تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):آگاه باشيد كه دانش آينده، اخبار گذشته و درمان دردهايتان و نظم ميان شما در قرآن است. ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798778468




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

انسانهای اولیه در هزاره سوم


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
انسانهای اولیه در هزاره سوم
انسانهای اولیه در هزاره سوم   نويسنده: سلمان قاسمی منبع : سایت راسخون  
سلمان قاسمی
مقدمه   شاید اولین چیزی که از خواندن نام این نوشتار به ذهن مخاطب محترم خطور کند فضایی است تاریک، ابتدایی و بسیار قدیمی. فضایی که در آن انسان هایی را می بینیم که در غارها به سر می برند و با ابتدایی ترین وسایل روزگار خود را می گذرانند. چیزی شبیه فضای فیلم هایی که در مورد جزیره آدم خوارها دیده ایم. انسان هایی با حداقل احساسات و عواطف، عقایدی پوچ ، روابطی حیوانی و بی توجه نسبت به هر گونه ارزشهای اخلاقی. البته شاید بتوان گفت که ابتدایی بودن یا همان اولیه بودن مفهومی نسبی است و نمی توان در مورد آن چارچوبی دقیق ترسیم کرد چرا که گذر زمان تعیین کننده آن می باشد اما بعضی صفات و خصوصیات هستند که جایگاهی فرا تر از زمان و مکان دارا بوده و در اصل آن خصوصیات به زمان و مکان به گونه ای شکل می دهند، و با تکیه بر همین ویژگی است که امروزه ما می توانیم انسان هایی همسان با انسان های اولیه را در هزاره سوم و در عصر تکنولوژی و فضا بازشناسی کنیم، انگار که همان انسان ها هستند در قالب و شکلی جدید و فقط کمی پیچیده. شاید سوالی به ذهن بیاید و آن اینکه چگونه ممکن است بعد از گذشت چندین هزار سال، تاریخ دوباره شاهد انسان هایی اولیه باشد؟ البته بنا بر طبیعت رشدگرا و تعالی خواه انسان این مساله کمی عجیب به نظر می رسد اما بعد از دانستن این نکته که لازمه تمتّع بیشتر عده ای، منحصر در عقب نگه داشتن عده ای دیگر است کم کم این گونه مسائل باور پذیرتر می شود. مطالعات تاریخی از گذشته تا حال منبع و مصدر تحولات فکری و عقیدتی بسیاری بوده است. ما نیز برای بررسی در مورد ریشه های استمرار تاریخ انسان های اولیه تا قرن معاصر باید به سراغ تاریخ برویم و به ترتیب بازیگردان اصلی و بازیگران آن را بشناسیم. مساله یهود   غالب مردم، یهودیان را پیروان حضرت موسی علیه السلام می دانند و یهودیت را یکی از ادیان الاهی می شمارند. البته در مورد دوم وضع به همین منوال است، اما مورد اول نیاز به کمی تجدید نظر دارد! امروزه یهودیان فقط پیروان حضرت موسی نیستند! به عبارت ساده تر امروزه بسیاری دیگر هم هستند که اگر چه پیروی از حضرت موسی نمی کنند، اما خود را یهودی می دانند. البته ما به تاسی از بزرگمرد عرصه پیکار با صهیونیسم حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه حساب یهودیان مومن به تعالیم الاهی حضرت موسی علیه السلام را از بسیاری، که یهودیت را فقط مسئله ای نژادی می دانند و از آیین یهودیت مانند پوششی برای رسیدن به مقاصد شوم خود استفاده می کنند جدا می دانیم. در نگاه یهودیان معتقد به اصالت خون ونژاد(1) نه کسی اختیاراً می تواند یهودی شود و نه کسی می تواند از یهودی بودن خود انصراف دهد، چرا که یهودی بودن یک مساله نژادی است و نه یک گرایش دینی. به خاطر همین هم هست که مارتین پوپر فیلسوف یهودی در مورد یهودیان گفته است: آنچه امروزه بیش تر ملت یهود از هیتلر آموخته اند، بیش از آن چیزی است که از پیامبر خود، موسی فراگرفته اند.(2) با این همه، بررسی علمی شخصیت قومی یهودیان به خاطر پراکندگی آنان در فرهنگ های مختلف و به تبع آن تاثیر پذیری آنان از دیگران تا حدودی غیر ممکن است. و به همین خاطر ما به بررسی شخصیت قومی یهود در طول تاریخ، با استفاده از حوادثی می پردازیم که یک طرف این حوادث و یکی از نقش های اصلی آن یهودیان باشند. اما با این حال، یهودیان، چه آنانی که مقید به دین یهودیت هستند و چه آنانی که خود را فقط از حیث نژادی یهودی می دانند، به خاطر دارا بودن اعتقاداتی خاص توانسته اند خود را تا حدودی از همرنگ شدن با محیط حفظ کرده و شخصیت اجتماعی خاصی را در صحنه تاریخ به نمایش بگذارند. اما اینکه این اعتقادات تا چه حدی درست و منطبق با واقعیت است و چه مقدار از آن اسطوره های ذهن بافته بشری است، باید مورد بررسی دقیق تر قرار گیرد. اهمیت و ضرورت مطالعه شخصیت قومی یهود هنگامی بیشتر حس می شود که از حجم فعالیت ها و تبلیغات آنان برای موجّه جلوه دادن چهره بیرونی خود به جهانیان و به همان اندازه مشوّش و مخدوش نشان دادن چهره مخالفان خود خصوصاً اعراب و مسلمانان در رسانه های تحت سلطه خود آگاهی یابیم. اولین بررسی روانشناسانه شخصیت یهودی از طرف خودشان و توسط زیگموند فروید انجام شد. وی در تعبیری گویا شخصیت یک یهودی را مانند کوه یخ شناوری توصیف می کند که، فقط بخش کوچکی از آن در معرض دید دیگران است و قسمت اعظم آن از نگاه مشاهده گران پنهان می باشد. در طول تاریخ، این قوم میل عجیبی به پنهان کاری داشته اند. حتی در بسیاری از موارد آنان، با اجیر کردن دیگران و هدایت آنان از پشت صحنه در صدد رسیدن به اهداف خود بر آمده اند، که نمونه های آن تا عصر حاضر ادامه دارد. در قرآن کریم آنان انسان هایی لجوج، بهانه جو، قسی القلب، طمّاع، مال پرست، تحریفگر و فریبکار معرفی شده اند. هم چنین عهد عتیق نیز آنان را قومی گردنکش(3) ، تحریفگر(4) ، بی وفا به عهد خدا و بت پرست معرفی می کند. همچنین آوارگی یکی از وَجه مشخصه های اصلی آنان است که خودشان هم چندان از آن ناراحت نیستند. حتی بزرگان این قوم که آوارگی را ابزاری برای نیل به اهدافشان می بینند، آن را موهبتی الاهی(5) دانسته که خداوند برای پیشرفت آنان ارزانی داشته است. یهودیان، اگر چه تا چندی پیش اجتماع واحد و ثابتی نداشتند اما از طریق سرنوشتِ تقریباً یکسانی که در جوامع مختلف بدان دچار بوده اند، می توان آنان را دارای نوعی شخصیت قومی یکسان با خصایص همگون ارزیابی کرد، چرا که خصوصیات یکسانِ آنان عکس العمل ثابت و مشخصی را در دیگران در طول اعصار تاریخ بر انگیخته است. با این همه اختلافات و تنوع فرقه ای آنان را هم نباید از نظر دور داشت. همانطور که یک ضرب المثل قدیمیمی گوید: در میان دو یهودی سه عقیده وجود دارد!(6) و در جایی دیگر آمده است که، کشتی یک یهودی در میان دریا شکست و سر و کارش به یک جزیره متروکه افتاد. پس از سال ها که او را پیدا کردند، دیدند که در آن جزیره دو کنیسا ساخته است، در حالی که جز او کسی در آن جزیره وجود نداشت. او کار عجیب خود را با این جمله توضیح داد که یک کنیسا برای من است تا در آن عبادت کنم و دیگری کنیسایی است که هرگز پایم را آنجا نخواهم گذاشت!(7) مساله یهود و مساله صهیونیسم   بعد از این بررسی اجمالی شخصیت قومی یهود، در تکمیل بحث نگاهی داریم به یکی از بازیگران اصلی یعنی جنبش صهیونیسم، جنبشی که به حق مصداق بارز کریمه قرآن در باب دشمن ترین مردم نسبت به مومنان(8) در عصر حاضر است. جنبشی که با پوشیدن لباس دین و با تمسّک به آموزه ها و شخصیّت های تحریف شده الاهی، امروزه علاوه بر فلسطین، حتی کاخ سفید آمریکا را هم به اشغال خود در آورده است(9). و این حکایت زنگی تیغ بدستی را تداعی می کند که در صدد نابودیِ حَرث و نسل بشریت بر آمده است. جنبشی که با مسخ ارزش های انسانی، تسخیر و تحمیق اذهان توده ها، اقدام به استثمار و استعمار ملت ها به شیوه ای نوین(10) نموده است. شیوه ای که در آن استعمار شدگانِ فکری، هیچگاه حتی فکر انقلاب و تغییر شرایط به ذهن شان خطور نمی کند، چرا که به مدد رسانه های استعماری قدرت تفکر آزاد از آنان سلب شده است. و تعصّب به جای تعلّق گرفتن به زندگی آزاد منشانه و میهن پرستی، جای خود را به تعصّباتی داده است که در خوش بینانه ترین حالت، حماقتی بیش نیستند و هروز بدتر از دیروز، اصلاً آنها در حال نوعی بازگشت و کنار گذاشتن تفکرند همان طور که نیل پستمن جامعه شناس مطرح آمریکا در توصیف مردم آمریکا که تحت سلطه رسانه ای صهیونیسم قرار دارند، می گوید: جامعه آمریکا از دقیقه ای به دقیقه دیگر احمق تر می شود....(11). اصولاً این جنبش نامبارک برای اینکه با مشکل سوال از هویت خود روبرو نشود، در سیاستی زیرکانه به مقتضای حال جوامع، ذهن ها را یا با مشغول کردن آنها به غرایز پست حیوانی از سوال کردن منصرف کرده است، چرا که پرسشگری انگیزه هایی انسانی می خواهد و آنکه تمام همّ و غمّش شهوت و شکم باشد با پرسشگری بیگانه است، و یا اگر عده ای هم پا را فراتر گذارده و در صدد رمز گشایی از هویت پوچ صهیونیسم بر آمده اند، با الهام از تاریخ آبا و اجدادی خود آنان را به پرسش گریِ در اموری گمارده است که نه تنها هیچ سودی برای شان نداشته باشد، بلکه خود را در چنبره دور و تسلسلی بیفکنند که تنها و تنها راه رهایی شان از این گردابِ نابود کننده، گرفتن دست پلید صهیونیست هاست.(12) آنان در حقیقت در صدد بنای دهکده ای جهانی هستند که پیشتر کدخداییِ آن را به خود تفویض نموده اند(13) و فقط به دنبال رعایایی حیوان صفت می گردند تا صمٌ بکم، گوش به فرمان کدخدای خود باشند. آنها برای رهایی رعایای آینده خود از قید تفکر و عقل نقشه ای جذاب برایشان طراحی کردند. اگر چه این نقشه شبیه قصّه ای کودکانه است، اما تاریخ گواهی می دهد که بسیاری از قصه ها حتی قصه های کودکانه واقعیت داشته اند. اجمالاً داستان از این قرار است که طراحان قصه ما ! از آنجایی که اهل کتاب(14) بودند وقتی به گذشته های دور نگریستند متوجه شدند که تاریخِ علم بشر به گونه ای تدریجی تکامل یافته است. همان طور که آثار به جا مانده ازانسان های مسمّی به اولیه غالباًً از جنس نقاشی و خط های کج و معوجی است که در اطراف خود مشاهده می کردند و نهایتاً اگر ذوق هنری! داشتند عکس شکار خود را می کشیدند و جالب اینکه بسیار کم است که از خود تصویری به جا گذاشته باشند، خوب! که آن هم، غالباً به خاطر این است که تصویری از خود را مشاهده نمی کردند، با ذهن و تصور و تخیل هم که خیلی کم سر و کار داشتند چرا که اولیه! بودند. به عبارت دیگر و علمی تر تمام آثاری که از آنان بر جای مانده، به گونه ای مشاهدات(15) آنان را در بر می گیرد. همین داستان بر تاریخ انبیا الهی نیز کاملاً منطبق است. چرا که در اولین نزاع تاریخ بشریت قاتلِ نه چندان حرفه ای داستان(16) ، حتی نمی داند چگونه می تواند جسد مقتول را، غیر قابل مشاهده سازد. تا اینکه کلاغ قصّه به کمک او می شتابد و آن را به او می آموزاند. همین طور داستان ادامه دارد تا به مرحله ای می رسد که گویا عالَمِ بشریت به مرحله ای رسیده است که پا را از مشاهدات فراتر نهاده و بتواند چند کلامی را به ذهن بسپارد. این هنگامی است که ظاهراً فرستادگانِ الاهی صاحب شریعت می شود و کمی بیشتر تکیه بر عقل و تفکر مردم می کنند و به همان اندازه کمی از آیات و نشانه های قابل مشاهده می کاهند و به عنوان پیامبری معرفی می شوند که دستوراتی از جانب حضرت حق گرفته و این دستورات توسط سایر فرستادگان که در رتبه ای پایین تر قرار دارند، به اطراف و اکناف منتشر می شود. در این حالت تا حدودی از اعتبار مشاهده و مشاهده گری کاسته می شود، هر چند که هنوز یادگیری و عمل بر اساس مشاهده اعتبار دارد. در ادامه این داستانِ واقعی، قافله بشریت به نقطه ای می رسد که پیامبری به نام موسی علیه السلام منشوری را از جانب حضرت حق دریافت می کند(17) که بر روی دو لوح سنگی دستورالعمل هایی نگاشته شده است که بعدها، به ده فرمان شهرت پیدا می کند، اگر چه از ده فرمان بیشتر بوده است. اما بنا بر بحث محوری این کتاب که در بیان احوالات قوم موسی می باشد، کمی بیشتر در مورد انسان های آن دوران، خصوصاً مردم طایفه حضرت موسی در مورد تحولِ تدریجی آنان از مشاهده گرایی به تصور گرایی(18) می پردازیم. در احوالات این قوم در قرآن آمده است که به آنچه مشاهده می کردند شدیداً ایمان پیدا کرده و در غیر این صورت آن را وقعی نمی نهادند. برای مثال در تورات که در نتیجه سال ها خون دل خوردن های حضرت موسی و بسیاری از پیامبران دیگر بعدها به دست عالِمان آنها نگاشته شد! خودِ خدا را در قالبی جسمانی و بشری ریختند و برای او از اعضا و جوارح چیزی کم نگذاشتند. گاهی هم او را به میدان مبارزه در آوردند و شکست سختی را از پیامبرشان به او تحمیل کرده و به غرامت کشی از او پرداختند.(19) در قرآن تنها کتاب آسمانی مَصون از دستبرد بشری، یهودیان کسانی هستند که شدیداً مشاهده گرا توصیف شده اند. مثلاً تا خدا را نبینند! ایمان نمی آورند: وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (20) و آن هنگام را كه گفتيد: اى موسى، ما تا خدا را به آشكارا نبينيم به تو ايمان نمى‏آوريم. و هم چنان كه مى‏نگريستيد صاعقه شما را فرو گرفت. ......فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً ....(21) .....اينان بزرگتر از اين را از موسى طلب كردند و گفتند: خدا را به آشكار به ما بنماى.... البته گذشته از اینکه این خواهش ها می تواند به نوعی بهانه تراشی هم محسوب شود، اما در جاهایی دیگر احساس می شود که آنها پرستیدن اِلاه قابل مشاهده را از «الله» غیر قابل مشاهده لذت بخش تر می دانستند و این خواسته ای بر اساس عادت های آنان بوده است. آنجا که با هول و هراس از نیل عبور می کنند و در این سوی نیل قومی را می بینند که بتی را می پرستند، آنجا باز عادت های درونی شان عود می کند و بی درنگ از موسی می خواهند برایشان الاهی مانند آلِهَ یِ آنان قرار دهد تا ببینند!(مشاهده کنند) که چه می پرستند: وَ جاوَزْنا بِبَني‏ إِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى‏ قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى‏ أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ .(22) و بنى اسرائيل را از دريا گذرانيديم. و بر قومى گذشتند كه به پرستش بتهاى خود دل بسته بودند. گفتند: اى موسى، همان طور كه آنها را خدايانى است براى ما هم خدايى بساز. گفت: شما مردمى بى‏خرد هستيد. و جالب است که موسی به آنان می فرماید شما مردمی بی خرد هستید. یعنی کاملاً به عدم تفکر و تعقل آنان در مورد مسائل اشاره می کند. باز در جایی دیگر، خداوند کسی را با دانش و توانمند بر آنان به عنوان فرمانروا می گمارد، اما آنان که فقط مالِ نداشته او را مشاهده می کنند، بهانه می گیرند که ثروت ما بیشتر از اوست، و او مال قابل مشاهده ای ندارد. خوب، علم و دانش هم که تکلیفش مشخص است. چیزی که مشاهده نشود، از نظر این قوم، وجود خارجی ندارد: وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتي‏ مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ.(23) پيغمبرشان به آنها گفت: خدا طالوت را پادشاه شما كرد. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهى باشد؟ ما سزاوارتر از او به پادشاهى هستيم و او را دارايى چندانى نداده‏اند. گفت: خدا او را بر شما برگزيده است و به دانش و توان او بيفزوده است، و خدا پادشاهيش را به هر كه خواهد دهد كه خدا دربرگيرنده و داناست. و از این دست، داستان ها در تاریخ این قوم فراوان است، اما مهم این است که آنها نکته را یافته اند، و می دانند چه چیزی را در کجا به کار ببندند که به آن، در ادامه اشاره خواهیم کرد. پروردگار عالمیان در ادامه این تطوّر تدریجیِ فهم بشریت، و رو به تکامل بودن تعقل آنان بر اساس تجربه های فردی و جمعی، با گذر زمان بشریت را قابل آن یافت که آخرین و جامع ترین کتاب آسمانی خود را، تا آخرین لحظه حیات بشریت در دست مردمان به امانت بگذارد، و با ضمانت آن از عدم تحریف و حفظ دائمی آن، این سفره گسترده را تا پایان تاریخ جهان در اختیار بشریت قرار دهد، و آن را معجزه جاویدان پیامبر خاتم معرفی نماید و از همه اینها جالب تر اینکه این معجزه جاویدان تماماً متشکل از کلمه(24) بود و به صرف مشاهده، بهره چندانی از آن برده نمی شد. این در حالی بود که وجود نازنین پیامبر خاتم مانند بسیاری از پیامبران قبل از خود دارای معجزات متعدّد و قابل مشاهده ای بودند که در موقع لزوم به اذن الاهی آنها را ظاهر می کردند تا آنان که هنوز ملاک و معیار اصلی را ملاحظات حسی می دانستند متنبه شده و به آیین اسلام درآیند، و از همین معجزات بود خبر های غیبی دادن ایشان، شفا دادن بیماران لاعِلاج، شق القمر و .... اما از مهم ترین تفاوت های اساسی پیامبر اسلام، با پیامبران پیشین، داشتن همین کتابی بود که اگر چه شامل کتاب های پیامبران پیشین هم می شود اما، متّصف به وصف مصونیّت از تحریف و تغییر تحریفگران و مغرضان، با ضمانت پروردگار عالمیان می باشد،که اگر اینگونه نبود همان بلایی که بر سر کتاب های پیشین آمد بر سر قرآن هم می آمد. معجزات قابل مشاهده پیامبر با رفتن وی از میان مردم از دسترس بشریت خارج شد و آنچه ماند کلماتی بود که در قالب آیات و سور به صورت کتاب جمع آوری شد(25) آری آنچه ماند، قرآن بود و قرآن متشکل از کلمه بود و کلمه دارای بار معنایی است و برای فهم آن باید تعقل کرد و اسباب درک آن گوش دادن، سخن گفتن، نوشتن و خواندن است، و همه اینها به نوعی اختصاص به انسان دارد گذشته از آنکه اگر گوش دادن را مشترک بین سایر موجودات هم ارزیابی کنیم فهم این معانی و تجزیه و تحلیل آن مطمئناً از دسترس سایر حیوانان خارج است، به گونه ای که گفتن، شنیدن ،نوشتن و خواندن، دارای مراکز عصبی خاص در انسان است. شاید یک مقایسه بین نابینایان(آنهایی که فقط می شنوند و اصلاً مشاهده نمی کنند) و کر و لال ها مساله را روشن تر کند. اغلب کرو لال ها آدم هایی سر حال، سرزنده، ورزیده و شادی هستند و فعالیت ذوقی شان هم اکثراً ورزش و پرورش جسم و تن می باشد. در حالیکه نابینایان، افرادی حساس، اندیشمند و کار فرهنگی شان هنر و ادب است. آنها (کر و لال ها) چون فرهنگ تصویری دارند، به ماده و زندگی دنیایی نزدیک ترند و اینها(نابینایان)چون فرهنگ کلامی دارند، بیشتر اهل معنا و روح و حساسیت و هنرند. گوش در درک معنا نقش اساسی دارد. یکی از تفاوتهای اساسی چشم و گوش در آن است که صدا را در خاج از ظرف زمان نمی توان گرفت و ثبت کرد در حالی که چشم، یک لحظه را می تواند ثبت کند. صدا در زمان ساری و جاری است در حالیکه تصویر ثابت است. تصویر فقط مکانی است در حالی که صدا، زمانی است.....یک لحظه از یک منظره، یک عکس است اما یک لحظه از یک موسیقی، هیچ نیست. گویی صدا، زنده تر، پیچیده تر و پویاتر است، در حالیکه تصویر، مادی تر و مرده تر و ساکن است.(26) کلاً کلمه و کلام و هر آنچه که با گوش دادن ارتباط دارد، دارای بار معنایی دقیق، سنگین و عمیقی است. اصولاً کلام بیشتر برای مفاهیم و معانی پیچیده به کار می آید اما تصویر و مشاهده گری برای نشان دادن جزئیّات و مفاهیم روشن و صریح. با این مقدمات باید در اینجا دو فرهنگ را از همدیگر تفکیک کنیم. فرهنگ کلامی و فرهنگ تصویری   فرهنگ کلامی شکلی تکامل یافته و پیچیده تر از فرهنگ تصویری است. اگر چه می توان تلفیقی از این دو فرهنگ را به طور همزمان مورد استفاده قرار داد، که در این حالت غلبه هر کدام بر دیگری نتایج متفاوتی را در پی خواهد داشت. بنابر آنچه گذشت می توان گفت که در ابتدا فرهنگ بشریّت و آنچه از تعالیم الاهی از جانب آفریدگار جهانیان نازل می شد بیشتر تصویری بود تا کلامی، تا اینکه در سایه تعالیم الاهی،بشریت رشد کرده و سهم بیشتری را به فرهنگ کلامی اختصاص دادند. البته هنوز هم با تمام پیشرفت فرهنگ کلامیِ بشریت، آنچه ما در مورد جهان پس از مرگ و کیفیت سرنوشت انسانها در بهشت و جهنم می دانیم اگر چه در قالب کلام بیان شده است اما گویی با نوعی تصویر گری کلامی و بر مبنای مشاهدات ما از محسوسات دنیایی در صدد فهماندن آن برآمده اند که جای بررسی دقیق تر دارد. با وجود این اگر چنین نمی کردند فهم بسیاری از تعالیم متعالی و عمیق الاهی مشکل می نمود. به نوعی می توان گفت بسیاری از ارزشهای والای اخلاقی و انسانی در فرهنگ کلامی جای می گیرد. برای مثال آنگونه که یک صورت زیبا را می توان به تصویر کشید و دیگران را به لذت مشاهده کردن از آن دعوت کرد، نمی توان یک سیرت زیبا را با تمام منش های متعالی انسانی، بدون کمک گرفتن از کلمه و کلام نمایش داد، در مورد مفاهیم عرفانی نیز وضع به همین منوال است. به عبارت دیگر می توان گفت که درک کلامی یا بهتر بگوییم فرهنگ کلامی قالبی است که برای نمایاندن و انتقال معانی بلند و عمیق از آن استفاده می کنند و نهایتاً درک و لذت بردن از آن در حیطه کسانی است که فرهنگ کلامی آنها در سطح بالایی از رشد باشد. از خصوصیات عمومی این افراد می توان به حسّاس بودن، اهل مطالعه و تفکر بودن، عمیق بودن در روابط اجتماعی، پایداری در عقاید و نظرات خود، لذت بردن از کلمه و کلام در برابر لذت بردن از تصویر و مشاهده اشاره کرد. در برابر این فرهنگ همان طور که گذشت فرهنگ تصویری قرار دارد و افرادی که در این فرهنگ رشد کرده اند بیشترین معلومات را از راه مشاهده دریافت می کنند. آنان بیشترین تاکید را در زندگی بر روی محسوسات و مادیّات(27) دارند و از خصوصیات عمومی این افراد می توان به اقبال داشتن به فعالیت های همه گیر، اهمیت دادن به ظواهر در تصمیم گیری ها، متلذذ شدن از مشاهدات و اقبال به آن در برابر کلمه و کلام، سطحی بودن در روابط اجتماعی و در صورت گرایش به هنر بیشتر، پرداختن به آنچه تصویر در آن نقش محوری دارد اشاره کرد. بهترین مثال برای رویارویی این دو فرهنگ در ادبیات ما حکایت مجادله آن شعبده باز با عالمی است که از او می خواهد تا "بنویسد" مار و بعد خود "عکس" مار را می کشد و از مردم می خواهد تا قضاوت کنند که، کدام مار است و مردمی که عقلشان به چشمشان است رای به مار بودن آن تصویر می دهند و آن عالم خیراندیش را از روستا بیرون می کنند. اما بنابر آنچه گذشت قرآن کلمه و کلام است و درک کلمه و کلام هنگامی به خوبی میّسر می شود که شخص، بیشتر در فرهنگ کلامی رشد کرده باشد و یا رشد فرهنگ کلامی وی در سطح بالاتری از فرهنگ تصویری وی باشد. در گذشته های دور بخش بزرگی از بازی ها و سرگرمیهای کودکان به نحوی با کلمه و کلام مرتبط بود، مانند مشاعره، حفظ قرآن، گفتن و شنیدن داستان ها و متل ها که بعد ها کودکان را در درک مفاهیم کلامی که بخش بزرگی از تعالیم اسلامی را تشکیل می دهد یاری می کرد. رشد در فرهنگ کلامی و بها دادن بیشتر به تفکر و تعقل، و بدست آوردن درکی عمیق از تعالیم الاهی و استفاده موثر از عقل این نعمت بی نظیر الاهی باعث شد تا مسلمین بزرگترین و والاترین تمدن بشری را رقم زدند و تمدن اسلامی نه تنها از حیث کمی و سرزمینی بلکه از جهت کیفی هم به الاهی ترین و ارزش مدارترین تمدن بشری تبدیل شد. مطمئناً این مهم به مدد محتوای عمیق، ناب و متعالی این مکتب بود، مکتبی که گذشته از این که دارای برنامه ای جامع برای تمام جزئیات زندگی بود، اصرار زاید الوصفی برای رسیدن به زندگی بر مبنای تفکر و معرفت داشت...(28) چرا که از دیدگاه فرو فرستنده بر حق این مکتب، دیگر وقت آن رسیده بود که بشر محور تعلیمات خود را از یادگیری مشاهده ای و فرهنگ تصویری بیش از پیش بر محور تفکر، تعقل و معرفت بنا کند و زندگی خود را عمق بخشد و این در کتاب های الاهی پیشین به مقتضای تاریخ بشریت، آنچنان مورد تاکید واقع نشده بود و اگر هم در جایی به آن پرداخته بودند به آن بهایی در خور توجه داده نشد. در سایه این تمدن عظیم یهودیان و مسیحیان که خود صاحب کتاب هم بودند چه لذت ها که نبردند و چه پیشرفت هایی که در سایه این امنیت برآمده از تعالیم آسمانی بدان نائل نشدند. اما بزرگان قوم یهود که بنابر تعالیم خود آرزوی سلطنت جهانی را در سر می پروراندند(29) و دیگر خود را از مدار و مرکز عالم بودن خارج می دیدند دست به کار شدند در حالی که به خاطر محتوای انحرافی فرهنگ دینی خود و تناقضات موجود در آن، کسانی دیگر نیز که آرزوی حکومت جهانی در سر داشتند اما به دنبال پوششی مردم پسند برای چهره کریه نیّات خود بودند به سوی آنان جذب شدند چرا که تناضات پیچیده این آیین تحریف شده و اعتقادات نژادپرستانه آن، بهترین محمل را برای تحقق اهداف استثماری و استعماری آنان فراهم می کرد. این دو گروه با توجه به دانسته های خود و ملاحظه آموزه های ناب اسلامی، ریشه های این تحول و شکوفایی را به دست آوردند و در صدد استفاده از آنها در جهت منافع خود برآمدند. آنان با مقایسه تعالیم اسلامی و آموزه های بنیادی آن، بها دادن و تکیه بر تفکر و تعقل و تعدیل غرائز حیوانی را از دلایل اساسی پیشرفت این مکتب دانستند و دریافتند که تا منابع این تفکر در دست مسلمانان باشد سلطه جهانی یهود که از آیین یهودیت فقط به عنوان مشروعیت بخشی به حرکت خود استفاده میکرد، توهمی بیش نخواهد بود هر چند که این آیین چنان تحریف شده بود که بیشتر به دست نوشته می مانست تا کلام الاهی. از همان زمان و با همین انگیزه آنان از هر چیزی که بتواند منجر به آزاد کردن انسان از قید تفکر و تعقل بشود و انسان را در مسیر افراط در غرایز بکشاند، استقبال کردند چرا که فقط در این صورت آنان به حکومت جهانی خود امیدوار می شدند، وگرنه بر اساس کدام فلسفه می توان پذیرفت که یک انسان متفکر آزاد و عاقل باید بپذیرد که خداوند قومی آن هم یهودیان! را به عنوان ملتی خاص و مقرب خود، خلق کرده و دیگران باید در خدمت او باشند، مگر اینکه یا از قید عقل آزاد شود یا آن چنان در غرایز خود افراط کرده باشد که از حیطه شعور انسانی خارج شود و یا هم با پذیرش فلسفه هایی نظیر فلسفه هِگِل، عده ای را ذاتاً مستعد بردگی بداند(30) و عده ای را مستحق آقایی و سروری. آنان در تمام این حوزه ها به فعالیت پرداختند و چندی نگذشت که موفقیت های بزرگی را هم کسب کردند. از سویی با ورود به حوزه علوم با پرورش دادن نظریه هایی خاص و پررنگ کردن آن به راحتی فلسفه ای برای توجیه اَعمال خلافِ عقلِ بشری خود پیدا کرده و منتشر نمودند در حالی که قبل از آن، برای سهولت کار، در فرهنگ علمی جوامع که هدایت افکار عمومی را بر عهده داشتند، تغییراتی بوجود آورده بودند. بدین ترتیب که در حوزه روش های تحقیق در علوم، تجربه گرایی را که مبنایی مشاهده گرایانه دارد به عنوان علمی ترین روش تحقیق و پژوهش معرفی کردند و با این کار تمام اعتبار یک علم را به میزان قابل مشاهده بودن و تجربه پذیر بودن آن دانستند، پر واضح است که با این رویکرد، مقدار قابل توجه ای از فرهنگ کلامی و تمام عمق و محتوای ارزشی بسیاری از مفاهیم الاهی و انسانی از گردونه علم و به تبع آن از دسترس افکار بشری خارج می شود. به موازات این عمل، در اقدامی بسیار ظریف و زیرکانه با جایگزینی فرهنگ تصویری به مدد رسانه های متنوع، به جای فرهنگ کلامی، زندگی انسان ها را به سطحی ترین حد ممکن رساندند و به نوعی بسیاری از به اصطلاح پیشرفت های بشری را در تحقق این برنامه واپس گرایانه به خدمت گرفتند و از تمام ظرفیت های تمدن نوظهور که عمدتاً هم غربی-یهودی است در به سرانجام رساندن این برنامه استعماری – صهیونیستی استفاده کردند. این ماجرا در ایران از همان زمانی شروع شد که بچه ها به جای حفظ و خواندن قرآن و لذت بردن از آن و خواندن و شنیدن دیوان حافظ و شاهنامه فردوسی دل به تماشای شهرفرنگ سپردند و به دنبال آن جعبه جادویی که به حق در فرهنگ مردم جادو می کرد جای شاهنامه خوانی و متل های قدیمی را گرفت، و در این هنگام بود که عقب نشینی فرهنگ کلامی آغاز شد. امروزه با گسترش رسانه های تصویری و در راس آن تلویزیون که نماینده فرهنگ تصویری به شمار می رود کار به جایی کشیده شده است که برای آموزش ساده ترین مفاهیم به کودکان و نوجوانان، باید از تصویر و به قول بسیاری به اصطلاح هنر استفاده کرد(31) ، در حالی که هنر خود بیشترین جایگاه را در فرهنگ کلامی دارد(32). اما شاید بیشترین تاثیر را، در از میدان به در کردن فرهنگ کلامی، رسانه های تصویری بر عهده گرفته اند. امروزه اقتدار این تفکر واپس گرایانه و تشکل شوم در حوزه رسانه تا اقصی نقاط کور این عالم کشیده شده است. از سینمای هالیوود آمریکا تا بالیوود هند و سایر کمپانی ها، همه و همه تحت فرمانبری سیاست رسانه ای واحدی عمل می کنند که هدف نهایی آن تهی کردن ذهن جوامع از احساس نیاز به فراتر رفتن و درک لذت های متعالی و سرگرم کردن شان به لذت های حیوانی و اقناع آنان از طریق پدیده های بصری و در نهایت منصرف کردن آنان از تفکر و تعقل است تا مانند حیواناتی رام به آنچه نمایش داده می شود نگاه کنند و به آنچه که گفته می شود گوش فرا دهند و همانگونه که خواسته می شود عمل کنند(33). آنها اگر می خواهند چیزی را جهانی کنند، کدخدایی خودشان و صمٌ بکم بودن زیردستانشان است. در حقیقت باید گفت که امروزه تشکّل امپریالیسم – صهیونیسمِ بین الملل در پشت نقاب آیین یهودیت و مسیحیت که در اصول اساسی آن انحرافات عمیقی ایجاد شده و با سوء استفاده از پیشرفت های بشری خصوصاً در علوم روانشناسی(34) و جامعه شناسی و دانش های بنیادی با ابزار رسانه، فرهنگی به اصطلاحاً جهانی را پایه گذاشته است که شاخصه های متفاوت و گاه متناقضی با فرهنگ های سابق بشری دارد. این فرهنگ نوظهور مخاطب خود را فقط و فقط، دیدگانِ مشاهده گران قرار داده و به تبع این رویکرد تمام تلاش خود را در توسعه فضای مجازی و رسانه های تصویری متمرکز کرده است. امروزه تلویزیون و شبکه های اینترنتی به همراه پرده های سینما نماینده این فرهنگ در میان مردم هستند. با این رویکرد، پرواضح است که تصویر و تسخیر ذهن مخاطب با نُمادها، علامت ها، شخصیت ها و تمام آنچه که امروزه از آن با نام فرهنگ تصویری نام برده می شود، خروجی این رسانه ها باشد. کارکرد اصلی این رسانه ها با تمام محصولات آنها منصرف کردن مخاطب از فکر کردن است به نوعی این رسانه ها با بمباران اطلاعاتی مخاطب خود و در دسترس قرار دادن آنچه مشابه و نتیجه تلاش او برای فکر کردن است، به مخاطب چنین القاء می کنند که تو هیچ نیازی به فکر کردن نداری! همه چیز به آسانی در دسترس توست و آنچه که تو با زحمت و استرس ذهنی می خواهی به آن برسی ما با شادمانی و سرگرمی برای تو مهیّا می کنیم. و نتیجه این می شود که بشر دیگر برای گشودن راز هستی اقدام نمی کند چرا که این راز را هنگامی که به آرامی روی صندلی سینما نشسته یا روی مبل روبروی تلویزیون لم داده و یا هنگامی که سوار بر امواج الکترونیکی مشغول سیاحت در اینترنت است برایش در قالب برنامه ها و فیلم های سرگرم کننده می گشایند و به این ترتیب همه چیز در قالب سرگرمی و بازی ارائه و جذب می شود. و با این سیاست است که مرزها از بین می روند، تابو ها شکسته می شوند و دیگر معنایی ندارد که کسی ادعا کند مثلاً برای تبلیغ دین ابزارهای خاصی وجود دارد یا برای تبلیغ کالایی خاص راه های مشخصی باید انتخاب شود. به این ترتیب اگر بتوان با موسیقی، افراد زیادی را در کلیسا یا کنشت جمع کرد، هیچ ممانعتی با نواختن موسیقی در کلیسا بوجود نمی آید حتی می توان با دعوت کردن از هنرپیشه ها و سایر کارهای سرگرم کننده برای جذب مخاطب بیشتر استفاده کرد. حتی می توان با راه انداختن کلیسای تلویزیونی زحمت رفت و آمد به کلیسا را از گردن مراجعان برداشت چرا که هدف جذب مخاطب بیشتر است که حاصل می شود. بدین ترتیب سیاست، فلسفه و تمام چیزهایی که ما فکر می کنیم احتیاج به فکر کردن دارد در قالب سرگرمی ارائه می شود و بدون آنکه مخاطب خود خبر داشته باشد در خلال تمام اینها به او القا می شود که هدف سرگرم شدن و انصراف ذهن تو از ناملایمات و پدیده های درد آور است و نتیجه این می شود که هر پدیده ای، هر حادثه ای، هر کلمه و کلامی و خلاصه هر چیزی که انسان را از لذت بردن و زندگی در عیش منع کند ملال آور، بی حال، سرد، ضدارزش و حتی ضد واقعی معرفی می شود و در یک کلام باید گفت که تمام همّ و غمّ این فرهنگ در این است که تمام آنچه را که یک انسان زمینی می خواهد فراهم کند تا او در عیش زندگی کند و در خوشی بمیرد، چرا که به اعتقاد این فرهنگ نهایت تعالی انسان، زندگی در عیش و مردن در خوشیِ ناشی از تمتّع چند ساله اوست. و اگر فکر می کنیم که فطرت بشری، اگر چه در مورد زندگی در عیش کوتاه بیاید و خود را به غفلت بزند، انسان را نمی گذارد که در خوشی بمیرد، دردمندانه باید بگوییم که طراحان زبردست این فرهنگ ضد بشری تمام جوانب امر را سنجیده اند و برای این مشکل هم راه چاره ای اندیشیده و این روزن امید به انسان بودن را هم به بهترین نحو ممکن گِل اندود کرده اند. بدین ترتیب که انسان بودن انسان به تفکر و تعقل اوست و حال در نظر بگیرید که انسانی یا انسانهایی از اینکه فکر می توانند فکر کنند ناراحتند چرا که با این فکر کردن از دنیای دوست داشتنی خود و زندگی در عیش بیرون می آیند و این باعث رنج و عذاب آنها می شود پس راهی را بر می گزینند که کمترین تصادم را با این بلای بشری! یعنی فکر کردن داشته باشند و آن راه را صاحبان این فرهنگ به بهترین وجه ممکن نمایانده اند و با تمام امکانات در اختیار اینان قرار داده اند. این راه پدیده ای است به نام سرگرمی. اما دو تفاوت عمده با سرگرمی در فرهنگ های دیگر دارد: اول اینکه سرگرمی در فرهنگ های دیگر یا بهتر بگوییم سابق، اولاً دارای وقت معین و در ثانی شیوه های مشخصی است. برای مثال در فرهنگ اسلامی سرگرمی یا استراحت کردن در ساعاتی معین از شبانه روز توصیه شده است و مهمتر از آن دارای شیوه ها و روشهایی مخصوص به خود می باشد یعنی این سرگرمی اولاً باید با حقوق دیگران در تعارض نباشد و در ثانی ضرری برای شخص در پی نداشته باشد. در حالی که در فرهنگ نوظهور هیچکدام از این محدودیت ها نه در وقت و نه در شیوه های آن مطرح نیست. برای مثال در جوامع تحت تسلط این فرهنگ برای در دسترس بودن این نوع سرگرمی ها هم از حیث مکانی و هم از حیث زمانی مکانهای و حتی شهرهایی ایجاد شده که فرد بدون هیچ محدودیتی می تواند از آنها بهره مند شود اگر چه که امروزه تلویزیون با شبکه های ماهواره ای و اینترنت در دسترس ترین این سرگرمی هاست. از جهت شیوه های آن هم که با وجود جواز حمل اسلحه برای مردم عادی دیگر حرفی برای گفتن نیست. چرا که در بسیاری از موارد کسانی که مرتکب قتل می شوند انگیزه هایی را که برای عمل خود بیان می کنند نوعی سرگرمی به شیوه آدم کشی است تا دلایل محکمه پسند. اما تفاوت اساسی دیگر که می توان مهمترین تفاوت این دو فرهنگ نامید حضور غالبی رسانه آن هم از نوع تصویری آن در سرگرمی های این فرهنگ نوظهور است. در سایر فرهنگ ها نوع سرگرمی ها علاوه بر شرایط خاص آن دارای کیفیت متفاوتی می باشد. تفریحات ورزشی که غالباً ورزش های جسمی را شامل می شود تا کتاب خواندن که نوع عالی سرگرمی هاست تا شرکت در اجتماعات عمومی یا دید و بازدید های خانوادگی همه از نوع سرگرمی های متداول در فرهنگ های سابق است. اما در فرهنگ نوظهور، فرد درحالی که در خانه نشسته است می تواند برای سرگرم شدن برنامه های مذهبی را در کلیسای تلویزیونی مشاهده کند، او می تواند برای رفع خستگی به مشاهده مسابقه فوتبال بپردازد، یا می تواند به جای کتاب خواندن فیلم هایی را مشاهده کند که مانند کتاب های مختلف از جمله رمان ها دارای داستانی عشقی یا جنایی یا خانوادگی هستند، همچنین می تواند فیلم ها یا برنامه هایی را مشاهده کند که با تصاویر مختلف مطالبی علمی را برای او به نمایش گذاشته اند، یا می تواند با تماشای فیلم های جنسی از شبکه های اختصاصی اینگونه برنامه ها، نوعی لذت جنسی مشاهده ای ببرد، و تا آنجا سرگرمی های مبتنی بر مشاهده و مشاهده گری رواج دارد که می توان گفت در این فرهنگ سرگرمی معنایی جز تماشا کردن و حظ بصری ندارد. اما همانطور که گذشت آنچه به انسانیت انسان غنا می بخشد و او را به اوج و تعالی می رساند و اساساً آنچه موجبات فراتر رفتن و انسان تر شدن انسان را فراهم می کند از مقوله هایی است که نه تنها نمی توان آنها را با رسانه و به تصویر کشیدن نمایاند بلکه به خاطر اینکه رسانه خود یک پیام محسوب می شود(35) باعث تحریف در این مفاهیم شده علاوه بر آن که خود این مفاهیم در این حالت به طور کامل و شامل منتقل نمی شوند و به این ترتیب مخاطب از همه جا بی خبر به خیال اینکه با استفاده از رسانه های تصویری مثلاً در حال دریافت مفاهیم دینی است صاحبان این فرهنگ با دستی نامرئی اما موثر آنچه را که می خواهند بر صفحه ذهن او می نگارند و ناخودآگاه به او القا می کنند که واقع و حقیقت همین است که به مشاهده آن پرداخته ای و این گونه است که خیلی قبل تر از اینکه طرحی از جانب طراحان فرهنگی مطرح شود مخاطبان با آن موافق و همدلند، و به راحتی می توانند مردم را مانند حیواناتی آزمایشگاهی نسبت به مسئله ای متعصب یا بی تفاوت کنند، همان طور که الآن بسیاری در اروپا و آمریکا تعصبی را که به فلان بازیگر یا بازیکن دارند به عیسای مسیح ندارند و بسیاری موارد دیگر که هر شنونده عاقلی با شنیدن آن در ذی شعور بودن آنها شک می کند. با بها دادن به فرهنگ تصویری از سویی دیگر با مهجور کردن فرهنگ کلامی، مخاطبان خود را مردمی بی تفاوت، سطحی، تابع احساسات زودگذر، ضعیف در اراده، زودرنج و بی حوصله و خوش گذران و دم غنیمت شمار بار می آورند که مردمی این چنینی برای عصری که همه چیز آن را ماشینها بر عهده گرفته و خواهند گرفت کاملاً مناسب هستند. در پایان در نگاهی گذرا به چند خصوصیت کلیدی این فرهنگ نوظهور اشاره می کنیم: آزادی اندیشه :   آزادی اندیشه از شاخصه های دلفریب این فرهنگ متجدد می باشد که با همین اصل کذایی بر فرهنگ های دیگر تاخته و با انگ هایی چون فرهنگ اصول گرا و بنیادگرا، فرهنگ دیکتاتوری یا طالبانی، فرهنگ نئونازی و....آنان را مورد هجمه قرار می دهد و خود را آزاد از بردگی و بندگی، حتی بندگی خدا می داند. اما کیست که نداند آزادی اندیشه ای که شخص تمام مقدمات و زمینه های اندیشیدن را از خود فرهنگ چه به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه دریافت می کند چه ارزشی دارد؟ موید آن هم اینکه این چگونه اندیشیدنی است که هیچگاه با چارچوب آن فرهنگ تعارض نمی کند و بیش از پیش موجبات مستحکم تر شدن آن فرهنگ را فراهم می کند. علاوه بر این که آنطور که بیان شد انسان ها در این فرهنگ اساساً به گونه ای تغییر هویت داده اند و با افراط و یک جانبه نگری در نیازها غیر از اینکه موجودی با سیستم بدنی پیچیده باشند چیز دیگری نیستند و احتیاجی هم به فکر کردن ندارند اگر چه که اصلاً وقت آن هم برایشان پیش نمی آید. و اگر اندکی هم فکر کنند آنچه که هست، اندیشه ای است کنترل شده و قابل پیش بینی چرا که وقتی زمینه ها و مقدمات بروز اندیشه کنترل شده باشد نتیجه و خروجی آن هم قابل پیش بینی است. توصیه به نیندیشیدن برای بالا بردن همدلی ها و برابری :   در این فرهنگ نه اینکه صریحاً امر به نیندیشیدن وجود دارد اما زمینه ها به گونه ای چیده می شود که شخص به این نتیجه برسد که هر چه تناقضات ذهنی و رفتاری با دیگران نداشته باشد آرامتر و راحت تر است و به قول مشهور با همرنگ جماعت شدن خود را از انگ نامربوط بودن و عضو نامطلوب بودن می رهاند و صد البته قبل از اجرای این طرح در این گونه جوامع شخص را از خود تهی کرده و استقلال شخصی او را از بین می برند و به نوعی هویت و ارزش او را با مقدار همبستگی و ارتباط وی با جامعه تعریف می کنند تا وی هیچگاه با حس مستقل بودن به فکر داشتن عقیده مخالف جمع و جامعه نیافتد. این یکی از اساسی ترین دلایل ایجاد تعصبات احمقانه و غیر قابل توجیه عقلی در جوامع امروزی است که شخص بدون این که خود بخواهد فکر کند یا حتی احتیاج به آن داشته باشد به صرف حضور جمعیت و اکثریت جامعه برای در امان ماندن از تنهایی و استفاده از نیروی اعتماد بخش عضو گروه بودن در جمع اکثریت حاضر می شود و زحمت بررسی و تحقیق در صحت و سقم اعمالش را با ورود در بین دیگران و با پشتگرمی حضور در جمع از عهده خود بر می دارد که این هم دوباره به همان ضعف در تفکر و تعقل و اراده و نداشتن اعتماد به نفس کافی بر می گردد. ترویج تناقضات به هر نحو ممکن :   جنگ صلح است. آزادی بردگی است. نادانی توانایی است. دوگانه باوری از اصول اساسی این فرهنگ است. در آن واحد شخص باید دو باور متناقض را در ذهن خود جای دهد و به آنها ایمان داشته باشد، این رویه که در فرهنگ اسلامی از آن به عنوان نفاق نام برده می شود دارای خطراتی جبران ناپذیر بر شخصیت انسان است که در صورت تبدیل شدن آن به یک خصوصیت قومی و اجتماعی فرهنگی را شکل می دهد که خودمحوری شاخصه اساسی آن است. در این فرهنگ شخص اگر چه به اصول اخلاقی ایمان دارد در مواقعی آن را نقض می کند چرا که با مننافع او در تضاد است. این فرایند در تمام زمینه ها دنبال می شود، مثلاً در سینما شخصی که در یک فیلم نقش یک قدیس را ایفا می نماید از نظر این فرهنگ گزینه مناسبی است تا در فیلمی دیگر در نقش یک میخواره یا یک دزد را بازی نماید. بیشتر از این زمینه ها در قداست زدایی و شکستن مرزهای اخلاقی استفاده می شود و هدف نهایی از آن توجیه تناقضات رفتاری صاحبان این فرهنگ است. ترویج اینکه مذهب افیون توده هاست و در مواقعی هم بنا به موقعیت ها و مقتضیات زمان قرار دادن افیون به جای مذهب برای توده ها.   این مورد برای فرهنگ هایی که در مراحل ابتدایی پیوستن به فرهنگ نوظهور هستند بسیار به کار برده می شود، چرا که آنهایی که به فرهنگ های سابق خو گرفته اند دارای مرزها و محدوده ها و مفروضاتی هستند که با نزدیک شدن و ورود به فرهنگ جدید مشکلات و تناقضات روانی- فکری فراوانی را تجربه می کنند در این حال نیاز مبرم به تسکین دهنده هایی دارند تا از هجمه های این تناقضات بکاهند که افیون و پرداختن به سرخوشی های زودگذر، درمان خوبی به شمار می رود. البته برای نسل جوان با روحیه خاصی که دارد در راستای این برنامه مهیا کردن تمتعات جنسی نیز می تواند همچنان افیون عمل کند که طراحان این فرهنگ ها با وقت شناسی بی نظیر خود تمام مقدمات این برنامه ها را فراهم کرده اند، چرا که امروزه با امواج نور نقاط کور این جهان هم می تواند مرکز عالم باشد. تغییر در مفاهیم خصوصاً در مفاهیم ارزشی:   در این مقوله حرف بسیار است و نمی توان آن در این محدوده کم بیان کرد اما فقط نمونه ای را بیان می کنیم. با ترویج تناقضات توسط این فرهنگ به تبع آن معانی کلمات هم به گونه ای دگرگون شد و در بسیاری از موارد با ارزش دانستن ضد ارزشها در مجامع بین المللی که آنها خود به دست بنیانگذاران این فرهنگ و برای پشتیبانی از آن برپا شده بودند به تمجید از شخصیت هایی پرداخته شد که آشکارا اصول موضوعه بشری را نقض کرده بودند و این مقدمه ای شد تا برای حل این مشکل طراحان پشت پرده با پررنگ کردن تکثّرگرایی به اعمالشان صورتی قانونی بخشیدند و با جهانی شدن این عقیده بشریت به سطحی همسطح با انسان های موسوم به اولیه فرود آمد تا بر همه ثابت شود که اگر چه همه درست می گویند اما حق همیشه با کسی است که پشتوانه ای از قدرت دارد. ترویج آزادی انسان برای دور کردن وی از محدوده تعالیم آسمانی:   در صحنه دیگر، در مواجهه با تعالیم آسمانی که ریشه های فطری در وجود بشر دارند، با تبلیغ لیبرالیسم، انسان را از محدوده تعالیم آسمانی دور کردند تا انوار هستی بخش دین نتواند در بیدار کردن فطرت ها و تعدیل غرائز دخالت کند. در راستای همین دور کردن انسان از حوزه نفوذ دین است که در ورای هر مکتب و نظریه مغایر با تعالیم الهی یکی از همفکران و همکیشان خود را گماشتند تا هیچ کسی در بهره مندی از این برنامه جهانی شیطانی از قلم نیافتد: پشت پرده تفکر مادی و الحادی جهان "مارکس"، پشت پرده تئوری های آزادی جنسی و شهوانی "فروید"، پشت پرده اندیشه اضمحلال و انهدام نظام خانواده "دورکیم"، پشت پرده تضییع و انحراف ادبیات "ژان پل سارتر" قرار دارد، و پشت پرده آزادی انسان یا تفکر لیبرالیسم "جان لاک" قرار دارد، که مارکس، فروید، دورکیم و ژان پل سارتر همگی یهودی اند!(36) و جان لاک هم مشروعیت بخش و تئوریزه کننده استعمار نوین و همگی تحت حمایت بی دریغ تشکل شوم امپریالیسم – صهیونیسم بین الملل قرار دارند........... و اینگونه است که امروزه در جزیره ای بنام کره زمین انسان هایی زندگی می کنند که اگر چه دیگر با سنگ های تیز شده به شکار نمی روند. گوشت خام نمی خورند. در غار ها زندگی نمی کنند. همد





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3637]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن