تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):در هر جمعه، اندكى از سبيل و ناخن‏هاى خود را بگير، و اگر هم چيزى وجود نداشته باشد، آن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826066508




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفت و شنود صميمانه ي مقام معظم رهبري با جوانان (قسمت دوم)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
گفت و شنود صميمانه ي مقام معظم رهبري با جوانان (قسمت دوم)
گفت و شنود صميمانه ي مقام معظم رهبري با جوانان (قسمت دوم) به عنوان يک دختر دانشجو، ما چگونه مي توانيم از زندگاني حضرت زهرا (س) الگو بگيريم؟ الگوي خود شما در دوره ي جواني چه کساني بوده اند؟سؤال خوبي است. اولا من به شما بگويم که الگو را نبايد براي ما معرفي کنند و بگويند که اين الگوي شماست. اين الگوي قراردادي و تحميلي، الگوي جالبي نمي شود. الگو را بايد خودمان پيدا کنيم؛ يعني در افق ديدمان نگاه کنيم و ببينيم از اين همه چهره اي که در جلوي چشممان مي آيد، کدام را بيشتر مي پسنديم؛ طبعا اين الگوي ما مي شود. من معتقدم که براي جوان مسلمان، به خصوص مسلماني که با زندگي ائمه و خاندان پيامبر و مسلمانان صدر اسلام آشنايي داشته باشد، پيدا کردن الگو مشکل نيست، و الگو هم کم نيست. حالا خود شما خوشبختانه از حضرت زهرا (سلام الله عليها) اسم آورديد. من در خصوص وجود مقدس فاطمه ي زهرا (سلام الله عليها) چند جمله اي بگويم؛ شايد اين سررشته اي در زمينه ي بقيه ي ائمه و بزرگان بشود و بتوانيد فکر کنيد.شما خانمي که در دوره ي پيشرفت علمي و صنعتي و تکنولوژي و دنياي بزرگ و تمدن مادي و اين همه پديده هاي جديد زندگي مي کنيد، از الگوي خودتان در مثلا هزار و چهارصد سال پيش توقع داريد که در کدام بخش، مشابه وضع کنوني شما را داشته باشد، تا از آن بهره بگيريد. مثلا فرض کنيد مي خواهيد ببينيد چگونه دانشگاه مي رفته است؟ يا وقتي که مثلا در مسايل سياست جهاني فکر مي کرده، چگونه فکر مي کرده است؟ اينها که نيست.يک خصوصيات اصلي در شخصيت هر انساني هست؛ آنها را بايستي مشخص کنيد و الگو را در آنها جستجو نماييد. مثلا فرض بفرماييد در برخورد با مسايل مربوط به حوادث پيراموني، انسان چگونه بايد برخورد بکند؟ حالا حوادث پيراموني، يک وقت مربوط به دوره اي است که مترو هست و قطار هست و جت هست و کامپيوتر هست؛ يک وقت مربوط به دوره اي است که نه، اين چيزها نيست، اما حوادث پيراموني بالاخره چيزي است که انسان را هميشه احاطه مي کند. انسان دوگونه مي تواند با اين قضيه برخورد کند: يکي مسؤولانه، يکي بي تفاوت. مسؤولانه هم انواع و اقسام دارد؛ با چه روحيه اي، با چه نوع نگرشي به آينده، آدم بايد اين خطوط اصلي را در آن شخصي که فکر مي کند الگوي او مي تواند باشد، جستجو کند و از آنها پيروي نمايد.من اين موضوع را يک وقت در سخنراني هم گفته ام. در اين سخنرانيهاي ما هم گاهي حرفهاي خوبي در گوشه کنار هست؛ منتها غالبا دقت نمي شود و همين طور گم مي شود، ببينيد، مثلا حضرت زهرا (سلام الله عليها) در سنين شش سالگي، هفت سالگي بودند - اختلاف وجود دارد؛ چون در تاريخ ولادت آن حضرت، روايات مختلف است - که قضيه ي شعب ابي طالب پيش آمد. شعب ابي طالب، دوران بسيار سختي در تاريخ صدر اسلام است؛ يعني دعوت پيامبر شروع شده بود، دعوت را علني کرده بودند، به تدريج