تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر جوان مؤمنى كه در جوانى قرآن تلاوت كند، قرآن با گوشت و خونش مى آميزد و خداوند ع...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798175930




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ضرب المثل مژدگانی كه گربه ما عابد شد


واضح آرشیو وب فارسی:بیتوته:



ریشه ضرب المثل ها,ضرب المثل های معروف ایرانی
داستان ضرب المثل مژدگانی كه گربه ما عابد شد   مورد استفاده: در مورد افرادی به كار می‌رود كه تمام عمر خود را با فریبكاری گذرانده‌اند، اما سعی دارند تا خود را عابد نشان دهند.   در گوشه‌ای از یك جنگل بزرگ تعدادی حیوان در همسایگی هم به خوبی و خوشی زندگی می‌كردند. این حیوانات كه یك داركوب، یك كلاغ و چند حیوان دیگر بودند روی شاخه‌های یك درخت لانه درست كرده بودند. و همان جا با هم زندگی می‌كردند.   داركوب وقتی می‌خواست برای خودش لانه درست كند، چندین روز به طور دائم به درخت نوك زد تا توانست یك خانه خوب، بزرگ و جادار درست كند. داركوب مدت‌ها در آن لانه زندگی كرد تا اینكه یك روز به همسایه‌هایش گفت: چند سالی است دوست عزیزم كبك را ندیده‌ام می‌خواهم مدتی به دیدن او بروم و برگردم. دوستان و همسایگانش با آرزوی دیدار دوباره با او خداحافظی كردند و داركوب عازم سفر شد.   ماه‌ها از رفتن داركوب گذشت ولی هیچ خبری از او نشد، كم كم همسایه‌هایش به این نتیجه رسیدند كه یا برای او در طی این مدت اتفاقی افتاده و یا داركوب نگونبخت در دام صیادی گرفتار شده.   یك سال خانه‌ی داركوب خالی بود و هیچ خبری از داركوب نشد. بعد از مدت‌ها یك بچه خرگوش زخمی و ضعیف به آن منطقه از جنگل آمد. كلاغ، مرغ، سنجاب و بقیه‌ی حیوانات جنگل به او كمك كردند و حتی زخمش را بستند و غذا به او دادند تا بهبود پیدا كرد. یك ماه طول كشید تا خرگوش خوب و سرحال شود. در این مدت میان حیوانات و پرندگان ساكن بر روی درخت با خرگوش تازه وارد صمیمیتی ایجاد شد تا اینكه وقتی خرگوش خواست از پیش آنها برود به او پیشنهاد كردند كه در كنار آنها بماند و در لانه‌ی داركوب كه یك سال است خالی افتاده زندگی كند. خرگوش با خوشحالی پذیرفت و در خانه داركوب ساكن شد. مدت‌ها از حضور خرگوش در لانه‌ی جدیدش می‌گذشت كه یك روز اتفاق تازه‌ای افتاد. داركوب صحیح و سلامت به خانه‌اش برگشت و هنگامی كه دید خرگوش در لانه‌اش زندگی می‌كند شروع به دادوبیداد كرد و گفت: برای چی به خانه‌ی من آمدی؟ تو از كی اجازه گرفتی تا اینجا ساكن شوی؟   خرگوش كه بعد از مدت‌ها صاحب یك لانه خوب و گرم شده بود و دلش نمی‌خواست به این راحتی خانه‌اش را از دست بدهد گفت: تو دلیل و مدرك بیاور كه این لانه برای توست؟ داركوب گفت: تمام همسایه‌ها شاهد هستند كه من چندین روز زحمت كشیدم و دائم به درخت نوك زدم تا توانستم این لانه را در دل درخت بكنم. آنها حتماً شهادت می‌دهند.   داركوب تمام همسایه‌هایش را جمع كرد و گفت: می‌خواهم شما به این خرگوش بگویید لانه‌ی من را ترك كند. شما شاهد هستید كه من این لانه را ساختم. حیوانات همسایه می‌دانستند حرف داركوب درست است ولی آنها خودشان بودند كه از خرگوش خواسته بودند برود و در لانه‌ی داركوب ساكن شود. از طرفی همسایه‌ها خرگوش را دوست داشتند و نمی‌خواستند ناراحتش كنند. همینطور كه داركوب منتظر شهادت همسایه‌ها بود، كلاغ گفت: من تازگی‌ها شنیده‌ام كمی پایین‌تر از اینجا نزدیك بركه گربه‌ای زندگی می‌كند كه خیلی در قضاوت عادل است.   من شنیده‌ام او از عادت گوشت خواری خود دست برداشته و فقط به ذكر و عبادت خدا می‌پردازد. بهتر است نزد او بروید تا او بین شما عادلانه قضاوت كند. خرگوش و داركوب كه هیچ راه چاره‌ای جز این به ذهنشان نمی‌رسید به دیدن گربه‌ی عابد رفتند. و تمام ماجرا را برای او تعریف كردند و درنهایت داركوب به گربه گفت: حالا ما از شما می‌خواهیم با عدالت میان ما قضاوت كنید. گربه ابتدا شروع كرد به چرب زبانی و اطمینان دادن به آنها برای اینكه او گربه درستكار و راستگویی است گربه خیلی خوب توانست اطمینان آنها را جلب كند بعد به آنها گفت: شما چند لحظه‌ای اینجا بنشینید تا من چند لحظه بیرون بروم و كاری انجام دهم و مجدداً پیش شما بازگردم.   با رفتن گربه، داركوب و خرگوش كه خیلی خوشحال بودند منتظر نتیجه‌ی قضاوت گربه نشستند كه ناگهان گربه از پشت به آنها حمله كرد و سر آنها را كند و قبل از آنكه بتوانند حركتی كنند آنها را خورد. منبع : rasekhoon.net






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: بیتوته]
[مشاهده در: www.beytoote.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 83]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی
uyt


پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن