محبوبترینها
قیمت دیگ بخار و تولیدکننده اصلی دیگ بخار
معروفترین هدیه و سوغاتی یزد مشخص شد!
آشنایی با انواع دوربین مداربسته ضد آب
پرداخت اینترنتی قبوض ساختمان (پرداخت قبض گاز، برق و آب)
بهترین دوره آموزش سئو محتوا در سال 1403 با نام طوفان ۱۴۰۳ در فروردین ماه شروع می شود
یک صرافی ارز دیجیتال چه امکاناتی باید داشته باشد؟
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
تعمیرگاه مجاز تعمیر ماشین لباسشویی در شرق تهران
جراحی و درمان ریشه دندان عفونی با خانم دکتر صفوراامامی
چه مواردی بر قیمت کابین دوش حمام تاثیر دارند؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1798103124
داستانک؛ همه تابستان در یک روز
واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: از ری برادبری
داستانک؛ همه تابستان در یک روز
بچه ها مثل گل های رز, مثل علف های وحشی, تنگ هم, پشت پنجره کلاس ایستاده بودند و برای دیدن خورشید پنهان, چشم به بیرون دوخته بودند.
یک پزشک:
- الآن؟
– نه! یه خورده مونده
– یعنی میشه؟
– نگاه کن! خودت ببین!
بچه ها مثل گل های رز, مثل علف های وحشی, تنگ هم, پشت پنجره کلاس ایستاده بودند و برای دیدن خورشید پنهان, چشم به بیرون دوخته بودند.
بیرون باران می بارید. هفت سال بود که بی وقفه باران می بارید. روزهای پیاپی از ابتدا تا انتها همه پر بود از باران, پر بود از صدای طبل آب, صدای ریزش قطره های بلوری و صدای غرش توفان, توفان هایی چنان سهمگین که امواج مهیب آب را بر سر جزیره ها فرود می آورد. هزاران جنگل زیر باران خرد شده بود و دوباره از نو سر برآورده بود تا دوباره خرد شود. زندگی در سیاره ناهید اینطور می گذشت. زندگی مردان و زنان فضانوردی که از زمین به این سیاره ی همیشه بارانی آمده بودند تا متمدنش کنند, بچه هایشان را مدرسه بفرستند و عمر بگذرانند.
– داره بند میاد, داره بند میاد
– آره آره داره بند میاد
مارگوت از بچه های کلاس دوری می کرد; بچه هایی که روزهای بی باران را یادشان نبود; روزهایی که مثل حالا مدام و یکریز و بی ملاحظه باران نمی بارید. بچه ها همه نه سالشان بود. از آخرین باری که خورشید یک ساعتی خودش را به دنیای حیرت زده ی آنها نشان داده بود هفت سال می گذشت و طبعا هیچ کدام از بچه ها آن روز را به خاطر نمی آورد. گاهی وقت ها مارگوت در میانه های شب صدایشان را می شنید که توی خواب تکان می خوردند. می دانست که دارند خواب می بینند; خواب یک مداد شمعی زرد و یا یک سکه طلایی بزرگ; آنقدر بزرگ که می شود تمام دنیا را با آن خرید. می دانست که توی خواب گرمایی را به یاد می آورند مثل وقتی که صورت از خجالت سرخ می شود وبعد حرارتش توی بدن, دست ها و پاهای لرزان پیش می رود اما رویایشان همیشه به صدای ضرب قطره های آب پاره می شد; انگار که گردنبند شفاف بی انتهایی روی سقف, روی خیابان, روی باغ ها و جنگل ها پاره شود.
تمام دیروز را در کلاس درباره خورشید خوانده بودند; اینکه چقدر شبیه لیمو است و چقدر داغ است.
حتی درباره اش داستان , شعر و مقاله نوشته بودند:
خورشید مثل یک گل است که تنها برای ساعتی می شکفد
این شعر مارگوت بود. آن را با همان صدای یواش همیشگی در کلاس خواند; وقتی که باران همینطور آن بیرون می بارید.
یکی از پسرها به اعتراض گفت : اینو خودت ننوشتی!
مارگوت جواب داد: خودم نوشتم, خودم نوشتم
معلم گفت : ویلیام بس کن
ولی آن اتفاق مال دیروز بود. حالا باران کم شده بود و بچه ها خودشان را محکم به شیشه های بزرگ و ضخیم کلاس چسبانده بودند.
– معلم کجاست؟
– برمی گرده
– اگه زود نیاد از دستمون میره
مارگوت تنها ایستاده بود. ظاهر نحیف و رنگ پریده ای داشت; جوری که انگار سال ها توی باران گم شده باشد و باران, آبی چشم ها و سرخی لب ها و زردی موهایش را شسته و برده باشد. مثل عکس سیاه و سفیدی از یک آلبوم قدیمی بود که رنگ و رویش در اثر گذر سال ها ازبین رفته و اگر به حرف درمی آمد صدایش فرقی با روح نداشت.
حالا جدا از بقیه ایستاده بود و از پشت پنجره های غول آسا به باران و دنیای خیس بیرون نگاه می کرد.
ویلیام گفت: تو دیگه به چی نگاه می کنی؟
مارگوت جوابی نداد.
پسر هلش داد و گفت : وقتی باهات حرف میزنن جواب بده. مارگوت جواب نداد
بچه ها آرام آرام از او کناره گرفته بودند .
حتی نگاهش هم نمی کردند. دلیش این بود که او هیچ وقت در تونل های شهر زیر زمینی با آن ها بازی نمی کرد. اگر در گرگم به هوا او را می زدند، فقط می ایستاد و پلک می زد. هیچ وقت دنبالشان نمی کرد. وقتی بچه ها در کلاس، ترانه هایی درباره خوشبختی و زندگی و بازی می خواندند لب های مارگوت به ندرت تکان می خورد. فقط وقتی شعرهایشان درباره خورشید و تابستان بود او با چشمانی دوخته به پنجره های خیس همراهی شان می کرد و البته بزرگترین جرمش این بود که فقط پنج سال از آمدنش به آنجا می گذشت. او خورشید را یادش بود؛ یادش بود که چه شکلی است و یادش بود که آسمان آفتابی چه رنگی است. آن وقت ها او چهار سالش بود و در اوهایو زندگی می کرد. اما آنها همه عمرشان را در ناهید زندگی کرده بودند. وقتی خورشید برای آخرین بار در آسمان ناهید آفتابی شده بود، آنها فقط دو سال داشتند و حالا رنگ، گرما و شکلش را فراموش کرده بودند. مارگوت این ها را یادش بود.
یک بار با چشم های بسته گفته بود:«مثل سکه یک پنی یه».
بچه ها فریاد زده بودند:«نه نیس».
مارگوت دوباره گفته بود:«مث آتیش توی اجاقه».
بچه ها دوباره فریاد زده بودند:«دروغ میگی. هیچی یادت نیس».
اما یادش بود و خیلی دورتر از بقیه ایستاده بود و پنجره ای پر نقش و نگار را نگاه می کرد.
یک بار هم یک ماه پیش حاضر نشده بود در مدرسه دوش بگیرد. گوش ها و سرش را محکم گرفته بود و جیغ زده بود که آب نباید به سرش بخورد. بعد از آن بود که یواش یواش فهمید با بقیه فرق دارد و بچه ها هم فهمیدند که او با آن ها فرق دارد و از او فاصله گرفتند. حرف هایی بود درباره اینکه شاید پدر و مادرش مجبور شوند سال آینده او رابه زمین برگردانند. این کار برای مارگوت حیاتی بود؛ هر چند که به قیمت از دست دادن میلیون ها دلار برای خانواده اش تمام می شد. به همه این دلیل های کوچک و بزرگ، بچه ها از او متنفر بودند؛ از صورت رنگ پریده مثل برفش، از سکوت همراه با انتظارش و از لاغری اش و از هر آینده ای که در انتظارش بود.
پسر دوباره هلش داد «گم شو، منتظر چی هستی؟»
برای اولین بار مارگوت برگشت و به پسر نگاه کرد. چیزی که انتظارش را می کشید توی چشمانش پیدا بود.
پسر داد زد: «این دور و برها واینستا. امروز هیچی نمی بینی!».
مارگوت لب ورچید. پسرک دوباره فریاد زد:«هیچی! همه اش الکی بود. مگه نه؟» و به سمت بچه های دیگر برگشت«امروز هیچ اتفاقی نمی افته. می افته؟».
بچه ها مات و مبهوت پلک زدند. بعد انگار که فهمیده باشند چه خبر است خندیدند و سرهایشان را به نشانه تایید تکان دادند«هیچی. هیچی».
مارگوت با چشم هایی درمانده زمزمه کرد«ولی….ولی امروز وقتشه. دانشمند ها پیش بینی کردن، خودشون گفتن، اونا می دونن، خورشید…».
پسر گفت«الکی بود». بعد او را محکم گرفت و گفت:«هب بچه ها! بیاین قبل از اینکه معلم بیاد بندازیمش تو کمد».
مارگوت گفت«نه» و عقب عقب رفت.
بچه ها دنبالش کردند. بی اعتنا به اعتراض ها و التماس ها و اشک هایش او را گرفتند و بردند به اتاق داخل تونل و انداختندش توی کمد و در را قفل کردند. و بعد همان طور ایستادند و به در که از لگدهای مارگوت می لرزید نگاه کردند. دخترک خودش را محکم به در می کوفت بلکه باز شود. صدای جیغ های خفه اش از توی کمد شنیده می شد. بچه ها لبخند زنان از اتاق بیرون می رفتند و از توی تونل رد می شدند و بر می گشتند داخل کلاس. همان موقع بود که معلم از راه رسید و در حالی که به ساعتش نگاه می کرد گفت:«همه آماده ان؟».
-«بله!»
-«همه هستن»
-«بله!»
باران حالا از قبل هم آهسته تر می بارید. همه توی دهانه در ورودی جمع شدند.
باران بند آمد.
انگار توی سینما، وسط فیلمی درباره یک بهمن، گردباد، توفان یا آتشفشان، اول بلند گوها مشکل پیدا کند؛ صداها به زوزه تبدیل شود و در نهایت، غرش ها و تندرها و انفجار ها یکباره جایش را به سکوت بدهد. بعد، کسی فیلم را از توی پروژکتور در بیاورد و به جایش اسلایدی از یک جزیره استوایی بگذارد؛ اسلایدی آرام که تکان نمی خورد و نمی لرزد. جهان ایستاده بود. سکوت آن چنان سنگین ، بی کران و باور نکردنی بود که آدم خیال می کرد توی گوش هایش چیزی فرو کرده اند یا به کل کر شده است. بچه ها گوش هایشان را با دست گرفتند. هر کس دور از دیگری ایستاده بود. در عقب رفت و بوی جهان منتظر و ساکت به درون اتاق ریخت.
خورشید بیرون آمد.
رنگ برنز سوزان بود و خیلی بزرگ؛ آسمان اطرافش به رنگ سفال آبی رنگ بود که توی آتش، شعله می کشد. بچه ها انگار که طلسمشان را شکسته باشند فریاد کنان در هوایی که به هوای بهار می مانست می دویدند. جنگل زیر نور آفتاب می سوخت.
معلم پشت سرشان فریاد زد:«خیلی دور نرین. می دونین که فقط دو ساعت فرصت دارین. دلتون که نمی خواد این بیرون گیر بیفتین».
اما بچه ها داشتند می دویدند. صورت هایشان را به سمت آسمان می گرفتند. نور خورشید را مثل یک اتوی داغ روی گونه هایشان احساس می کردند. ژاکت هایشان را در آورده بودند و می گذاشتند خورشید بازوهایشان را بسوزاند.
-«از لامپ های خورشیدی بهتره مگه نه؟»
-«خیلی خیلی بهتره».
بعد دیگر ندویدند. توی جنگل بزرگی که ناهید را پوشانده بود ایستادند، جنگلی که هیچ وقت –حتی وقتی تماشایش می کردی – دست از رشد کردن نمی کشید. مثل لانه اختاپوسی که بازوهای دراز پوشیده از برگش را روانه آسمان کرده باشد. جنگل سبز نبود. در این سال های بدون آفتاب رنگ لاستیک و خاکستر شده بود. رنگ سنگ و پنیر سفید و جوهر و رنگ ماه.
بچه ها روی تشک جنگل پخش شده بودند. می خندیدند و می شنیدند که زمین زیر پایشان آه می کشد و ناله می کند. میان درخت ها دویدند و سر خوردندو افتادند و همدیگر را هل دادند. قایم باشک و گرگم به هوا بازی کردند.اما بیشتر از همه با چشم های نیمه باز آنقدر به خورشید زل زدند تا اشک از گونه هایشان سرازیر شد. دستشان را به طرف آن زرد و آبی شگفت انگیز دراز کردند و هوای تازه را توی ریه هایشان کشیدند. بعد به سکوت گوش کردند. سکوتی که آن ها را در دریای بی صدایی و بی حرکتی غرق کرده بود. همه چیز را زیر نور آفتاب از اول تماشا کردند. همه چیز را دوباره بو کردند و مثل جانوری وحشی که از غارش می گریزد دویدند و چرخیدند و فریاد کشیدند.
یک ساعت بی وقفه دویدند.
و بعد در میانه دویدنشان یکی از دختر ها جیغ کشید.
همه ایستادند.
دختر دست لرزانش را باز کرده بود و فریاد می زد:«نگاه کنین! نگاه کنین!».
بچه ها آرام رفتند که دست دختر را نگاه کنند.
وسط گودی کف دستش- بزرگ و شفاف- یک قطره باران بود.
دختر به گریه افتاد.
همه در سکوت به آسمان نگاه کردند.
«وای،وای».
چند قطره سرد روی بینی، صورت و دهانشان افتاد.خورشید پشت توده ای از مه پنهان شد و باد سردی وزیدن گرفت. بچه ها به طرف خانه زیر زمینی راه افتادند. دست هایشان آویزان بود و لبخند داشت از روی لب هایشان می رفت.
ناگهان صدای غرش رعد آن ها را از جا پراند و مثل برگ های طوفان زده متواری کرد. برق ده مایل آن طرف تر آسمان را روشن کرد. بعد به پنج مایلی رسید، بعد یک مایلی و حالا نیم مایلی. آسمان در چشم برهم زدنی مثل نیمه شب تاریک و سیاه شد. بچه ها چند دقیقه در دهانه زیر زمین ماندند تا وقتی که باران شدت گرفت. بعد در را بستند و به صدای مداوم سهمگینش که همه جا را پر کرده بود گوش دادند.
-«یعنی هفت سال دیگه باید صبر کنیم؟»
-«آره هفت سال».
بعد یکی از دختر ها جیغ کوتاهی کشید:
-«مارگوت!».
-«مارگوت چی؟».
-«هنوز تو کمده».
-«مارگوت!».
مثل ستون های سنگی بی حرکت به زمین چسبیده بودند، به هم نگاه کردند و فوری نگاهشان را دزدیدند. به بیرون چشم دوختند. به بارانی که هی می بارید و می بارید. جرات نمی کردند توی چشم های هم نگاه کنند. صورت هایشان گرفته و رنگ پریده بود. سرشان را پایین انداخته بودند و دست و پای هم را نگاه می کردند.
-«مارگوت!»
یکی از دخترها گفت:
-«خب؟»
هیچ کس حرکتی نکرد. دختر گفت:« راه بیفتین».
صدای باران، سرد و غمگین به گوش می رسید . صدای رعد و برق توی گوش ها می پیچید. نور برق روی صورت هایشان می افتاد و آبی و ترسناکشان می کرد. تا کنار کمد رفتند و همان جا ایستادند. پشت در بسته فقط سکوت بود. در را خیلی آرام باز کردند و گذاشتند مارگوت بیرون بیاید.
تاریخ انتشار: ۰۸ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۸:۰۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 99]
صفحات پیشنهادی
- معاون میراث بوشهر: همه امکانات برای پذیرایی از گردشگران نوروزی فراهم است
معاون میراث بوشهر همه امکانات برای پذیرایی از گردشگران نوروزی فراهم است بوشهر- ایرنا - معاون گردشگری و سرمایه گذاری اداره کل میراث فرهنگی صنایع دستی و گردشگری استان بوشهر گفت همه امکانات برای پذیرایی از گردشگران و میهمانان نوروزی در این استان آماده است ناصرامیرزاده روزیکشنبهروزی که همه نینجا می شوند +عکس
روزی که همه نینجا می شوند عکس در ژاپن روز 22 فوریه که یکشنبه همین هفته می شود روز نینجا نامگذاری شده است این روز که به عنوان یک سالروز ملی در این کشور از آن یاد می شود رسم و رسوم خاصی هم دارد که برای گردشگران می تواند بسیار جالب باشد به گزارش گروه خواندنی های باشگاه خبرنگارانرضا داوری اردکانی: اساتید ما از دیالوگ بین علوم استقبال نمیکنند/در دنیای امروز همه فیلسوف هستند
رضا داوری اردکانی اساتید ما از دیالوگ بین علوم استقبال نمیکنند در دنیای امروز همه فیلسوف هستندرئیس فرهنگستان علوم ایران گفت مهندسی در حال علم شدن است و علم هم دارد مهندسی میشود البته هنوز ما با این دور هستیم که از وحدت علم بگوییم ولی به هر حال دنیای امروز در حال نزدیک شدن بهبا همه وجود در آسیا برای پرسپولیس بازی میکنم نوروزی: ناراحتکننده است که مطالباتم را نمیدهند/ باید به کادر ف
با همه وجود در آسیا برای پرسپولیس بازی میکنمنوروزی ناراحتکننده است که مطالباتم را نمیدهند باید به کادر فنی تیم اعتماد شودمهاجم تیم فوتبال پرسپولیس گفت با همه وجود باز هم برای پرسپولیس بازی میکنم اما بعد از شش ماه بازی نکردن سخت است که وارد زمین شوم رضا نوروزی در گفت&zwnjهمه فینالیستهای روز دوم جام تختی/ ۸ کشتی گیر ایرانی در ۴ فینال
همه فینالیستهای روز دوم جام تختی ۸ کشتی گیر ایرانی در ۴ فینال شناسهٔ خبر 2494583 جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۶ ۵۶ استانها > کرمانشاه کرمانشاه- فینالیست های چهر وزن نخست آزاد و فرنگی و همچنین کشتی پهلوانی رقابت های جام جهان پهلوان تختی مشخص شدند به گزارش خبرنگار مهر نفرات راه یافتپیروزی نفت، دستاورد ملی بود/ امیدوارم همه ایرانیها موفق باشند
سیدعمادحسینی پیروزی نفت دستاورد ملی بود امیدوارم همه ایرانیها موفق باشند شناسهٔ خبر 2500536 چهارشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۴ ۴۵ ورزش > فوتبال ایران رئیس هیات امنای مؤسسه فرهنگی ورزشی نفت تهران پیروزی تیم فوتبال این باشگاه را دستاوردی ملی در عرصه ورزش کشور دانست به گزارش خبرگزاظریف: در برابر 6 قدرت بزرگ دنیا بدون واهمه مذاکره میکنیم/ روزهای خوشی در انتظار است
ظریف در برابر 6 قدرت بزرگ دنیا بدون واهمه مذاکره میکنیم روزهای خوشی در انتظار است محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه ایران در آخرین برنامه سفر خود به جمهوری آذربایجان عصر دوشنبه در جمع کارگزاران ایرانی و اعضای خانواده آنها در باکو گفت امروز در برابر 6 قدرت بزرگ دنیا بدون واهمه مذروزی که همه نینجا می شوند! +تصاویر
رسم و رسومات ژاپنی ها روزی که همه نینجا می شوند تصاویر در ژاپن روز 22 فوریه که یکشنبه همین هفته می شود روز نینجا نامگذاری شده است این روز که به عنوان یک سالروز ملی در این کشور از آن یاد می شود رسم و رسوم خاصی هم دارد که برای گردشگران می تواند بسیار جالب باشد به گزارش فرهنگ نیآمادهباش احتمال بروز وضعیت خاص آبی/تدابیر عبور از بی آبی تابستان
وزیر نیرو اعلام کرد آمادهباش احتمال بروز وضعیت خاص آبی تدابیر عبور از بی آبی تابستان شناسهٔ خبر 2505635 سهشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۳ ۴۰ اقتصاد > انرژی وزیر نیرو با بیان اینکه با کاهش چشمگیر بارش ها از همین حالا باید برای وضعیت خاص سال آینده آماده باشیم گفت شورای عالی مصوب کردنماینده استاندار در ستاد تسهیلات نوروزی کردستان: آمادگی همه جانبه کردستان برای پذیرایی از مهمانان نوروزی
نماینده استاندار در ستاد تسهیلات نوروزی کردستان آمادگی همه جانبه کردستان برای پذیرایی از مهمانان نوروزینماینده استاندار کردستان در ستاد تسهیلات نوروزی استان از آمادگی و انسجام همه دستگاههای اجرایی و مراکز خدماتی و مسافرتی استان برای استقبال از مهمانان خبر داد به گزارش خبرگزاریبرای استقبال از مسافران نوروزی انجام میشود تعطیلی همه اقدامات عمرانی حوزه راه از تاریخ 20 اسفند ماه در گلستان
برای استقبال از مسافران نوروزی انجام میشودتعطیلی همه اقدامات عمرانی حوزه راه از تاریخ 20 اسفند ماه در گلستانمدیر کل راه و شهرسازی استان گلستان گفت برای استقبال از مسافران نوروزی تمام اقدامات عمرانی حوزه راه از تاریخ 20 اسفند ماه 1393 لغایت 17 فروردین 1394 تعطیل میشود به گزارشرفسنجانی: حالا که خط اعتدال پیروز شد، همه جمع شدهاند که انتقام رأی مردم را از دولت منتخب بگیرند
رفسنجانی حالا که خط اعتدال پیروز شد همه جمع شدهاند که انتقام رأی مردم را از دولت منتخب بگیرند سیاست > احزاب و شخصیتها - نامه نیوز نوشت آیتالله هاشمی رفسنجانی در حاشیه دیدار با تشکلهای دانشجویی 5 استان دانشگاه آزاد اسلامی به بیان ناگفتههایی از ا- حمایت همه جانبه احزاب اصلاح طلب قم از دولت تدبیر و امید/یپروزی دولت خواست اکثریت ملت ایران است
بیانیه احزاب اصلاح طلب قم درآستانه سفررییس جمهوری به این استان حمایت همه جانبه احزاب اصلاح طلب قم از دولت تدبیر و امید یپروزی دولت خواست اکثریت ملت ایران است قم - ایرنا - ایرنا - شورای هماهنگی جبهه اصلاحات قم در آستانه سفر رییس جمهوری به این استان با انتشار بیانیه ای ضمن اعلام حفرماندار هندیجان تاکید کرد لزوم تعامل همه دستگاههای اجرایی هندیجان برای خدمترسانی در ایام نوروز
فرماندار هندیجان تاکید کردلزوم تعامل همه دستگاههای اجرایی هندیجان برای خدمترسانی در ایام نوروزفرماندار هندیجان بر لزوم تعامل همه دستگاههای اجرایی شهرستان برای خدمترسانی در ایام نوروز تاکید کرد احمد جعفرینسب در حاشیه دومین جلسه ستاد تسهیلات سفرهای نوروزی در گفتوگفعاليت 24 ساعته همه درمانگاه هاي فارس در ايام نوروز
۵ اسفند ۱۳۹۳ ۱۸ ۱ب ظ معاون بهداشتي دانشگاه علوم پزشکي شيراز خبر داد فعاليت 24 ساعته همه درمانگاه هاي فارس در ايام نوروز معاون بهداشتي دانشگاه علوم پزشکي شيراز گفت در ايام نوروز همه درمانگاه ها اعم از درمانگاه هاي اورژانس24ساعته يا غير 24 ساعته در طول شبانه روز به ارائه خدمتروزی که در ژاپن همه نینجا میشوند +تصاویر
روزی که در ژاپن همه نینجا میشوند تصاویر در ژاپن روز 22 فوریه که یکشنبه همین هفته می شود روز نینجا نامگذاری شده است این روز که به عنوان یک سالروز ملی در این کشور از آن یاد می شود رسم و رسوم خاصی هم دارد که برای گردشگران می تواند بسیار جالب باشد آفتاب همه کشورها در تقویم رسمیدر حاشیه جشنواره فیلم اروند اصغر فرهادی: فکر میکردم فیلمسازان بزرگ همه چیز میدانند/ امروز به ترسهای جوانی خ
در حاشیه جشنواره فیلم ارونداصغر فرهادی فکر میکردم فیلمسازان بزرگ همه چیز میدانند امروز به ترسهای جوانی خود میخندمکارگردان برجسته سینمای ایران گفت در جوانی وقتی تجربیات فیلمسازان بزرگ را میخواندم یا میشنیدم به نظرم میرسید که آنها همه چیز میدانند و در هر رشتهای از فیل-
سرگرمی
پربازدیدترینها