مردم مکه - به خصوص جوانان، به خصوص برده ها - به حضرت مي گرويدند؛ بزرگان طاغوت - مثل همان ابولهب و ابوجهل و ديگران - ديدند که هيچ چاره اي ندارند، جز اين که پيامبر و همه ي مجموعه ي دور و برش را از مدينه اخراج کنند؛ همين کار را هم کردند. تعداد زيادي از اينها را که دهها خانوار مي شدند، و شامل پيامبر و خويشاوندان پيامبر و خود ابي طالب - با اين که ابي طالب هم جزو بزرگان بود - و بچه و بزرگ و کوچک مي شدند، همه را از مکه بيرون کردند. اينها از مکه بيرون رفتند؛ اما کجا بروند؟ تصادفا جناب ابي طالب، در گوشه اي از نزديکي مکه - فرضا چند کيلومتري مکه - در شکاف کوهي ملکي داشت؛ اسمش «شعب ابي طالب» بود. شعب، يعني همين شکاف کوه، يک دره ي کوچک. ما مشهديها به اين طور چيزي «بازه» مي گوييم. اتفاقا اين از آن لغتهاي صحيح دقيق فارسي سره هم هست، که به لهجه ي محلي، روستاييها به آن «بزه» مي گويند؛ اما همان اصلش «بازه» است. جناب ابي طالب يک بازه يا يک شعبي داشت؛ گفتند به آن جا برويم. حالا شما فکرش را بکنيد، در مکه، روزها هواي گرم؛ شبها بي نهايت سرد بود؛ يعني وضعيتي غير قابل تحمل. اينها سه سال در اين بيابانها زندگي کردند. چه قدر گرسنگي کشيدند، چه قدر سختي کشيدند، چه قدر محنت بردند، خدا مي داند. يکي از دوره هاي سخت پيامبر، آن جا بود. پيامبر اکرم در اين دوران، مسؤوليتش فقط مسؤوليت رهبري به معناي اداره ي يک جمعيت نبود؛ بايد مي توانست از کار خودش پيش اينهايي که دچار محنت شده اند، دفاع کند.مي دانيد وقتي که اوضاع خوب است، کساني که دور محور يک رهبري جمع شده اند، همه از اوضاع راضيند؛ مي گويد خدا پدرش را بيامرزد، ما را به اين وضع خوب آورد. وقتي سختي پيدا مي شود، همه دچار ترديد مي شوند، مي گويند ايشان ما را آوردند؛ ما که نمي خواستيم به اين وضع دچار بشويم!البته ايمانهاي قوي مي ايستند؛ اما بالاخره همه ي سختيها به دوش پيامبر فشار مي آورد. در همين اثنا، وقتي که نهايت شدت روحي براي پيامبر بود، جناب ابي طالب که پشتيبان پيامبر و اميد او بود، و خديجه ي کبري که او هم بزرگترين کمک روحي براي پيامبر بود، در ظرف يک هفته از دنيا رفتند؛ حادثه ي خيلي عجيبي است؛ يعني پيامبر تنهاي تنها شد.من نمي دانم شما هيچ وقت رئيس يک مجموعه ي کاري بوده ايد، تا بدانيد معناي مسؤوليت يک مجموعه چيست. در چنين شرايطي، انسان واقعا بيچاره مي شود. در اين شرايط، نقش فاطمه ي زهرا را ببينيد. آدم تاريخ را که نگاه مي کند، اين گونه موارد را در گوشه کنارها هم بايد پيدا بکند؛ متأسفانه هيچ فصلي براي اين طور چيزها باز نکرده اند.فاطمه ي زهرا مثل يک مادر، مثل يک مشاور، مثل يک پرستار براي پيامبر بوده است. آن جا بوده که گفتند فاطمه «ام ابيها»؛ مادر پدرش است. اين مربوط به آن وقت است؛ يعني وقتي که يک دختر شش ساله، هفت ساله اين طوري بوده است. البته در محيطهاي عربي و در محيطهاي گرم، دختران زودتر رشد جسمي و روحي مي کنند؛ مثلا به اندازه ي رشد يک دختر ده، دوازده ساله ي حالاي ما. اين، احساس مسؤوليت است. آيا اين نمي تواند براي يک جوان الگو باشد، که نسبت به مسايل پيراموني خودش زود احساس مسؤوليت کند، زود احساس نشاط کند؟ آن سرمايه ي عظيم نشاطي که در وجود او هست، اينها را خرج کند، براي اين که غبار کدورت و غم از چهره ي پدري که حالا حدود مثلا پنجاه سال از سنش مي گذشته و تقريبا پيرمردي شده است، پاک کند. آيا اين نمي تواند براي يک جوان الگو باشد؟ اين خيلي مهم است.نمونه ي بعد، مسأله ي همسرداري و شوهرداري است. يک وقت انسان فکر مي کند که شوهرداري، يعني انسان در خانه و در آشپزخانه غذا را مرتب کند و اتاق را تر و تميز کند و پتو را پهن کند و مثل قديميها تشکچه را بگذارد که آقا از اداره يا از دکان بيايد. شوهرداري که فقط اين نيست. شما ببنيد شوهرداري فاطمه ي زهرا چگونه بود. در طول ده سالي که پيامبر در مدينه بودند، حدود نه سالش حضرت زهرا و حضرت امير المؤمنين با همديگر زن و شوهر بودند. در اين نه سال، جنگهاي کوچک و بزرگي ذکر کرده اند - حدود شصت جنگ اتفاق افتاده - در اغلب آنها هم اميرالمؤمنين بوده است. حالا شما ببينيد، او خانمي است که در خانه نشسته و شوهرش مرتب در جبهه است، و اگر در جبهه نباشد، جبهه لنگ مي ماند - اين قدر جبهه وابسته ي به اوست - از لحاظ زندگي هم وضع روبه راهي ندارند؛ همان چيزهايي که شنيده ايم: «و يطعمون الطعام علي حبه مسکينا و يتيما و اسيرا انما نطعمکم لوجه الله»؛ يعني حقيقتا زندگي فقيرانه ي محض داشتند؛ در حالي که دختر رهبري هم هست، يک نوع احساس مسؤوليت هم مي کند.ببينيد انسان چه قدر روحيه ي قوي مي خواهد داشته باشد، تا بتواند اين شوهر را تجهيز کند؛ دل او را از وسوسه ي اهل و عيال و گرفتاريهاي زندگي خالي کند؛ به او دلگرمي بدهد؛ بچه ها را به آن خوبي که او تربيت کرده، تربيت کند. حالا شما بگوييد امام حسن و امام حسين، امام بودند و طينت امامت داشتند؛ زينب که امام نبود. فاطمه ي زهرا او را در همين مدت نه سال تربيت کرده بود. بعد از پيامبر هم که ايشان مدت زيادي زنده نماندند.اين طور خانه داري، اين طور شوهرداري و اين طور کدبانويي کردند و اين طور محور زندگي فاميل ماندگار در تاريخ قرار گرفتند. آيا اينها نمي تواند براي يک دختر جوان، يک خانم خانه دار يا مشرف به خانه داري الگو باشد؟ اينها خيلي مهم است.حالا بعد از قضيه ي وفات پيامبر، آمدن به مسجد، و آن خطبه ي عجيب را خواندن، خيلي شگفت انگيز است. اصلا ماها که اهل سخنراني و حرف زدن ارتجالي هستيم، مي فهميم که چه قدر اين سخنان عظيم است. يک دختر هجده ساله، بيست ساله و حداکثر بيست و چهار ساله- که البته سن دقيق آن حضرت مسلم نيست؛ چون تاريخ ولادت آن بزرگوار مسلم نيست و در آن اختلاف است - آن هم با آن مصيبتها و سختيها به مسجد مي آيد، در مقابل انبوه جمعيت، با حجاب سخنراني مي کند؛ که آن سخنراني، کلمه به کلمه اش در تاريخ مي ماند.عربها به خوش حافظه گري معروف بودند. يک نفر مي آمد يک قصيده ي هشتاد بيتي را مي خواند، بعد از اين که جلسه تمام مي شد، ده نفر مي گرفتند آن را مي نوشتند. اين قصايدي که مانده، غالبا اين طوري مانده است. اشعار در نوادي - يعني آن مراکز اجتماعي - خوانده مي شد و ضبط مي گرديد. اين خطبه ها و اين حديثها، غالبا اين گونه بود. نشستند، نوشتند و حفظ کردند، و اين خطبه ها تا امروز مانده است.کلمات مفت در تاريخ نمي ماند؛ هر حرفي نمي ماند. اين قدر حرفها زده شده، اين قدر سخنراني شده، اين قدر مطلب گفته شده، اين قدر شعر گفته شده؛ اما نمانده است و کسي به آنها اعتنا نمي کند. آن چيزي که تاريخ در دل خودش نگه مي دارد و بعد از هزار و چهارصد سال هر انسان که نگاه مي کند، احساس خضوع مي کند، اين يک عظمت را نشان مي دهد. به نظر من، اين براي يک دختر جوان الگوست.شما راست مي گوييد؛ تقصير ما متصديان اين امور است.البته منظورم آن امور دولتي نيست؛ منظورم امر معنوي و ديني است که اين جوانب را، آن چنان که بايد و شايد، درست در مقابل نسل جوان قرار نداده ايم؛ اما شما خودتان هم مي توانيد در اين زمينه ها کار کنيد. همه ي زندگي ائمه از اين قبيل دارد.زندگي امام جواد هم الگوست. امام جواد- امامي با آن همه مقامات، با آن همه عظمت - در بيست و پنج سالگي از دنيا رفتند. اين نيست که ما بگوييم؛ تاريخ مي گويد؛ تاريخي که غير شيعه آن را نوشته است. آن بزرگوار، در دوران جواني و خردسالي و نوجواني، در چشم مأمون و در چشم همه، عظمتي پيدا کرد. اينها چيزهاي خيلي مهمي است؛ اينها مي تواند براي ماها الگو باشد.البته در زمان خودمان هم الگو داريم؛ امام الگوست. اين جوانان بسيجي ما الگو هستند؛ هم کساني که شهيد شدند، و هم کساني که امروزه زنده هستند. البته طبيعت انسان اين گونه است که درباره ي کساني که رفته اند و شهيد شده اند، راحت تر مي شود حرف زد. ببينيد چه الگوهايي مي شود پيدا کرد. ما در جنگ کساني را ديديم که اينها از شهر يا از روستاي خودشان بيرون آمده بود؛ در حالي که يک آدم کاملا معمولي به نظر مي رسيدند. اشاره کردم که آن رژيم نمي توانست استعدادها را رشد بدهد، يا به بروز بياورد. اينها در آن رژيم يک آدم معمولي بودند؛ اما در اين نظام، به ميدان جنگ - که ميدان کار بود - آمدند؛ ناگهان استعدادشان بروز کرد و يک سردار بزرگ شدند، بعد هم شهيد شدند. از اين قبيل زياد داريم.چند سال پيش، شرح حال اينها را در جزوه هايي - به نام «فرمانده ي من» - مي نوشتند؛ خاطرات جوانان از فرمانده هانشان در جبهه بود. نمي دانم اينها ادامه پيدا کرد يا نه. يک داستان کوتاه، يک خاطره ي کوچک را نقل کردند؛ آن خاطره، عظمت اين شخصيت را به انسان نشان مي دهد. اينها مي توانند الگو باشند. البته در شخصيتهاي علمي خودمان، در شخصيتهاي ورزشي خودمان، در شخصيتهاي ادبي خودمان، در شخصيتهاي هنري خودمان، مي شود الگوهايي پيدا کرد؛ شخصيتهاي که انصافا برجستگيهايي دارند.البته انسان هم الگو را با معيارهاي خودش انتخاب مي کند. من خواهش مي کنم هر الگويي که خواستيد انتخاب بکنيد، معيار «تقوا» را که توضيح دادم، حتما در نظر داشته باشيد. تقوا چيزي نيست که بشود از آن گذشت. براي زندگي دنيوي هم تقوا لازم است؛ براي زندگي اخروي هم تقوا لازم است.و اما اين که چه شخصيتهايي روي من اثر گذاشته اند، بايد بگويم شخصيتهاي زيادي بودند. آن کسي که در دوره ي جواني من خيلي روي من اثر گذاشت، در درجه ي اول، مرحوم «نواب صفوي» بود. آن وقتي که ايشان به مشهد آمد، حدودا پانزده سالم بود. من به شدت تحت تأثير شخصيت او قرار گرفتم؛ و بعد هم که از مشهد رفت، به فاصله ي چند ماه بعد، با وضع خيلي بدي شهيدش کردند. اين هم تأثير او را در ماها بيشتر عميق کرد. بعد هم امام (ره) روي من اثر گذاشتند. من قبل از آن که به قم بيايم، و قبل از شروع مبارزات، نام امام را شنيده بودم، و بدون اين که ايشان را ديده باشم، به ايشان علاقه و ارادت داشتم. علت هم اين بود که در حوزه ي قم، همه ي جوانان به درس ايشان رغبت داشتند؛ درس جوان پسندي داشتند. من هم که به قم رفتم، ترديد نکردم که به درس ايشان بروم. از اول در درس ايشان حاضر مي شدم و تا آخر که در قم بودم، به يک درس ايشان مستمرا مي رفتم. ايشان هم روي من خيلي اثر داشتند. البته پدرم در من اثر داشت، مادرم در من خيلي اثر داشت. از جمله شخصيتهايي که عميقا روي من اثر گذاشته، مادرم هست؛ خانم خيلي مؤثري بود.با توجه به علاقه ي شما به هنر و ادبيات، از شعراي معاصر، آثار کداميک را بيشتر مطالعه کرده ايد و به کداميک بيشتر علاقه داريد؟- من شعراي معاصر را تقسيم مي کنم به شعرايي که غزل سرا بودند، و شعرايي که قصيده سرا بودند، و شعرايي که نوسرا بودند. هر کدام چند نفري هستند که من به ايشان علاقه داشتم. در غزل، مرحوم «اميري فيروز کوهي» است، که من با ايشان دوست هم بودم، و ايشان به من هم خيلي علاقه داشتند و سالها تا بعد از انقلاب، با يکديگر رفت و آمد داشتيم. در زمان رياست جمهوري من، ايشان از دنيا رفتند.البته غير از «اميري» هم يکي، دو نفر شاعر غزل سرا بودند که شعرهايشان را دوست مي داشتم؛ يکي مرحوم «رهي معيري» بود که او را از نزديک نديده بودم، يکي محروم «شهريار» بود که از شعرش خيلي خوشم مي آمد؛ با ايشان هم آشنا بودم. البته من بعد از انقلاب با ايشان آشنا شدم؛ قبل از انقلاب، هيچ ارتباطي با يکديگر نداشتيم.در درجه ي اول، قصيده سرا «ملک الشعراي بهار» بود، که قصيده هايش من را خيلي به خودش جلب مي کرد. مرحوم «اميري فيروز کوهي» هم يک نوع قصيده ي سبک خاقاني مي گفت، که او هم در نوع خودش قصيده ي بسيار فخيم و برجسته اي بود؛ از آن هم خيلي خوشم مي آمد.در شعر نو، دو، سه نفر بودند که شعرهايشان را خيلي مي پسنديدم؛ يکي از آنها «اخوان» بود. ما با «اخوان» آشنا بوديم و شعرش، شعر بسيار برجسته اي بود. يکي دو نفر ديگر هم هستند که دوست ندارم از آنها اسم بياورم. کساني بودند که آن وقت در زمان جواني ما، جزو اساتيد و برجسته هاي شعر نو بودند، و به اعتقاد من اينها از خود «نيما يوشيج» بهتر شعر نو مي گفتند. اگر چه او شروع کننده ي اين راه بود، اما به نظر من اينها از او بهتر و پخته تر و برجسته تر شعر مي گفتند. البته صفاي «نيما يوشيج» را هيچ کدامشان نداشتند؛ نه اخوان داشت، و نه آن يکي، دو نفر ديگري که من از ايشان اسم نياوردم.نيما يوشيج - برخالف آن چيزي که مي گفتند - مردي متدين بود. مرحوم «اميري» با «نيما يوشيج» از نزديک دوست بود. او براي من نقل مي کرد و مي گفت «نيما يوشيج» آدم متديني است. او به شعر سنتي هم علاقه مند بود؛ منتها اين سبک را هم مي پسنديد. البته مي دانيد که ايشان اين سبک را هم از اروپاييها گرفته بود. اصلا سبک شعر نوي ما، سبک ابتکاري به معناي حقيقي نيست؛ سبک شعر اروپايي است، با خيلي از خصوصياتي که آن شعرها دارد؛ حتي سبک جمله بندي انگليسي، در شعر نوي فارسي ما گرته برداري شده است.در بين شعرايي که الآن هستند، چند نفر شاعر خوب داريم؛ هم شعر غزلي خوب داريم، و کساني که مي گويند، انصافا خوبند؛ هم شعر نو داريم. در ميان شعراي انقلاب، بعضيها واقعا خوب و برجسته اند. به من اجازه بدهيد که از شعراي معاصر و زنده اسم نياورم.منبع: برگرفته از حديث شور انگيز جواني در بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي/س
#دین و اندیشه#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 434]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


دین و اندیشه
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن