واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ازلى و ابدى بودن خدا نويسنده: آیت الله محمد تقى مصباح يزدى اگر موجودى معلول و نيازمند به موجود ديگرى باشد وجودش تابع آن خواهد بود و با مفقود بودن علتش بوجود نخواهد آمد. به ديگر سخن: معدوم بودن موجودى در برهه اى از زمان ، نشانه نيازمندى و ممكن الوجود بودن آن است، و چون واجب الوجود ، خودبخود وجود دارد و نيازمند به هيچ موجودى نيست هميشه موجود خواهد بود.بدين ترتيب، دو صفت ديگر براى واجب الوجود، اثبات مى شود: يكى ازلى بودن ، يعنى درگذشته، سابقه عدم نداشته است، و ديگرى ابدى بودن ، يعنى در آينده هم هيچگاه معدوم نخواهد شد. و گاهى مجموع اين دو صفت را تحت عنوان ((سرمدى)) بيان مى كنند.بنابراين، هر موجود كه سابقه عدم يا امكان زوال ، داشته باشد واجب الوجود نخواهد بود، و بطلان فرض واجب الوجود بودن هر پديده مادى ، آشكار مى گردد.ازليت و ابديت خداوند از ديگر اوصاف ثبوتى خداوند ، ازليت و ابديت اوست. در نظر عموم متالهان ، خداوند موجودى ازلى است بدين معنا كه از ازل وجود داشته و درگذشته زمانى نبوده است كه خدا وجود نداشته باشد. از سوى ديگر ، خداوند موجودى ابدى نيز هست; يعنى ، در آينده هيچ زمانى نخواهد آمد كه او معدودم گردد.به عبارت ديگر ، خداوند هيچ گاه نه درگذشته و نه در آينده، معدوم نبوده است و نخواهد بود (معناى دقيقتر اين دو صفت را در آينده نزديك خواهيم گفت).گفتنى است كه در كنار دو واژه ((ازلى)) و ((ابدى)) از الفاظ ((قديم)) و ((باقى)) نيز استفاده مى شود. علاوه بر اين چهار واژه، گاه صفت ((سرمدى)) نيز در مورد خداوند به كار مى رود كه مقصود متكلمان از آن ، معنايى مركب از دو وصف ازلى و ابدى است و براين اساس موجود سرمدى ، موجودى است كه در همه زمانها، اعم از گذشته، حال و آينده، وجود دارد.دو تفسير از ازليت و ابديت الهى در اينجا لازم است نكته مهمى را يادآور شويم: با مرورى بر آراى انديشمندان اسلامى ، در اين باب ، روشن مى شود كه در تفسير ازليت و ابديت خداوند دو ديدگاه متفاوت وجود دارد: در تفسير نخست ، خدا در همه زمانها وجود دارد; او در گذشته وجود داشته است ، اينك هست و در آينده نيز وجود خواهد داشت. اين تفسير متضمن آن است كه خدا موجودى زمانمند و مقيد در چار چوب زمان باشد ، اما براساس تفسير دوم، خداوند اساساً فراتر از چار چوب زمان قرار دارد و با اين حال، بر زمان و موجودات زمانى محيط است. در اين ديدگاه ، اين سخن كه خدا در زمان گذشته همواره وجود داشته است و يا در آينده همواره خواهد بود ، سخنى مسامحه آميز است .هر چند برداشت عموم مردم و حتى غالب متكلمان از ازليت و ابديت خدا، همان برداشت اول است، به نظر مى رسد كه ديدگاه دوم بر صواب است، زيرا اطلاق وجود خدا بدين معناست كه ذات او مقيد به هيچ حد و قيدى ، حتى قيد زمان ، نمى گردد و اساساً زمان (به معناى رايج آن) از ويژگيهاى موجودات مادى و متحرك است و ذات خداوند از ماديت و حركت تنزه دارد.بنابراين، وقتى سخن از ازلى و ابدى بودن خدا در ميان مى آوريم، بايد توجه داشته باشيم كه معناى دقيق و شايسته آن اين است كه ذات خداوند فراتر از زمان است و بر موجودات زمانى احاطه دارد و در هيچ فرضى از فروض ، عدم آن ممكن نيست. البته ، حق آن است كه ما تا زمانى كه در عالم طبيعت و ماده محصوريم و همسان با ساير موجودات طبيعى، وجودى زمانمند داريم ، به سختى مى توانيم تصورى از موجودى فرا زمانى ، كه گذشته و حال و آينده براى او يكى است، داشته باشيم.دليلى بر ازليت و ابديت خداوندپس از روشن شدن معناى ازلى و ابدى بودن حق تعالى ، اينك نوبت به اثبات اين دو وصف براى ذات پاك اوست. يكى از كوتاهترين ادله اين مساله، براساس واجب الوجود بودن خداوند شكل مى گيرد: از مباحث پيشين روشن شد كه خدا واجب الوجود است و ثبوت وجود براى او ضرورى و سلب وجود از ذات مقدس او ممتنع است. بنابراين ، وجوب وجود مستلزم آن است كه سلب وجود از ذات الهى در هيچ فرضى از فروض ممكن نباشد و اين بدين معناست كه ذات الهى نه مسبوق به عدم است و نه عدم به آن لاحق خواهد شد و اين چيزى جز ازلى و ابدى بودن خداوند نيست. خواجه نصيرالدين طوسى با عبارتى كوتاه به همين برهان اشاره كرده است: ((و وجوب الوجود يدل على سرمديته))[1]نكته ديگرى كه از اين استدلال به دست مى آيد آن است كه ازليت و ابديت ، به معناى يادشده ، با يكديگر متلازم اند و اگر موجودى ازلى باشد ، قطعاً ابدى نيز خواهد بود.متكلمان ، علاوه بر استدلال بالا ، به ادله ديگرى نيز تمسك كرده اند كه طرح آن اكنون مناسب به نظر نمى رسد.[2]ازليت و ابديت خداوند در قرآن و رواياتدر قرآن كريم از دو اصطلاح ((ازلى)) و ((ابدى)) سخنى به ميان نيامده است ، ليكن تحقق اين دو صفت براى حق تعالى با تعابير ديگرى مطرح شده است. براى مثال ، قرآن ، گاه خداوند را به عنوان ((اول)) و ((آخر)) مى خواند: هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شى عليم (حديد: 3)اول و آخر (هستى) و پيدا و پنهان (وجود) اوست ، او به همه امور عالم داناست. هر چند مفسران در تفسير دو واژه ((اول)) و ((آخر)) احتمالات متعددى را مطرح كرده اند ، ظاهراً مقصود از اين دو صفت همان ازلى و ابدى بودن است و اين معنا را برخى از روايات تاييد كرده اند. براى نمونه ، امير موئمنان (ع) در خطبه اى مى فرمايد: الاول الذى لم يكن لم قبل فيكون شى قبله و الاخره الذى ليس له بعد فيكون شى بعده [3](خداوند) اولى است كه قبل ندارد تا چيزى قبل از او باشد و آخرى است كه بعد ندارد تا چيزى قبل از او باشد و آخرى است كه بعد ندارد تا چيزى بعد از آن باشد.در حديث ديگرى نيز از امام صادق (ع) مى خوانيم:الاول لا عن اول قبله ولا عن بد سبقه و الاخر لاعن نهاي... لم يزل ولا يزول بلابد ولا نهاي [4]او آغاز است بدون آنكه چيزى قبل از او باشد، و ابتدايى بر او پيشى گيرد، و پايان است بدون آنكه خود پايانى داشته باشد... همواره بوده است و هميشه خواهد بود بدون آنكه آغاز يا پايانى داشته باشد.با توجه به احاديث ذكر شده، روشن مى گردد كه مقصود از((اول)) و ((آخر)) بودن خداوند صرفاً آن نيست كه خدا اولين و آخرين موجودات است، زيرا اين معنا مستلزم ازليت و ابديت نيست و اين فرض قابل تصور است كه خدا پيش از همه موجودات حادث شود و پس از همه موجودات فانى گردد! بلكه مقصود از اوليت و آخريت حق تعالى آن است كه براى او قبل يا بعدى تصور نمى شود و آغاز و پايانى ندارد و وجودش مسبوق و يا ملحوق به عدم نيست .پاره اى آيات قرآن كريم نيز بر خصوص ابديت و فنا ناپذيرى خداوند تاكيد مى ورزد.كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام (الرحمن: 26 و 27)هر چه بر زمين است فانى شونده است و ذات با شكوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند.كل شى هالك الا وجهه[5]؛ جز ذات او همه چيز نابوده شونده است.در نظر بسيارى از مفسران ، مقصود از وجه خداوند همان ذات الهى است و بر اين اساس، آيات فوق هر كدام به نوعى بر بقا و ابديت خداوند تاكيد مى ورزد.پي نوشت : [1]- براى مثال , گفته شده است كه شخص تشنه اى كه با دو ظرف آب مواجه مى شود , يكى از آن دو را انتخاب كرده , اراده وى به نوشيدن آن تعلق مى پذيرد , در حالى كه علم او به سودمندى نوشيدن آب نسبت به هر دو ظرف يكسان است. پس معلوم مى شود كه اراده غير از ((علم به فايده و سودمندى فعل)) است. براى ملاحظه گفتگويى در اين باب, بنگريد به: علامه حلى, مناهج اليقين فى اصول الدين, ص 171 و فخر رازى , المطالب العاليه, ج 3, ص 177.[2] - اين قول به ((نجار)) نسبت داده شده است. كشف المراد, ص 314 و ارشاد الطالبين, ص 205.[3] - محاضرات (تقريرات دروس اصول آي الله خويى), ج 2, ص 36 و 72.[4] - آموزش عقايد, ج 1, ص 113.[5] - قصص: 88منبع: آموزش عقايد، ج 1، ص 85/س
#دین و اندیشه#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 365]