تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):از خرج کردن در راه طاعت خدا دریغ مکن وگرنه دو برابرش را در راه معصیت او خرج خوا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798160594




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اگر فرزندتان سرطان دارد، بخوانید


واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: همیشه وقتی به بیماری ها فکر می کنیم نام چند تا از آنها از بقیه هراس انگیزتر است. سرطان یکی از همین نام هاست. گاهی ترس از نام یک بیماری حتی از عوارض خود آن بیماری ترسناک تر است. اگرچه مواردی از سرطان دیده شده که بیمار از آن راه گریزی نداشته ولی واقعیت این است که بسیاری از بیماران مبتلا به سرطان می توانند با بیماری خود مبارزه کنند و به زندگی برگردند... ترس از نام این بیماری به حدی است که حتی برخی نویسندگان و شاعران معاصر نیز از حس بد خود نسبت به این بیماری در آثارشان یاد کرده اند؛ نمونه اش این شعر مهدی زارعی که موضوعش سرطان یک کودک است و شاید مقدمه خوبی باشد برای ورود به بحث «داستان زندگی» این هفته: در انتظار عذاب آوری، صبور شدند و چند سال پیاپی، اجاق کور شدند بدون بچه، زن و مرد، اگر چه که زنده اتاق ها همه دلگیر، شکل گور شدند همیشه حسرت یک بچه را ... ولی دیدند که جنس بچه همسایه ها چه جور شدند زمان گذشت و گذشت و گذشت و هی شب ها و روزها، همه مانند هم، مرور شدند و هی پزشک، دعا، خرج، گریه تا که طلسم شکست و صاحب یک بچه هم به زور شدند ولی چه فایده! این هم مصیبتی شد که دوباره ثانیه ها سرد و سوت و کور شدند چرا که بعد از یک عمر انتظار، فقط دچار واقعه سوگ، جای سور شدند ولی چرا؟ به چه جرمی؟ چطور؟ شاید که دچار شوم ترین چشم های شور شدند و بچه که سرطان داشت، داشت جان می داد و چشم ها همه حیران این امور شدند و بچه با سرطانش به خانه آتش زد و قلب های پر از شعله هم تنور شدند و چشم ها همه تاول زدند و شاعر هم دو اشک سرد به چشمش دو تا بلور شدند و واژه هاش که در پیش چشم او مردند و اشک هاش که تا صبح مرده شور شدند! و خواست جیغ... ولی نه! سکوت کرد و نوشت: «کتاب های دعا بی خودی قطور شدند و یا که مصلحتی بوده و بدون جواب هزار پرسشم امشب، فقط مرور شدند ● قصه از کجا شروع شد؟ نه اینکه خوشبخت نباشند، چرا بودند، ولی انگار همیشه یک گوشه زندگی شان چیزی کم بود. همیشه روی صورتشان غمی غریب نشسته بود. داشت ۶ سال می شد که هر چه دوا و درمان می کردند، تیرشان به سنگ می خورد. سال های اول مدام به هم دلداری می دادند که مگر دیگران که فرزند دارند چه گلی به سرشان زده اند که فرزند ما بزند؟ می گفتند... ولی ته دل هر دویشان ضعف می رفت برای صدای گریه بچه ای که در خانه شان نبود و رفته رفته این غصه آشکارتر می شد. ظهر یکی از روزهای اواسط پاییز، مریم با تلفن همراه علی تماس گرفت و با اضطراب از او می خواست که زودتر به خانه بیاید. مرد از لحن صدای زن متوجه شد که اتفاقی افتاده، طلافروشی را تعطیل کرد و با عجله به خانه بر گشت. وقتی در را باز کرد، با تعجب دید که کسی در خانه نیست. دو، سه بار همسرش را صدا کرد. جوابی نیامد. ناگهان توجه اش به پاکت نامه ای که روی میز بود جلب شد. آن را برداشت و باز کرد خواند. نوشته بود: «از این به بعد باید بیشتر کار کنید، آقای پدر، مبارک است! » کنار نامه هم جواب آزمایش بود. در اتاق خواب باز شد و زن آرام از اتاق بیرون آمد. مرد می خواست از شادی داد بزند. اشک در چشم هایش حلقه زد. بالاخره آن همه نذر و نیاز و درمان جواب داده بود. آنها داشتند صاحب فرزند می شدند. آن شب رویایی ترین شام زندگی شان را خوردند. مردادماه بود. علی داشت وسط راهروی بیمارستان قدم می زد. دل توی دلش نبود. آرام و قرار نداشت. بعد از ۷ سال انتظار حالا خوشبختی شان کامل می شد. یک بار ۳ سال پیش بی منظور به مریم پیشنهاد داده بود که کودکی را به فرزندی قبول کنند. او چیزی نگفته بود، ولی آن شب تا صبح بی صدا گریه کرد. از این به بعد دیگر لازم نبود در پارک مدام حواس همسرش را که با حسرت غرق تماشای بازی بچه ها شده بود به خودش جلب کند. مرد غرق در افکار خودش بود، طول راهرو را قدم می زد. خیلی دلش می خواست پیش مریم باشد. دری که انتهای راهرو بود، باز شد و پرستار به سمت او آمد. حس می کرد قلبش دارد زیر گلویش می زند. پرستار گفت: «پدر این فرشته خانوم نمی خواد شیرینی بده.» دیگر نمی توانست جلوی خودش را بگیرد. بغضش ترکید. دختر آنها به دنیا آمده بود. آن روز علی تمام بیمارستان را شیرینی داد. راستی، علی! قبل از اومدن پریا ما چطور احساس خوشبختی می کردیم؟ خودمون رو گول می زدیم دیگه. اگه یه روز خدای نکرده... بازم که شروع کردی. تموم شد، خانوم! حالا ما هر چی که می خوایم داریم. می دونم ولی می ترسم همه اینا یه خواب باشه. می ترسم یه روز وقتی بیدار می شم، ببینم همه چی خواب بوده. تو، پریا، این خوشبختی. نترس. ما با همیم. من و تو و پریا. علی هم می ترسید که این روزهای قشنگ زودگذر باشد ولی می دانست که آنها می توانند مشکلات را حل کنند. لبخند زد و پریا را که خوابش برده بود، در تختش گذاشت. رنگ پریدگی پریا کم کم داشت نگران شان می کرد. بعضی ها می گفتند: «حتما کم خون است.» عده ای هم می گفتند: «چیزیش نیست. شما زیادی روی این بچه حساس شده اید.» اوایل، زیاد این مساله برایشان بزرگ نبود ولی کم کم حرف اطرافیان، آنها را به فکر انداخت که پیش پزشک بروند. پزشک برایش آزمایش خون نوشت. فکر اینکه دختر ۲ ساله شان سوزن بخورد اذیت شان می کرد ولی کار از محکم کاری عیب نمی کرد. پریا را به آزمایشگاه بردند. اوایل مهرماه بود. علی، پریا را در سالن بغل گرفته بود و مریم جواب آزمایش را برای پزشک برده بود. پزشک می خواست با هر دویشان صحبت کند. مریم ترسیده بود. علی هم وارد اتاق شد. نشستند. علی، پریا را به مریم داد. پزشک داشت شرایط را برای آنها توضیح می داد. علی پایین را نگاه کرد و دست لای موهایش فرو برد. مریم به پزشک زل زده بود. پزشک داشت کارهایی را که آنها باید انجام می دادند، توضیح می داد. مریم، پریا را محکم به خودش چسبانده بود. پریا گریه کرد. علی متوجه آنها شد. خواست پریا را بگیرد. مریم، پریا را سفت چسبید. علی اصرار کرد. بغض مریم ترکید. سرش را روی سینه علی گذاشت و با ناله ای که شبیه صدای سوت از دور بود، گریه کرد. علی چیزی نمی گفت، گریه نمی کرد ولی چشم هایش رنگ خون شده بود. پریا هنوز گریه می کرد. همه چیز قطعی بود. آزمایش های بعدی هم بیماری پریا را تایید کرد. پریا مانند قبل بود ولی مریم و علی دیگر آن آدم های سابق نبودند. علی خیلی درهم بود. مریم مدام گریه می کرد. انگار همه چیز به هم ریخته بود. بعضی ها که موضوع را می دانستند، زودبه زود به آنها سر می زدند ولی... کم کم باید با این موضوع کنار می آمدند. مریم گفت: «چرا ما؟!» علی چیزی نگفت. مریم دوباره گفت: «یعنی می شه صبح که بیدار شدیم بفهمیم همه اینها خواب بوده؟!» علی نگاهی به پریا که گوشه اتاق خوابیده بود انداخت و آرام زیر لب گفت: «خدا کنه.» آنها باید پریا را برای شیمی درمانی بستری می کردند. سخت بود ولی «باید» داشت... علی از در وارد شد. مریم کنار تخت نشسته بود. علی روی تخت خم شد و گفت: «سلام، کچلِ بابا! خوبی؟» پریا لبخند کمرنگی زد، علی بعد رو به مریم کرد و پرسید: «چه خبر؟» پریا بی حال بود ولی داشت با اسباب بازی هایش بازی می کرد. مریم گفت: «دکترش می گه باید روند درمانی اش عوض بشه. شاید جواب بده.» یعنی چی آخه؟ نمی دونم ... نمی دونم! آخه این بچه تا چندوقت باید هی سوزن بخوره؟ مگه چقدر جون داره؟ علی آروم باش. چرا داد می زنی؟! تا حالا هم که داد نمی زدم اشتباه می کردم. چرا هی این دست اون دست می کنن؟ پرستار وارد اتاق شد و به خاطر سروصدا به آنها تذکر داد. علی صدایش را پایین آورد. پریا داشت آنها را نگاه می کرد. اوایل دی ماه بود. هیچ کدام از درمان ها جواب نداد. پریا رفت. رفت. رفت.... علی! ما چه کار کردیم که این بلا سرمون اومد؟ نمی دونم. ول کن. علی! دارم باهات حرف می زنم. گوش می دی؟ آره. بگو ما که داشتیم زندگی مون رو می کردیم. چرا این جوری شد؟! آخه اون بچه چه گناهی داشت؟ کار خداست دیگه. می تونی بهش زور بگی؟ نمی تونی. بچه راحت شد. علی! حالا باید چی کار کنیم؟ دیگه پریا نیست. نه! نیست. باید سر کنیم. باید زندگی کنیم. چطوری؟ نمی دونم. نمی دونم. علی بالاخره آن شب گریه کرد. مثل بچه ها ولی بی صدا. فقط صدای ناله ای می گفت: «کاش همه اینها خواب باشه» ● نظر روان پزشک دکتر نسرین امیری / فوق تخصص روان پزشکی کودکان و عضو هیات علمی دانشکده علوم بهزیستی و توان بخشی ▪ فرزندتان سرطان دارد؟ مراقبت از کودک بیمار، بی تابی و گریه کودک سبب عذاب روحی والدین می شود. وقتی او از مادر یا پدرش با التماس می خواهد دردش را خوب کنند یا کاری برایش انجام دهند و آنها نمی دانند چه باید بکنند یا نمی توانند اقدام موثری انجام دهند، لحظه تلخ و عذاب آوری است. این احساس درماندگی و نگرانی گاهی باعث می شود ما واکنش های نامناسبی از خود نشان دهیم که از آن جمله می توان به سرزنش کردن همسرمان، عصبانیت و پرخاشگری یا برخورد نامناسب با کادر درمانی و حتی کودک بیمار اشاره کرد. اگر ما شیوه صحیح مدیریت عواطف و احساس های خود را در این شرایط حساس زندگی بلد نباشیم نمی توانیم به کودک بیمارمان کمک کنیم. اگر هم بتوانیم در مورد او درست عمل کنیم حتما به خودمان یا روابط عاطفی مان با اعضای دیگر خانواده به ویژه همسرمان که درست به اندازه ما نگران و مضطرب است، صدمه می زنیم. امکان دارد هر یک از ما در مواجهه با چنین شرایطی یعنی بستری شدن کودک مان در بیمارستان واکنش و رفتار خاصی نشان دهیم. این توصیه ها حتما به کمکتان می آید. ▪ سعی نکنید کامل باشید. هیچ اشکالی ندارد اجازه بدهید کودک تان بداند شما ناراحت هستید. این امر نشان می دهد که شما به او اهمیت می دهید. ▪ مهم است که نسبت به تجربیات کودکتان از وضعیت بیماری اش و اقدامات پزشکی لازم، حساس باشید و با او با صداقت رفتار کنید. لازم است در مورد بیماری کودک متناسب با سن او اطلاعات در اختیارش قرار دهید. اطلاعات بیش از حد یا کمتر از آنچه باید، هر دو به زیان کودک شماست. هیچ مانعی ندارد که روی عروسک نشان دهید قرار است چه اتفاقی بیفتد. ▪ بستری شدن کودک در بیمارستان مساله ای پرتنش است. پس سعی نکنید این موضوع را انکار کنید. اینکه تلاش کنید به روی خودتان نیاورید فرزندتان در بیمارستان بستری است، نشانه قدرت شما نیست. از نظر علمی هر کسی که بتواند احساسات خود را مناسب بروز دهد قوی ترین آدم است نه کسی که احساس های خود را سرکوب کند. ▪ تلاش کنید این تنش ها را سر کارکنان بیمارستان و دیگران از جمله همسر یا اعضای خانواده تخلیه نکنید چون هنر ارتباط آرام و مودبانه را باید در این شرایط بحرانی نشان دهید. ▪ به یاد داشته باشید شما مهم ترین منبع حمایت کودک تان هستید ولی لازم است که به نیازهای اساسی خود نیز بپردازید. ▪ این خیلی مهم است که شما چگونه با کودک بستری شده تان صحبت می کنید. گاهی او به دلیل مشکل حاد مثل تصادف و یا اسهال بستری می شود. اما گاهی نیز برای بیماری مزمن و یا سرطان نیازمند اقدامات تشخیصی و درمانی است. دقت کنید به بچه ها چه می گویید. مثلا درباره سرطان معده اش می توانید به او بگویید: «سلول هایی توی معده تو هست که بیش از حد رشد کرده اند و باعث شده سلول های دیگر صدمه ببینند. باید این سلول های نافرمان را نابود کنیم و برای همین دکتر ها یک سری داروها و درمان ها دارند که باید انجام دهیم.» اغلب اوقات قضیه به همین جا ختم می شود و بچه ها سوالات بیشتری نمی کنند اما اگر بپرسند ممکن است این سلول های بد یا درمان ها مرا بکشد؟ پاسخ می دهیم: «همه ما ممکن است به دلایلی بمیریم و برای همه ما این احتمال وجود دارد. ما می توانیم با پیگیری مناسب و درمان این سلول ها را از بین ببریم و شاید اگر آنها نابود نشوند بتوانند تو را از پای درآورند. پس باید درمان ات را جدی بگیریم. اگر می بینی که ما هر روز برای شیمی درمانی می رویم یا این همه آمپول و قرص استفاده می کنی، اگر می بینی ما این همه اهمیت می دهیم که دکترها چی می گن، برای درمان این بیماری است. درمان بیماری تو آسان نیست و ممکن است زمان زیادی طول بکشد و تو را خسته کند اما نباید ناامید شوی. خیلی ها بیماری تو را داشتند و خوب شدند. ما کمک ات می کنیم با بیماری بجنگی و سلول های بد را نابود کنی.» ما حقایق راهمان طور که هست می گوییم ولی استفاده از کلمات را با ظرافت بیشتری انجام می دهیم. تجربه سال ها کار با بچه ها نشان داده است که بچه ها آنقدر زیبا این صحبت ها را درک می کنند که توصیف و باورش سخت است. مشکلی که ما داریم با بزرگ ترهاست نه بچه ها. چون آنها با ندانم کاری حرفی می زنند یا رفتاری می کنند که اوضاع را خراب می کند. بزرگ ترها هستند که با شنیدن نام سرطان و ترس از ناشناخته ها و ناآگاهی ها یشان دست و پای خود را گم می کنند و در این سردرگمی نمی دانند به بچه ها چه بگویند. متاسفانه والدین با داشتن یک سری باورهای غلط در مورد بیماری های با برخی اقدامات تشخیصی و درمانی باعث می شوند مواردی به صورت تلقی غلط در ذهن بچه ها شکل بگیرد وگرنه بچه ها که به خودی خود ترسی از واژه ها ندارند. ما به آنها القا می کنیم که اوضاع چگونه است. ● نظر روان شناس دکتر فریده موسوی/ فوق تخصص هماتولوژی آنکولوژی، عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی ▪ سرطان خون شایع ترین سرطان بچه هاست سرطان خون شایع ترین سرطان بچه هاست و حدود یک سوم موارد کل سرطان های اطفال را تشکیل می دهد. خوشبختانه باید گفت این سرطان، اولین سرطان پیشرفته ای است که درمان قطعی برایش داریم. بیش از ۸۰ درصد کودکان درمان قطعی می شوند و این آمار خیلی امیدوارکننده است. هنوز علت یا علل اصلی به وجود آمدن این بیماری شناخته نشده است اما برخی از مسایل ژنتیکی در بعضی موارد یا بروز برخی مسایل عفونی در گروهی دیگر دخیل اند. با اینکه رابطه عفونت ها و سرطان نزدیک است اما قطعی بودن این عامل تایید نشده است. در این بیماری، سلول های خونساز مغز استخوان که باید تکامل پیدا کنند و وارد گردش خون شوند، ناگهان دچار تغییراتی می شوند و به صورت غیرقابل کنترلی تکثیر شده و در همان مراحل نارس وارد جریان خون شده و به همه جای بدن پخش می شوند. بچه های مبتلا به سرطان خون علامت خاصی ندارند یا طیف متنوعی از علایم را بروز می دهند که شاید این علامت ها ما را به یک کم خونی ساده برساند؛ چون آنها به علت کم خونی (هر گروه خونی از گلبول های سفید یا پلاکت ها و... می تواند کاهش پیدا کند) رنگ پریده اند یا علامت هایی را نشان می دهند که در هر بیماری دیگری هم شاید بروز کند. تنها با انجام آزمایش خون و در موارد مشکوک، نمونه گیری از مغز استخوان می توانیم به تشخیص سرطان برسیم. از آنجا که تا این مراحل تشخیصی طی شود و به وجود سرطان پی ببرند مدتی می گذرد بیشتر مواقع بچه ها را با حال بد و علایم شدید به ما می رسانند. راه اصلی درمان، شیمی درمانی است و در بعضی مواقع رادیوتراپی هم اضافه می شود. درمان را با بستری کردن شروع می کنیم. درمان های طولانی مدت گاهی بین ۲ تا ۳ سال طول می کشد. اگر از آن تاریخی که درمان را قطع می کنیم ۲ سال یا حداکثر ۳ سال بگذرد و مشکل عود نکند والدین از بابت عود بیماری می توانند آرامش داشته باشند. اما در طول این ۲ سال باید تحت نظر باشند و داروهای خوراکی شیمی درمانی مصرف کنند. البته تغییر چهره و ریزش مو و ابروی بچه ها فقط مربوط به همان دوران بستری شدن و شیمی درمانی اولیه است. این حالت موقتی است و بعد از آن دوره کوتاه دوباره موها رشد می کنند و با همان حجم یا پرپشتی که بودند، درمی آیند. به هر حال در کنار این آمار خوب و درمان قطعی سرطان خون حدود ۲۰ درصد یا کمتر هم هستند که روند درمانی شان موفقیت آمیز نیست و متاسفانه بچه از بین می رود. در واقع از زمانی بیماری که تشخیص داده می شود با اینکه درما ن ها را انجام می دهیم اما پاسخ به درمان خوب نیست یا دوباره مشکل ظرف چند ماه عود می کند و او را از بین می برد. باز هم متذکر می شوم آمار بچه هایی که به سرطان خون پاسخ درمانی مناسب نمی دهند بسیار کم است و اغلب موارد با عوض کردن فرایند درمانی، به نتیجه مطلوب می رسیم. در بیمارستان شهدای تجریش، بزرگسالان زیادی داریم که در کودکی مبتلا به سرطان خون بودند و حالا با بچه ها و همسرشان به ما مراجعه می کنند تا هم از دیدارشان لذت ببریم و هم به بیماران و والدین نگران آنها روحیه بدهند. نمونه هایی مانند پریا انگشت شمارند. روزنامه سلامت




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 734]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


پزشکی و سلامت
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن