي گويد : ديدمش در حالي که سر مبارک خود را به طرف آسمان بلند کرده بود و چنين مي گفت : « خداوندا! مرا به اندازه يک چشم به هم زدن به خود وامگذار ، نه کمتر و نه بيشتر .» هنگام غذا خوردن، چهار زانو مي نشست و گاهي هم ، بر دست چپ تکيه مي کرد و غذا مي خورد. همواره ، هم پيش از غذا خوردن، دستان اش را مي شست و هم بعد از غذا؛ با اين تفاوت که دست ها را پيش از غذا، بعد از شستن ، با چيزي چون حوله خشک نمي کرد ؛ ولي پس از غذا، آن ها را مي شست و خشک مي کرد. بعد از غذا خوردن، خلال مي کرد. هميشه غذا را با گفتن « بسم الله » شروع مي کرد و با جمله « الحمدالله » به پايان مي برد. غذا را با نمک آغاز و با سرکه تمام مي کرد . غذا را داغ نمي خورد. هيچ وقت شام نخورده نمي خوابيد. «مالک بن انس » ، فقيه مدينه بود. مي گويد هر وقت مي رفتم و مهمان اش مي شدم ، بالش برايم مي آورد تا تکيه کنم و راحت باشم. مي فرمود: « مالک، دوستت دارم. » با کلمات اش، مرا شاد مي کرد و از خدا تشکر مي کردم. «مالک بن انس » مي گويد: با او حج گزاردم. به هنگام تلبيه ، هر چه مي کوشيد تا لبيک بگويد ، صدايش در گلو مي ماند و چنان حالتي به او دست مي داد که نزديک بود از مرکبش به زير افتد. گفتم : « چاره اي نيست بايد لبيک گفت.» فرمود: « چه گونه جرات کنم لبيک بگويم ، مي ترسم خداوند بگويد: لا لبيک و لا سعديک .» چون زبان به لبيک مي گشود، آن قدر آن را تکرار مي کرد که نفسش بند مي آمد. رفقايش را به کسب مال حلال تشويق مي کرد و از آنان مي خواست که در کارشان بکوشند. کار کردن و تجارت را موجب عزت و سربلندي انسان مي دانست. مي فرمود: « صبح زود براي به دست آوردن عزت خود برويد.»مي فرمود: « بهترين لباس در هر زمان ، لباس معمول مردم همان زمان است .»هم لباس نو مي پوشيد و هم لباس وصله دار. هم لباس گران قيمت مي پوشيد و هم لباس کم بها و مي فرمود: « اگر کهنه نباشد ، نو هم نيست .» يکي از يارانش مي گويد: « در باغ ديدمش . پيراهني زبر وخشن ، بر تن و بيل در دست ، باغ را آبياري مي کرد. عرق از سر و صورتش سرازير بود. گفتم :« اجازه بفرماييد من انجام دهم.» فرمود: « من کسي را دارم که اين کارها را انجام دهد ، ولي دوست دارم که مرد، در راه به دست آوردن روزي حلال ، از گرمي آفتاب ، آزار ببيند. دوست دارم خداوند ببيند که در پي روزي حلال ام. » به وضع ظاهر خود ، بسيار اهميت مي داد. ظاهرش ، هميشه مرتب و لباس اش ، اندازه بود. لباس سفيد را بسيار دوست داشت و چون به ديدن ديگران مي رفت ، آن را بر تن مي کرد. پاي افزار زرد مي پوشيد و به کفش زرد رنگ و سفيد علاقه مند بود. موهاي سر و صورت اش را هر روز شانه مي زد. عطر مي زد و گل مي بوييد.انگشتري نقره با نگين عقيق در دست مي کرد و نگين عقيق را بسيار دوست مي داشت. منبع: مجله خيمه شماره 36- 35/خ
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 529]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن