واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ریشههای پوچی در اروپا و آمریکا
آنطور که کتاب پوچی نوشتهی آرنولد هینچلیف نشان میدهد، کلمهی مرموز پوچی سابقهی خیلی زیادی ندارد. پوچی کلمهایست که در فلسفه زیاد به کار میرود و برداشتهای کاملاً فلسفی هم از آن میکنند. اما ظاهراً از وقتی وارد ادبیات و همینطور نمایش شد که یک محقق انگلیسیزبان به نام مارتین اسلین سال 1961 کتاب تئاتر پوچی را نوشت. از همان موقع این کلمه شد یک اصطلاح خاص که برای معرفی بعضی نمایشنامهها و حتی رمانها به کار گرفته شد. همهی کسانیکه میشود آنها را پوچینویس نامید دربارهی انسان، مشکلات و سرنوشتش در این دنیا مینویسند. دغدغهی آنها نشان دادن این مسأله در یک قالب ادبی و هنریست. هرچند این جریان در رمان هم بازتابهایی داشته ولی بیش از هر چیز در نمایشنامهها و تئاتر خودش را نشان داده است. مشکلی که پوچینویسها در زندگی روزمرهی انسان به آن برخوردهاند همان وجود بیهدف اوست. وقتی انسان از این بیهدفی آگاه شد نوعی رنج به بار میآورد که معمولا فکری و فلسفیست. مضمون آثار اغلب پوچینویسها همین است. ساموئل بکت، اوژن یونسکو، ژان ژنه، آرتور آداموف، آلبر کامو و ژان پل سارتر هرکدام به طریقی این رنج انسانی را در آثارشان نشان دادهاند.نمایشنامههایی مانند "در انتظار گودو" که تقریبا در همهی کشورها روی صحنه رفته است، روایتگر بیهدفی و به پوچی رسیدن انسان معاصر غربی استنکتهی جالب دربارهی پوچینویسها این است که پاتوق آنها در پاریس بوده است. بکت ایرلندیست، آداموف روسیست، یونسکو رومانیاییست و ژنه فرانسویست، اما همهی اینها زندگی در کنار سارتر و کامو زندگی را ترجیح دادهاند. باید اذعان کرد که آثار پوچینویسان به شدت جهانی شد و تأثیر عمیق خودش را به جا گذاشت. این البته نه به دلیل صحت عقاید آنها که به دلیل فلسفهی غلط زندگی در کشورهای غربی(لائیک و سکولار) است. نمایشنامههایی مانند "در انتظار گودو" که تقریبا در همهی کشورها روی صحنه رفته است، روایتگر بیهدفی و به پوچی رسیدن انسان معاصر غربی است. کتاب "پوچی" با حجم کمی که دارد به صورت موجز ولی کاملا روشمند به ریشههای پوچی در اروپا و آمریکا میپردازد. بعد کارنامهی این جریان را در ادبیات بررسی میکند و سهم هرکدام از نویسندهها را نشان میدهد. با این حال بیشتر روی ادبیات نمایشی تأکید میکند و کمتر به رمانها میپردازد.شاید بیهوده نبوده باشد که نویسنده بخش قابل توجهی از کتابش را به این مسأله اختصاص داده که اصطلاح پوچی اصلا درست هست یا نه. این بحث مخالف و موافق دارد. مخالفان این تفکر میگویند نباید به این نمایشنامهها و رمانها صفت پوچی را داد. باید به آنها آوانگارد گفت. مشکلی که پوچینویسها در زندگی روزمرهی انسان به آن برخوردهاند همان وجود بیهدف اوست. وقتی انسان از این بیهدفی آگاه شد نوعی رنج به بار میآورد که معمولا فکری و فلسفیستبعضی دیگر میگویند این جریان محدود به پاریس بود و بهتر است به جای مکتب پوچی گفته شود مکتب پاریس. عدهای دیگر میگویند بیش از نیمی از مردم دنیا خداباور هستند. از مذهبی خاص پیروی میکنند و معتقدند زندگی آنها هدف دارد و به سوی آن هدف در حرکت هستند. برای همین نمیشود از پوچی برای همگان استفاده کرد. اما پوچینویسها معمولا به چند موضوع بیشتر پرداختهاند. زندگی حقارتبار انسانی، مرگ، انزوا و رابطههای انسانی. اینها موضوعاتی هستند که البته به هیچوجه در دایرهی پوچی محصور نبوده است. اما برخورد پوچینویسها با این موضوعات عموما از سر شورش، هجو و تا حدودی یاغیگری بوده است.به هر حال کتاب پوچی به شکلی درخشان و البته منصفانه نه تنها این اصطلاح مرموز را بررسی میکند که تا حدودی نقدش هم میکند. پوچی خصوصا بعد از جنگ جهانی دوم با آن کشتار میلیونی و جنایتهای شرربار به یکی از ابزارهای رویارویی با دنیایی تبدیل شد که معنا و هدفش را از دست داده بود. پوچی حالتی از تهوع انسانی نسبت به وضع موجود بود که به شکلی خلاقانه بروز یافت. بخش کتابخوانی تبیانمنبع: سایت اینترنتی "هزار کتاب"
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 376]